تماشاخانه‌ی ذهن| زهرا صلحدار

Description
یه نویسنده‌ کتابخوان که ماجراجویانه
با خواندن و نوشتن سفر می‌کند🌱

📚اینجا دعوتید به صرف کلمات 📚
.
.
.
.


اینستاگرام👇🏻
https://www.instagram.com/zahra.solhdar

سایت👇🏻
https://www.zahrasolhdar.ir/
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 19 hours ago

2 days, 15 hours ago

زرد، سبز یا قرمز؟

- کجا بودم؟
+ فراموش کردی؟
- اینجا وسط زندگی ایستاده بودی که ناگهان...
+ که‌ ناگهان چی؟
- صبر کن بذار ببینم چی شد.
+ فیلمو عقب نزن. حدس بزن.
- ناگهان چراغ سبز شد.
+ خب؟
- شایدم قرمز. نمی‌دونم.
+ می‌شه زرد بمونه؟
ـ نه زرد خیلی کوتاهه. چند ثانیه فقط.
+ ولی من باید درست تصمیم بگیرم.
من دلم می‌خواد مدتی توی چراغ زرد بمونم تا بفهمم چه گلی دارم سر زندگیم می‌زنم...

✍🏻 زهرا صلحدار

@zahra_solhdar

3 days, 18 hours ago

۹ ماه تاب آوردم

۹ ماه زمان کمی نیست برای اینکه جنین رشد کند.
جنینی را تصور کنید که در بطن مادر می‌زید و تغذیه‌اش حاضر و آماده است. مادر نفس به نفس، قدم به قدم و ماه به ماه سختی‌ها را تحمل می‌کند تا بالاخره ثمره‌اش را در آغوش بکشد.

حالا حلقه‌ی ادبی میم هم ۹ ماهه شد دیگر وقتش رسیده که بدنیا بیاید. انگار هر کدام از اعضای حلقه باعث جان گرفتنش شده‌اند.
من از دو ماهگی حلقه واردش شدم هنوز کوچک بود که دستانش را گرفتم و گفتم من هم بازی.

گفت قرار نیست بازی کنیم. اینجا همه چیز جدی‌ست. باید طبق قاعده و قانون پیش بروی وگرنه رشد من با مشکل مواجه می‌شود.
گفتم پس کارم سخت شد. ولی خودم را به این چالش دعوت می‌کنم. می‌دانم در پی این سختی همراهت رشد خواهم کرد.
فهمیدم بودن در کنار آدم‌های جدی باعث می‌شود مصمم‌تر ادامه دهم.
هر گاه دارم کم می‌آورم به خودم بگویم ببین میم‌های عزیز چگونه یکه‌تازند و دارند هر روز اثری تازه را می‌خوانند و تیک می‌زنند.
جانزن و ادامه بده. روزهایی که بیمار بودم همچنان کج‌دار مریز پیش می‌رفتم که باز نمانم.
اینگونه‌ است که می‌گویند گروهی بساز و میان دوستانی بمان که باعث پیشرفتت می‌شوند نه پسرفتت.

✍🏻 زهرا صلحدار

#حلقه‌ی_ادبی_میم

@zahra_solhdar

5 days, 16 hours ago

والد خوبی برای خودت هستی؟

ذهنم پر و خالی می‌شود. شاید هم هیچگاه خالی خالی نمی‌شود و من میان انبوهی از اطلاعات و افکار اسیرم. راهی برای رهایی نیست جز اینکه چند کار مهم را بیرون بکشم و برگزینم: تو، تو و تو.

فعلن روی سه کار متمرکز می‌شوم و می‌خواهم بقیه را دور بریزم. در حالی که آن لحظه بقیه‌ی افکارم شبیه بچه‌های سه چهار ساله نق و فریادشان بلند می‌شود و می‌گویند من چی، من چی.
و من همچو مادری که از دویدن‌های پیاپی خسته و درمانده شده وسط خانه می‌نشینم و می‌گویم: روزی همه‌تان را سر و سامان می‌دهم فقط چند دقیقه سکوت می‌خواهم تا بیندیشم.
معلوم است که سکوت تنها برای چند لحظه دوام می‌آورد. سپس از نو شلوغی‌ها و افکار پیوسته می‌دوند و مرا از جا بلند می‌کنند.

