𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 2 days, 2 hours ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 2 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 1 month, 4 weeks ago
از عشق و سیاست، تا امکان گونهزایی در انسان
عشق و سیاست
روانشناسی سیاسی طی دهههای اخیر رشد بینظیری داشته است. بسیاری از معروفترین پژوهشگران این حوزه در ایالات متحده هستند و دوقطبیشدن شدید آمریکا در دهههای اخیر، از ایالات متحده، آزمایشگاهی بسیار بزرگ برای پژوهشهای آنها فراهم کرده است. پژوهش جدیدی نشان میدهد که از روابط نزدیک و عاشقانه در آمریکا، تنها کمتر از هشت درصد آن، میان افرادی از دو حزب دموکرات و جمهوریخواه برقرار است. این درصد در افرادی که طرفدار هیچکدام از این دو حزب نیستند و بهاصطلاح مستقل هستند حدود ۴۴ درصد است. درحالیکه پنجاه سال پیش پدیدهای شایع بود که مادر خانواده به یک حزب رأی دهد و پدر خانواده به حزب رقیب، اکنون چپها به چپها عشق میورزند و راستها به راستها. روانشناسان سیاسی از عوارض این حد از دوقطبیشدن بسیار گفتهاند و حتی هشدارهایی بابت امکان افزایش درگیریها و ناآرامیها دادهاند. (کتاب ذهن درستکار جاناتان هایت، هرچند با توجه به حجم زیادی از دادههای اخیر قدری قدیمی شده، اما کماکان منبع بسیار مفیدی دراینباره است که ترجمهی خوبی نیز به فارسی دارد.) جوامع چندحزبی، از جمله کشورهای شمال اروپا، با چنین معضلی مواجه نیستند.
امکان گونهزایی در انسان
اما جدا از سطح سیاسی، این پدیده از منظر تکاملی نیز حائز اهمیتیست که در بدو امر ممکن است به نظر نیاید. تکاملگرایان پدیدهی جدایی تولیدمثلی را در هر گونهای که شاهد باشند آن را پیشدرآمدی بر گونهزایی میدانند. بر همین اساس است که برخی زیستشناسان از آغاز شرایط گونهزایی در انسان سخن گفتهاند. این سخن به چه میزان معتبر است؟
جمعیتی از جانوران را که در بیابانی زندگی میکنند در نظر بگیرید. فرض کنید جمعیت از تنوع ژنتیکی بالایی برخوردار باشد. اینک با تأسیس بزرگراهی بخش کوچکی از جمعیت از جمعیت مادر جدا میافتد و جدایی تولیدمثلی رخ میدهد. این مثالی تیپیک از علل گونهزایی است. با گذشت زمان و وقتی صدها نسل در دو سوی بزرگراه زاد و ولد کنند، گاه حتی بدون آنکه انتخاب طبیعی در کار باشد، به علت تفاوتهایی که در خزانهی ژنتیکی دو زیرجمعیت وجود دارد امکان افزایش تصادفی تفاوت میان دو جمعیت بیشتر میشود، تاجاییکه گونهزایی رخ میدهد.
حالا با این توصیف میتوان گفت که به جای بزرگراه، دو حزب دموکرات و جمهوریخواه بهعنوان مانع تولیدمثلی وارد شده، پس بنابراین امکان گونهزایی انسان در ایالات متحده وجود دارد؟ در شرایط کنونی پاسخ کاملاً منفی است اما ممکن است تحت شرایطی در آینده پاسخ مثبت شود.
به سه دلیل در شرایط کنونی پاسخ منفی است.
۱. گونهی انسان به لحاظ تنوع ژنتیکی بسیار یکدست است. در حدود ۹۳۰ تا ۸۱۳ هزارسال پیش، یعنی در بازهی زمانی نسبتاً طولانی ۱۱۷هزار ساله، جمعیت کوچکی از نیاکانِ دور ما، که به حدود هزار نفر نیز تقلیل پیدا کرد، میزیستند. پس از آن در چندین نوبت مجدد جمعیت بسیار کم شده و سپس فزونی یافته است. در چنین شرایطی تنوع ژنتیکی جمعیت بسیار کم میشود و از امکان گونهزایی میکاهد.
۲. طی چندهزارسال اخیر در موارد متعددی جدایی تولیدمثلی واقعی و کامل در کار بوده است. مثلاً بومیهای آمریکا کاملاً جدا از مردم دیگر نقاط جهان زادوولد کردند. اما با کشف قارهی آمریکا و برقراری امکان تولیدمثلِ این جمعیت با اروپاییها مشخص شد که هرچند تمایل افراد به زادآوری با فردی از نژاد خود بیشتر است اما دو جمعیت میانزادگیری کرده و بچههایی زایا بهوجود آوردند. علاوهبراین، هزاران سال است مرزهای کشورها چنین کاری با جمعیت انسانها کرده اما منجر به گونهزایی نشده است.
۳. بهعلاوه افراد مستقل در آمریکا امکان تبادلات ژنتیکی میان دموکراتها و جمهوریخواهان را فراهم میکنند و بنابراین جدایی تولیدمثلی کامل نیست.
اما امکان گونهزایی منتفی نیست!
بهخلاف گذشته امروزه امکان ویرایش گسترده در ژنها وجود دارد. به این ترتیب به لحاظ نظری «امکان» افزودن بر تنوع ژنتیکی وجود دارد. حالا کافیست افراد یک حزب، مثلاً دموکراتها این کار را مجاز بشمارند و افراد حزب مقابل خیر. در جامعهی دوقطبی افراد بهصورت تودهای مطابق هنجارهای قطب خود عمل میکنند. دراینصورت دیگر لازم نیست برای تغییرات ژنی هزارانسال صبر کنیم. کافی است ویرایش برخی ژنها، همانند عملهای زیبایی چهره، بهیکباره در جامعه باب شود. دراینصورت کاملاً ممکن است که ترکیب ژنتیکی دو جمعیت دموکرات و جمهوریخواه آنقدر متفاوت شود که امکان زادآوری میان آنها مختل شود. آیا این داستانی علمیتخیلی است؟! کافی است از یکسو به گسترش سریع مدها در جوامع جدید نگاهی کنیم، و از سوی دیگر اندکی از ویرایش ژنتیکی شنیده باشیم تا تصدیق کنیم چنین روایتهایی که اکنون علمیتخیلی به نظر میرسند بیش از آنکه به نظر میرسد محتملاند.
PsyPost
Democrats rarely have Republicans as romantic partners and vice versa, study finds
A recent study found that politically dissimilar couples are rare in the U.S., with most partners sharing the same political views. Politically similar couples are more religious, politically extreme, and report slightly higher relationship quality than dissimilar…
تئوری توطئه (توطئهباوری) (۲)
چگونه میتوان با توطئهباوری مقابله کرد؟
نقش هوش
پژوهش جدیدی نشان میدهد که افراد باهوش نیز به دام توطئهباوری میافتند. چهبسا افراد بسیار باهوشی باشند که در گام نخست، به علت هوشمندی بالاتر، امکانهای عجیبتری را برای وقوع یک پدیده تشخیص دهند. اما در گام دوم بلافاصله احتمالی بسیار دور از واقع را به آن نسبت دهند. این پدیده ناشی از سوگیری تأیید است: فرد موارد مکذب نظر خود را نادیده میگیرد و احتمالی متناسب با امکانهای محتملتر را به آن نسبت نمیدهد و در نتیجه علت نامحتمل را بیش از اندازه محتمل ارزیابی میکند. گاه این نادیدهگرفتن امکانهای محتملتر سبب میشود برای آنچه نسبت به رقبا نامحتملتر است احتمال را «یک» در نظر گیرند و آن را عین واقعیت معرفی کنند. در این حالت مخالفان با آن نظر را نیز فاقد هوشمندی کافی، یا بخشی از خود آن توطئه میپندارند.
