?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 2 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 5 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 1 month ago
شکافهای پُرنشدنی
«تو دیگه برای چی پیش روانکاو میری؟»
«مگه مقایسه کردن چه اشکالی داره که ناراحت شدی؟»
«مگه من چی کار کردم که آسیب دیده باشی؟»
«آخه روانکاوی چه کمکی میتونه بکنه وقتی بچههام حرف منو قبول نکنن؟»
وقتی جملههایی شبیه به این را از والدین خودم و دیگران میشنوم، تازه میفهمم اهالی دههی چهل و پنجاه، چقدر از ما و ذهنیتمان دور هستند. اینجاست که از خودم میپرسم آیا با این اوصاف، اصلن تلاش برای پر کردن این شکاف نسلی، بیهوده و عبث نیست؟ اصلن با این همه فاصله، امکان دارد به هم نزدیک و با هم در صلح باشیم؟ بهتر نیست بیخیال کل ماجرای فهماندنِ خودمان به آنها و کم کردن فاصلهیمان بشویم؟
خودت را میشنوی؟
درست وسط یک تجربهی خوشایند، کسی با حرف نسجیدهاش حال خوشت را به فنا میدهد. دیگری از روی نابلدی میگوید «ولش کن» و فضای امن برای ابراز احساس واقعیات را میگیرد. از درک شدن، در جایی بیرون از خودت، ناامید میشوی. به خلوت میگریزی. به جایی که اگر مراقب نباشی، ممکن است در آن، از خودت هم ناامید شوی.
باید مراقب باشی چون به محض خلوت، قرار است میلی شدید به مشغول کردن خودت حس کنی. به سرگرم شدن با چیزی که ذهنت را از احساست منحرف کند. باید مراقب باشی چون قرار است از فکر کردن به احساست، طفره بروی و فضای امن برای احساس کردن را، از خودت دریغ کنی.
به خلوت که رسیدی، از هر حواسپرتیای دوری کن. گوشی، فیلم، ریزهکاریها و یا حتی کتاب. یادت باشد تو برای در امان ماندن از احساست، به حواسپرتی نیاز نداری؛ به فضایی برای ابراز نیاز داری. خودت را بگو. خودت را بشنو. خودت را بنویس. خودت را بخوان. خودت را برای خودت، ابراز کن.
حواسپرتی و نادیده گرفتن، کمکی به تغییر حالت نمیکند؛ خودت را ملزم کن که احساست را ببینی و بشنوی. خصوصن وقتهایی که آن بیرون، فضایی یا دیگریای برای دیدن و به رسمیت شناختنِ احساست نداری.
چگونه مهمانیها را به سلامت از سر میگذرانم؟
چند سالیست که از مهمانی، خصوصن از نوع فامیلیاش، فراری شدهام. اگر تصمیمش با خودم باشد، همیشه ترجیحم بر بهانه آوردن و شرکت نکردن است، اما به لطف فرهنگ اصیل ایرانیمان، گاهی زورم به بزرگترها نمیرسد.
یکبار از استاد شاهین شنیدم که: «ذوق ارتباط با کودک یکی از ویژگیهای انسانهای بزرگ مثل نویسندههاست. خیلی از نویسندهها در مهمانیها بهجای آنکه با بزرگسالان وقت بگذرانند، با بچهها میگذرانند.»
همین خردهشباهتم با نویسندهها، قوت قلب و مهر تاییدی شد بر رفتار همیشگیام؛ بر وقت گذراندن هر چه بیشتر با بچهها و در میان بچهها.
هرچند نشستن و حرف زدن با بزرگسالها، راحتتر از بازی کردن با خستگیناپذیرهاست، اما من هر بار که از نظر جسمی تنبلی کردهام، از نظر روانی تاوانش را دادهام.
ظاهرش این است که بچهها من را کشانکشان با خودشان میبرند و نمیگذارند در جمع باشم، اما اصلش این است که من، به این بچهها برای از سر گذراندن مهمانی نیاز دارم. برای دوری از حرفهای تکراری، رقابتهای همیشگی، توصیههای نطلبیده و نظرات درخواستنشده. و برای در امان ماندن از دنیای گستاخ و بیحدومرزِ بزرگسالی.