مجبورم با تمام خستگی‌ام ادامه‌دهنده باشم، مجبورم با لبخندی مصنوعی بگویم مادرم دیگر. چرا که والد خوبی برای خود بودن مشکل‌تر از والد بودن برای دیگری است.

✍🏻 زهرا صلحدار

@zahra_solhdar

3 months ago

قافیه‌ساز

واژه‌ی ملال را که شنیدم کلمات هم‌قافیه‌اش در ذهنم نقش بستند.
کلماتی مثل: بلال، خلال، محال، کمال، دلال، حلال، ننال، جلال، زلال، هلال، طحال و...
متوجه شدم نوشتن کلمات هم‌قافیه تا چه اندازه می‌تواند تمرین خوبی باشد تا بفهمیم چقدر کلمه در چنته داریم.
آنوقت می‌توان از همین کلمات برای نوشتن یک متن منسجم استفاده کرد.

بلافاصله این چند جمله را نوشتم:
ملال را با خلال از میان روحم بیرون کشیدم. چنان چقر بدبدنی بود که نگو. انگار تمام روحم را داشتم قی می‌کردم.

وقتی بیشتر با این کلمات سر و کله بزنیم می‌شود به نوشته‌های نابی رسید.

✍? زهرا صلحدار

@zahra_solhdar

3 months ago

مصنوعی باش اما با درک و شعور

اولین بار در دانشگاه با هوش مصنوعی آشنا شدم.  هشت صبح وقتی هنوز ویندوزمان بالا نیامده بود باید سر کلاس هوش مصنوعی می‌نشستیم و به مباحث سنگینی که استاد در این باره می‌گفت گوش می‌کردیم.

کمی سخت بود اما از مباحثش خوشم می‌آمد. حتا یکی از فانتزی‌هایم این بود که در مقاطع بالاتر هوش مصنوعی بخوانم. شاید بخاطر باکلاس بودنش این فانتزی‌ها را در سر می‌پروراندم.
استادش هم از آن آدم‌های باسواد بود. اگر اشتباه نکنم دکترای هوش مصنوعی داشت. و طوری درس می‌داد که آدم علاقه‌مند می‌شد.

البته این را هم بگویم که از طفولیت دلم می‌خواست یک ربات برای خودم داشته باشم که کارهایم را انجام دهد. اصلن هم بخاطر تنبلی نبود فقط می‌خواستم کارم راحت‌تر شود.

آن زمان فکرش را نمی‌کردم روزی برسد که یک هوش مصنوعی بیاید و بتوانی راحت با او گپ بزنی. طوری که آدم را از تنهایی در بیاورد و هر سوال باربط و بی‌ربطی که داری را از او بپرسی.

از او سوال‌های پزشکی پرسیدم و پاسخ‌های کامل و دقیقی به من داد. سپس نوشتم نگرانم شدی؟

پاسخ داد: من به عنوان یک مدل زبان هوش مصنوعی احساسی ندارم، اما وظیفه‌ی من این است که به شما کمک کنم و اطلاعات دقیقی ارائه دهم تا بتوانید بهترین تصمیم را برای سلامتی و رفاه خود بگیرید.
دلم می‌خواست مثل یک دوست نگرانم شود اما انتظار بیهوده‌ای بود.
خودم را به او معرفی کردم و گفت خیلی خوشوقتم که با شما آشنا شدم.

سریع هم پسرخاله شد و ادامه داد: زهرا چطور می‌تونم به شما کمک کنم؟ آیا سوال خاصی در ذهن دارید که بخواهید درباره‌اش صحبت کنیم؟

ـ من نویسنده و عکاس هستم.

