اینگونه که تو دستانم را رها کردی یا نمی‌دانی سقوط چیست،یا نمی‌دانی چقدر بالا آمده‌ایم!

-روزبه معین

تیکه کتاب بیگانه از آلبر کامو

همه چیز بدون دخالت من می‌گذشت. داشتند راجع به سرنوشت من تصمیم می‌گرفتند، اما کسی نظر خودم را نمی‌پرسید. گاهی دلم می‌خواست بپرم وسط حرف همه و بگویم: ''بالاخره این وسط متهم کیه؟ بالاخره متهم بودن هم مهمه. من هم حرف دارم! '' اما بعد که فکر می‌کردم می‌دیدم واقعاً حرفی ندارم. ناگهان، باید اقرار کنم که لذت واداشتن آدم‌ها که به حرفت گوش کنند خیلی دوام ندارد.

جوان ایرانی همیشه برای تحقق
آرزوهایش، پول وُ پارتی نداشت ؛)

زنی که توی ذهنش تصمیم به رفتن و دل‌کندن می‌گیرد، حتی اگر بماند ، حتی اگر هر روز صبح سماور را روشن کند و گل‌های توی بالکن را آب بدهد، باز هم رفته است.

از کتابِ
? رازِ رُخشید برملا شد /
#علی_سلطانی

جای شروین زندان نیست!

آمادگی خداحافظی با هرکسیو داشته باش!

تو نسلی که هر روز با یکی بودن براشون عادی و شاید افتخاره من ترجیح میدم برا خودم وقت بذارم.

بازم هنرِ خفنِ آقای هاید
ممنون

شیرکاکائو و کتاب، شعر و موسیقی نوا در میان عطر گل، با دل‌افکار می‌رسد گل به گلخانه شکفت، دل به دلبر رسید در کتاب و کافه‌اش، جانِ هوشیار می‌رسد نغمهٔ بی‌کلام و دل، در فضا پیچیده است در میان شعر و گل، لحظهٔ دیدار می‌رسد دخترِ نازآفرین، ماهِ شیرین‌روی ما در…

شیرکاکائو و کتاب، شعر و موسیقی نوا
در میان عطر گل، با دل‌افکار می‌رسد

گل به گلخانه شکفت، دل به دلبر رسید
در کتاب و کافه‌اش، جانِ هوشیار می‌رسد

نغمهٔ بی‌کلام و دل، در فضا پیچیده است
در میان شعر و گل، لحظهٔ دیدار می‌رسد

دخترِ نازآفرین، ماهِ شیرین‌روی ما
در کتاب‌فروشی و گل، گاهِ اسرار می‌رسد

ای دلِ شیدا ببین، آن که دلخواهِ توست
در کنارِ گل و عشق، باز بازار می‌رسد

هم کتاب و هم گل است، هم نوا و هم صفا
با لبخندِ دلنشین، او که دلدار می‌رسد

عشق و دل در این مکان، می‌شود زنده و نو
با حضورش در دلِ ما، شادی بسیار می‌رسد

https://t.me/hale_man_khob_ast/1201