?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 5 months ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 7 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 3 months, 2 weeks ago
"فلسفهی درگیر" چیست؟ و چرا رو به گسترش خواهد بود؟
بهخلاف فلسفهی محض یا نظری که به مفاهیم انتزاعی پیرامون ساختارهای بنیادین، اصول کلی حاکم بر جهان، انسان، و اجتماع، و معرفت به خاطر خود معرفت میپردازد، فلسفهی کاربردی (applied philosophy) و فلسفهی درگیر (engaged philosophy) تلاش میکنند فلسفه را از دانشگاه بیرون آورده و به مسائل و مشکلات واقعی جامعه پیوند زنند. هر دو رویکرد معتقدند که فلسفه صرفاً نباید به مباحث انتزاعی محدود شود، بلکه باید در زندگی روزمرهی مردم و تصمیمگیریهای مهم اجتماعی نقش ایفا کند. با این حال، تفاوتهایی بین این دو رویکرد وجود دارد.
فلسفهی کاربردی
فلسفهی کاربردی بر بهکارگیری نظریهها، مفاهیم و روشهای فلسفی شناختهشده در حوزههای مختلف زندگی تأکید دارد. هدف این رویکرد، حل مسائل و معضلات خاص در زمینههایی مانند پزشکی، حقوق، کسبوکار، مهندسی و غیره است. فیلسوفان کاربردی معمولاً با استفاده از چارچوبهای فلسفی که در فلسفهی محض در پذیرش و رد آن بحثهای مفصلی شده (مانند پیامدگرایی، وظیفهگرایی، فضیلتگرایی در فلسفهی اخلاق) به تحلیل یک مسئلهی عملی میپردازند و استدلالهایی در جهت تصمیمگیری بهتر عرضه میکنند. این رویکرد غالباً «بالا به پایین» است؛ یعنی از نظریههای از پیش تعیینشدهی فلسفی برای حل مسائل عملی استفاده میکند.
هدف اصلی فلسفهی کاربردی، روشن کردن ابعاد اخلاقی و مفهومی یک مسئله، ارائهی استدلالهای مستدل برای تصمیمگیری، و بهبود رویهها و دستورالعملها در آن حوزهی خاص است.
وقتی متخصص اخلاق زیستی با استفاده از اصول پیامدگرایی به ارزیابی میزانِ عادلانه بودن یک سیاست در خدمات بهداشتی میپردازد فعالیتی در حوزهی فلسفهی کاربردی انجام میدهد.
فلسفهی درگیر: مشارکت فعال در حل مسائل جزئیتر
فلسفهی درگیر، بر مشارکت فعال با جوامع، ذینفعان و واقعیتهای عملیِ مسئلهی مورد بررسی تأکید دارد. این رویکرد کمتر به دنبال بهکارگیری نظریههای از پیش تعیینشده است و بیشتر به دنبال حل مسائل رایج در جامعه از طریق همکاری و مشارکت فعال با غیرفیلسوفان درگیر در آن مسئله است. فیلسوفان درگیر معمولاً با یک رویکرد «پایین به بالا» کار خود را آغاز میکنند؛ یعنی با تجربیات و دیدگاههای افرادی که تحت تأثیر مسئلهای در جامعه قرار دارند، شروع و سپس از ابزارهای فلسفی برای عرضهی راهحلهایی استفاده میکنند.
فیلسوف درگیر، که مثلاً با شورای شهر یا مجلس قانونگذاری همکاری میکند، تلاش دارد که دستورالعملهای اخلاقی برای توسعهی شهری وضع شوند، یا پایداری محیطزیست و برابری اجتماعی ترویج شود. همچنین فیلسوفی که با یک فیلمنامهنویس همکاری میکند تا مثلاً عدالت اجتماعی گسترش یابد یا حقوق اقلیتها ضمن نگارش فیلمنامه آسیبی نبیند نیز فیلسوف درگیر است.
چرا "فلسفهی درگیر" رو به گسترش خواهد بود؟
به دو دلیل.
یک. از منظر تکاملی در برخی فعالیتهای زیستی به تخصصِ بدون انعطاف نیاز داریم و در برخی فعالیتهای دیگر نیازمند انعطاف بیشتر هستیم. در سطح اجتماعی نیز گاه نیازمند فیلسوفانی متخصص با رویکردهایی ثابتتر و کلاننگرتر هستیم و در برخی موارد نیازمند نگرشهای فلسفی منعطفتر. مثلاً وقتی قرار است قانونی وضع شود در بررسی وضعیت اخلاقی آن قانون نیازمند نگرشهای تخصصیتر هستیم. اما وقتی قانون وضع شده و در اجرا مشکلاتی ایجاد کرده در تحلیل مسائل مرتبط با کاربست آن در جامعه نیازمند نوعی فلسفهورزی منعطفتر و عملگرایانهتر هستیم. به این ترتیب فلسفهی درگیر، در محیطهای متغیر، و فلسفه کاربردی، در محیطهای نسبتاً پایدار، مؤثرتراند. به این ترتیب با توجه به اینکه وارد جهانی متغییرتر میشویم فلسفههای درگیر روز به روز بیشتر گسترش خواهند یافت.
