A.

Description
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 19 hours ago

2 Monate her

جمعه مورخ ۲۷ مهر ۱۴۰۳
چند روزی است که یک تشبیه از کتاب ماشنکا با من مانده، جایی که راوی خودش را به شکل روحی سرگردان توصیف می‌کند. سال‌هاست با این مسئله درگیرم که من یک انسانم اما مثل روحی سرگردان زندگی می‌کنم. راه می‌روم بدون آنکه راه بروم، کار می‌کنم بدون آنکه کار کنم، فکر می‌کنم بدون آنکه فکر کنم و هستم بدون آنکه واقعا باشم. نه آدرس خیابان‌هایی که در آن‌ها راه می‌روم را یاد می‌گیرم، نه جزئیات خانه‌ای که در آن زندگی می‌کنم را به یاد می‌آورم، و نه جزئیات ماشینی که سوار می‌شوم را می‌دانم. حتی اگر از من بپرسند ماشینی که سوار می‌شوی تولید چه سالی است باز هم نمی‌دانم. بخش عظیمی از روز من در ذهنم سپری می‌شود. جایی که مرز بین خیال و واقعیت شکسته شده. اگر از من بپرسند خیالاتت حول چه محوری سیر می‌کنند باز هم نمی‌دانم. فی‌الواقع در موقعیتی گیر کرده‌ام که خیلی چیزها را نمی‌دانم چون دارم به چیز دیگری فکر می‌کنم اما نمی‌دانم آن چیز دیگر چیست که مرتبا دارم به آن فکر می‌کنم. سال‌ها انکار مشکلات و آسیب‌های روحی باعث می‌شود روزانه عذاب بکشی بدون آنکه بدانی دقیقا برای چه چیزی داری عذاب می‌کشی. انگار سا‌ل‌ها در ذهنت ریده‌ای و عن را سُر داده‌ای زیر فرش و حالا که بوی گه خانه را برداشته نمی‌دانی باید از کجای فرش شروع کنی به شستن.
سال‌ها می‌گذرند و سنم بالاتر می‌رود و جز ابری از خاطرات تار از وقایع سال قبل چیزی در ذهن من نمی‌ماند. قطار خیالات از اینور ذهنم به آن سمت می‌رود و دودش کل مغزم را پر می‌کند، تا جایی که دیگر حتی نمی‌دانم درباره‌ی چه موضوعاتی خیالپردازی می‌کنم. حقیقتش را بخواهید حتی نمی‌دانم آدم خیالپردازی هستم یا صرفا حواسم همیشه پرت است. در این سال‌ها بوده برهه‌هایی که روند نادیده گرفتن مشکلات را متوقف کردم و سعی کردم یقه‌ی واقعیت را بچسبم، اما جز دهانی تلخ و اندوه حل نشدن مشکلات چیزی برایم باقی نماند.
جمعه ۲۷ مهر، گاهی اطرافیانم را می‌بینم که چطور به جزئیات توجه می‌کنند. چطور در مورد چیزی که با آن سر و کار دارند اطلاعات جمع می‌کنند و چطور محکم درباره‌ی آن صحبت می‌کنند. بارها تلاش کردم اما حتی نتوانستم دقت آن‌ها را درست تقلید کنم، چه برسد به اینکه خودم را تغییر دهم. از همان کودکی هم روزشماری می‌کردم تا پاییز و زمستان برسد اما پاییز و زمستان که می‌رسید یادم می‌رفت از آب و هوا لذت ببرم. یک روز سوم دبستان، تا صبح بیدار ماندم و وقتی آفتاب طلوع کرد ۲ ساعت به قارقار کلاغ‌ها گوش دادم و تماشایشان کردم که چطور بی‌حرکت روی سیم‌های برق نشستند و زل زدند به کوچه‌ی ما. آن صبح واقعی بود، واقعی‌تر از تمام صبح‌هایی که تجربه کرده‌ام.

2 Monate, 1 Woche her

All times the best series

2 Monate, 1 Woche her

رو لبای من میخندی
رو لبای تو میمیرم…

4 Monate, 3 Wochen her

لبت صریح‌ترین آیه‌ی شکوفایی است و چشم‌هایت شعر سیاه گویایی است
چه چیز داری با خویشتن که دیدارت چو قله‌های مه‌آلود محو و رویایی است
چگونه وصف کنم هیات غریب تو را که در کمال ظرافت کمال والایی است
تو از معابد مشرق‌زمین عظیم‌تری کنون شکوه تو و بهت من تماشایی است
در آسمانه‌ی دریای دیدگان تو شرم گشوده‌بال‌تر از مرغکان دریایی است
شمیم وحشی گیسوی کولی‌ات نازم که خوابناک‌تر از عطرهای صحرایی است
مجال بوسه به لب‌‌‌های خویشتن بدهیم که این بلیغ‌ترین مبحث شناسایی است

4 Monate, 3 Wochen her

ای بی‌تو دل تنگم، بازیچه‌ی توفان‌‌ها چشمان تب‌آلودم، باریکه‌ی باران‌‌ها
مجنون بیابان‌ها، افسانه‌ی مهجوری است لیلای من اینک من: مجنون خیابان‌‌ها
آویخته‌ی دردم، آمیخته‌ی مردم تا گم شوم از خود گم، در جمع پریشان‌‌ها
آرام نمی‌یارد، گویی غم من دارد آن باد که می‌زارد، در تنگی دالان‌‌ها
با این تپش جاری، تمثیل من است آری این بارش رگباری، بر شیشه‌ی دکان‌‌ها
با زمزمه‌ای غم‌بار، تکرار من است انگار تنهایی فواره، در خالی میدان‌‌ها
در بستر مسدودم، با شعر غم‌آلودم آشفته‌ترین رودم، در جاری انسان‌‌ها
دریاب، مرا ای دوست، ای دست رهاننده! تا تخته برم بیرون، از ورطه‌ی توفان‌‌ها

4 Monate, 3 Wochen her

لیلا دوباره قسمت ابن‌السّلام شد عشق بزرگم آه چه آسان حرام شد
می‌شد بدانم این‌که خط سرنوشت من از دفترِ کدام شبِ بسته وام شد؟
اول دلم فراق تو را سرسری گرفت وآن زخمِ کوچک دلم آخر جذام شد
گلچین رسید و نوبت با من وزیدنت دیگر تمام شد، گل سرخم! تمام شد
شعر من از قبیله‌ی خون است، خون من، فواره از دلم زد و آمد کلام شد
ما خونِ تازه در تن عشقیم و عشق را شعر من و شکوه تو رمزالدوام شد
بعد از تو باز عاشقی و باز... آه نه! این داستان به نام تو، این جا تمام شد

4 Monate, 3 Wochen her

خدا نکنه سریالم تموم شه و چیزی نداشته باشم که موقع غذا خوردن ببینم چون ممکنه هدفم در زندگی رو هم فراموش کنم

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 19 hours ago