پژوهش دیگری نشان میدهد که به خلاف آنکه عموماً راستهای افراطی به تئوری توطئه متهم میشوند چپها نیز دست کمی از آنها ندارند. هرچند در هر دو سوی راست و چپ، احتمال آنکه افراطیها به توطئهباوری باور داشته باشند بیشتر است. از سوی دیگر در جوامع قطبیشده افرادی که به دو انتهای چپ و راست سیاسی گرایش دارند احتمال آنکه در نردبان سیاست بالاتر روند بیشتر است. به عبارتی در جوامع دوقطبی خطر توطئهباوری بالاتر است.
راهکار: چه باید کرد؟
در سطح فردی
در پژوهشی مشخص شد، افرادی که در میان گزینههای عرضهشده این گزینه را که «علاقهمند به حل مسائل فکری هستم» انتخاب میکردند کمتر گرفتار تئوری توطئه میشدند.
کسانی که انواع بازیهای فکری را انجام میدهند (شطرنج، مسائل سادهی ریاضیات، معماها و غیره) به نحو معناداری احتمالات دقیقتری را به علل پدیدهها نسبت میدهند. همچنین کسانی که آموزش تفکر نقاد دیدهاند و به نحوی مستمر از تفکرات تحلیلی و نقاد بهره میبرند نیز کمتر به دام تئوری توطئه میافتند. پژوهشها نشان میدهند که هر چه فرد به «سیستم یک» مغز متکی باشد و بر تصمیمات شهودی اتکا کند، و کمتر از «سیستم دو» مغز که تأملی است بهره گیرد، بیشتر گرایش به تئوریهای توطئه دارد. آموزش و مطالعهی فلسفهی تحلیلی نیز تفکر تحلیلی را تقویت میکند. برخی سوگیریهای شناختی (از جمله سوگیری تأیید) نیز با توطئهباوری همبستگی دارند. بنابراین آموزش انواع سوگیریها و زمینههایی که این سوگیریها را از دایرهی مفیدبودن خارج میکند و ما را به خطا در تصمیم میاندازد، برای همگان لازم است و نظام آموزش و پرورش باید این دسته از آموزشها را بسیار جدی بگیرد. از بهترین راهکارهای آموزش آن نیز طراحی بازیهایی است که کودکان بزرگتر، و به ویژه نوجوانان، از آموزش آنها استقبال کنند.
در سطح جمعی
انتظار آنکه عموم مردم به نحوی مستمر از تفکر شهودیِ سیستم یک فراتر روند و دربارهی هر باور خود تأمل کنند بسیار غیرواقعبینانه است. مقالهای که اخیراً در نیچر منتشر شده نشان میدهد که توطئهباوری قابل تغییر است، البته به سختی. به هر میزانی که در مدارس آموزش تفکر نقاد گرفته باشیم باز هم گرایش کلی ما بهرهگیریِ مستمر از سیستم شهودیِ مغز است و نه سیستمِ تأملی آن.
اما با تقسیمکارِ شناختی میتوان از خطرات اجتماعی توطئهباوری کاست. در سطوح بالای تصمیمگیریهای جمعی، از جمله در تصمیمها در سازمانهای بزرگ و همچنین در سطح حاکمیتی نیازمند تشکیل تیمهایی از افرادی هستیم که در سطوح بالایی به تفکر انتقادی، تحلیلی، و راهبردی مجهز باشند. تیمهایی متشکل از افرادی که به نحوی مستمر از سیستم تأملی مغز بهره میگیرند و بهعلاوه از تنوع شناختی و نگرشی برخوردارند از احتمال گرفتاری در توطئهباوری میکاهد، و تمییز توطئههای واقعی از غیرواقعی را محتملتر میکند. تشخیص توطئههای واقعی چیزی بیش از نیت خوب و هوشمندی میطلبد. تنوع شناختی گروه باعث میشود احتمالهای بسیار بالا و پایین، که غیرواقعیاند، یکدیگر را خنثی کنند و احتمالِ موردِ اجماع به واقعیت نزدیکتر باشد. چنین فعالیتی نیازمند نوعی تفکر است که همگان به یک میزان به آن مجهز نیستند. وجود چنین تیمهایی در وزارتخانهها از بهترین بازوهای مشورتی حاکمیتیست.
حُسن دیگر این تیمها در آنجاست که با کاهش مسئولیت فردی و توزیع بار مسئولیت در یک گروه (بهرغم آنکه از معایب مسئولیت توزیعشده بسیار شنیدهایم) از فشاری که میتواند منجر به نسبتدادن احتمالات نادرست به امکانهای نامحتمل بیانجامد میکاهد. نتیجه آنکه احتمال توطئهباوری کاهش مییابد.
در مورد اینکه معیار معرفتی طرد توطئهباوری چیست اخیراً کارهای فلسفی زیادی انجام شده که آگاهی از آن برای تیمهای تحلیل لازم است. به عنوان نمونه در مقالهای با بهرهگیری از نظریههای خطای شواهدمحور، مبنای معرفتیِ قضاوت آنها معرفی میشود.
هادی صمدی
@evophilosophy
The Conversation
Intelligence doesn’t make you immune to conspiracy theories – it’s more about thinking style
Being smart won’t protect you from falling down conspiracy rabbit holes.