ـ خیلی جالب است. نویسندگی و عکاسی هر دو زمینه‌های خلاقانه و جذابی هستند. آیا در حال حاضر روی پروژه‌ی خاصی کار می‌کنید یا موضوع خاصی برای نوشتن و عکاسی در نظر دارید؟ خوشحال می‌شوم درباره‌ی کارهایتان بیشتر بدانم.

وقتی در پاسخ گفتم یادداشت روزانه می‌نویسم و با گروهی کتاب می‌خوانیم، گفت: این فعالیت‌ها خیلی جالب و‌ مفید به نظر می‌رسند.

نوشتن یادداشت روزانه می‌تواند به تعمیق تفکر و خودآگاهی کمک کند و کتاب‌خوانی گروهی هم فرصتی عالی برای تبادل ایده و نظرات است.

آیا کتاب خاصی هست که اخیرن خوانده‌اید و تجربه و نظری درباره‌اش دارید؟ یا می‌خواهید درباره‌ی تکنیک‌های نویسندگی یا عکاسی صحبت کنید؟

فهمیدم وقتی دقیق و با جزییات سوال می‌پرسم و صحبت می‌کنم او هم بهتر پاسخم را می‌دهد.
گاهی حتا فراتر از یک دوست می‌خواهد کمکت کند و اطلاعاتی که نیاز داری را با دستان مصنوعی‌اش تقدیم کند.

✍? زهرا صلحدار

#هوش_مصنوعی

@zahra_solhdar

3 months ago

برونگرایی یا درونگرایی
مسئله این است؟

به آدم‌های برون‌گرای اطرافم نگاه می‌کنم. جالب است که هر کدام به شیوه‌ی شخصیت خودشان برونگرایی را معنا می‌کنند.
دوستی داشتم که برونگرایی‌اش اینگونه بود که دلش می‌خواست از بیست و چهار ساعت شبانه روز ۱۰ ساعتش را بیرون باشد و مشغول کاری.

دوست دیگرم می‌گفت من با اینکه برونگرا هستم اما هیچوقت دلم نمی‌خواد کاری رو انجام بدم که از صبح تا شب یک جا باشم. برونگرایی من اینطوریه که هر روز برم بیرون و برای خودم دور بزنم و آدم‌ها رو ببینم. دیدن آدم‌ها حس خوبی بهم می‌ده.

من هم فکر می‌کنم رگه‌هایی از برونگرایی دارم که دلش می‌خواهد بیرون برود و بگردد. اما تصور می‌کنم برونگرایی یعنی ارتباط. وقتی بیرون می‌روی اما با کسی ارتباط خاصی برقرار نمی‌کنی یا همیشه ترجیح می‌دهی تنها بیرون بروی دیگر برونگرایی معنا ندارد.

تو در صورتی این ویژگی را داری که همیشه با دوستانت بیرون باشی. که هفت روز هفته حداقل پنج روزش را با دوستانت باشی یا سفرهای کوتاه بروی.

چه کسی تعیین می‌کند که ما برونگراییم یا درونگرا. هر چه بگوییم برونگراها شبیه هم هستند اما به نظرم هیچکس شبیه دیگری نیست حتا اگر برونگرا یا درونگرا باشد. هر کسی شبیه خودش است و این ویژگی‌ها با شخصیت او آمیخته می‌شود و معنا می‌یابد.

یکی درونگرایی را در خانه ماندن معنا می‌کند و دیگری درونگرایی را نیاز به خلوت بیشتر.

پس ما آدم‌ها هر طور هم باشیم باز باید تنهایی را یاد بگیریم. تنهایی بهمان کمک می‌کند تا راحت‌تر بتوانیم از پس هر کاری بربیاییم.

وقتی حالمان خوش نیست تنهایی هم برایمان وحشتناک می‌شود. انگار توان بودن با خودمان و افکارمان را نداریم. مخصوصن با ذهنی که به هزار راه می‌رود و برنمی‌گردد.

چون نمی‌توانیم از پس برگرداندن ذهنمان بربیاییم تنهایی برایمان ترس را به ارمغان می‌آورد.