همهی ما بلندپروازیم
با تعجب بهمان میگوید: «خانم یعنی شما تو ۲۰ سالگی ازدواج کردی و از همون موقع تا الان درس خوندی؟ آفرین آقا حمید، دمت گرم واقعن.»
میخندیم. در چند روز اخیر این چندمین باریست که چنین واکنشی را میشنویم. از اتاقش که بیرون میآییم به حمید میگویم: «دقت کردی هیچکس به من آفرین نمیگه. انگار نه انگار منم یه زحمتی کشیدمو درس خوندم.?»
گلهام نمایشی است چون خودم هم تهِ دلم با حرفشان موافقم. به نظرم این باور عمومی، جزء معدود توافقهای جمعیِ امیدوارکنندهیمان است. باور به اینکه اگر زنی، بعد از ازدواج توانسته در زیست فردیِ خودش رشد کند، به احتمال زیاد سهمِ مردی که کنارش بوده، چشمگیر است. شاید چون آن مرد در این جامعهی مردسالار، خیلی راحتتر میتوانسته بازدارنده باشد ولی انتخاب کرده که حمایتگر باشد.
یاد جملهای میافتم که میگفت: «زنانِ بلندپرواز فقط دو گزینه دارند،
داشتن همسری فهمیده و حمایتگر یا مجرد ماندن.»
اما من میگویم همهی زنها، مثل همهی انسانها، بلندپرواز هستند؛ فقط خیلی وقتها، از هر دوی این گزینهها، محروم میشوند.
از خواندن کدام کتاب فرار میکنی؟
یادم میآید چند سال پیش، دربارهی کتابی که خواندنش برایم دشوار بود، از دوستی شنیدم: «بیخیال بابا، آدم کتاب میخونه که لذت ببره نه اینکه اذیت بشه.»
من اما نیمچهمقاومتی کردم تا شاید خودم را به خواندن، فراتر از حد خودم عادت دهم. ولی طولی نکشید که کنار گذاشتمش. شاید چون خودم هم کموبیش نظری مشابه آن دوست داشتم. خصوصن دربارهی رمان و کتابهای داستانی. تصورم این بود که داستان، نباید فسفر بسوزاند و آدم را گیر بیندازد. باید هلویی باشد که در گلو بپرد.
امروز که در مقدمهی کتاب یولِسیز، نقل قولی از ویرجینیا وولف دربارهی این رمان خواندم، مو به تنِ کجفهمیهای دیرینهام سیخ شد. نوشته بود: «کتابیست که هیچ کدام از ما نباید از خواندن آن فرار کنیم.»
این جمله تکانم داد چون به یادآوریاش نیاز داشتم. چون آنقدر از پیچیدگی و سیالیت یولِسیز شنیده بودم که هیچ بعید نبود همین اول کار پا به فرار بگذارم. چون یادم آورد برای خارج شدن از فضای داستانهای خطی و لذت بردن از رمانهای پرمایه، باید به ذهنم فرصتِ تربیت شدن بدهم. و همهی اینها تنها درصورتی ممکن است که از خواندنِ پیچیدگیها، فرار نکنم.
ما عمومن، گولِ لشبازیهای ذاتیِ ذهنمان را میخوریم و فکر میکنیم از چیزی لذت نمیبریم. سالها خودمان را در پلهی اول لذت نگه میداریم چون فقط به یک نوع از کتاب عادت میکنیم، یا به یک طور از خواندن و یک سطح از فهمیدن. درحالیکه خبر نداریم لذتهای زیادی را نچشیده از کف دادهایم.
چه حیف اگر ما به همان پلههای اول لذت راضی شویم و برای رسیدن به پلههای بالاتر، فرصت تربیت شدن را برای ذهنمان فراهم نکنیم.
تا اطلاع ثانوی هیچ بایدی وجود ندارد
نشستهام تا یک ناخنکار جدید، دوباره ناخنهایم را از موادِ رویش پاک کند. ترمیم ناخن، دومین کار غیرضروریای است که تصمیم گرفتم از فهرست کارها خط بزنم. حالا که انرژی و زمان، یعنی دو منبع اصلیام برای انجام کارها، محدودتر شدهاند باید فهرست را کوتاه کنم تا بتوانم اولویتها را حفظ کنم.
