𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 2 days, 2 hours ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 2 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 1 month, 4 weeks ago
شعر من فریاد تاریخ است و سر بر کردهاست
گوش نااهلان معنی را چنین کر کردهاست
شب که در پایانهی خورشید ظلمت میفروخت
خاطر آفاق را اینسان مکدر کردهاست
با دم تیغ غزلهای من آن حوریسرشت
شهرتش آفاق معنی را مسخّر کردهاست
غایتش شر است یا نیکی؟ که با ابر بهار
پیرزن چشم و پرستویی گلو تر کردهاست
آسیای این شب سنگی به رغم ماهتاب
دانههای خام انجم را مُقَشّر کردهاست
زاهد خرمست یا بالای منبر خفتهاست
(یا به خلوت رفته و آن کار دیگر کردهاست)
خواجه شمسالدین هم از طوفان تیغ محتسب
تکیه بر شیرازهی آل مظفر کردهاست
زنگ تقبیح و محقرکار بیتشخیصها
اغلب آیینگیها را مقعر کردهاست
گرز آتش در مصاف خلق، روز داوری
خلع ید از ضمهی شیر سماور کردهاست
آن که قلبش را گواه آورده در آوردگاه
از تقلب آب در خون برادر کردهاست
روزگار پیر بیبنیاد در هر گردشی
کیسهی نوکیسهگان را مملو از زر کردهاست
آه از نافهمی این مردم خاکستری
پول چشم خلق عاطل را مشجر کردهاست
پول از هر منظری با چشمگاویهای ناز
عشق را با یونجه و شبدر برابر کردهاست
ظلم جولان میدهد، اما خداوند جهان
ایستاده گوشهای و دست در بر کردهاست
ما که از این زندگی سر در نیاوردیم، آه
خوشبهحال آنکه خود را قانع و خر کردهاست
آسمان تنگ و زمین لنگ و کپر آلوده
گوش یاران به تلاونگ سفر آلوده
ماه بر دارِ سپیدار شفق آویزان
مهر از سِحر سَحَر تا به کمر آلوده
دستها بر تنِ تنهایی و لب بر لب آه
دامن وصل به هشدار خطر آلوده
خون خشکیدهی فرزند بر آیینه روان
مادران خسته و دستان پدر آلوده
چشمهی نوش به پوز سگ هار آغشته
گوشها یکسره از نعرهی خر آلوده
بارش ابر اگر اینست، گذشتیم؛ که دست
زودتر میشود از تحفهی تر آلوده
غریب خویشم و آیینهی جمالی نیست
به غیر سایه کسی حول این حوالی نیست
اگر که چشم ببندم به روی آزادی
به جز گرسنگی و بیکسی ملالی نیست
هر آنکه آب از این چشمه خورد سنگش زد
رفیق! سنگ زدن پاسخ زلالی نیست!
اگرچه شادم و سرسبز؛ از درون خشکم
که روح در تن گلهای سبز قالی نیست
زمانه سفلهپرست است یا که نفلهپرست
بههوش باش که این جملهها سوالی نیست!
و دستهای من آن شعر صامتند؛ اما
کسی مفسّر این دستهای خالی نیست
هزار جان اگرم بود پیشمرگ تو بود
که شاعر تو فقط عاشق خیالی نیست
تو مهربانتر شو گرچه هر دو پیر شدیم
تو باز کن قفسم را اگرچه بالی نیست
چه رفتهاست بر این روزها که در دلمان
امید آمدن صبح این لیالی نیست؟
ورق زدیم کتاب گذشته را؛ اما
در آشیانهی سیمرغ پور زالی نیست
هزاراسبه بتازند در مقدمهها
کسی به فکر عقبماندههای تالی نیست
دوای درد تو گاهی همین بطالتهاست
که هر نصیحتگویی ابوالمعالی نیست
به حکم خویش سرازیر میشود کلمات
برای شعر سرودن وگرنه حالی نیست
گُلی به دستت و در دست دیگرت چاقوست
بزن! که من خودِ زخمم؛ بزن! خیالی نیست
اگر کلید سلامت به دست پرهیز است
نخواستم، که همین تلخیاش دلاویز است
مرا چه کار به پرهیز؟ چون که خاک زمین
غبار افسر کسرا و تاج پرویز است
به فکر جستن آغوش گرم و نرمی باش
که لحظهلحظه زمان رو به سوی پاییز است
جدا نمود مرا از تو دست نحس زمان
که تیغ صددم تقدیر همچنان تیز است
دلت زمانهی شیراز و شیخ ابواسحاق
دلم غروب نشابور بعد چنگیز است
دلت حکایت ایل لر است در تهران
دلم حکایت ستارخان و تبریز است
زمانهایست که خسرو اسیر فرزند است
زمانهایست که خر در مقام شبدیز است
اگرچه دیزی باز است؛ شرم گربه کجاست؟
گناه دختر ما نیست؛ محتسب هیز است
به شیخ گوش مکن، چونکه طبل توخالیست
اگرچه کلهاشان گنده، مغزشان ریز است
