?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months ago
درد شیرین
پس از ساعتها کوهپیمایی، کف پاهایم میسوخت. «از درد و خستگی نگم براتون.»
بعد گذشت دو روز همچنان، هنگام راه رفتن اذیتم میشوم، با این وجود از رفتن پشیمان نیستم.
منِ غرغرو میان راه گاهی شکایت میکرد اما قلبن خشنود و راضی بودم.
قبل از حضور در پیمایش مطمعن بودم که درد به سراغم میآید و درد را به جان خریدم. میدانستم درد تمام میشود و میرود ولی انرژی و حس خوبش میماند.
زایمان هم درد دارد، اما هیچ مادری پشیمان نمیشود، چرا که ثمرهی درد و فارغ شدن، نوزادی است عزیزتر از جان.
هر بار که به کوه میروم، گویی ذرهای از وجودم متولد میشود. حس میکنم مانند درخت یا ساقهای هستم که برای بیرون راندن جوانههایش باید شکافته شود.
برای شناخت خود و رسیدن به آنچه که میخواهم، باید پوست بیاندازم.
برای رسیدن به مقصد باید از درد و رنج عبور کرد.
حتی یک گیتاریست هم روزهای نخستین از نواختن مکرر، انگشتانش ملتهب و دردناک میشود اما ادامه میدهد و میداند که برای رسیدن به زیباییها باید از موانع عبور کرد.
درد افسردگی به مراتب عمیقتر و طاقتفرساتر از درد جسمی است.
چقدر خوابهایتان را جدی میگیرید؟
بیش از ده سال بود که در دام خوابهای تکراری گرفتار بودم؛
امتحان داشتم و آماده نبودم.
مشقهایم ناتمام مانده و درسهایم را نخوانده بودم.
خواب مانده و از امتحان جا میماندم.
آخرین باری که رویای امتحان و مشقهای ننوشتهام را دیدم از خودم پرسیدم چرا پس از این همه سال دوری از درس و مدرسه هنوز اضطراب درس و مشقهایم را دارم؟
تصمیم گرفتم دانشگاه بروم.
نمیدانم چه کسی مسبب خوابهایم بود؟ والدم؟ کودک درونم؟ هر که بود مرا راهی دانشگاه کرد و دیگر به خوابم نیامد؟
۵ یا ۶ ساله بودم، یک روز شنیدم که مادرم خوابش را برای همسایهمان تعریف میکند. کنارش رفتم و با دقت به صحبتهایش گوش دادم، میان حرفش یکدفعه گفتم:«بعدش از چاه، آب بیرون کشیدی.»
مادرم چشم غرهای رفت.
گفتم: «منم بودم دیگه.»
مادرم دعوایم کرد و حرفم را جدی نگرفت.
من دقیقا همان خواب را دیده بودم اما مادرم باور نکرد و فکر کرد که خواب را قبلا برایم تعریف کرده است.
خواب و مکالمات آن روز را واضح به یاد ندارم، اما تا مدتها از مادرم دلخور بودم که چرا حرف مرا باور نکرده است.
بعدها متوجه شگفتی خوابم شدم و هنوز برایم جالب است که چطور هر دوی ما در یک خواب بودیم!؟
به کارل یونگ حس خوبی دارم، روانشناسی که به اهمیت رویاها و نمادها در فرآیند خودشناسی و رشد فردی تاکید داشت.
آدم باید کار خودش را بکند. در هر امر طبیعی اینگونه است. من فکر کردم که یک کار میتوانم انجام دهم و آن کار نوشتن است. تصمیم گرفتم این کار را به بهترین شکل انجام دهم. جنگل به وقتش سبز میشود و به وقتش برگریزان میشود.
بسپار به طبیعت
مراوده و اختلاط با نسل جوان را دوست دارم، طرز فکرشان را دوست دارم. تحسینشان میکنم برای طرز فکر و خلاقیتشان.
چند ماهی است سعادت آشنایی با اکیپ جوانی خوشگفتار و خوشاخلاق را دارم.
