جمجمه

Description
#درباره_ی_هنر
#شعر
#داستان
#نقاشی
#حرافی_های_هنری
#عکاسی
#سینما
...

#محمد_توکلی_کوشا
#فارد_قربانی

ارتباط با ادمین ها :
@Fared_ghorbani
@Mohammadkosha
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 8 months ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 10 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 6 months, 1 week ago

9 months, 2 weeks ago

*معاشران!
گره از بال‌های یار
گره از مویرگ‌های سر از پا به انگشت‌های دست از باز
از رفت وُ آمد ِ هر ماشین
در پس‌کوچه‌های بسته از هر رگ ِ قلب
از شاخه‌های قرمز ِ مغز از انار/ به ارّه‌ی برقی
از شاخه‌های دست از تنبور وُ از شعر ِ تَرَم «از»
که شبی دراز باشد

و ان یکاد که خواندید
خواندید؟
مرا که هزاران است لب
که میل ِ خَفا دارد وُ خنده‌ی خاموش
به خلوت ِ خاک
در شبی که مورچگان ِ سیاه
بر سنگ‌های سیاه به راه‌اند وُ بال ِ یار
بر یمین و یسار سایه گُسترده
به فاتحه‌ای روشن
به هزاران سرازیری
بِسَرازیرید
و انارهای باغ ِ عَدْن و عَدَم را
به حقّ ِ خواب‌های ندیده
بر گورهای گُم‌ام بپلاسانید

پَرَنده باد
خون ِ پاشانَم بَر شاخه‌ها
پَرَنده باد آن نام ِ بُلند بر مویرگ‌ها
پَرَنده باد لبانم
**لب‌ات کجاست؟
که حزین است خاطر
و جان
که تنها تا چانه آمده بالا/ چیزی نیست
چیزی نیست
لب به باده گرم است وُ باد
باد ِ سخن‌چین
ربوده حرف ِ دهانم را
وگرنه شحنه‌های شیخ
کجا نشانی ِ ما را داشتند؟

معاشران
گره از بال‌های من!

#مصطفی_مرتضوی

____
معاشران گره از زلف یار باز کنید - حافظ
* لبت کجاست؟ که خاک چشم به راه است - محمد مختاری

@jom_jom_e

10 months ago

قافیه را باخته ام
الکم را آویخته ام
و رو به دیواری که انگار تا آسمان هفتم ارتفاع داشت
و تا آن ور عالم پهنا ایستاده ام
این جا خاکریز خاطره ها نیست
سرزمینی نیست که آلیس پایش یکدفعه باز شده باشد
می نشینم روی زمینی که خاک دوران خورده
و ابوعطایی می خوانم
روبه بالاکه نگو و نپرس
من پاواراتی نیستم
که صدایم گوش آسمان را کر کند
ژان والژان نیستم
که بتوانم گاری ای با آن سنگینی را بلند کنم
می پرم بر سنگی که برسر خیلی ها خورده بود
جلوی پای خیلی ها خودش را انداخته بود
و نقشه ی فرار زندانی را می کشم که زندانی ندارد
من قهرمان یک فیلم سینمایی نیستم
نه جکی چانم
نه مردی که با قاشق تونلی حفرکند از سلولش تا بیرون

قافیه را باخته ام
الکم را آویخته ام
و دراز کشیده ام زیر آفتاب مختصری
که دستی بیرون از آستین داشت
و دارم برای پرنده های کوچک توی حرفهام ارزن می پاشم

#محمد_توکلی_کوشا
@andishebedunemarz

10 months ago

در چشمهای باد
کتابی ست
بی نقطه
بی کلمه
که فقط
تومی دانی
ای دستهای تو تنبور
پاهایت دف
کدام اسب
درفصل گریه
دهانت را یونجه دید
که چهار نعل تاخت
به سمت قطاری
که ابرها را جابجا میکرد
یکی
درختی واژگون
در بشکه های اورانیوم
یکی
دیوی که
از چراغ جادو در رفته بود

