𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 19 hours ago
🍃🍃🍃🍃🍂
اَلایران!
نَحنُ روزی في سفر تا مَقصدِ لُبنانُنا
همسفر بودیم در طیّاره با اِخْوانُنا
یک رَجُلْ مِنْ مِصرْ کانَ فی جَواری اَجْلَسَ
في تمامِ راه، ايشان كانَ آويزاننا!
چون ذَهَبْ طيّارةٌ كم كم اِلَي الاوجِ السَّماء
نُطْقُهُ شد باز و کانَ چانه اش جُنباننا!
قالَ از مِصر و اَبُوالهول و طَویل النّهرِ نیل
قالَ اهرامُ الثّلاثة کانَ مِن اَرکانُنا!
بعدِ کلی قُمپُز و تعریف مِنْ تاریخِ مصر
یَسئَلُ عَنّی که اَیْنَ موطِنَکْ ای جانُنا؟
قُلتُ: نحنُ ساکنینِ قلبِ شَرقُ الاوسطیم
في جهاتِ اَرْبَعَةْ اطرافُنا بُحرانُنا
مِن یَمینَ طالبانٌ، مِن یَسارَ داعِشٌ
نَحْنُ هذا البَیْنْ لكِنْ خُرّم و خنداننا!
نَرسُلُ موشک اِلَی الْجَوَّ مَعَ الْبوزینَةٌ!
بعد از این بوزینه سَوفَ نَرسُلُ اِنْساننا!
آن زمان که کل انتم تأکلونالسّوسمار
لوحِ کورُش في حقوقاتِ بَشَرْ میزاننا!
نقشه ما کانَ واحِدْ گُربةٌ ناز و ملوس
از ویَن تا هند لکن عرصه ی جولاننا!
تُنْبْهای في خليجِ فارس هم كانَ لَنا
اَلاماراتُ العَرَبْ لكن پِیِ تُنبانُنا!
هَلْ تَفَهَّم یا اَخي اکنون که اَیْنَ موطِني؟
مرحبا، احسنت، هذَا الْسَرْزَمینْ ایرانُنا!
🍃
سالمرگ
🎞 #مستند #احمد_محمود ( ۱۳۸۱ - ۱۳۱۰) «نویسنده انسانگرا»
🎥 بهمن مقصودلو
"احمد محمود نويسنده انسانگرا" عنوان فیلم است. سهماه قبل از مرگ، درخانهاش در نارمک تهران فيلمبرداری شده است و او با بيانی صميمی و تاثيرگذار از دوران کودکی و تنگدستی خانواده، تحصيلات ناتمام و از فعاليتهای سياسی و بازداشت شدنهايش در دوران جوانی میگويد. آخرين روزهای زندگی را در لرزش دستها هنگام سيگار کشيدنهای مداوم و ناتوانی او در قدم برداشتن میبینیم.
او در ۱۴ مهر ۱۳۸۱ در تهران درگذشت. صحنههایی از مراسم خاکسپاریاش در فيلم گنجانده شده.
در صحنهای در فيلم، از گذشتهاش بعنوان نويسنده میگويد: " نمیدانم چطور شد نويسنده شدم. هدايت داستانی دارد به نام فردا و من اولين داستانی که در زندگيم خواندم اين داستان بود. حدود سال ۱۳۳۰ از اين داستان بسيار خوشم آمد و خيلی لذت بردم. اما بايد بگويم اين داستان شايد يکی از آن داستانهایی است که مرا کشاند بطرف نوشتن. نمی دانم!"
میگوید داستانی از او در سالهای ۳۳ تا ۳۴ با امضای "احمد احمد" در مجله اميد ايران چاپ شد. وقتی داستان دوم را به مجله میبرد يکیدو نفر از اعضای هيئت تحريريه می:گويند: " احمد احمد" آنها را به ياد يکی از دوستان مرحومشان میاندازد و از او میخواهند اگر میشود اسم مستعشارش را عوض کند و او می گويد: "خب! بگذاريد "احمد محمود."
"من خودم آدم نيمه تحصيل کرده ای هستم. اين پايان نيافتن تحصيل من يک علتش سياسی شدن بود. يک مقداری از اين فعاليتهای سياسی در رمان همسايه ها آمده است به نام خالد."