ثمین یکی از این جوانهای خوش کلام است، دختری مهربان و خونگرم.
ثمین تکه کلام جالبی دارد که پر از حس خوب و انرژی مثبت است.
هر موقع بحثی پیش میآید که استرس و اضطراب از آن بیرون میزند، میگوید: "من که میسپارم به طبیعت، بسپار به طبیعت."
اولین باری که این اصطلاح را شنیدم خوشم امد و به بامزگیاش خندیدم. تکرار این واژه برایم جالب شد و به بار معنایی کلمه فکر کردم.
بسپار به طبیعت؛ رها کن، بلاخره یک چیزی میشود، ابر و باد و مه خورشید و فلک در کارند...
چه کسی بهتر از طبیعت. اگر بتوانیم مشکلات و چالشها را به طبیعت بسپاریم ذهنمان آرام میگیرد و از مقابل و با فاصلهای دورتر، بهتر میتوانیم ببینیم و مسائل را حل کنیم.
من هم که عاشق طبیعت، توصیهاش را جدی میگیرم.
نقاب یا تنهایی
ترجیح میدهم تنها شوم تا دروغگو باشم.
ترجیح میدهم تنها باشم تا اینکه برای ادامهی دوستی و ارتباط، برخلاف میلم سکوت یا تاییدی دروغین کنم.
اگر روزی تنها شوم شکایتی ندارم و ترجیح میدهم، خودم باشم و نقابی نداشته باشم.
در گذشته فکر میکردم گذشت، سکوت و صبوری در برابر اشتباه دیگران، خصلت پسندیده و بزرگی است، با این طرز تفکر خود را دلداری میدادم تا رنجش و دلخوریها را هضم کنم. اما اکنون که با بخش کوچکی از مهارتهای زندگی آشنا شدم، میدانم که همیشه صبوری و سکوت جایز نیست. گاهی باید در برابر اشتباهات دیگران عکسالعمل نشان داد. گاهی باید اعتراض کنم، انتقاد کنم و مورد انتقاد قرار بگیرم.
اگر با اشتباهاتم مواجه نشوم چطور میتوانم اشتباهاتم را اصلاح کنم؟ چطور میتوانم از سایهها دور شوم؟
سعی میکنم از بازخورد و انتقاد دیگران عصبی نشوم، به انتقاد دیگران فکر کنم و دیدگاهشان را بالا و پایین کنم شاید حقیقتی باشد که خودم متوجه آن نشده باشم.
#یادداشتروز
#فاطمهنراقی
سریال سیلو و تمثیل "غار" افلاطون دور سرم میچرخند، کجای زندگی ایستادهام؟ زنجیری که به پایم بسته شده است باز میشود؟ تلاشی برای باز کردن غل و زنجیر میکنم؟ یا مثل کپک سرم را زیر برف بردهام تا نبینم و نشنوم.
جرات و جسارت کافی برای رهایی از سایه را دارم؟ روی زمین و دنیای واقعی نفس میکشم یا درون سیلویی کورکورانه زندگی میکنم؟
برای تابیدن نور بینش زندگی منتظر شانس بمانم یا چارهای بیاندیشم؟ شاید باید به دنبال مرشدی باشم.
تمثیل "غار" افلاطون در کتاب جمهور:
"نخست غاری را در نظر بگیرید که در آن تعدادی انسان به دیوار غل و زنجیر شدهاند؛ به طوری که رویشان همیشه به سمت دیوار مقابل است، و هیچگاه پشت سر خود را نگاه نکردهاند. در پشت این افراد، آتشی روشن است و در بیرون جمادات در حرکتاند و سایه آنها روی دیوار غار میافتد و انسان ساکن در غل و زنجیر میپندارد کە سایه ها این صداها را تولید می کنند.
در این میان ناگهان زنجیر از پای یکی از این زندانیان که به سوی دیوار غار نشسته است، باز میشود، و آن شخص به عقب برمیگردد؛ پشت سر خود را میبیند و سپس از دهانهٔ غار بە سمت بیرون می رود.