تئوری توطئه (توطئهباوری) (۱)
تحلیلی تکاملی
آیا داییجان ناپلئون کمهوش بود که توطئهباور بود و هر رویداد سادهای را کار انگلیسیها میدانست؟ نه لزوماً. افراد باهوشی هستند که به انواعی از تئوریهای توطئه معتقدند. تئوری توطئه، یا توطئهباوری، باور به کلانتوطئههایی است که توسط برخی قدرتهایِ بزرگتر از متعارف، از جمله برخی دولتها، نهادها، سازمانها، یا گروهها، علیه عموم مردم، یا گروهی از مردم طراحی شدهاند. به عنوان نمونه، این باور که محصولات تغییرژنتیکییافته بابت عقیمکردن مردم بخشی از جهان طراحی شدهاند از مصادیق توطئهباوری معرفی شده است. زیرا اجماع جهانی متخصصان پزشکی این است که شاهدی بر ایجاد ناباروری در این محصولات یافت نشده است. البته توطئهباوران در پاسخ، ایجاد این اجماع را بخشی از خود همان توطئه میدانند. همچنین در دیگر موارد توطئهباوری، نظر اکثریت متخصصان خلافِ نظر باورمندان به کلانتوطئهها است و البته در آن موارد نیز توطئهباوران یا خود متخصصان را بخشی از ابزار گسترش آن ایده میدانند یا مثلاً نشریههایی را که آن مطالب را نشر میدهند هدایتشده توسط طراحان توطئه در نظر میگیرند. اما اگر فرض کنیم گزارشهای متخصصان بهدرستی نشان داده است که مثلاً محصولات تغییرژنتیکییافته خطری برای سلامت عمومی ندارند پرسشی که مطرح میشود این است که چرا بهرغم چنین گزارشهایی، توطئهباوری چنین گسترشی دارد؟ روانشناسان در پاسخ به سراغ برخی خطاهای شناختی میروند که در گسترش این پدیده دخیل است. اما در سالهای اخیر از منظر تکاملی نیز این پدیده بررسی شده است. پرسش زیستشناسان تکاملی این است که چرا باید طی فرایند تکامل چنین باورهایی ایجاد و گسترش یابند؟
زمینههای تکاملی
در پاسخ به این پرسش دو دسته تبیین تکاملی وجود دارد. مطابق تبیین نخست، توطئهباوری یک سازگاری تکاملی است. در جهانی زندگی میکنیم که بهوضوح و بیتردید توطئهها در آن کم نبوده و نیستند. در گذشتهها نیاکان ما صرفاً همکاری نمیکردند؛ بلکه برای کسب منابع مشترک، علیه رقبای خود توطئه نیز میکردند. بنابراین ذهن ما برای تشخیص توطئه سازگاری یافته است. اما در برخی موارد آن بخش از مغز که مشغول رصد توطئهها است بیش از حد فعال میشود و مواردی را که توطئهای در کار نبوده نیز توطئه تشخیص میدهد. نکتهی مهم آن است که میزانی از این بیشرصدی نیز سازگاری است؛ زیرا اگر توطئهای رصد نشود میتواند هزینههای گزافی داشته باشد. تبیینهای تکاملی دیگری نیز وجود دارد که توطئهباوری را محصول فرعی سازگاریهای دیگر میداند.
موارد دیگری از این بیشرصدی را در حوزههای دیگری هم شاهدیم که توطئهباوری میتواند محصول فرعی آن باشد. مثلاً وقتی در طبیعت هر صدای ناآشنایی را میشنویم به سوی آن سر بر میگردانیم. هرچند که عموماً در این سربرگرداندنها، که با هزینهی صرف انرژی و انحراف جزئی از اهداف دیگر همراه است، خطری رصد نشود؛ اما حتی اگر بارها این پدیده تکرار شود باز هم به جهت صدا توجه میکنیم. (مگر آنکه تواتر آنقدر زیاد شود که آن را صدای زمینه درنظر گیریم.) چرا چنین است؟ زیرا خطر شکارشدن توسط یک جانور وحشی آنقدر جدی است که میارزد دچارنشدن به آن را بیمه کنیم، و هزینهی بیمهی آن هم چیزی نیست جز مجموع انرژیهای هدر رفته و انحرافهای جزئی از اهداف اصلی.
در هر دو صورت، چه توطئهباوری سازگاری باشد و چه محصول فرعی دیگر سازگاریها، امروزه درجاتی از آن میتواند سازشدهنده باشد زیرا رصدنکردن توطئه خطرناکتر از گیرافتادن در دام توطئه است. همانطور که هرچه ناامنی اقتصادی بیشتر باشد هزینههای بیمه نیز افزایش مییابد، هرچه ناامنی در جهان بیشتر باشد امکان توطئهها نیز افزایش مییابد و بنابراین امکان بیشرصدی توطئهها نیز افزایش مییابد.
اما همانطور که میزان بیمهگذاری حدی بهینه دارد و پرداخت بیمههای بالاتر از حد متعارف ضرر دارد، بیشرصدی توطئهها از حدی به بعد نیز میتواند ضرر داشته باشد؛ بهویژه که پای تصمیمهای کلان در میان باشد. به عبارتی دیگر، همانطور که از جایی به بعد ممکن است هزینهی بیمه آنقدر بالا رود که زندگی روزمره را مختل کند بیشرصدی توطئه نیز در زندگی اختلال ایجاد میکند و ممکن است دیگر سازشدهنده نباشد. در این حالت است که افراد، عللِ امکانیِ بسیار کماحتمال را محتملتر از حالت واقعی رصد میکنند و در پیشگیری از عوارضی که وجود خارجی دارند، یا بسیار نامحتملاند، کارهای غیرضروری انجام میدهند، یا از انجام کاری که باید انجام دهند طفره میروند.
(بابت توطئهباوری از دید جامعهشناختی این مقاله را ببینید.
دربارهی فلسفهی توطئهباوری، اینکه از جنس باور است یا تبیین، اینجا را ببینید.
در مورد اینکه توطئهباوری اساساً پدیدهای اجتماعی است و نه فردی اینجا را ببینید.)
هادی صمدی
@evophilosophy
SAGE Journals
Conspiracy Theories: Evolved Functions and Psychological Mechanisms
Belief in conspiracy theories—such as that the 9/11 terrorist attacks were an inside job or that the pharmaceutical industry deliberately spreads diseases—is a widespread and culturally universal phenomenon. Why do so many people around the globe believe…
انتخاب جنسی
دیدیم که مطابق نظر مایر پنج زیرنظریهی اصلی تکامل داروینی عبارت بودند از:
یک. گونهها ثابت نیستند؛
دو. همهی گونهها یک یا چند نیای مشترک داشتهاند؛
سه. از آن چند نیای مشترک طی فرایندهای گونهزایی، انواع گونهها بهوجود آمدهاند؛
چهار. تغییرات تکاملی تدریجیاند؛ و
پنج. انتخاب طبیعی مکانیسم اصلی این تغییرات است.
اما در زیستشناسی تکاملی زیرنظریههای دیگری نیز وجود دارد که «انتخاب جنسی» در زمرهی آنهاست.
نظریهی انتخاب جنسی از جمله بخشهایی از نظریهی تکامل است که پیش از داروین نشانی از آن یافت نمیشود. این نظریه در تبیین پدیدهای عرضه شد که داروین میگوید با دیدن آن سردرد میگرفت زیرا نمیتوانست آن را با نظریهی انتخاب طبیعی توضیح دهد: زیبایی پروبال طاووس نر!
اما دایرهی پدیدههای قابلتبیین با این نظریه بسیار فراتر رفت تاجاییکه امروزه برخی معتقدند مهمترین ویژگیهای ممیز انسان از سایر نخستیها محصول انتخاب جنسی است.
طرح مسئله: پروبال رنگین طاووس نر را به یاد آورید. این خصیصه بسیار پرهزینه است. برخی از این هزینهها عبارتند از: موادغذایی کمیابی بابت تولید این رنگها لازم است؛ یافتن غذا در محیط جنگل با این پروبال بزرگ و دستوپا گیر سخت است؛ توجه شکارچیها را جلب میکند؛ از چابکی پرنده در فرار از دست شکارچی میکاهد؛ و امکان آلودگی به انگلها را بیشتر میکند.