روانکاوم مدام یادآوری میکند که حواسم به تلهی عبارتهای «بایددار» باشد. حواسم باشد و نگویم "باید" فلان طور شود یا "باید" این کارها را پیش ببرم. قبول کنم که این روزها، ناچارم براساس آنچه پیش میآید، برنامهها و تصمیمهایم را تغییر دهم و تغییر، تنها گزینهی ثابتِ روی میز زندگیام است.
راست میگوید؛ عبارتهای بایددار در شرایط ناپایدار، نه عاقلانهاند و نه کمککننده؛ فقط به اضطراباندوزیِ ذهن آدم دامن میزنند. پس تا اطلاع ثانوی، هیچ بایدی در زندگیام وجود ندارد.
این روزها مدام از خودم، طرز فکرم و رفتارم شگفتزده میشوم. چنان پیشبینیناپذیر شدهام که میتوانم بر وزن نقل قولی* از فروید بنویسم: «کنجکاوم که فردا چطور خواهم اندیشید.»
*«کنجکاوم که چه خواهم نوشت. »
شکنندههای خردکننده
میگوید: «تا به حال نگفته بودی که نسبت به بدنت حس بدی داری. میخوای دربارهی ریشهی این حس هم حرف بزنیم؟»
به کودکیام فکر میکنم، و به نوجوانیام و به تمام دورههای دیگرِ زندگیام که در یک ویژگی مشترک بودند؛ در اینکه من احساس خوبی نسبت به بدنِ آن زمانم نداشتم.
هرچند قبلترها ریشهی این دشمنی دغدغهام نبود اما همیشه یک چیزی را خوب میدانستم؛ اینکه عدد روی ترازو، توجیهکنندهی میزان نفرتم از شکل بدنیام نیست. خوب میدانستم تمام دلایلم شکننده و بیپایه و اساساند، اما همین دلایل، توانستند ذهن مرا سالها به خودشان مشغول نگه دارند.
به این فکر میکنم که شاید یکی از حفرههای بزرگ ذهن انسان همین باشد؛ اینکه اجازه میدهد علتهایی شکننده و ضعیف، افکار و باورهایی خُردکننده و قوی، در ما شکل بدهند.
نزدیکهای غریبه
وقتی از فرزند، همسر یا شریک عاطفیمان گله میکنیم که چرا اتفاق ناراحتکننده یا مشکلش را با ما درمیان نگذاشته و ما را غریبه دانسته، بد نیست به گذشتهی رابطهیمان نگاه کنیم. از خودمان بپرسم بارهای قبلی که فلانی مشکلش را با ما درمیان گذاشته، چه واکنشی از ما دیده؟ آیا همیشه وحشت کردهایم و وحشتمان را هم به مشکل او اضافه کردهایم؟ آیا تجربهی او از اشتراکگذاریِ احساساتش با ما، فقط نگرانی و اضطرابِ بیشتر بوده؟
یادمان نرود آدمها برای به اشتراک گذاشتن مشکلات و ترسهاشان، بیشتر از نزدیکی و رفاقت، روی کنترل هیجانات طرف مقابل حساب باز میکنند. برای غریبه نشدن با نزدیکترینهایمان، باید روی کنترل هیجاناتمان کار کنیم.
چه خوب که یادت نبود
میگوید: «یادته یه بار نوشته بودی میترسی از اینکه فردا بیاد انقدر که مدام اتفاقای بد برات میافته؟ من الان تو همچین وضعیتیام.»
حرفش میتِکانَدَم. خیلی وقت بود که آن روزها را یادم نبود. یادم نبود چقدر رنج دیدهام. از چه تجربههای وحشتناک و شگفتانگیزی گذشتهام. به چه آیندهی بعید و ناممکنی رسیدهام.
به خودِ آنزمانیام میگویم چه خوب شد که همهی اجبارها را تاب آوردی تا امروز زندگی، امکانهای تازه جلوی پایت بگذارد.
و به خودِ اکنونم: چه خوب که یادت نبود. چه خوب که دیگر از رسیدن فردا نمیترسی.
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 2 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 5 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 1 month ago