در صورت تاریکی
شبانی ست
بی نور
بی صدا
که فقط
تو می بینی اش
ای یک چشمت
ابولهولی در شاخک های برف
یک چشمت
سموری
که ریشه هایش را
جویده اند درخت ها
کدام رود
از دهان تو آب خورد
که عیسی دوازده جام آب را شراب کرد
دوازده بار بگو
در دوازده سالگی
دوازده مرد کاری
کدام قسمت دستت راشیار کردند
که درخت انگور کشف شد

در چشمهای باد
شبانی ست

#محمد_توکلی_کوشا

آنقدر از تو می نویسم تا فارسی تمام شود
@aztominevisamtafarsitamamshavad

1 year ago

باید،
گلی می‌شکفت در آفتاب
در آغوش رنگ
ریشه که می‌کرد
می‌دید در کف‌بینی
نام فرزندش را می‌گذاشت تو
و جاری می‌بود
بعد
حریری بر تن می‌دوخت از پوست
در آغوش من
سوار بر هم بالا می‌رفت از چشم
و آن شب که ماه کاملا پیداست
آسمان سرخ است
دروازه‌‌ی روز را می‌گشود بر طلوع
در خواب
و جاری می‌شد
بعد
سرم را می‌شکافت
در آغوش مرگ
پدید می‌آمد از اضداد در او
دستم را می‌گرفت
خودم را می‌بردم به صحن
و می‌ترسیدم که بیدار شوم
در بستر خودم در تبعید
اما
سوال هنوز این بوده
چرا نیامد،
که نمانَد،

#فارد_قربانی

@sher8nama

1 year, 1 month ago

در چه چیز عجب!
شکّ است
دست که می‌کشی بر یال قلب
و ماه را سوار درشکه می‌کنی
حرف که می‌بری به درون
و پرنده می‌پری

زیبایی
و انتظار هم همین بود

ای تشدّد چشم‌ها از نبستن پلک
وقتی دهلیز جهان
کلاه مَد بر سر آه آینه می‌گذارد
و
بار سفر می‌بندی

اصلا، آدم، زاده است به همین

هَیج و هیاجم را ببین

داماد مرگ است

و عصایی قادر نیست کاری بکند
اگر دوام بدهد مچاله کردنم را در وِی
سوت قطاری
که به سلام رفته است
افتادنم را روی ریل از دهان تو

زمزمه باش

آب خنک را در عسلویه

مزمزه کن

ساحل مُکَسَّر  را در سینه‌هات

مُسکر بمان

که آدم خوش است به همین
تلالو لؤلؤ‌های تنت بر پرده تاریک تلویزیون
خَمر چکیده از لوزی طلوع
به همین هوار تعادل در آغوش عشق

خوش است به همین

سرودِ زبان بسته در سایه‌ی یقین

#فارد_قربانی

۶
@sher8nama

1 year, 1 month ago

می‌ایستی در تاریکی
از خودت می‌پرسی
از او که دارد حرف می‌زند
آیا من هستم که می‌شنوم!؟
یا این کلمات بی‌صداست
که فرا می‌خوانند به گمان
و از او که دارد می‌شنود
می‌پرسی از خودت
که ایستاده در تاریکی
آیا من هستم که حرف می‌زنم!؟
یا این تصاویر بی‌صورت است
که فرا می‌خوانند به حدس

چشم‌هایم را باز می‌بندم
ببین!
سنگ‌ریزه‌ها
برخاسته‌اند به کشتارم از روح
چه می‌دانیم
*شاید این جهان، جهنم جهان دیگری است
و این سر
خطه‌ای سرسخت از آن
که همیشه ما دو یک را روبروی هم می‌گذارد
و چشم‌هایت را باز می‌بندم

می‌بینی!؟
با تو که حرف می‌زنم
از من سوال می‌پرسی
آیا کدامی؟

#فارد_قربانی

*آلدوس هاکسلی

۵۸

@sher8nama

1 year, 2 months ago

بلور تُنگت در رفتن
بر لب افتادن است
در من
که هست
لذتش را می‌برم

حلول آب
شفاعت تاخت است بر پشت اسبی صحیح
ملیح که نفس می‌کشی
لذتش را برده‌ام

جنون کاه
در سوختن، خرام آمدی خوش
به خیمه زدی
در زعامت نور
که لذتش را می‌بری
از آخته‌ی میل در آغوش هم
که دانست کجا بر زمین بگذارد بار
و دست درست
اعاده‌ی انسان است از نسل