داروین به این میاندیشید که چه فایدهای میتوان برای این پروبال بزرگ و رنگین درنظر گرفت که جبرانکنندهی این هزینهها باشد.
پاسخ داروین:
طاووسهای ماده نرهایی را میپسندند که پروبال بزرگتر و رنگینتری دارند. از فواید این هزینهکردها، تسهیلِ امکان جفتگیری و ادامهیافتن نسل طاووس نر است.
این پاسخ در قالب نظریهی انتخاب جنسی عرضه شده است. به بیان داروین هرگاه در گونههایی از موجوداتی که تولیدمثل جنسی دارند تفاوتهایی را میان نرها و مادهها شاهد باشیم (مثلاً تفاوت مرغ و خروس) علت تفاوت را نباید در تنازع برای بقا جست بلکه علت در تنازع میان نرها برای تصاحب مادهها است. نتیجهی شکست در این تنازع، بهویژه در پرندگان، معمولاً مرگ نیست (هرچند گاهی در پستانداران به مرگ بازنده میانجامد) بلکه زادگان کمتر است. در نگاه داروین انتخاب طبیعی محصول تنازع برای بقا است و انتخاب جنسی محصول تنازع برای جفتیابی. بنابراین انتخاب جنسی نزد داروین در تعارض با انتخاب طبیعی تعریف میشود.
مخالفت والاس:
نخستین ناقد این نظریه، والاس بود. والاس منکر توصیفات داروین از فرایند انتخاب جنسی نبود اما قدرت انتخاب جنسی را در مقایسه با انتخاب طبیعی ناچیز میدانست. بهعلاوه انتخاب جنسی در نگاه والاس در تعارض با انتخاب طبیعی نبود.
این نظریهی داروین هیچگاه به اندازهی کافی جدی گرفته نشد و فقط طی چند دههی اخیر است که زیستشناسان به قدرت تبیینی آن پی بردهاند. اختلاف والاس و داروین در میان زیستشناسان هنوز پابرجاست. نگاه رایجتر آن است که والاس در دستکم گرفتن قدرت انتخاب جنسی بر خطا بوده اما اینکه آن را ذیل انتخاب طبیعی میدیده اشتباه نکرده است.
داروین یا والاس؟ (آیا انتخاب جنسی نوعی انتخاب طبیعی است؟)
اما چگونه ممکن است انتخاب جنسی را ذیل انتخاب طبیعی گنجاند؟ پاسخهای متعددی میتوان داد. براینمونه به دو پاسخی که از منظر تکاملِ ژنمحور دادهشده نگاهی بیاندازیم.
یک. کافی است بر ژنهای موجود در طاووس نر متمرکز شویم. دراینصورت طاووس ماده، همانند شکارچیها و مواد غذایی بخشی از محیط خواهد بود که طاووس نر به مثابهی تعاملکننده وارد تعامل با آن میشود تا ژنهای خود را منتشر کند. (همچنین میتوان با محور قرار دادن طاووس ماده نیز مدل تبیینی را طراحی کرد.) تمامی فنوتیپ طاووس نر در خدمت انتقال ژنها به نسل بعد است. پروبال رنگین هزینه دارد اما بدون آن هزینه کارکرد اصلی فنوتیپها که انتقال ژنها به نسل بعد است محقق نمیشود.
دو. اینبار میتوان تبار طاووسها را بهعنوان یک تعاملکنندهی بزرگ برای انتقال مجموعهی ژنهای نرها و مادهها در نظر گرفت. در اینصورت پروبال رنگین طاووسهای نر را میتوان بهعنوان فنوتیپ گسترشیافتهی ژنهای موجود در بدن طاووسها در نظر گرفت که در تبار طاووسهای نیاکانی در خدمت انتقال ژنهای موجود در تبار بوده است. (فنوتیپ گسترشیافته چیست؟ از منظر داوکینز لانهای که پرنده میسازد نیز نوعی فنوتیپ پرنده است. و چون از محدودهی بدن او خارج شده آن را فنوتیپ گسترشیافته مینامد.)
اینکه چگونه یک پدیدهی زیستی را مدل کنیم، و مثلاً تفاوت ماهوی میان انتخاب طبیعی و انتخاب جنسی قائل شویم یا خیر، به پیشفرضهای نظری متفاوت زیستشناس ربط مییابد. در زیستشناسی نظری و فلسفهی زیستشناسی دربارهی کارآمدی و ناکارآمدی این پیشفرضها بحث میشود.
هادی صمدی
@evophilosophy
نظریههای تکامل (۵): انتخاب طبیعی
قبلاً در پستی دیگر خوانش داروین از انتخاب طبیعی معرفی شد. در اینجا معروفترین انواع انتخاب طبیعی در زیستشناسی تکاملی روز معرفی میشود.
زیستشناسان انتخاب طبیعی را به اشکال مختلفی تقسیمبندی میکنند.
جمعیتی از موجودات یک گونه را در نظر بگیرید که در خصیصهای، مانند بزرگی نوک، تنوع داشتهباشند.
انتخاب جهتدار:
شایعترین چیزی که با شنیدن نام «انتخاب طبیعی» به ذهن غیرزیستشناسان متبادر میشود انتخاب جهتدار است. در محیطی که صرفاً دانههای بزرگی در آن وجود دارد، نوک بزرگتر پرنده، امکان تغذیهی بهتری را برای او فراهم میکند. بنابراین جهت انتخاب طبیعی بهسمت حذف پرندگان نوککوچک و حفظ و گسترش پرندگان نوکبزرگ خواهد بود.
انتخاب گسلنده:
فرض کنید دستهای از پرندگان وارد جزیرهای شوند که دو نوع دانه در آن یافت میشود: برخی بسیار بزرگتر از خوراک متعارف پرنده، و برخی بسیار کوچکتر. دراینصورت وضعیت پرندههایی با نوکهای بسیار بزرگ یا بسیار کوچک، نسبت به پرندگان نوک متوسط، بهتراست. دراینحالت انتخاب طبیعی هر دو کرانهی طیف را برمیگزیند، و میانگین را حذف میکند. این شرایط در درازمدت به گونهزایی میانجامد. به این نوع از انتخاب طبیعی، که مطابق این مثال مشخص است که چندان نیز در طبیعت رایج نیست، انتخاب گسلنده گویند.
انتخاب تثبیتکننده:
محیطی را در نظر آورید که نوک خیلی بزرگ یا خیلی کوچک برای پرنده مزیت نیست (مثلاً نوکهای بزرگ دچار نوعی بیماری قارچی شوند و نوکهای کوچک قدرت لازم برای شکستن پوست دانه و رسیدن به مغز را نداشته باشند). دراینحالت برای بقای پرنده نوک متوسط بهتر است. انتخاب طبیعی دو سوی طیف را حذف، و میانهی طیف را ابقا میکند. نام این فرایند انتخاب تثبیتکننده است: یعنی انتخاب طبیعی با حذف افرادِ دوسوی طیف، میانگین را ابقا میکند و مانع تغییرِ جمعیت میشود. این رایجترین سنخِ انتخاب طبیعی است و علیه تکامل در جمعیت عمل میکند. بنابراین انتخاب طبیعی نه فقط همواره به تکامل نمیانجامد بلکه عموماً به تثبیت وضعیت موجود ختم میشود. داروین با این نوعِ انتخاب طبیعی آشنا نبود و بنابراین در جملهی معروفی گفته بود که «انتخاب طبیعی کرانهها را میستاید!»