دو. اما دلیل مهم دیگری نیز وجود دارد که در آیندهی نزدیک سهم فلسفهی درگیر در فلسفه فزونی خواهد گرفت. در حال حاضر هوش مصنوعی بیشتر بر مبنای الگوریتمها، دادهها و استدلال منطقی عمل میکند. این قابلیتها برای فلسفهی کاربردی بسیار مفید هستند و بنابراین بخش مهمی از وظایف فلسفهی کاربردی را هوش مصنوعی بر عهده خواهد گرفت. اما چنین قابلیتهایی هرچند برای فلسفهی درگیر لازماند، اما کافی نیستند. فلسفهی درگیر، نیازمند ترکیبی از عقلانیت، احساسات، تجربه، و تحلیل نوع تعاملات انسان با زمینهی اجتماعی، و همچنین برخورداری از فرونسیس ارسطویی (خرد و فرزانگی عملی) است که هوش مصنوعی در حال حاضر فاقد آن است. در آینده چطور؟
در آینده، با پیشرفت هوش مصنوعی در زمینههایی مانند پردازش زبان طبیعی، یادگیری عمیق، و هوش هیجانی، ممکن است شاهد بهبود عملکرد هوش مصنوعی در فلسفهی درگیر نیز باشیم. فلسفهی درگیر، نیازمند خلاقیت، ابتکار، و قضاوت اخلاقی است که به نظر میرسد فعلا عموما ویژگیهایی انسانیاند.
چرا فیلسوفان باید در فضای مجازی حضور داشته باشند؟
حضور فعال و آگاهانه در فضای مجازی، از اینستاگرام و شبکههای اجتماعی کنونی تا متاورس و دیگر دنیاهای مجازی آینده، انتخابی شخصی یا صرفاً ابزاری برای سرگرمی نیست، بلکه یک الزام برای درک بهتر، تبیین دقیقتر، و مهمتر از همه، تعهد به مسئولیتپذیری و آگاهیبخشی در عصر دیجیتال است.
اینستاگرام، تلگرام، و پلتفرمهای مشابه به بخشی جداییناپذیر از زندگی روزمرهی میلیونها نفر تبدیل شدهاند: بستری برای شکلگیری هویت، برقراری ارتباطات، تبادل اطلاعات، و حتی سازماندهی جنبشهای اجتماعی و سیاسی. نادیده گرفتن این فضا، نادیده گرفتن بخش مهمی از تجربهی انسانی در قرن بیستویکم است.
مشکل ناظر خارجی و لزوم «تجربهی زیسته»
تصور کنید یک مردمشناس بخواهد فرهنگ قبیلهای دورافتاده را بررسی کند. آیا صرفاً با خواندن کتابها و مقالات میتواند به درک درستی از آن فرهنگ برسد؟ خیر! باید به میان آن قبیله برود، با مردم زندگی کند، و از نزدیک با آداب و رسوم آنها آشنا شود. به نحوی مشابه، فیلسوفی که میخواهد رفتار انسان در عصر پلتفرمها را تبیین کند، از چیستی روابط اجتماعی، سیاسی، و اخلاقی انسان عصر حاضر سخن گوید، معرفت و صدق را در دوران پساحقیقت بررسی کند، و از متافیزیک هوش مصنوعی و فضای مجازی سردرآورد، نمیتواند صرفاً از منظر یک ناظر خارجی به چنین پلتفرمهایی نگاه کند. باید در این فضا حضور داشته باشد، با الگوریتمها، فرهنگهای آنلاین و چالشهای کاربران آشنا شود و سپس از منظر ناظر خارجی آن را تحلیل کند.
سقراط در میدان شهر
سقراط را به یاد آوریم که فلسفه را به میان مردم میبرد. در میدان شهر با مردم سخن میگفت، سؤال میپرسید و آنها را به تفکر وامیداشت. اینستاگرام و تلگرام میدان شهرهای امروزاند. فیلسوف باید به این میدان بیاید، با مردم سخن گوید، سؤال بپرسد و به آنها کمک کند تا دربارهی مسائل مهم زندگیشان به شکلی نقادانه و آگاهانه بیندیشند.
اجتنابناپذیری تکنولوژیها
دوست داشته باشیم یا نه، بهسرعت درحال ورود به دنیای متاورس و فضاهای مجازی مشابه هستیم. فضاهایی که به زودی فراتر از سرگرمی رفته و به بسترهایی برای آموزش، کار، تجارت و حتی خلق هویتهای جدید تبدیل خواهند شد. فیلسوفانی که امروزه از این فضاها اجتناب میکنند، با چشمانی بسته وارد جهان جدید میشوند و فرصت درک واقعیتهای نوظهور و چالشهای اخلاقی و اجتماعی آن را از دست میدهند.
درسی از تاریخ تکامل
بار نخست نیست که در تاریخ تکامل انسان چنین تغییرات بزرگی را تجربه میکنیم. تکنولوژی همواره نیرویی قدرتمند در تغییر زندگی انسان بوده است. از کشف آتش که منجر به پخت غذا، افزایش اندازهی مغز و توسعهی فعالیتهای اجتماعی شد، تا اختراع ابزارهای سنگی که شکار را تسهیل و مهارتهای شناختی را تقویت کرد، و کشاورزی که یکجانشینی و ساختارهای اجتماعی پیچیده را به ارمغان آورد، تکنولوژی همواره عادات، رفتار و حتی سرشتمان را دگرگون کرده است.
اما بار اول است که چنین تغییرات بزرگی را در چنین زمان کوتاهی تجربه میکنیم. و چنین سرعت تغییراتی برای سلامت روان انسان خطرناک است. دنیای دیجیتال تیغی دولبه است. در کنار فرصتهای بیشمار برای ارتباط، آموزش و خلاقیت، خطراتی جدی نیز برای سلامت روان افراد، بهویژه جوانان، وجود دارد: اعتیاد، مقایسهی اجتماعی، تصویر بدنی منفی، قلدری سایبری، انتشار اطلاعات نادرست، و انزوا. و این مسئولیت خطیر روشنگری را بر دوش فیلسوفان میگذارد.
