𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 2 months ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 months, 1 week ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 1 week, 6 days ago
🎞 عشق یکطرفه
مستندی یکساعته دیدم دربارهی اریک رومر به نام رومر در پاریس.
سازندهی فیلم که اهل انگلستان است و نامش ریچارد میزاک، از شیفتگان رومر است و عمری صرف جستوجو در فیلمهایش کرده.
از وقتی تصادفی (موقع گذشتن از پشت صحنهی یکی از فیلمهای رومر) با او آشنا شده، آثارش را با دقت مرور کرده، خودش را در جایگاه یک سینهفیل قرار داده که دلبستهی فیلمهای یک سینهفیل دیگر است.
میزاک در اواخر این فیلم، توصیف عجیبی دربارهی عشق فیلمهایی شبیه خودش بر زبان میآورد که برایم تازگی داشت. میگوید یک سینهفیل همیشه در تاریکی است. همیشه ناشناس باقی میماند. در طول سالیان، بارها و بارها آثار فیلمساز محبوبش را تماشا میکند، با لحظه به لحظهی فیلمهای او زندگی میکند، میخندد و اشک میریزد، اما سازندهی فیلم هرگز از وجود چنین کسی باخبر نمیشود. فیلمساز با فیلمش روی پرده است و در روشنایی، تماشاگر در تاریکی نشسته و پنهان از چشم دیگران. ساعتها از عمرش را صرف نگاه به پرده میکند ولی نگاهش پاسخ داده نمیشود.
سینهفیل بودن عشقی یکسویه است و شاید به همین دلیل عشقی است خالص و بدون چشمداشت.
🔖کارنامهی یک کارگردان: میشائیل هانکه
از چند روز دیگر مرور کارنامهی میشائیل هانکه، سینماگر معتبر و بسیار ستایششده (برندهی جایزهی اسکار بابت فیلم عشق، دو نخل طلا برای فیلمهای روبان سفید و عشق، جایزهی بزرگ جشنوارهی کن برای معلم پیانو و بهترین کارگردانی بابت پنهان) را در ۶ جلسه آغاز میکنیم.
فیلمهایی که خواهیم دید به ترتیب عبارتند از:
▪️هفتمین قاره (۱۹۸۹)
▪️بازیهای مفرح (۱۹۹۷)
▪️کد نامعلوم (۲۰۰۰)
*▪️پنهان (۲۰۰۵)
▪️روبان سفید* (۲۰۰۹)
▪️عشق** (۲۰۱۲)
به دو فیلم ویدئوی بنی (۱۹۹۲) و معلم پیانو (۲۰۰۱) هم اشارههایی خواهیم کرد.
🔼این دوره سه نوبت در هفته برگزار میشود: سهشنبهها (۸ شب)، چهارشنبهها (۲ عصر) و یکشنبهها (۷ شب).
ساعتهای اعلامشدهی بالا بهوقت منطقهی شرق آمریکای شمالی (تورنتو ـ نیویورک) است.
ساکنان شهرهای مختلف دنیا میتوانند متناسب با ساعت منطقهی زندگیشان یکی از این روزها را انتخاب کنند.
🔼 اولین جلسه در روز سهشنبه ۲۹ اکتبر برگزار خواهد شد.
🔼برای ثبت نام لطفاً از این لینک استفاده کنید:
https://moazezinia.com/michael-haneke
🔘 از سینمای ایران
رکسانا هشتمین فیلم پرویز شهبازی است که یک بار دیگر دستمایهها و شگردهای استفادهشده در نفس عمیق را به یاد میآورد.
شهبازی با مسافر جنوب (۱۳۷۵) و نجوا (۱۳۷۸) شروع کرد که به سینمای کانونی و آن نوع واقعگرایی نزدیکیهایی داشتند ولی بعد از موفقیت و محبوبیت نفس عمیق (۱۳۸۱) مسیر دیگری پی گرفت؛ سرنوشت جوانهایی که از قواعد «شهر بیرحم» به تنگ آمدهاند، بیهدف پرسه میزنند، دنبال فرصتی میگردند پولی به جیب بزنند تا دست جلوی پدر و مادر یا صاحبکار، صاحبخانه و طلبکار قلدر دراز نکنند، هر کس که اطرافشان میپلکد یا ظالم است یا زخمخوردهای که ممکن است غرامت بلایی را که سرش آمده از این جوانها بگیرد.