(با اینکه انتخاب تثبیتکننده بیش از دو نوع دیگر انتخاب در جهان زیستی رواج دارد، تا سال ۱۹۴۱، که ایوان اِشمِلهاوزن، اوکراینیِ آلمانیتبار، این ایده را معرفی کرد ناشناس ماندهبود. دلیل اصلی این نادیدهگرفتن این است که عموماً با شنیدن نام انتخاب طبیعی به یاد انتخاب جهتدار میافتیم و بنابراین تکاملِ متعاقب آن را پیشفرض میگیریم. اما امروزه بهسبب آشنایی با انتخاب تثبیتکننده میدانیم انتخاب طبیعی شرط لازم تکامل نیست. این مثال جالبی است برای آنکه چگونه پیشفرضهای دانشمند مشاهدات او را هدایت میکند و دراینباره بهمدت ۸۲ سال پدیدهای که پس از بیان، بسیار بدیهی نیز به نظر میرسید، نادیده انگاشتهشده بود.
بهعلاوه امروزه میدانیم که انتخاب طبیعی شرط کافی تکامل نیز نیست. رانش ژنتیکی که از علل دیگر تغییرات تکاملی است در پستهای بعدی معرفی میشود. بهعبارتی وجود فرایند انتخاب طبیعی نه شرط لازم و نه شرط کافی تکامل است. اما مطابق یک خوانش که به سازگارگرایی موسوم است، بابت ایجاد پیچیدگیهای زیستی، که البته محصول تکاملاند، انتخاب طبیعی شرط لازم است.)
انتخاب نوسانی:
فرض کنید در محیطی دانههای بزرگتر در سالهای پرباران بیشترند و دانههای کوچکتر در سالهای کمباران. و محیطی را درنظر آورید که به تناوب طی دورانی، مثلاً یکصدهزارساله، چندین دورهی خشکسالی و ترسالی را شاهد است. اینبار انتخاب طبیعی پرندگانی را میپسندد که نوک آنها متناسب با تغییرات در شرایط محیطی به سمت نوکهای بزرگتر و کوچکتر نوسان کند. به عبارتی در چنین جمعیتی طی یکصدهزارسال نه ثبات وجود دارد، نه تغییراتی کاملاً جهتدار را شاهدیم، و نه گسست در جمعیت به دو زیرجمعیت را میبینیم. هرچند در بازههای زمانی کوتاهتر (مثلاً در حدود چندسده یا هزاره) دستهای از فرایندهای انتخاب جهتدار را شاهد هستیم.
این مثال درس جالبی میدهد: نحوهی مدلکردن زیستشناس، اینکه چه بازهی زمانی را در مدل خود در نظر میگیرد، در توصیف نوع انتخاب طبیعی توسط او و اینکه فرایند را جهتدار یا فاقد جهت بنامد نقش دارد. ممکن است با مشاهدهی ابتدا و انتهای یک بازهی یکصدهزارساله شاهد ثبات باشیم اما در بازههای هزارسالهی درون بازهی بزرگتر چندین انتخاب جهتدار را رصد کنیم که در نگاه کلانتر جهتِ یکدیگر را خنثی میکنند.
انواع دیگر انتخاب (انتخاب جنسی، انتخاب بومشناختی، انتخاب خویشاوند، انتخاب گروه، انتخاب وابسته به فراوانی، و انتخاب کمیابی) در پستهای بعدی معرفی خواهند شد.
هادی صمدی
@evophilosophy
نظریه(های) تکامل (۴): تدریجیگرایی
داروین گمان داشت تغییرات تکاملی بهنحوی کُند، انباشتی، و طی زمانهای بسیار طولانی رخ میدهند. به این ایده تدریجیگرایی میگویند. در نگاه او گونهزایی همواره فرایندی زمانبر است و طی زندگی خود نمیبینیم که گونهای آنقدر تغییر شکل دهد که به گونهای جدید بدل شود. اما این نظر داروین با مشکلی اساسی مواجه بود: اینکه تصور میکردند عمر زمین بسیار کوتاه است.
لامارک نیز که تدریجیگرا بود برای حل این معضل شجاعانه گفته بود که عمر زمین باید بسیار طولانیتر از آنچه گمان میرفت باشد. مطابق این حدس عمر زمین باید در ابعاد میلیونها و حتی میلیاردها سال باشد (و نه در ابعاد دهها، یا حداکثر صدها هزار سال).
داروین نیز مسیر استدلالی لامارک را پیش گرفت و گفت که عمر زمین باید بسیار طولانیتر از برآوردهای آن دوران باشد.
اما راه دیگری هم برای حل مشکل داروین وجود داشت: شاید بتوان، همچون هاکسلی، تکاملباور بود اما تدریجیگرا نبود. هاکسلی، که معروفترین طرفدار داروین بود (و به دلیل شرکت در منازعات بر سر تکامل بهطور غیررسمی نقش سخنگوی داروین را بازی میکرد تاجاییکه به بولداگ داروین معروف شده بود) با تدریجیگرایی داروین مخالف بود: نشانی از آنکه اندیشمندی یکسره پیرو نیست و استقلال رأی خود را دارد. (او حتی در مورد اصلیترین نظریهی داروین، انتخاب طبیعی، نیز اختلافنظرهایی با داروین داشت اما وقتی سخن از کلیت نظریهی تکامل بود در مقابل مخالفان، این اختلافنظرهای درون پارادایمی را کنار میگذاشت و سردمدار جبههی داروینیسم بود. این رویکردی بود که گولد و داوکینز نیز در تشکیل جبههای در مقابل رویکردهای ایدئولوژیک به نظریهی تکامل در اواخر قرن بیستم اتخاذ کردند.)
گمان میرفت که با آغاز قرن بیستم و آگاهی از طولانی بودن عمر کرهی زمین این منازعهی درون پارادایمی به نفع نگاه داروین کنار رود، ولی نرفت. این تنازع در اواخر قرن بیستم به یکی از محلهای اصلی اختلاف میان گولد و داوکینز بدل شد. اینبار اما جهت گرایشهای سیاسیِ مخالفان تدریجیگرایی تغییر کرده بود. اگر هاکسلی کاپیتالیست پروپاقرصی بود گولد نیز در دفاع از سوسیالیسم کم نمیگذاشت. (این شاهدیست بر آنکه برخی از نظریههای زیستی با ایدئولوژیهای سیاسی متفاوتی قابل جمع هستند؛ البته نه همیشه. نکتهای که با توجه به پست قبل در مورد داروینیسم، شرحی مبسوطتر از این نوشتهی کوتاه میطلبد.)
تعادل منقطع:
مطابق نظریهی الدرج و گولد که به «تعادل منقطع» معروف است فرایندهای تکاملی همواره با نرخ ثابتی رخ نمیدهند: دورههای طولانی تعادل را شاهدیم که در آن دوران تغییرات بسیار کُند است و سپس دوران تغییرات شدید در زمانهای کوتاه.