تریبونی برای آگاهیبخشی
فیلسوفان نه تنها باید برای درک این فضاها در آنها حضور داشته باشند، بلکه باید از پلتفرمهای مجازی به عنوان تریبونی برای روشنگری، آگاهیبخشی و ترویج تفکر انتقادی استفاده کنند. باید به مردم، به ویژه به جوانان کمک کنند تا آگاهانه و مسئولانه از فضای مجازی استفاده کنند، در برابر فشارهای اجتماعی مقاومت، هویت خود را در دنیای واقعی پیدا، ارتباطات معناداری برقرار، و سلامت روان خود را حفظ کنند.
بدون حضور در فضایی که مردم در آن حضور دارند، و به زبانی که میفهمند، چگونه ممکن است با آنان ارتباط برقرار کرد؟ دون شأن سقراط نبود که چنین کند. فیلسوف امروز نیز بدون رفتن به درون دریا نمیتواند ندای بازگشت به طبیعت و روابط اجتماعی بدنمند را به گوش نسلی که بیشترین ساعات خود را در فضاهای مجازی میگذرانند برساند. باید خیس شد.
البته تذکر مجدد این نکته مهم است که این حضور برای فیلسوفان فداکارانه نیست. کوهی از مسائل نظری جذاب وجود دارد که در بدو امر و بدون تجربههای زیسته، برای فیلسوف طرح نمیشوند و اگر هم طرح شوند پاسخهای او بخت چندانی برای آنکه حظی از واقعیت داشته باشند ندارد. (مثلاً درک چیستی و کارکرد رمزارزها برای فیلسوفان نسل قبل سخت است. در حالیکه رمزارزها بنیانهای اقتصاد را شکل خواهند داد.)
زیبایی مسیر زندگی به همسفران آنست.
و گاه فرصتهایی برای یافتن همسفرانی همراه و همفکر پیدا میشود.
🔸️ثبتنام تلسی تاک، قسمت هفدهم
✨️همراه با
- آذرخش مکری
- هادی صمدی
- آرین اکبری
- حامد وحدتینسب
- رامین رامبد
در سالنی با ظرفیت بیش از هزار نفر
🗓 زمان: سهشنبه، ۹ بهمن ماه
🕤 ساعت: ۱۵
📍 مکان: تهران، سالن همایش ضرغام
لینک ثبتنام👇🏼👇🏼
https://zarinp.al/668745
تکامل حسموسیقایی
(تعریفی تکاملی از موسیقی)
(خلاصهای از مطالب جلسهی رونمایی کتاب دکتر نجلرحیم)
حداقل هزینهی پرداختن به موسیقی هدر رفتن زمان و پرت شدن حواس از محیط پیرامونی است؛ هزینهای که حتی اگر به جلب توجه جانوران شکارچی برای نیاکان ما نمیانجامید توجه ما را از کارهای واجبتری مانند یافتن غذا و جفت منحرف میکرد. هزینهی تولید موسیقی بسیار بالاتر است زیرا نیازمند ساعتها آموزش است.
طی تبیینهای تکامل، هرگاه خصیصههایی جهانشمول را در همهی ادوار تاریخی ردیابی کنیم، بلافاصله به دنبال فایدههای فرضی میگردیم که جبرانکنندهی هزینهها باشند؛ وگرنه چرا باید انتخاب طبیعی به جای حذف خصیصهای پرهزینه آن را ابقاء کند؟
در اینجا برخی از معروفترین این فرضیهها را مرور کنیم.
یک. انتخاب جنسی
موسیقی در امتداد آواز و رقص بوجود آمده است. مگر نه اینکه برخی پرندگان برای جلب جفت آواز سر میدهند و برخی دیگر میرقصند؟ پس احتمالاً حس موسیقایی در نیاکان ما نیز محصول انتخاب جنسی بوده است. وقتی برخی حشرات نیز اصوات موزونی برای جلب نظر جفت تولید میکنند عجیب نخواهد بود که در انسان نیز مکانیسم مشابهی وجود داشته است. اما چرا باید جفت صدای رسا و هارمونیک را جذاب تشخیص دهد؟ زیرا تولید چنین اصواتی نیازمند هماهنگی بسیار بالای عضلات حنجره است که خود شاهدی بر هماهنگی عصب-عضلهی بالا و بنابراین سلامتی عمومی بدن است. رقصیدن نیز فرایندی ریتمیک است و انجام موزون آن، و البته تشخیص موزونی آن توسط جفتهایِ بالقوه، همان نقش سیگنالدهی سلامت را دارد.
به رغم مقبولیت ظاهری این نظریه نقدهای زیادی به آن وارد شده است که به چند مورد اشاره کنیم.
کودکان قبل از سنین بلوغ که نیازی به انتخاب جفت باشد در موسیقی مهارت مییابند؛ تفاوت معناداری میان موسیقیدانان و غیر موسیقیدانان در تعداد زادگان دیده نمیشود؛ پژوهشهای بومشناختی گواه آنند که موسیقیهای گروهی بیش از موسیقیهای انفرادی مورد توجه است؛ لالایی مادر ربطی به انتخاب جنسی ندارد؛ در زمان تخمکگذاری زنان علاقه به موسیقیهای پیچیدهتر دیده نمیشود.
دو. انتخاب گروهی
موسیقی میتواند همکاری گروهی را افزایش دهد. در اینکه چرا و چگونه این کار را میکند تنوعی از فرضیهها وجود دارد. به چند مورد اشاره کنیم.
الف. موسیقی بیش از آنکه سیگنال سلامت به جفت بالقوه دهد یک نظام سیگنالدهی ائتلافیست. ائتلاف برای چه؟ جنگ و شکار دو کاندید اصلی هستند. در بسیاری از اقوام پیش از شکار و جنگ مراسمی همراه با موسیقیهای تهیجی دیده میشود. خانم الن دیسانایِکه معتقد است که هنر همانند تمامی سایر هنرها در شرایط و مراسم خاص اجرا میشده است و شأن اجرایی آن فراتر از زندگی روزمره بوده است.