بتاب بر وی
که حسرت، حیف است
اگر در بر نگیری کاسه‌ی سر را
صدای آن
بلند که می‌شود در تانی تهدید
آدم می‌کشد

من آفتاب دید‌ه‌ام
گلوی نبض گرفته بود

حالا
که توافق نیست بر از نو
نام بزرگ عشق را
دُن خوآن بخوان آقای عینکی
این ظن
که برهنه می‌رود
از کمر راست ایستاده شعر است
می‌خواست از دهانه‌ی زنی
تاب بخورد

#فارد_قربانی

@sher8nama

1 year, 5 months ago

در گردوی سری کال
مورچه ای راهش را کج می کند
در پی دانه ای
که در دهانم خیس می خورد
پرنده ی یا حق به هق هق می افتد
وشاخه ی درختی ریشه هایش را قطع می کند
مردی حبشی قرآن می خواند
رو به سر دسته ها
و ابوذر ربذه در دست
سنگی را به پشتش می بندد
از بلندگو صدای اذان می آید
زنی موهایش را پریشان می کند سمت متروپل
پریشان می کند رو به برج آزادی
رو به کارونی که شرطی شده بود
زنی که موهایش آتش گرفته در رکس
در جنایتی بی دقت
گرما کش می آید در این آفتاب خرداد
ماشینی جوش می آورد
و کتابی که من باشم
ورق می خورد در باد
خبر مرگت را که آوردند
درخت خرماهایش را ریزاند
مرد دست به کمرش برد
و زنی عرب مویه کرددر سواحل هرمز

#محمد_توکلی_کوشا

@zerzereh

2 years, 3 months ago

#پارانویی

به دوستِ سالیان #محمد_توکلی‌کوشا

دستی به شانه‌ام تُک می‌زد
دانه از نفیرِ گردنم می‌جویید
دست / در فراقِ درخت می‌ری‌خ‌ت ...
بر‌می‌گ‌ش‌ت و ...
صورتم دَوان بر آسیابانِ نخست ، می‌رامید !
آستینم آخ
تُهی می‌مانید ...

برکه‌ای بر پونتیاک پانچ شده ! لعنتی کودکم
به پروانه‌ی پارانویی
نگریسته ... !

فنجان دو لبه‌ی تناسُخ دارد ،
زن ،
به چهره‌ی چاه می‌لَغزَد
دَهانش سقوط می‌کند !
بی دهان می‌آید ...
چای بیهودگی آنورِ میز است
یائسگی در مَردَم می‌لولَد
بر لهجه‌ی روزمَرگی
سگم پارس می‌کند !

کیوبال* هر صورتم است
۵ و ۱ از نیمه‌ام گذشته
و خورشیدِ جهل تابیده
موریانه
کُنگره دیوار ، می‌درخشیده ... !

چای دو قطبی بُرّان است ...
ساحتِ یوز از نیمه بُرده است ...
آث پیک بِکار نمی‌آید
نوروز
خوشحالم نمی‌کند !
مرگ
سراغم را نمی‌گیرد .

#امیر_تیمور_زحمتکش

2 years, 3 months ago

@jom_jom_e

این نان که قسمت می‌کنم
زمانی گندم بود
و این شراب
به هنگامی بر تاکی بیگانه
در میوه غوطه می‌خورد
انسان در روز
و باد در شب
انگورها را فرو گذاشت
و عیش دانه‌ها را منغض کرد
زمانی
در این شراب
افشرد خون تابستان
آن تار و پود که تاک‌ها را آراست
زمانی این گندم
در باد شادمان بود
انسان شکست آفتاب را
انسان فرو کشید باد را
این تار و پود را تو قسمت می‌کنی
و این خون را تو می‌نهی
تا در درون رگ
پریشانی آورد
آنان زمانی انگور و گندم بودند
آن زادگاه حس ریشه و شیره
شرابم را تو می‌نوشی
و نانم را تو می‌قاپی

#دیلان_توماس
ترجمه
#علیرضا_زرین

@jom_jom_e

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 8 months ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 10 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 6 months, 1 week ago