بیا فرار کنیم و به کوهها بزنیم
اگرچه ارژن و بنزین خان شررخیز است*
*در شهر ما داستانی واقعی وجود دارد ازین قرار که پسری کولی عاشق یکی از دختران ایل قشقایی میشود و پس از مخالفت خانواده و طایفهی دختر، آنها با هم فرار میکنند و خان طایفه پس از چندروز گشتن، آنها را در کوهی پیدا میکند، به درخت ارژنی میبندد و بنزین میریزد و زندهزنده آتششان میزند
در پیشگاه سگصفتان بنده طاغیام
فرزند کوه و درهام و گرگ یاغیام
مشروب شعر دارم و تریاک داستان
با این حساب دیرزمانیست ساقیام
از فکر این جماعت بیمغز، دائما
دنبال دود و الکل و هر کلهداغیام
همواره از فضولی و از فرط بخل و کبر
در خشتک من است سر هماتاقیام
از بین خلقیات نچسب معاشران
بیش از همه مخالف گَندهدماغیام
نیمی از عمر، دلزده از ضعف و لاغری
نیم دگر اسیر مضرات چاقیام
ملت خراب قهوه و نسکافهاند و من
در قرن بیستویک کفِ چای اجاقیام
بدچهره نیستم که؛ فقط صورت مرا
قدری عبوس کرده دماغ چماغیام
دیروز متصف به صف کلبیون شدم
امروز ملتزم به مرام رواقیام
شعرم اگرچه گاه صمیمی و ساده است
پیداست فصح و فضل و فنون بلاغیام
عمرم گذشت و موی سیاهم سپید شد
اما هنوز چاکر دربست ساقیام
راست در آینهی روشن عشقآئینان
میدرخشد شب بی روزنهی بدبینان
سر برافراشته بر تارک تاریخ سیاه
سرخی پیرهن و بیرق خُرّمدینان
مایهی ریختن خون همه بابکها
دست غدریست در آوردگه افشینان
سرخ خاک وطن از خون ابومسلمهاست
روسیاهند در آیینهی تاریخ اینان
خلق این خطه زمینخوردهی سهرابکُشان
پشت شاهان همه زخم از تبر فرزینان
دست رودابه چنان مادر زالی مغموم
خوشهی اشک ز رخسار تهمتن چینان
اسم اعظم که چراغ شب نوع بشر است
گفت عطار که «نان است» رفیق، آری نان
افصحالمتکلمین شیخ مصلحالدین سعدی شیرازی از آن دسته شاعرانیست که همواره مورد توجه سخنشناسان و عاشقان ادبیات بوده است
سخن گفتن از سعدی مجالی گسترده و سترگ میطلبد که نه در این مقال میگنجد و نه از همچو منی بر میآید اما ذکر چند نکته پیرامون سعدی خالی از لطف نیست
ابتدا باید عرض کنم سعدی واقعی نه سعدی گلستان و بوستان ، که سعدی غزلیات است، عاشقی شیدا و رندی نظرباز و سخنوری طناز
و نه دانای کلی که خلق را به نصیحت بگیرد، چنان که خود میگوید« سعدی همه ساله پند مردم/ میگوید و خود نمیکند گوش»
ضیاء موحد پیرامون سعدی میگوید شاعران تازه کار بیشتر به تصویرسازی میپردازند اما شاعران کارکشته به زبان،
یعنی آنچه سعدی را در بین هزاران هزار شاعر سعدی کرده زبان سخته و پخته و سوهان خوردهی شعر اوست و ازین نظر جز استاد توس با هیچ کس قابل قیاس نیست
آنچه در مورد زبان سعدی «سهل ممتنع» میگویند بارزهی شعر سعدیست بااین توضیح که شاعر سهل گوی زیاد داشته و داریم اما هیچ یک وجه ممتنعش را ندارند. باید در نظر داشت که
ساده نویسی و دم دستی نگاری فرق دارد با شیوایی و سلاست زبان
اغلب در عصر ما شاعرانی هستند که با زبانی زهواردررفته و سست، مدعی ساده نویسی اند اما شعرشان هیچ نشانی از فخامت و پختگی ندارد
نکته دیگر که بسیار هم مهم میباشد، توجه به جان غزلهای سعدیست که همانا عشق است،
این نکته را از یاد نبرید که شعر احساسی با تغزل و عاطفه زمین تا آسمان فرق دارد
شعر احساسی بی عمق و سطحی است اما شعر پر عاطفه مغز دار است و شورانگیز و اینها همه مدیون همان زبان شعر است
فرمالیستهای روس، شعر را «رستاخیز کلمات» میدانند و این توصیف بهترین معیار برای شناخت شعر ساده و بی ارزش از شعر سهل ممتنع است، یعنی با خواندن اشعار سعدی در عین سادگی و فصاحت، برانگیختگی و رستاخیز کلمات را در شعر به وضوح میبینیم
با این توضیحات آنچه قرنها سعدی را بر قلهی غزل فارسی نشانده، زبان سعدی و شناخت وی از ساختار و سنت زبان است و بعد سنت آفریدن او.