ظاهراً وقتی در پاسخ به این جمله که سرعت تغییرات تکاملی چقدر است بگوییم تغییرات "سریع" یا "کند" است پاسخی غیرعلمی دادهایم زیرا واژگان «کم» یا «زیاد» نسبی هستند. اگر دو پرسش زیر را از طرفداران و مخالفان تدریجیگرایی بپرسیم پاسخ هر دو دسته یکسان است: آیا قبول دارید که نرخ تغییرات همواره یکسان نیست؟ آیا قبول دارید که تمامی گونهها با نرخ یکسانی تغییر نمیکنند؟
خود گولد نیز چنین میگوید:
«بیشتر همکاران دیرینهشناس [که تدریجیگرا هستند] به این نکته توجه نمیکنند، زیرا یا نظریهی تکامل را مطالعه نکردهاند، یا دربارهی گونهزایی ناهمجا اطلاعی ندارند، یا این نظریهها را در زمانهای [طولانیِ] زمینشناسی در نظر نمیگیرند. مهمترین دلیل آنکه همکاران تکاملی ما در درک مفهوم(ها) ناکامند این است که متناسب با مقیاسهای زمینشناسی فکر نمیکنند. [تغییرات سریع در مقیاس زمینشناسی در مقایسه با عمر انسان بسیار طولانیاند]»
آنچه الدرج و گولد دورانِ تغییرات سریع مینامند خود ممکن است دهها هزار سال طول بکشد که البته در این دوران نیز تغییرات «تدریجی» است و بنابراین نظریهی تعادل منقطع علیه تدریجیگرایی نیست.
شواهد تجربی فراوانی در سالهای اخیر از مشاهدهی تکاملهای سریع داشتهایم که در همین کانال برخی از آنها معرفی شدهاند. پس چرا در طرح منازعات از اعداد کمّی که محل اختلاف را آشکار میکند بهره گرفته نمیشود و واژگان نسبی "سریع" یا "کُند" کماکان حفظ شدهاند؟ از علل اصلی میتوان به تفاوت در دیدگاههای اجتماعی و سیاسی زیستشناسان اشاره کرد زیرا هر دو نظریهی تعادل منقطع و تدریجیگرایی در علوم سیاسی و اجتماعی آشکارا متناظرهایی دارند.
احتمالاً اگر کسی طرفدار اصلاحات تدریجی در جامعه باشد دارای ذهنیتیست که در تکامل نیز گرایش بیشتری به پذیرش تدریجیگرایی دارد. در مقابل، احتمالاً طرفداران تغییرات انقلابی در سطح اجتماعی، لحظات تغییرات شدید در نظریهی تعادل منقطع را بیشتر بپسندند.
پیشفرضهای اجتماعی ما در پذیرش نظریههای علمی اثر دارند.
هادی صمدی
@evophilosophy
آیندهی انسان چگونه است؟
عنوان کتاب جدید جاناتان هایت، نسل مضطرب، به افزایش وجود مشکلات روانی بهویژه اضطراب و افسردگی در نسل زِد و نسل آلفا، یعنی افرادی که سنی حدوداً کمتر از سیسال دارند، اشاره دارد. یکی از دلایل اصلی کاهش ارتباط فیزیکی و واقعی با دیگران و در عوض افزایش ارتباط مجازی در شبکههای اجتماعیست.
دلیل دیگر، گذراندن زمان طولانیِ قرنطینه در دوران همهگیری کووید و تغییر در عادات رفتاری بوده است: اینکه در آن دوران تعداد زیادی از مردم به جداشدن از جمع و غرقکردن خود در فضای مجازی معتاد شدند.
چه باید کرد؟
راهحلهای سریع (و موقت):
یک. پژوهشی نشان میدهد که فرد با بازگوکردن داستان زندگی خود وضعیت بهتری پیدا میکند (سنخی از روایتدرمانی)
دو. تقویت مهارتهای ارتباطی از طریق شرکت در جلسات گروهی؛ و
سه. کاهش حضور در شبکههای مجازی و همزمان شرکت در فعالیتهای گروهی بیرون از خانه.
اما راهحل اساسیتر چیست؟
دو بخش سخنان هایت را تفکیک کنیم: گسست انسان از انسان؛ و همهگیریای که این گسست را تقویت کرد.
مشکل فقط گسترش لجامگسیختهی تکنولوژیهای مرتبط با حضور در فضای مجازی و انواع تکنیکهای روانشناختی به کار گرفتهشده توسط شرکتها به قصد غرقکردن بیشتر انسان در این فضا نیست؛ هرچند ابزارهای بهکارگرفتهشده توسط شرکتها بهجهت جذب حداکثری مردم در فضاهای مجازی مشکلی واقعاً بزرگ است اما مشکل دیگری در راه است که امروزه کمتر کسی به آن فکر میکند: همهگیریهای بعدی در راهاند! و کافی است مجدد این نسل مجبور به قرنطینهشدن شوند. درمانگرانِ اعتیاد بهخوبی با این پدیده آشنا هستند که اگر معتادی ترک کند و مجدد بازگشت داشته باشد احتمال ابتلاهای بعدی زیادتر میشود.
از کجا میدانیم که همهگیریهای بعدی در راهاند؟ استدلالی آماری به ما میگوید دیر یا زود شاهد همهگیری دیگری، مانند دوران کرونا، خواهیم بود.
استدلال:
یک) با اینکه نرخ زاد و ولد در سطح جهانی کاهش یافته اما کماکان طی دهههای پیش رو جمعیت انسانها رو به فزونی است.
دو) تخریب محیطزیست نیز رو به افزایش است.
سه) در عوض تنوعزیستی اکوسیستمها رو به کاهش است.
در نتیجه: همهگیریهای بعدی در راهاند.
شرح مختصر استدلال:
از یکسو، هر چه در اکوسیستمی تنوع زیستی کاهش یابد امکان غلبهیافتن یک گونه بر گونههای دیگر بیشتر میشود. این سخن دربارهی تمامی سطوح زیستی از ویروسها و باکتریها تا گیاهان و جانوران صادق است. با تخریب هر چه بیشتر محیطزیست و با افزایش گرمای زمین، برخی گونهها منقرض میشوند و امکان غلبهیافتن یک گونه بر رقبایش بیشتر میشود. بنابراین امروزه امکان غلبهیافتن برخی گونهها (که میتواند یک عامل بیماریزا باشد) بر دیگران زیاد شده است.
از سوی دیگر، با افزایش جمعیت انسانی دستاندازی به طبیعت افزایش مییابد و باز هم گونههای بیشتری منقرض میشوند. بهعلاوه برخی از گونههای وحشی که در مجاورت انسان زندگی نمیکردهاند، در مجاورت انسان قرار میگیرند. بنابراین احتمال انتقال ویروسها و باکتریها میان انسانها و این جانوران بیشتر میشود.
بنابراین امروز احتمال همهگیری، بیشتر از سال ۲۰۱۹ است.