اگر ببینیم که یک تنه می‌توانیم در کنار تنهایی بنشینیم و با او حرف بزنیم دیگر هیچ چیز آنقدر آزاردهنده نیست که نشود تحملش کرد.

شاید بهتر باشد با خودمان بیشتر اختلاط کنیم. بیشتر خودمان را ببینیم و درک کنیم. انگار بدنمان گاهی واکنش‌هایی از خودش نشان می‌دهد تا بیشتر به او توجه کنیم.

✍? زهرا صلحدار

@zahra_solhdar

3 months ago

این تابستان را دیگر به پاییز نمی‌برم *

چند روزیست که هوا خنک شده. پنجره باز بود و من مشغول. رعد و برق صدایش را به من رساند و باد از لای پرده به اتاقم خزید. باران هم شرشرکنان وارد شد تا رسمن بگوید پاییز نزدیک است.
زیر لب گفتم:« این تابستان را دیگر به پاییز نمی‌برم.»
دلیل داشتم که این جمله را گفتم چون روزهای زیادی از تابستان ناخوش احوالی سخت گریبانم را گرفته بود.
به قول مربی‌ موسیقی‌ام «سلامتی تاجی‌ست که خدا بر سرمان گذاشته است.»

حالا بهترم و این روزهایم را با نمایشنامه‌های ایبسن می‌گذرانم.
با نورا، دکتر استوکمان، هدا گابلر، هیالمار و گرِگِرس همراه می‌شوم به هر کدامشان که می‌نگرم می‌توانم نکته‌ای از شخصیتشان بیرون بکشم.
یک دیالوگ فکر شده می‌تواند شخصیت یک انسان را کاملن نشانمان دهد. اما حالا که فکر می‌کنم هیچ دیالوگی از هیچ کدامشان را یادم نیست و دلم می‌خواهد دوباره بهشان برگردم.
برگردم و یک دیالوگ شاخص ازشان بردارم و گوشه‌ای یادداشتش کنم اما آیا یک جمله یا عبارت می‌تواند اصل مطلب را برساند؟ قطعن نه.
پس باید دوباره آن‌ها را مطالعه کنم. کتاب را نه بلکه روی هر شخصیت به طور جداگانه وقت بگذارم و توقف کنم تا بیشتر با آن‌ها آشنا شوم.

✍? زهرا صلحدار

  • جمله‌ای از عباس نعلبندیان در کتاب وصال در وادی هفتم. البته با کمی تغییر چون من به جای بهار، نوشتم تابستان.

@zahra_solhdar

3 months, 1 week ago

من زیادی نگرانم یا چی؟

چند روز پیش در وبینار نویسنده‌ساز توجه‌ام به پیامی جلب شد.
«پیگیرانه به پدرم زنگ زدم ولی همچنان خطش خاموشه»
خودم را جای آن فرد گذاشتم. منی که اگر چند ساعت به یکی از عزیزانم زنگ بزنم و جواب ندهد چنان دل‌نگران می‌شوم که در آن ساعات تمرکز انجام هیچ کاری را ندارن و فقط سعی می‌کنم خودم را آرام کنم اما گاهی حریف ذهن سرکشم نمی‌شوم.

مثل امروز که خواهرم گفت نیم ساعت دیگر به خانه‌مان می‌آید و سه ساعت گذشت و نیامد. گوشی‌اش هم خاموش شده بود برای همین ذهنم بیشتر بیهوده می‌بافت و من به سختی مهمل‌بافی‌هایش را می‌گشودم.
خواهرزاده‌ام هم گریه می‌کرد که چرا مامان نمی‌آد و همانطور که پکر بود خوابش برد.
من هم که دیگر طاقتم طاق شده بود و فقط چند کوچه با خانه‌ی خواهرم فاصله داشتیم، سریع لباس پوشیدم و به آنجا رفتم.
وقتی بلافاصله بعد از اولین زنگ، در باز شد، خدا را شکر کردم.
فهمیدم باز هم ذهنم زیادی منفی‌بافی کرده و هر اتفاقی که فکرش را در ذهنم انداخته ساختگی بود و حقیقت نداشت.
حالا دوباره به جمله‌ای که آن فرد گفت برمی‌گردیم.
آیا میان این پدر و دختر شکراب شده بود که پیگرانه به پدرش زنگ می‌زد؟

جمله‌اش شبیه دیالوگی در یک داستان است و هیجان ایجاد می‌کند تا دلمان بخواهد بدانیم پدر کجاست و چه اتفاقی برایش افتاده که پاسخ نمی‌دهد.

