اورژانس الان تازه وسطای شلوغی بود
من الان یه ساعته کارامو تموم شدم،مونده داروهای 6 صبح

آخیییشش بخشمون

به هرحال باید ادامه داد دیگه مگه نه؟!

اونیکی عمم زنگ زده بود بهم الان میگفت(لعیا حالش خوب نیست الان دارم میرم پیش دکترش بگم وضعیتشو) اگه براش دارو نوشت میای بزنی منم گفتم آره حتما میام بعدش گریم گرفت پشت تلفن نتونستم جلوی خودمو بگیرم گفت(ما هممون پیر شدیم دیگه،کاری ازمون ساخته نیست،توام اینجوری…

اونیکی عمم که اونم ضعیف شده،مواظبت از مریضی که عزیزتم هست،سخت تر از مریض بودن نباشه،راحت ترم نیست
گفت(دیشب نخوابیدم،همش نگران بودم،الان تو اینجایی دلم آرومه)گفتم( بگیر راحت بخواب عمه،من حواسم هست،تا سه بیدارم که داروش تموم شه،تو بخواب استراحت کن)

کاش جای من و‌ نگین عوض میشد. الان حاضرم اورژانس میبودم ولی در گیر کارای دانشگاه نه🫠🫠

کاش جای من و‌ نگین عوض میشد.
الان حاضرم اورژانس میبودم ولی در گیر کارای دانشگاه نه🫠🫠

درسته شروع طوفانی داشتم
اما خدایا چی میشه تا 7:30 همینجوری باشه ها؟!

خدایا شکرت به خاطر همه چی♥️
مخصوصا به خاطر مامان خوبی که بهم دادی🦋