مقالهای که اخیراً در نشریهی نیچر منتشر شده بهترین راه مقابله با همهگیریهای بعدی را حمایت از افزایش تنوع زیستی میداند. اگر قرار است درختکاری کنیم باید در هر منطقهی جغرافیایی درختان بومی آن منطقه، و آن هم با تنوعی بسیار بالا کشت شوند. حفظ و گسترش تنوع، مهمتر از تعداد است.
اما راهکار کوتاهمدت دیگری در دسترس است که اتفاقاً به راهکار پایدار نیز کمک میکند. وقتی برای کودکان و نوجوانان بهدنبال راهکاری دسترسپذیر و ارزان هستیم اگر قرار باشد فقط بر یک راهحل بنیادی، در دسترس، و کمهزینه انگشت گذاریم، بهترین پیشنهاد، بازی جمعی کودکان در محیطهای باز و بهویژه در طبیعت است. در گامی جلوتر، برنامههای درسی مدارس نیازمند بازنگری اساسیست. با تأکید انحصاری بر آموزش مهارتهای سخت بهطورکل از مهارتهای نرم، ارتباط انسان با انسان و با طبیعت غافل شدهایم. بهترین راهکارِ پایدارِ تقویت مهارتهای نرم، بازیهای جمعی در محیطی طبیعی است.
نکتهی جالب اینکه این راهحل نیز به تنوع زیستی ربط دارد: افزایش ارتباط فیزیکی افراد تنوع میکروبیوم بدن را افزایش میدهد که از مهمترین راهکارهای تقویت سیستم ایمنی است. بنابراین بازیهای جمعی به صورت فیزیکی مانعی بر اثرات منفی همهگیریهای بعدیست.
خوبزیستنِ پایدار راه میانبری ندارد. اقداماتی مانند روایتدرمانی به مُسکنهای موقت میمانند. یگانه راهِ پايدار، آشتی با طبیعت، برقراری ارتباط سالم با آن، محافظت از آن، و جبران خسارتهای وارد بر آن است.
هادی صمدی
@evophilosophy
خوبزیستن: هدف غایی نظامهای اقتصادی پیشرو
(ملاکهای شادمانی مردم یک کشور کدامند؟)
ایالات متحده و چین ثروتمندترین کشورهای جهان هستند که رتبههای اول و دوم را در سرانه تولید ناخالص داخلی (جی.دی.پی) دارند. اما مطابق گزارش شادمانی جهانی در سال ۲۰۲۴ شاهد آن هستیم که آمریکا رتبهی ۲۳ و چین رتبهی ۶۰ را دارند. بنابراین جی.دی.پی به تنهایی معیاری برای شادمانی نیست. (رتبهی ایران در این گزارش ۱۰۰ است.)
نکتهی بسیار مهم دیگر پژوهش آنجاست که وقتی سخن از جوانان زیر ۳۰ سال است رتبهی آمریکا و چین به شدت بیشتری نزول میکند و رتبهی آمریکا از ۲۳ به ۶۲ و چین از ۶۰ به ۷۲ کاهش مییابد.
با توجه به بزرگی اقتصاد آمریکا و چین دو پرسش بسیار مهم مطرح میشود:
یک. چرا بزرگی اقتصاد آمریکا و چین مردمان آنها را متناسب با جی.دی.پی شاد نکرده است؟ دو. چرا سطح شادی جوانان این کشورها کمتر از افراد مسنتر است؟
پاسخ کوتاهی که معمولاً به پرسش نخست داده میشود این است که پول شادی نمیآورد. اما پاسخهای ساده برای پرسشهای بغرنج لزوماً بهترین نیستند. هرچند این پاسخ رگههایی از حقیقت را در خود دارد اما چندان هم دقیق نیست. شواهد تجربی متعددی داریم که "عموماً" با افزایش سطح درآمد، شادمانی افزایش مییابد. پاسخهای ما باید تاب نقادی در مقابل شواهد تجربی را بیاورد.
سازمان ملل برای سنجش شادی کشورها به غیر از جی.دی.پی، ۵ شاخص دیگر را نیز میسنجد: امید به زندگی سالم، داشتن کسانی که بتوان روی آنها حساب کرد، آزادیِ انتخاب در زندگی، سطح سخاوتمندی مردم جامعه، و عدم فساد.
به وضوح برخی از این شاخصهها نیز با اقتصاد ارتباط دارند. اما این ارتباطها یا چندان وثیق نیستند یا به شکل خطی نیستند. وگرنه اگر همگی با جی.دی.پی همبستگی مثبت و قویای داشتند قاعدتاًً آمریکا و چین باید در صدر کشورهای شاد بودند.
اگر خواهان پاسخهایی تفصیلی و دقیقی به این پرسشها هستید دو کتابِ بسیار پرفروش را توصیه میکنم که خواندن آنها درک ما را از شادی تغییر میدهد و احتمالاً تأثیراتی بر نگاه ما به کسبوکارها خواهد داشت. در مشورت با علم، نگاههای سنتی و ایدئولوژیزدهی راست و چپِ افراطی را کنار بگذاریم و بر اساس شواهد علمی زندگی خود را جهت دهیم.
کشورهای حوزهی اسکاندیناوی، که به بهترین شکل این کار را کردهاند، برای چندمین سال پیاپی در صدر شادمانترین مردم جهان قرار گرفتهاند: آرمانهای برابریطلبانهی سوسیالیسم را با آرمان آزادیطلبانهی کاپیتالیسم جمع کردهاند اما بالاتر از هر دو، «شادمانی» را آرمانی غیرقابل بحث، و هدف غایی اقتصاد درنظر گرفتهاند. بعلاوه، در طرحریزی و اجرای برنامههای اقتصادی اساس تصمیمگیریها، شواهد علمی است. نتیجهی این تلفیق از یکسو بهبود چشمگیر وضعیت کارگران بوده است، و از سوی دیگر آزادی انتخاب را در جوامع خود گسترش دادهاند و نوع جدیدی از بازار آزاد را معرفی کردهاند که بهخلاف بازار ایالات متحده شادمانی عموم مردم را تأمین کرده است. در دو کتابی که نام آنها در زیر میآید، به ویژه در دومی، دعاوی کلیگویانهی له و علیه بازار آزاد کنار گذاشته شده و با اتکاء به دادههای تجربی نشان داده میشود که بهخلاف تصور رایج از بازارهای آزاد، رشد اقتصادی در بازارهای آزادی که معیارهای افزایش شادی عمومی، کاهش نابرابری، و ملاحظات زیستمحیطی را درنظر میگیرند، بهتر محقق میشود.
عنوان دو کتاب، که هر دو نویسندههای هلندی دارند (کشوری که جایگاه ششم را در فهرست شادمانی امسال داشت) عبارتند از:
فراسوی اقتصاد: شادکامی به عنوان یک استاندارد در زندگی شخصی و در سیاست
اخلاق و اقتصاد: مقدمهای بر بازارهای آزاد، برابری، و شادکامی
وقتی این دو کتاب را به دوستان عزیزم حسین بیات و وحید موسویداور پیشنهاد دادم مهمترين دلیلم این بود که خارج از دعوای متعارف ایدئولوژیهای اقتصادی راست و چپ، لااقل با استدلالهای اقتصادی افرادی از جوامع شاد نیز آشنا شده و ببینیم آنها چگونه از این دوگانههای سنتی رهایی یافتهاند.