در فيلم، احمد محمود درباره بسياری از داستانها و شخصيتهای داستانهايش صحبت میکند. درباره رمان معروف همسايهها میگويد که سال ۴۲ آن را شروع کرد و سال ۴۵ تمام شد. هنگامی که بخشی از آن را میخواند، نماهائی از ويرانههای آن خانه همسايهنشين اهواز را بر پرده میبينيم.
از نکته های ظريف فيلم يکی زمانی است که احمد محمود در حال خواندن قسمتی از داستان پسرک بومی است.
هنگام خواندن جملاتی از قبيل "بتی شلوار کوتاه و چسبان پوشيده بود و پوست رانهايش از گرما سرخ شده بود" و يا "سينهاش که تازهرس بود زير پيراهن نازکش میلرزيد" ما میبينيم که در چاپهای بعدی کتاب در ايران، عوامل مميزی نه تنها جملات را حذف کردهاند که حتی خودشان کلمات و جملات ديگری را به کتاب افزودهاند.
زاده خوزستان است و میگويد که تأثير جنگ ايران و عراق بر او زودتر از ديگران بود و او زمين سوخته را خيلی زود نوشت، در حاليکه خيلیها انتقاد میکردند و میگفتند جنگی که پايانش معلوم نيست، چطور میشود درباره اش نوشت.
"روزهای اول وضع خيلی بد بود، غذا نبود، زندگی نبود، راه نبود، سوخت نبود و عدهای بیخود کشته می شدند و هيچ راهی نداشتند جز اينکه در بخش ديگری از مملکت زندگی کنند. به دروازه های شهر ها که میرسيدند، مردم فحششان میدادند که شما فراری هستيد، شما نامرديد!" اين ها دل مرا خيلی درد آورد. پربار شده بودم و هجوم بردم و دوماهه تمامش کردم و زمين سوخته از چاپ درآمد. يازده هزار تا چاپ کرده بودند. بيست روز بعدش چاپ دوم با ۲۲ هزار درآمد. مردم بردند و خواندند. يعنی آن مقدار اثری را که دلم میخواست بگذارم و به مردم بگويم اين خواهرها و برادرهای شما هستند، آن اثر را گذاشت."
بهمن مقصودلو که به پشتوانه دوستی طولانی با احمد محمود توانسته است سخنان صادقانه و باارزشی از او را در فيلمش ضبط کند.
"ای وای! اين سيگار دارد مرا میکُشد و من دارم میکشم. بسام است." با دستانی لرزان سيگارش را خاموش میکند. "اکسيژن بگذارم واِلّا وضعم بد میشود". با همان دستان لرزان لوله اکسيژن را به بينی می گذارد و دوسر لوله را پشت گوشها جا میدهد.
و آن پايان گيرای فيلم که صدای احمد محمود را می شنويم که دارد روايت زمان بلوغ و هيجانات نوجوانی خودش از کتاب همسايه ها را میخواند و خود فرتوت و عصازنان به زحمت از پلهها بالا میرود.
@ba_dastan_nevisan
?????
برفی سنگین نشست
درختی زیبا شد
درختی شکست
? شهاب مقربین
? کنار جادهی بنفش، کودکیام را دیدم
?????
درون آینه ی روبهرو چه میبینی؟
تو ترجمان جهانی بگو چه میبینی؟
تویی برابر تو - چشم در برابر چشم -
در آن دو چشم پر از گفتوگو چه می بینی؟
تو هم شراب خودی هم شرابخوارهی خود
سوای خون دلت در سبو چه میبینی؟
به چشم واسطه در خویشتن که گم شدهای
میان همهمه و هایوهو چه میبینی؟
به دار سوخته، این نیمسوز عشق و امید
که سوخت در شرر آرزو، چه میبینی؟
در آن گلولهی آتش گرفتهای که دل است
و باد می بَرَدَش سوبهسو چه می بینی
?
#کانت در نقد سوم ادعا میکند کسی که قوهٔ تربیتیافتهٔ زیباشناسانه داشته باشد، احتمالاً انسانی اخلاقمدارتر است.
برای این تربیت زیباشناسانه باید به فاجعهٔ درون تن داد و از آن سخن گفت، هرچه که سخت باشد.
?????
تمام زندگیام
کسی در گوشم آرام آرام
زمزمه میکرد:
«زندگی کن! زندگی کن!»
صدای مرگ بود.
خیمه سبینز (شاعر پرآوازهٔ مکزیکی)
ترجمهٔ: علیرضا زرین
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 19 hours ago