ب. اما غیر از جنگ و شکار نیز شاهد اجرای موسیقی هستیم. رابین دانبار معتقد است که موسیقی کلاً انسجام اجتماعی را افزایش میدهد. نظریهی او این است که موسیقی نقش تیمارکردن اجتماعی را بازی میکند: تیمار کردن کلامی. با بزرگ شدن جمعیت گروه نمیشد همه را تیمار کرد، اما لازم بود به همه پیام دوستی ارسال شود. موسیقیهای گروهی چنین نقشی داشتهاند. اعضاء شرکتکننده در یک کنسرت موسیقی احساس نزدیکی بیشتری به هم دارند تا مسافران مترو.
ج. دیسانایِکه در کارهای اخیر خود از نظریهی خاص بودن شرایط موسیقی فاصله میگیرد و ریشههای موسیقی را به تعاملات مادر و نوزاد ربط میدهد. مادر به نوزاد در لحظاتی که او را از آغوش جدا میکند با نغمههایی احساس اطمینان میدهد که در نزدیکی اوست.
د. ریشههای توجه به ریتم تاریخی بس طولانیتر دارد و به زمانی باز میگردد که در دستههایی از همراهان بر روی دوپا راه میرفتیم و با همگام شدن گامها متوجه مشکلی برای کسی که گامش ناهمانگ شده بود میشدیم.
مجموعهای از این فرضیهها میتوانند، در کنار هم، پیدایی حس موسیقایی را در نیاکانمان تبیین کنند. در تمامی این فرضیهها نقش بدن اجتماعی آشکار است. با گسترش فرهنگها و پیدایی و سپس پیچیدهتر شدن آلات موسیقی سنتهای موسیقایی در فرهنگهای مختلف شکل گرفتند و روند تکاملی بر روی آلات و شیوههای تولید موسیقی شکل گرفت و شاهد تنوع بیهمتای موسیقی در فرهنگهای مختلف شدیم. با چنین نگاهی تکاملی میتوان تعریفی تکاملی از موسیقی عرضه کرد.
تعریفی تکاملی از موسیقی
موسیقی برساختهای اجتماعی و فرهنگیست که مبتنی بر حس موسیقایی تکامل یافته (طی مکانیسمهای یاد شده در بالا)، و طی تعامل موسیقیدان (آهنگساز و/یا نوازنده)، آلات موسیقایی (که خود محصول همتکاملی حس موسیقایی انسانها در سنتهای مختلف و ابزارهای سادهتر ابتدایی است)، و مخاطب (که میتواند مخاطبی مفروض توسط موسیقیدان باشد) تولید میشود و در یک محیط اجتماعی مورد ارزیابی زیباشناختی قرار میگیرد (خود ملاکهای ارزیابی نیز طی زمان تکامل یافتهاند).
هادی صمدی
@evophilosophy
در این جلسه به بهانهی معرفی کتاب اخیر استاد عبدالرحمن نجلرحیم، با نام مغز موسیقایی در خدمت بدن اجتماعی، تحلیلی تکاملی از جایگاه موسیقی در تکامل جوامع بشری خواهم داشت.
چند سال پیش فایل صوتی یکی از کلاسهای درسی در رشته فلسفهی هنر را در همین کانال منتشر کردم که آنجا نظریههای مختلف تکامل موسیقی معرفی شدند.
(جلسهی نخست آن را اینجا ببینید. مابقی جلسات را بلافاصله در ادامهی جلسه اول بیابید.)
در این نشست ارتباط آن نظریهها را با نظریهی ذهن بدنمند مرور خواهیم کرد و خواهیم دید نظر دکتر نجلرحیم در این کتاب را میتوان ذیل کدام دسته از نظریههای تکامل موسیقی قرار داد.
سهشنبه ۲۰ آذر ساعت ۱۷ در شهرک غرب
هادی صمدی
@evophilosophy
در حالی که نقش هوش مصنوعی در تولید معرفت رو به گسترش است، علمورزی چگونه خواهد بود؟ فلسفهورزی چطور؟ آیا نیازی به فیلسوف خواهیم داشت؟
به ویژه از دانشجویان رشتههای علوم و فلسفه دعوت میکنم در این جلسه شرکت کنند و با دیدی بازتر تغییرات جهانی را رصد کنند.
جمعه ۱۶ آذر ساعت ۱۶ در مهرشهر کرج در این باره با هم گفتوگو خواهیم کرد.
اثرات طبیعتگردی بر سلامت روان:
فقط دو ساعت در هفته!
کمتر کسی است که نداند گشت و گذار در طبیعت اثرات روانشناختی مثبتی برای کودکان دارد. البته کمتر کسی ممکن است موافق آن باشد که گفتن این سخن تکراری ارزش عملی چندانی داشته باشد. اما واقعاً اثر دارد. بنابراین هر پژوهشی را که شاهدی بر این سخن است حتماً بخوانید. اثرات آن در ناهشیار میماند و نتایج عملی آن رفتن بیشتر به طبیعت است.
به ویژه این پژوهش جدیدی که در جاما منتشر شده نتایج بسیار جالبی را هویدا میکند زیرا تمامی بهانهها را از افراد تنبل میگیرد چون نشان میدهد حتی گذراندن فقط ۲ ساعت در هفته در فضای باز برای دانشآموزان مفید است.
نکته مهم آنکه دانشآموزانی که بیشترین نشانههای افسردگی و اضطراب را داشتند از حضور در فضای باز بیشتر سود بردند. به عبارتی راه درمانی بسیار سهلالوصولی در اختیار والدین است؛ و کاملاً ضروریست که مدارس نیز برنامهی حضور در طبیعت را بسیار جدی بگیرند. چه بسیار پدر و مادرانی که طی هفته بیش از این زمان میگذارند و کودک مضطرب و افسرده را در ترافیک شهرها از یک کلاس به کلاس دیگر، یا از مطب یک روانشناس به مطب روانشناس دیگر میبرند اما او را به طبیعت نمیبرند.