رکسانا در همین دنیا شکل گرفته و بیش از دربند (۱۳۹۱) و مالاریا (۱۳۹۴) به حالوهوای نفس عمیق نزدیک شده. کاراکتر اصلی که اسمش فرد است و یسنا میرطهماسب بازیاش میکند ول میگردد تا روزش را شب کند و شبش را روز، دلبستهی دختری شده به نام رکسانا که عکاس و فیلمبردار عروسی است.
فیلم چند صحنهی تأثیرگذار دارد با امضای شهبازی، از همان موقعیتهای جفنگ طنزآمیز که همزمان تلخاند چون دربهدری و پریشانحالی نسل امروز را جلوی چشممان میگذارد، اما ساختار پرسهزن فیلم موفق نمیشود به انسجام برسد و رها کردن بعضی شخصیتها و خردهقصهها توجیهپذیر نیست.
مشکل اصلیتر بلاتکلیفی کاراکتر رکساناست که پیش از آنکه سردربیاوریم چه میکند و چه میخواهد به سرانجامی قابل پیشبینی میرسد. طراحی شخصیت بلاتکلیف با بلاتکلیفی در شخصیتپردازی تفاوت دارد و این دختر که اسمش را به فیلم داده وضوح دراماتیک پیدا نمیکند، بازی بازیگرش هم کمک نکرده تا حفرههای فیلمنامه به چشم نیاید. کاراکتر و بازی مریم پالیزبان در نفس عمیق نمونهی خوبی برای مقایسه است تا یادمان بیاید رکسانا چه کم دارد.
⭐️ امتیاز از ۵ ستاره: ۲ و نیم
➕ یک هفته بعد از اختتامیهی کن
با کمی فاصله گرفتن از آخرین دورهی جشنوارهی کن که جوایزش هفتهی گذشته داده شد، به نظر میرسد فقط یک فیلم را بشود با اطمینان جزو آثاری دانست که تا پایان سال بارها نامش تکرار خواهد شد: آنورا (شان بیکر)
با توجه به آنچه حاضران در جشنواره دربارهاش گفتهاند میشود مطمئن بود فیلمی است که محبوبیتش با نزدیکشدن به پایان سال افزایش پیدا میکند و از فیلمهای اسکاری هم خواهد بود.
اما بقیهی فیلمهایی که تحسین شدند هیچکدام مورد توافق همهی طیفها و سلیقهها نبودند، چندتایشان هم مشخص است در هیجان روزهای برگزاری جشنواره و فضاسازیهای رسانهای، اهمیت پیدا کردهاند و اصلاً نمیشود مطمئن بود در دیگر محافل سینمایی هم اعتباری به دست آورند.
به همین نسبت احتمال دارد فیلمهایی در بخشهای جانبی جشنوارهی کن، وسط سر و صدای فیلمهای بخش مسابقه بهقدر کافی مورد توجه قرار نگرفته باشند و در هفتههای آینده بهتدریج دیده شوند و مورد اشاره قرار بگیرند.
تا اینجای کار بعید به نظر میرسد به رسم چند سال گذشته که فیلمهای اروپایی مثل خط اخم (روبن اوستلاند) و آناتومی یک سقوط (ژوستین تریه) تا بالاترین ردههای مراسمهایی مثل اسکار پیش رفتند، امسال هم شاهد چنین وضعیتی باشیم. بعد از سالها یک فیلم آمریکایی نخل طلا برده، یک نخل طلای افتخاری به بازیگری آمریکایی داده شده (مریل استریپ) و نخل طلای دیگری هم به سینماگری آمریکایی (جرج لوکاس) که میشود پرسید چرا جشنوارهای مثل کن باید در مراسم اختتامیهاش از او تجلیل کند. منزلت آقای لوکاس که مشخص است ولی جشنوارهی کن از اساس طراحی شده برای حمایت از جنس دیگری از سینما.
? شروع دورهی ۷۷ جشنوارهی کن
دومین روز جشنوارهی کن در حال برگزاری است و تا اینجای کار بیش از آنکه خبرها متمرکز بر دیدهشدن فیلمی برجسته باشد، جاروجنجالها به چشم آمده.