وقتی که بیرون میرود، نور آفتاب چنان چشمش را اذیت میکند کە دوبارە بە سایەها باز میگردد در واقع اعتقاداتش قویتر نیز میشود، اما وقتی رفتەرفتە بە نور آفتاب عادت کرد و دنیای رنگی و واقعی را میبیند، آگاه می شود کە سایهها واقعی نیستند. حال اگر همان شخص را بە داخل غار برگردانیم، او به رفقایش میگوید کە این سایەها واقعی نیستند، رفقایش بە او میخندند و میگویند به خارج غار رفته و عقلش را از دست دادە است."
در این سالهای اخیر همهی ما تغییرات زیادی داشتیم. به ظاهر، پوشش و زیبایی اهمیت بیشتری میدهیم، افکار و باورهایمان را تغییر دادهایم و این اتفاق قشنگی است که ما نسبت به گذشته روز به روز پیشرفت میکنیم و این تحول را مدیون فضای مجازی و باورهای نسل جدید هستیم.
از اینکه مثل گذشته مقابل برخی رفتارها و افکار جهبه نمیگیرم خوشحال هستم.
گاهی به برخی از رفتارها و باورها عکسالعملی نشان نمیدهم و پیش خود میگویم شاید در آینده نظرم تغییر کرد.
به نظرم تغییر عقاید، بسیار دشوار است و به صبر و زمان زیادی نیاز دارد. تغییر در ظاهر خیلی راحتتر از تغییر در باورهاست، مثلا در عملهای زیبایی چند روزی جسم درگیر است و تمام.
شخصی را پس از چند سال ملاقات کردم، از نظر ظاهری خیلی تغییر کرده بود، خانمی زیباتر از، سالهای گذشته. هر چه بیشتر حرف میزد رفتار ناپسندش برایم یادآوری میشد. از نظر ظاهری و رفتاری خیلی بهروز شده بود اما صحبتها و افکارش همان حرفهای قدیمی و باورهای تکراری.
هنوز به راحتی دیگران را قضاوت میکرد و پشتسرشان حرف میزد.
"فلانی اینکار و کرد، فلانی اون کار رو کرد...
فلانی باید بینیاش را عمل کند، فلانی ال کرد و بل کرد..."
یا اینکه علت مرگ شخصی را از کوتاهی و کمکاری همسرش صادر کرد.
به اینجا که رسید گوش میدادم و نمیشنیدم.
این همه ذوق و تلاش برای تغییر و زیبایی ظاهری، دریغ از کمی تلاش برای تغییر افکار و باورها.
#یادداشتروز
#فاطمهنراقی
چند روزی از نوشتن دور بودم و حسابی دلتنگ نوشتن هستم.
این روزها دهها ایده برای نوشتن داشتم، اما موقعیتی برای دست به قلم شدن نصیبم نمیشد. در حد یک جمله یا کلمه آنها را یادداشت میکردم که یادم نرود و سر فرصت در موردشان بنویسم.
امشب بسیار دلتنگ نوشتن و انتشار بودم.
انتشار یکجورایی حکم گفتگو و گپ زدن را دارد. اوایل به اصرار، برای پیشرفت در حوزه نوشتن و به اجبار نوشتههایم را منتشر میکردم اما امشب احساس کردم انتشار برایم مسرتبخش شده است. در این روزهای پرمشغله کوچکترین نکته را گوشهای یادداشت میکردم تا در اولین فرصت انها را برای شما عزیزان بنویسم. حالا دیگر انتشار اجبار نیست و عشق است. دلم میخواهد تجربیات و کوچکترین چیزهایی را که میآموزم و برایم خوشایند است برای شما بنویسم، حتی اگر خوانده نشود یا حتی یک نفر آن را بخواند.
امشب برای اولین بار از وجود کانال تلگرام خوشحالم.
پر از حرفم برای گفتن اما چشمانم یاری نمیکنند و زورشان زیاد است.