نتایج مثبت همین کار ساده طی سه ماه فایدههای خود را نشان داد: مجموعاً فقط ۲۴ ساعت در یک فصل!
یکی از نویسندگان مقاله میگوید که اتفاقاً محرومترین، آسیبدیدهترین، و آسیبپذیرترین کودکان اغلب از همین تلاشهای بسیار کوچکِ کمکی، بیشترین سود را میبرند.
بهزیستی کودکان محصول فعالیت والدین است. توصیهی این مقاله به والدینی که خود بیش از حد استرس دارند، به شدت مشغولاند و وقت ندارند، و شاید حتی به طور ناآگاهانه و غیرعمد برای سرگرم کردن کودک خود بیش از حد متعارف از گوشی همراه و کامپیوتر و سایر صفحات نمایشگر بهره میگیرند این است که لااقل طی هفته چند باری جبران مافات کنند و بچه را به طبیعت، یا لااقل پارک ببرند.
پژوهشهای دیگر نشان میدهند کودکان روستا کمتر از کودکان شهر افسرده میشوند.
و از سوی دیگر روزانه هزاران نفر از روستا به حاشیهی شهرها مهاجرت میکنند.
کافیست این دو داده را یکجا درنظر گیریم تا روند بهزیستی در آینده را بهتر رصد کنیم: افسردگی و اضطراب رو به افزایش است و کمکم تبدیل به حالت هنجار میشود و برای انسانها "طبیعی" به نظر خواهد رسید. در مواردی طی تاریخ تکاملی انسان شاهد آن بودهایم که آنچه تبدیل به "هنجار" شده به مرور زمان، و معمولاً طی بازههای زمانی طولانی، روند گذار به "طبیعی" شدن را پیموده است. اما ضرورتی نیست که همواره این زمانها طولانی باشند. چه بسا طی چند دهه شاهد تغییرات بزرگی در سرشت انسان باشیم. سرشت انسان به همان میزان که تابع زیستشناسیست متأثر از شرایط بیرونی است. و البته طی فرایند همتکاملی ژن-فرهنگ تأثيرات عوامل فرهنگی (بیرونی) در زیستشناسی انسان قابل رصد کردن است.
دو کار میشود کرد: منفعلانه پذیرای روندهای منفی شد (عملی که اکثریت انجام میدهند)، یا فعالانه برای خود و اطرافیان کاری کرد (عملی که توسط اقلیتی که برای زندگی ارزش قائلاند، و قدرت "نه گفتن" به هنجارهای منجر به بدزیستی را دارند، انجام میشود).
پژوهش یاد شده نشان میدهد که اتفاقاً نیاز به کارهای خیلی عجیب و اقدامات رادیکالی مانند بازگشت به طبیعت و زیستن در حواشی رودخانهها، از جنس اقدامات هنری دیوید ثورو، نیست. کافیست ساعاتی را در طبیعت و پارک بگذرانیم و با طبیعت، درختان، بوتهها، جانوران، و سنگها اشتی کنیم. البته خود این اقدام نیز چندان ساده نیست. شکستن عادات رفتاری کاری سخت است. معتادان به مواد مخدر بهتر از هر کسی این را میدانند. اما وقتی با قدری زحمت عادات رفتاری جدید را کسب کنیم و از عادات رفتاری جدید پاداش بگیریم میتوانیم بگوییم در مسیر بهزیستی قرار گرفتهایم. مسیر بهزیستی مسیری با شیب ملایم است و از جنس برندهشدن در مسابقات بختآزمایی نیست که در زمانی کوتاه تغییراتی شدید ایجاد کند.
نیاز تاریخ به زیستشناسی
از تبار ارامنه تا زیستن در «دو فرهنگ»
شواهد ژنتیکی نظریهای تاریخی و جافتاده را ابطال کردند. پژوهشی که اخیراً منتشرشده، مثالی کمنظیر و بسیار قانعکننده است که چگونه علوم انسانی میتوانند از دادههای علوم تجربی (در اینجا ژنتیک) بهره گیرند. در این مثال ژنتیک مشعلی برای گردش در هزارتوهای تاریک تاریخ در اختیارمان مینهد و دالانهایی را روشن میکند که ناممکن بود بدون انجام پژوهشی در ژنتیک روشن شوند.
مدتها تصور میشد ارمنیها، جمعیتی در آسیای غربی که از لحاظ تاریخی در ارتفاعات ارمنستان سکونت داشتند، از نوادگان مهاجران فریگیها (فریژیها) از بالکان باشند. این نظریه عمدتاً از روایتهای مورخ یونانی هرودوت سرچشمه میگیرد که مشاهده کرد نوع جنگ و سلاحهای ارمنیها، هنگام خدمت در ارتش پارس، به سبک فریگیها بود.
منشاء فرضیهی ابطالشده
تا اینجا منشاء فرضیهی ابطالشده روشن شد: هرودوت صرفاً بر اساس شباهت در نوع تسلیحات ارمنیها با نوع تسليحات و احتمالاً سبک زندگی دستهای از مردم بالکان این فرضیه را مطرح کرده بود که ارمنیها ریشه در مردمان بالکان دارند و مهاجرانی از آن خطهاند.
چگونه فرضیهی ابطالشده تقویت شد؟
وقتی فرضیهای یگانه فرضیه باشد پیشزمینههای نظری در جهت یافتن شواهد بیشتر به نفع آن شکل میگیرد. زبانشناسان وارد گود شدند و از این نظریه حمایت کردند. یافتههای ایشان مؤید آن بود که زبان ارمنی با زیرگروه زبانهای هندواروپایی تراکو-فریژی پیوندهایی دارد.