باری،
به دوستان خصوصا جوان توصیه میکنم برای اینکه بتوانید شعر خوب را از شعر بد تشخیص دهید و درنتیجه شعر خوب تولید کنید، ادبیات فارسی را قبل از هرچیز بکاوید که بدون شناخت سنت ادب فارسی به هیچ وجه شاعر خوبی نخواهید شد
شاعر شدم که شعر بگویم برای تو
حتی اگر نخوانی؛ ای من فدای تو
ای من فدای خوشکلی و خوشتراشیات
ای من فدای قامت بالابلای تو
نبضم میافتد از تپش آن دم که نیستی
یعنی که را؟که را؟ بگذارم به جای تو؟
وقتی نگاه میکنی ای داد از آن دو چشم
وقتی که حرف میزنی، آخ از صدای تو
دار و ندارم از همهی آنچه هست و نیست
این قلب کوچک است که آن هم برای تو
من چشمهای میانهی سنگم که چار فصل
میکوشم آبدار بمانم برای تو
آن رود آبدیدهی مست و روانیام
که سر به سنگ میزنم از ابتلای تو
قدری بخند! یخ زده دنیای کوچکم
دنیا بهار میشود از خندههای تو
در وصف خوبیات چه بگویم غزال من؟
هرگز نمیرسند غزلها به پای تو
حالا که احمقانهترین کار عاقلیست
پیکی بزن سلامتی من، صفای تو!
-
بهمن بلند میکشم و انقلابیام
عمریست محو فلسفهی بیجوابیام
هم عبد چارگوشهی زرین منقلام
هم پانشین منبر چوب گلابیام
هم بنده وگدای در خانهی علی
هم عاشق مرام و رسومات بابیام
هم سینهچاک فاطمه هم کلب زینبم
هم داعی حقوق زن و بیحجابیام
هم بر سبیل نیچه و صادق هدایتم
هم رو به آستان دعا مستجابیام
هم کشتهمردهی وطن و پادشاهدوست
هم عکس چگواراست روی رکابیام
از یک طرف خراب دم و ضرب مرشدم
از یک طرف هلاک وینستون عقابیام
هم مارکسیست، هم علوی، هم وطنپرست
هم سرخ آسمانی و هم خون آبیام
هم یادگار کورشم از نسل آریا
هم انتقامجوی تمام صحابیام
هر اجتماع و نحله و کمپین و اعتراض
جریان گرفته با من و پادررکابیام
القصه، افتخار جهانم، جهانیان!
من بهترین نمونهی آدمحسابیام!!!
به حق این شب نکبت، به حق دلتنگی
به حق اشک، به هقهق، به حق یکرنگی
به بیقراری و خمیازههای اشکآلود
به رودهبُر شدن چند بچهی بنگی
به تخمهای نگنگ سیاه همسایه
به حق جوجهخروسان لاری جنگی
به پایهبوقی، به زارزار رخت و کلاه
به شستشوی خلا، به گشادی و تنگی
به خشکی دهن قبل از اولین دیدار
به بیهواسی و گیجی، به ماتی و منگی
به پینههای کف دستِ بستهی بابا
به نان، به آب، به عمری نداری و لنگی
به اژدهای مهیب غروب در غربت
به رشتهکوه، به این مار زخمی زنگی
به خردههای بلورین آفتاب، که ریخت
در آسیای زبرجد این شب سنگی
که خستهام، که خرابم، بفهم لاکردار!
تو زندگیِ منی! دست از سرم بردار!!
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 2 days, 2 hours ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 2 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 1 month, 4 weeks ago