عدهای تهدید به افشای رسواییهای گسترده (از جنس مسائل میتو) کردهاند، گروهی از کارکنان جشنواره هم میخواهند بابت درآمد ناکافی اعتصاب کنند. در کنفرانس خبری دیروز، گرتا گرویگ (رئیس هیئت داوران) وادار به موضعگیری دربارهی این اتفاق شد و گفت حامی همهی جنبشهایی از این دست است که میخواهند مقابل تبعیضها و محرومیتها بایستند.
بله، حتماً خوب است همهی ما حامی چنین جنبشهایی باشیم ولی وقتی سال گذشته با حمایت کامل شرکت تولیدکنندهی عروسکهای باربی فیلمی میسازیم که لقب پولسازترین کارگردان زن تاریخ هالیوود را عایدمان میکند و سال بعد رئیس هیئت داوران مهمترین جشنوارهی اروپایی میشویم و مقابل رسانهها از جنبشهای کارگری حمایت میکنیم، فقط بر تناقضهای دنیای عجیب امروز میافزاییم.
جنجال بعدی، انتشار اطلاعاتی از پشت صحنهی فیلم مگالوپولیس (فرانسیس فورد کاپولا) است که بر اساس گفتوگو با آدمهایی ناشناس جمعآوری شده. فشردهاش اینکه کاپولا در حین تولید این فیلم تعادل روحی ـ روانی ـ حرفهای نداشته، ماریجوانا مصرف میکرده، نظرش را دربارهی سکانسها دائم عوض میکرده، یک شب در یکی از سکانسها هم چند بازیگر فرعی را بوسیده. این آدمهای ناشناس گفتهاند هر روز از خودمان میپرسیدیم کاپولا اصلاً فیلمسازی بلد است؟ رسانهها هم از این خبرهای زرد استقبال کردهاند و بهشکل چشمگیری همهی جزئیات را پوشش دادهاند.
احتمالاً دستاندرکاران رسانههای امروزی بیخبرند از اینکه دارند دربارهی کسی صحبت میکنند که چهلوچند سال قبل در حین تولید اینک آخرالزمان پشت صحنهای بسیار حیرتانگیزتر از سر گذرانده بوده، آنجا هم بخش بزرگی از سرمایهی شخصیاش را صرف فیلمش کرد درست مثل الان که املاکش را فروخته تا این فیلم را به نتیجه برساند، سابقهاش در خودتخریبی بابت به نتیجه رساندن فیلمهایش خرابتر از آن است که امروز چند آدم ناشناس (اخراجیهای پروژه) بخواهند مشخص کنند از نظرشان کاپولا فیلمسازی بلد است یا نه! تأسفبار است رسانههای دنیا به دست کسانی افتاده که از هر چرندی تا این حد استقبال میکنند.
خروج محمد رسولاف از ایران و چند متن منتشرشدهاش تا این لحظه هم پالسهای لازم را به رسانهها، داوران و بقیه ارسال کرده تا پیشاپیش بدانند قرار است فیلمی شبیه راه (ییلماز گونی) تماشا کنند.
تصمیمگیری نهایی هیئت داوران امسال (که ترکیب عجیب و غریبی دارد) وسط این اوضاع، دشوار و احتمالاً غیرمنتظره باشد.
منتظر میمانیم نوشتههای منتقدان حاضر در جشنواره منتشر شود و ارزیابی اولیهشان را از فیلمها بخوانیم و البته باید دست به دعا برداریم امسال تعداد افراد کمتری به زمان گرفتن برای محاسبهی دقیقههای دست زدن تماشاگران سالن لومییر مشغول شوند. امیدوار باشیم بالأخره روشن شده باشد ۵ دقیقه، ۸ دقیقه یا ۱۰ دقیقه دست زدن در پایان نمایش فیلم اثباتکنندهی هیچ واقعیتی نیست جز علاقه به ساعت و بازی با اعداد.
? فیلمها را از آن خود میکنیم
افراد و اجتماعات، فیلمها را با هر نوع هدفی، از آنِ خود میکنند. مردم از فیلمهای محبوب برای مدیریت احوالاتشان بهره میگیرند. فیلم جانسخت را میبینند تا روحیهشان را تقویت کنند یا بیخواب در سیاتل را میبینند تا یک دلِ سیر اشک بریزند. ممکن است وبلاگنویسان از فیلم استفاده کنند تا سلیقهی خود را به رخ بکشند یا قیافه بگیرند، حال آنکه اساتید دانشگاه، فیلمها را برای تأیید یک نظریه، تفسیر میکنند. گروههای اجتماعی فیلم را با اهداف متعدد از آن خود میکنند. با برخی فیلمها در حکم نمایشی ستودنی از مواضع سیاسی برخورد میشود و بقیه در حکم فیلمهایی زیانبار شماتت میشوند. فیلمسازان همواره از برخوردهای بسیار متنوعِ مردم با فیلمهایشان در حیرتاند.