اما چگونه این نظریه ابطال شد؟
پژوهشی سترگ این فرضیه را به بوتهی آزمون گذاشت: اگر نیاکان ارمنیها از نواحی بالکان به ارمنستان مهاجرت کردهاند پس باید در مقایسهی ژنتیکی مردم دو ناحیه شواهدی از این ارتباط تاریخی رصد شود. پژوهشی انجام شد اما قرابت ژنتیکی مورد انتظار رصد نشد. نتایج در نشریهی آمریکایی ژنتیک انسانی منتشر شد و بنابراین فرضیهای جاافتاده در تاریخ نادرست ازکار درآمد.
نویسندهی ارشد مقاله به درستی میگوید «قرنهاست که باورهای تاریخی درک ما را از گذشته شکل دادهاند و اغلب باعث آنند که برخی فرضیهها را عین حقیقت درنظر گیریم».
مسلماً داستان به اینجا ختم نمیشود. فرضیهی ابطالشده نقشی بسیار مهم در تفسیر دیگر دادهها داشته است و به این ترتیب بخشهای مهمی از تاریخ آن منطقه نیاز به بازنویسی دارد. به یک مورد آن که اکنون در همین پژوهش آشکار شده و در مقاله از آن سخن میرود نگاهی کنیم.
جمعیتی از ارامنه که در قسمت جنوبی ارتفاعات ارمنی (جنوب شرقی ترکیه امروزی) زندگی میکردند ساسونها نام داشتند و فرض بر آن بود که تباری آشوری دارند. این فرضیه در بسیاری از منابع تاریخی، از جمله کتاب مقدس، در متون خط میخی و داستانهای سنتی محلی ذکر شده است. پژوهش ژنتیکی این فرضیه را نیز رد کرد.
پژوهش همچنین نشان داد که ساختار جمعیت و تنوع ژنتیکی گروههای مختلف ارمنی که در بخشهای شرقی، غربی و مرکزی ارتفاعات ارمنستان زندگی میکنند شباهت نسبتاً بالایی دارند و ارامنه جمعیتی به لحاظ ژنتیکی نسبتاً یکدست هستند.
به احتمال زیاد این پژوهش با مخالفتهای زیادی نیز مواجه خواهد شد. تغییر در فرضیههای جاافتاده، به ویژه فرضیههایی که بخشی از فرهنگ یک جامعه شدهاند به سادگی صورت نمیگیرد. چه بسا دادهی ژنتیکی بعدی نیز پژوهش کنونی را بازبینی کنند. اما یک چیز باید مسلم شده باشد: اینکه باید در مرزهای علوم انسانی و علوم تجربی پلهایی شاهراهمانند برقرار کرد.
دو فرهنگ
اصطلاح «دو فرهنگ» را سی پی اسنو، رماننویس-فیزیکدان بریتانیایی در سال ۱۹۵۹ مطرح کرد و مدعی شد که در جهانی زندگی میکنیم که کلیت فرهنگ غرب بر دو فرهنگ کاملاً مجزا بنا شده: علوم انسانی و علوم تجربی. اسنو میگوید بسیاری از فرهیختگان نامآور در علوم انسانی از بیسوادی دانشمندان علوم تجربی ابراز ناباوری میکنند. هرچند اسنو به این افراد حق میدهد و ابراز تأسف میکند که چرا نباید دانشمندان با شکسپیر آشنا باشند، اما از آنجا که خود در هر دو فرهنگ زیسته، در سوی مقابل فرهیختگان علوم انسانی را خطاب قرار میدهد و میگوید درست میگویید دانشمندان ما در علوم انسانی بیسواد هستند اما آیا شما میدانید قانون دوم ترمودینامیک چیست؟! در حالیکه بنای عظیم فیزیک مدرن بالا میرود و اکثریت این فرهیختگان علوم انسانی در حوزهی علوم تجربی سوادی بیش از انسانهای غارنشین ندارند!
زمان آن است که نه فقط افرادی که در این دو فرهنگ زیست میکنند به جهت تفرج هم شده سری به فرهنگ همسایه بزنند بلکه فراتر از آن پروژههای مشترکی عرضه شود؛ مورخانی که تکامل و ژنتیک را جدی بگیرند و نه آنکه در قبال چنین دعوتهایی با تعجب، و مانند یک سده قبل، بگویند مگر نظریهی تکامل ابطال نشده است؟!
کلانتکامل سازوکارهای خاص خود را دارد
فالکونر در مقابل داروین
از ابتدای معرفی نظریهی تکامل توسط داروین بر سر نرخ تغییرات تکاملی اختلافنظرها آغاز شد. داروین بر تدریجی و انباشتی بودن تغییرات تکاملی تأکید داشت. از معاصران داروین، دیرینهشناسی بود به نام فالکونر. فالکونر که در ابتدا آراء تکاملی داروین را قبول نداشت نامهای از داروین دریافت کرد که در آن نامه داروین با لحنی تشویقی پیشبینی کرده بود که به تدریج و با گذر زمان هرچه بیشتر فالکونر آراء تکاملی را خواهد پذیرفت. گویا لحن تشویقی داروین بیش از انتظار کارگر افتاد تاجاییکه فالکونر نه چندان به تدریج، بلکه تقریباً با سرعت زیادی آراء تکاملی داروین را پذیرفت. اما با شواهد تجربی برگرفته از حیطهی تخصصی خود، یعنی فسیلشناسی، نشان میداد که تغییرات همواره تدریجی نیستند و گاهی با سرعتی بسیار زیاد رخ میدهند. گویا این مخالفت با تدریجیگرایی داروین در همهی ابعاد فکری فالکونر جای داشت زیرا نه فقط پیشبینی داروین را که او به تدریج به تکامل روی خواهد آورد نقض کرد بلکه خیلی سریع نخستین نسخه از نظریهای را که امروزه "تعادل منقطع" نامیده میشود و گاهی تکامل را بسیار سریع درنظر میگیرد معرفی کرد!