اما پرسش دوم، که چرا شادمانی نسل جوان آمریکاییها و چینیها کمتر از نسل گذشته است، گواهی است از اینکه دورنمای جهان در شش شاخص یادشده روشن نیست و دورنمای مبهم نسل جوان را بیش از نسلهای گذشته ناخشنود میکند. بهخلاف دعاویای که وضعیت اقتصادی جهان را رو به بهبود میدانند نسل جوان امید کمتری به بهبود اوضاع دارند. به عنوان نمونه، شکاف فقیر و غنی رو به گسترش است، محیطزیست آیندهی روشنی ندارد، و تنهایی انسان رو به افزایش است (یکی از شاخصهای شادمانی وجود کسانی بود که بتوان روی آنها حساب کرد). دو کتاب یادشده به ما میآموزند که اقتصادهایی که انسان و محیطزیست را فراموش کنند آیندهی روشنی را پیش روی نسل بعد قرار نمیدهند.
معرفی مختصر دو کتاب را اینجا ببینید.
هادی صمدی
@evophilosophy
علت هوش بالای کلاغها!
اهمیت بازیهای گروهی در کودکان
قبل از پرداختن به علت هوش بالای کلاغها که یافتههای آن در نشریهی پرندهشناسی منتشر شده، نگاهی بیاندازیم به فرضیهای دربارهی تکامل هوشمندی در انسان که به فرضیهی «هوش اجتماعی» و گاه «مغز اجتماعی» موسوم است. مطابق این فرضیه علت هوشمند شدن انسانها در بدو امر نه افزایش توانایی برای حل مسائل فیزیکی در محیطزیست، بلکه پردازش روابط میان اعضای گروه، و همچنین تحلیل و عرضهی راهحلهایی برای مسائلی که در حوزهی میانفردی و اجتماعی مطرح بوده است. این فرضیه دستهی بزرگی از دادههای تجربی را توضیح میدهد.
مثلاً وقتی در آزمایشی کودکان ۲ تا ۳ ساله را با شامپانزهها و اورانگاوتانها مقایسه کردند نتایج گواه آن بود که در حل مسائل فیزیکی تفاوت فاحشی میان آنها نیست اما در مواجهه با مسائل مربوط به تشخیص روابط میان افراد، کودک انسان بر بسیاری از دو گونهی دیگر برتر بود؛ گواهی بر اینکه در مراحل رشد، تشخیص روابط اجتماعی زودتر از حل مسائل فیزیکی به کار انسان میآمده است.
اکنون برای این فرضیه شاهدی از جهان جانوران نیز داریم که بر استحکام آن میافزاید. از دیرباز کلاغها را جانورانی باهوش معرفی میکردند. اما در دهههای اخیر از طریق آزمایش مشخص شد که این هوشمندی کلاغها افسانه نیست و حظی از واقعیت دارد.
پژوهش اخیر نشان میدهد که اولاً، کلاغها بهطور مکرر در مکانهای جستجوی غذا، چه در یک مکان یا در مکانهای مختلف، یکدیگر را ملاقات میکنند و بنابراین همانند انسانها موجوداتی بسیار اجتماعیاند. ثانیاً، دستههای کلاغها از زیرگروههایی تشکیل میشود اما این زیرگروهها پویا هستند و اعضا گاه از آنها خارج شده و وارد گروههای دیگر میشوند. بااینحال سلسلهمراتبی وجود دارد که در موقع غذاخوردن و رقابت بر سر غذا اهمیت دارد. (اخیراً مککافری در کتابی در تکامل فرهنگی به نام رقص نوآوری پویایی گروههای انسانی در ازهمگسستن و متحدشدنهای مکرر را از مهمترین دلایل تکامل گونهی انسانی معرفی میکند.) بهعلاوه گروههای کلاغها نیز براساس سلسلهمراتبِ سلطه، رتبهبندی شدهاند و پیوندهای اجتماعی ساختاریافتهای دارند. ثالثاً، کلاغها اعضای گروههای سابق و روابط میان آنها را در طول سالها بهخاطر میسپارند؛ نه فقط روابط خود با آنها را بلکه روابط میان دیگران را درک میکنند و به یاد میآورند. بهاینترتیب کلاغها در جلب حمایت دیگران در درگیریها، از دانش اجتماعی خود بهرهمیبرند.
ازاینرو، فرضیهی هوش اجتماعی، بهعنوان هوش ابتدایی و اصلی، میتواند هوشمندی کلاغها را که در چنین روابط پیچیدهای از روابط میانفردی و اجتماعی زندگی میکنند تبیین کند.
کشف این روابط شگفتانگیز در جهان کلاغها به خودی خود زیباست. اما درسهای زیادی برای پرورش کودک انسان نیز دارد.
درسهای عملی در هدایت بازی کودکان
اگر آنچنان که در ابتدا گفته شد، منشاء اصلی هوشمندی در انسان فشار تکاملی برای تشخیص روابط میان افرادِ گروه و تنظیم بهینهی روابط خود با دیگران باشد پرورش این نوع هوشمندی باید مقدم بر هر نوع هوشمندی دیگری درنظر گرفته شود. کودکانی که به تنهایی، یا در گروههای بسیار کوچک بزرگ میشوند و بازی میکنند شرط لازم را برای پرورش هوش اجتماعی ندارند. این در حالیست که در جهان پیش رو، کاملاً خلاف تصور شایع، هوشمندی اجتماعی کارآمدی بالاتری میطلبد. زیرا با افزایش اتوماسیون و هوش مصنوعی بسیاری از حرفهها به ماشینها و کامپیوترها سپرده میشود اما روابط میانفردی چیزی نیست که قابل برونسپاری باشد. بنابراین، صِرف برخورداری از مهارتهای دیجیتال تضمینکنندهی موفقیت در جهان دیجیتال نخواهد بود. آنچه کودکان در بازیهای کامپیوتری میآموزند ممکن است برای موفقیت در جهان آتی لازم باشد اما قطعاً کافی نیست. میلیونها سال تکامل هوش اجتماعی چنان در تاروپود ذهنی ما نهفته است که با تغییراتی در یک یا دو دهه از بین نمیرود. بخشی از نسل آینده ممکن است در انزوا و در جهان دیجیتال زندگی کنند اما آن بخشی مسیر بهزیستی را طی میکنند که از مهارتهای ارتباطی قویتری برخوردار باشند.
آموزش این مهارتها، برای کسی که در کودکی از آنها برخوردار نبوده، اگر ناممکن نباشد بسیار سخت خواهد بود. کافی است قدری آیندهنگری به خرج دهیم و کمهزینهترین کار ممکن را برای کودکان امروز انجام دهیم و امکان بازیهای گروهی را در محیطهای طبیعی از آنان دریغ نکنیم.
هادی صمدی
@evophilosophy
SpringerLink
Why are ravens smart? Exploring the social intelligence hypothesis
Journal of Ornithology - Ravens and other corvids are renowned for their ‘intelligence’. For long, this reputation has been based primarily on anecdotes but in the last decades...
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 2 days, 2 hours ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 2 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 1 month, 4 weeks ago