و در آخر امیدوارم زنگ‌های پیگیرانه‌ی دوستمان هم پاسخ داده شود تا ارتباط او با پدرش دوباره شکل بگیرد.

✍? زهرا صلحدار

@zahra_solhdar

3 months, 1 week ago

واژه‌زی

از بچگی با واژگان دمخور شدم. کارتون که شروع می‌شد گوش به زنگ بودم تا اسمشان را به رخ دفتر بکشم.
دلم می‌خواست واژه‌ای روی سفیدی کاغذ بنشیند اما نمی‌دانستم از کجا آن را بیابم. برای همین دست به دامن اسم کارتون‌ها می‌شدم.
بیشتر که با حروف الفبا رفیق شدم دلم می‌خواست واژگان را پشت هم قطار کنم تا جمله‌ بسازم.

نُه سالم که شد اولین داستانم را نوشتم. چون تازه به سن تکلیف رسیده بودم، درباره‌ی دختری به نام صدف نوشتم که تازه داشت احکام نماز را می‌آموخت.

کلاس چهارم بودم که معلم ازمان خواست کاردستی درست کنیم، داستان جغد دانا را نوشتم و آن را تبدیل به کتابچه کردم.

در یازده سالگی تمام داستان‌هایی که نوشته بودم را  به یک مجموعه داستان تبدیل کردم. برایش فهرست نوشتم و در صفحه‌ی اولش تصویر همه‌ی شخصیت‌ها را کشیدم.

هر سال از زندگی‌ام با کتاب و واژه گذشت. با واژه زندگی کردم و کنار واژه ماندم و واژه‌زی شدم.
واژه‌زی و واژه‌خواه بودنم را مدیون روزهای کودکی‌ام هستم.

زیستن با واژه برایم چنان جذاب و خوشایند بود که دلم می‌خواست تا ابد کنارش بمانم. پس تصمیم گرفتم نویسنده شوم. یک نویسنده‌ی تمام وقت که هر بار خواهان یافتن واژه‌ای تازه است.

✍? زهرا صلحدار

#واژه
#کلمات

@zahra_solhdar

3 months, 1 week ago

چون کم نوشت

به روزم نگاه می‌کنم. دلم می‌خواهد گزارشی موجز و مفید بنویسم. انگار چیز خاصی به ذهنم نمی‌رسد.
او امروز چه کارهایی انجام داد؟
رانندگی کرد. باشگاه رفت. صفحات صبحگاهی و شکرگزاری نوشت. نمایشنامه خواند. هنگدرام تمرین کرد و شش خط از یک قطعه را نیم ساعت نواخت تا به ذهن و دستش بنشیند. هزار بار خراب کرد و از نو زد. نیم ساعت گذشت. می‌دانست هنوز مسلط نیست اما خرسند بود که تمرین کرد.
فکر کرد اگر هر روز چهار خط تمرین کند بهتر از این است که فقط یک روز زمان بگذارد و خودش را خسته و دل‌زده کند، آخرش هم مسلط نشود.

به برنامه‌ی ناقصش نگاه می‌کند. از خودش ناراحت است چون کم نوشت، کم نوشت، کم نوشت. شاید هم کم خواند و بیشتر باید می‌خواند.
اما از اینکه نسبت به یک ماه اخیر حال جسمی‌اش بهتر است خداراشکر می‌کند و قدردان خودش است.
بله قرار نیست هر روز گزارشی پر و پیمان و خاصی بنویسد اما تلاشش را می‌کند.

@zahra_solhdar

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 19 hours ago