آراء فالکونر در قرن بیستم بیشتر مورد توجه قرار گرفت و دعوا بر سر اینکه روندهای تغییرات در کلانتکامل (ماکرواوولوشن) نیز همانند خردتکامل (میکرواوولوشن) صرفاً مشتمل بر تغییرات تدریجی است یا شامل انواع سریعتری از تغییرات هم میشود تاکنون باقی مانده است. دادههای تجربی زیادی عرضه از هر دو سو عرضه شده که در نتیجهی آنها خوانش عمومیتری که امروزه در کتابهای درسی تکامل یافت میشود این است که در مواردی تکامل بسیار کُند عمل میکند و در مواردی دیگر بسیار سریع. اما برخی دادهها نیز عرضه میشوند تا این گزارشِ کیفی را به نحوی کمّیتر عرضه کنند. پژوهشی که به زودی در نشریهی اوولوشن منتشر میشود از این سنخ پژوهشها است.
مجادله بر سر نرخ تکامل
قبل از معرفی پژوهش جدید به یافتهی چند پژوهش قدیمیتر اشاره کنیم: قبلاً مشخص شده بود که وقتی گونهای به تازگی بوجود میآید نرخ تغییرات در آن گونه بسیار بیشتر است و در گذر زمان نرخ تغییرات بسیار کُندتر میشود. صرف این دادهها نشانی است از اینکه هم داروین و هم فالکونر بخشی از ماجرا را درست روایت میکردند و بخشی را نادرست. (بعلاوه شایان ذکر است که از میزان نرخ تغییرات در یک گونه میشود سن بوجود آمدن آن گونه را نیز پیشبینی کرد.)
سیمپسون که از معماران نظریهی تلفیق نوین در قرن بیستم بود طرفدار نظر فالکونر بود و به تعادل منقطع، یا آنطور که خودش میگفت «تکامل کوانتومی» باور داشت. اما سیمپسون پرسشی بنیادیتر را مطرح میکرد که هنوز هم مطرح است: اینکه آیا سازوکار تغییرات سریع متفاوت از سازوکار تغییرات کُند است؟ اجماع بر آن است که انتخاب طبیعی مکانیسم اصلی تغییرات، چه کُند و چه سریع است. اما آیا در تغییرات سریع مکانیسمهای دیگری هم در کارند؟ مطابق نظر داروین کلانتکامل چیزی جز جمعشدن تدریجی خردتکامل نیست و نظریهی رقیب میگوید ممکن است سخن داروین در مورد برخی خصیصهها درست باشد اما نظریهای جامع که مشمول همهی خصیصهها باشد نیست.
نتایج پژوهش جدید
پژوهش جدید هرچند مکانیسمی جدید برای کلانتکامل معرفی نمیکند اما با روشی آماری، که بسیار خلاقانه است، نشان میدهد که کلانتکامل مکانیسمهای خاص خود را دارد. تاکنون به مطالعهی تغییرات در یک خصیصه میپرداختند، به عنوان نمونه، اینکه اندازهی جثهی جانور طی زمان با چه نرخی تغییر کرده است. در این پژوهش، اما اندازههای مغز و بدن گونههای پستانداران کنونی را با استفاده از یک روش مقایسهای فیلوژنتیک جدید اندازهگیری کردهاند و تغییرات در همبستگی میان اندازههای مغز و بدن را طی زمان سنجیدهاند. بعلاوه این تغییرات را به دو بخش آماری متفاوت تقسیم کردهاند که میتوانست میان تغییرات ناشی از روندهای تدریجی و روندهای سریع تمایز قائل شود. نتایج نشان داد که تکامل فنوتیپی نه فقط طی گونهزایی شتاب میگیرد، بلکه شامل رویدادهایی است که به ندرت در مقیاسهای زمانی خردتکاملی رخ میدهند.
قدرت آمار
این پژوهش قدرت کمنظیر روشهای نوین آماری را به رخ میکشد. حالا به کمک این روش آماری، لااقل پس از گذشت یکونیم قرن دیگر بحث بر سر این نیست که آیا کلانتکامل مکانیسمهایی فراتر از مکانیسم خردتکامل دارد یا خیر. اکنون قاعدهای در سطح پدیداری داریم که مطابق آن در ابتدای گونهزاییها تغییرات فنوتیپی شدیدترند.
حالا علومی مانند ژنتیک باید وارد بحث شوند و مثلاً با عرضهی مکانیسمهایی به نحوی علّی توضیح دهند سازوکارهای ژنتیکی در آغاز گونهزایی چگونه و با گرفتن چه بازخوردهای محیطیست که مجوز تغییرات بیشتر فنوتیپی را صادر میکنند.
شاهدی تجربی بر کارکرد مثبت اندوه و ترس
(چرا کودکان نیازمند تنوعی از بازیها هستند؟)
از پرسشهای پیش رو در تبیین تکاملی هیجانها این است که چرا هیجانهای منفی، مانند غم و ترس، که خوشایند نیستند توسط انتخاب طبیعی حذف نشدهاند؟ سادهترین پاسخ این است که احتمالاً کارکردهای مثبت تکاملی داشتهاند. یافتن کارکردهای تکاملی برای ترس چندان دشوار نیست. ترسِ از عوامل خطرزا، عامل اجتناب نیاکان ما از آن عوامل بوده و به بقاء کمک میکرده است. برای غم و اندوه نیز کارکردهای مثبت تکاملی را در محیط نیاکان شکارچیگردآور پیشنهاد کردهاند، از جمله اینکه ما را به تأمل در مورد خطاها و برنامهریزی برای آینده وامیداشتهاند.