ممنون از حضور تکتک شما ??
خانمی تقریبا چهل ساله روبری مغازهای بسته ایستاده بود. نزدیک که شدم اینپا و آنپا کرد و پرسید: سبزی فروشی کجاست؟
گفتم: سر همین خیابون.
+ خانووم، سبزهفروشی کجاست؟
برای با دوم گفتم: سر همین خیابون.
آشفته چپ و راستش را نگاه کرد، نگاهی به سر تا پای من انداخت.
+ خانوم، سبزی خوردن میخوام.
_ بیا تا اونجا با هم بریم.
+ شمام سبزی میخواین؟
_ نه، مسیرمون یکیه.
هنگاه راه رفتن، چند باری از نوک پا تا سر و برعکس مرا نگاه کرد. فکر کردم شاید غریب است و ترسیده باشد.
مدام پشتسرش را نگاه میکرد.
+ میخوام برم فاز یک، از کجا برم؟
_ سبزی خریدی از کوچه روبروش برو، به انتهای کوچه که رسیدی برو سمت راست، مستقیم میره تا فاز یک.
+ نمیشه بر گردم از همینجا برم؟
_نه گلم، راه نداره، اون مسیر سر راسته. ماشین هم میتونی سوار شی.
با اضطراب به خیابان روبرو نگاه کرد.
+ میخوام یک کیلو سبزی بخرم برم فاز یک. سبزی فروشی کجاست؟
مغازه را نشانش دادم.
_ ایناها عزیزم سبزیتو بخر، برو کوچه روبرو.
مردد کمی جلوتر از من رفت و از دور کوچه را نگاه کرد و دوباره آدرس فاز یک را پرسید. با وحشت به کوچهی روبرویی نگاه میکرد.
+ تو سبزی نمیخوای؟
_ نه گلم.
+ پس چرا اومدی؟
_ خیابون بغلی کار دارم.
+ دستت درد نکنه، خیر ببینی، میخوام برم فاز یک.
مقابل سبزی فروشی ایستادیم، دوباره مسیر را نشانش دادم و خداحافطی کردم. چند قدم رفتم و برگشتم.
گفتم: میخوای تا سر کوچه روبرویی باهاتون بیام؟
مثل بچهها خندید، آره، آره. دستت درد نکنه.
آقا یک کیلو سبزی خوردن بده، جعفری بذار.
رو به من گفت: خانم دستت درد نکنه، ببخشیدا، معطل شدی، تو سبزی نمیخوای؟
_ خواهش میکنم، نه سبزی نمیخوام.
فروشنده گفت: جعفری به جای چییی بذارم؟
نگاهش به من بود و گفت: به جای پونه.
نگاهش همچنان به من بود و حرفش را تایید کرد و ادامه داد آخه ما پونه دوست نداریم. تو سبزی نمیخوای؟
_ نه ممنون.
کارت را به سبزی فروش داد، منتظر شدم ببینم رمز کارت را میداند یا نه.
رمز کارت را سریع گفت.
+ خانم ببخشیداا معطل شدی بچههات تو خونه منتظرند. نمیشه از همین خیابون که اومدیم برگردم برم فاز یک؟
_ خواهش میکنم. نه اونجا به فاز یک راه نداره.
راه افتادیم و پرسیدم: تازه اومدین واوان؟
+ من کرج میشینم، کار داشتم اومدم واوان، میخوام برم فاز یک.
به انتهای کوچه که رسیدیم دستم را به سمت راست دراز کردم و گفتم: اینجا مستقیم میخوره به فاز یک، با ماشین هم میتونی بری. اسم ماشین که آمد شروع به دویدن کرد و گفت: نه، نه، پیاده میرم.
به سرعت و بادهیجان دور شد. از این همه آشفتگی نگرانش شدم اما عجله داشتم و نمیتوانستم همراهیش کنم.
چند ثانیهای ایستادم تا متمرکز شوم که برای چه آمدهام و کجا باید بروم. امان از این مغز و پیچیدگیهایش.
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months ago