فیلمساز بخش زیادی از این شرحوبسطِ استنباطی را پیشبینی و کنترل میکند، اما نه کل آن را. همه میدانند که شکسپیر هیچوقت به این سؤال پاسخ نمیدهد که آیا مکبث و لیدی مکبث هرگز بچهدار بودهاند. لیدی مکبث مدعی است به بچهای «شیر داده» است، اما طبق گفتهی مکداف، گویا مکبث «هیچ فرزندی ندارد». آیا این زوج بچهای داشتهاند که مرده است؟ آیا لیدی مکبث به بچهی زنی دیگر شیر داده است؟ تماشاگران وقتی با چنین حوزههای نامعینی سروکار پیدا میکنند، راهشان از هم جدا میشود. عدهی زیادی آنها را نادیده میگیرند، اما تعدادی نیز از آنها بهمنزلهی فرصتهایی برای ازآنخودسازی استفاده میکنند، مانند وقتیکه هواداران مجموعههای پیشتازان فضا یا ارباب حلقهها با پرکردن شکافها یا جاهای خالی آن فیلمها داستان مینویسند.
روایتی نیست که فرصتهای مناسبی برای تفسیر استنباطی از این دست ایجاد نکند. بیگمان برخی آثار هنری بهعمد شکافهایی را مطرح میکنند که خود از پر کردنشان امتناع دارند، مثل پایانهای مبهم.
▫️دیوید بُردول
▫️کتاب بوطیقای سینما
▫️ترجمهی علیظفر قهرمانینژاد
▫️نشر بیدگل
? از سینمای ایران در سالی که رو به پایان است
جنگل پرتقال را دیدم؛ اولین فیلم بلند آرمان خوانساریان که تهیهکنندهاش رسول صدرعاملی است. امتیاز فیلم این است که قناعت میکند به جهان کوچک و محدودی که قرار است بسازد، قهرمانش را روانهی سفری درون همان جهان میکند تا هم ما او را بشناسیم هم خودش، همین را با تمرکز پیش میبرد و به نتیجه میرساند. از مسیر خارج نمیشود، وسط راه حس نمیکند این کم است، باید مصالح جانبی دستوپا کرد و با قبلیها ترکیب کرد تا فیلم «عمیقتر» و «جدیتر» به نظر برسد. سفر کوتاه قهرمان به سفری درونی و بیرونی تبدیل میشود، قرینهشدن موقعیتهای روز اول با روز دوم، ساختمان روایت را کامل میکند و به نتیجه میرساند.
گمان میکنم فیلمساز آگاهانه تأثیراتی از آنی هال (وودی آلن) را وارد فیلمش کرده. البته جنگل پرتقال کمدی نیست و درهمریختگی روایی آنی هال را هم ندارد ولی گذشته از نقل مستقیم یکی از دیالوگهای آن فیلم، کاراکتر اصلی (سهراب) شباهت قابل توجهی به آلوی سینگر دارد؛ مثل او با اعتماد به نفسی مغرورانه همهی اطرافیان دیده و ندیده را دست میاندازد و بهنظرش هیچکس استعدادی در فهم دنیای ادبیات و هنر و خلق اثری قابل اعتنا ندارد، مثل آلوی سینگر اولین نمایشنامهاش را نوشته و مثل او گذشتهای حسرتبار با دختری دارد که میخواسته در دنیای هنر سری میان سرها دربیاورد. حتی ایدهی مؤثر مشکلی که با خالیشدن وسط موهایش دارد مرا یاد تکگویی ابتدای آنی هال انداخت که آلوی به کچلشدنش اشاره میکند.
بهیادماندنیترین سکانس جنگل پرتقال برایم کل کل سهراب (قهرمان فیلم) با مردی است که میخواهد اتاق «رو به دریا»ی خانهاش را به او قالب کند.
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 2 months ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 months, 1 week ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 1 week, 6 days ago