اما آیا شاهدی آزمایشی در آزمون چنین فرضیههایی وجود دارد؟ مطالعهای جدید در روانشناسی شاهدیست بر آنکه ترس و غم، که هیجانهایی منفی قلمداد میشوند این کارکرد مثبت را دارند که خودکنترلی را تشدید میکنند در حالیکه هیجانهایی مانند شادی، که مثبت قلمداد میشوند، چنین کارکرد مثبتی بر رفتارهای بازدارنده ندارند. منظور از خودکنترلی و رفتارهای بازدارنده این است که فرد میتواند عوامل ایجاد حواسپرتی را سرکوب کند و بر یک هدف متمرکز شود.
البته هیجانهای مثبتی مانند شادی کارکرد مثبت دیگری دارند: افزایش انعطافپذیری شناختی و حس کاوشگری. به عبارتی هر دو دسته از هیجانهای مثبت و منفی کارکردهای مثبتی داشتهاند و آنچه کارکرد آنها را منفی میکند فرارفتن بیشازحد آنهاست. تنوع هیجانی مقوم بهزیستی و شکوفایی است.
یافتههای پژوهش
چشم ما حرکاتِ غیرارادیِ جهشی دارد. وقتی تصویری را نگاه میکنیم این حرکات چشم باعث میشوند اطلاعات کل تصویر به مغز مخابره شود و البته مغز بر اساس انتظار اینکه چه چیزی را احتمالاً قرار است مشاهده کند حرکات چشم را جهت میدهد. اما وقتی بر چیزی تمرکز میکنیم مغز مشغول فعالیتی تأملی میشود و کمتر به دریافت اطلاعات بیرونی نیاز دارد. هر چه فرد در حالت خودکنترلی بالاتری باشد میتواند مانع حواسپرتی خود شده و از حرکات خودکار چشم جلوگیری کند و بر هدف متمرکز بماند. پس با رصد میزان حرکات چشم سنجهی مناسبی داریم در اندازهگیری خودکنترلی فرد. حالا با این تکنیک به نتایج چند آزمایش نگاهی کنیم.
در آزمایش نخست به چهار گروه از افراد، چهار وضعیت هیجانی (غم، ترس، شادی، یا خنثی) را القا کردند. نتیجه آنکه کسانی که در شرایط غم و ترس بودند دقت بالاتری نشان دادند و با موفقیت در برابر حرکات بازتابی چشم به سمت نشانه مقاومت کردند. این نتیجه نشان میدهد که در مقایسه با شادی و شرایط خنثی، غم و ترس به شرکتکنندگان کمک میکنند حواسپرتی را به حداقل برسانند.
در آزمایش دوم پس از القای هیجان از طریق تصاویر هیجانی، شرکتکنندگان ابتدا یک کار با هیجان منفی را انجام دادند. این بار، بهخلاف انتظار، این غم اضافی مانعی بر ممانعت از حواسپرتی نشد. (به عبارتی غم تا جایی خوب است که شدید نشود.) سه حالت دیگر یعنی شادی، ترس، و شرایط خنثی تأثیر قابل توجهی بر عملکرد نداشتند.
آزمایش سوم نشان داد که غم و ترس با کمک به شرکتکنندگان در سرکوب برخی اطلاعات، بازداری شناختی را بهبود میبخشند و به حفظ هدف در طول شیفتهای کاری کمک میکنند.
در آزمایش چهارم به سراغ خشم، به عنوان یک هیجان منفی دیگر رفتند و مشاهده کردند که خشم بازداری را مختل میکند، که نشان میدهد صرفاً احساسات مبتنی بر کنارهگیری مانند غم و ترس هستند که نقش مثبتی در بازدارندگی از حواسپرتی دارند و خشم چنین نقشی ندارد و بنابراین مدیریت بیشتر آن لازم است.
باید به سراغ هیجانهایی مانند انزجار نیز بروند و اثرات آن را بر بازدارندگی از حواسپرتی بسنجند.
نتیجه:
وقتی شاهدیم که کودکان با مشکل عدم تمرکز و حواسپرتی مواجهاند شاید باید بخشی از علت را در تلاش وسواسگونهی والدین در حذف هیجانهای منفی دید.
یافتههایی از این سنخ نقدیاند بر این دیدگاه سنتی که احساسات منفی همیشه عملکرد شناختی را مختل میکند. قبلاً نیز پژوهشی نشان داده بود که با افزایش تنوع هیجانی در فرد استدلالهای فرد عاقلانهتر میشوند.
پژوهش دیگری نشان داده بود که تنوع هیجانهای مثبت نقش مثبتی بر سلامت بدن دارد و التهاب عمومی را کاهش میدهد و نکتهی جالب آنکه تنوع هیجانهای منفی اثری منفی بر التهاب عمومی نداشتند و التهاب بدن را بالا نمیبردند. (البته هیجان منفی خاص، مثلاً صرف افسردگی یا صرف اضطراب، برای سلامتی مضرند.)
پژوهشی نشان میدهد که در شرایط زندگی کنونی از تنوع هیجانی پسربچهها کاسته شده که تأثیرات منفی بر شرایط جسمی و روانی آنها دارد.
تنوع دادن به بازیهای کودکانه سادهترین راهکار افزودن بر تنوع هیجانی کودکان است، هرچند عموماً سادهترین راهها نادیده گرفته میشوند و عواقب این نادیدهگرفتن دههها باقی خواهد ماند.
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 5 months ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 7 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 3 months, 2 weeks ago