?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 2 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 5 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 4 weeks, 1 day ago
بوی روز معاد میآید
باد وقتی صغاد میآید
خارو خاشاک و خاک وگردِ مغاک
همه با اتحاد میآید
پایکوبان و مست و دستافشان
شنگ و شیطان و شاد میآید
چشممان کور! کز زمین و زمان
آنچه باد و مباد میآید
چه نشستی؟! که اژدهای دمان
با دهانی گشاد میآید
چه نشستی که از زمین و زمان
نیزههای شغاد میآید
چه نشستی که این درختافکن
عاری از عدل و داد میآید
بیرق گُرگسار پیشاپیش
لشکر کیقباد میآید
همچو توفان نوح دشت به دشت
بانگ روز معاد میآید
از ته گرگدره با سرپُر
با قشون مراد میآید
مشت کوبان و مست و نعرهکشان
از حضیض و چکاد میآید
از پس لعن خشک عزرائیل
نعرهی بیشباد میآید
جنگ دیو سیاه در این بوم
بعد قرنی به یاد میآید
آه، فیالحال کارمان زار است
مگر این باد دستبردار است؟؟
لطفا تا انتها ببینید و لذت ببرید
وقتی میگوییم شاعر امروزی باید با ادبیات فارسی آشنا باشد و عدم آشنایی بیشتر شاعران باعث شده که سرودههایشان تبدیل به یک مشت شعار بدون ظرافت و زیبایی شده، با دیدن ابن ویدئو حرفم را تایید میکنید
?ظرافتهای بیتی از حافظ?
به می عمارتِ دل کن؛ که این جهانِ خراب
بر آن سر است که از خاکِ ما بسازد خشت
«حافظ»
عمارت کردن یعنی آباد کردن و ساختنِ خانه و مانندِ آن. بیت میگوید: دلت را با شراب آباد کن، چون این جهانِ خراب، خواه ناخواه ما را میکُشد و از خاکِ ما خشت میسازد.
لازمهی ساختِ خانه خشت و آجر است. پس جهان، برای رفعِ خرابیِ خودش به خشتی که از خاکِ ما ساخته احتیاج دارد و ما در قطعیتی که به مرگ ختم میشود راهی جز پذیرفتن و لذت بردن از این عمرِ کوتاه نداریم که شراب و می، نماد و نشانهای از شادی و سرخوشی است.
پس در این بیت، ارتباطاتی استادانه بینِ «خشت» و «عمارت» و «خراب» از سویی وجود دارد و از سویی «خراب» به معنی «مست» هم بوده که از این جهت با «شراب» ارتباط دارد و جهان را مستِ لایعقلی میداند که از سرِ مستی و بیعقلی همه را میکشد. آن گونه که افرادِ مست ممکن است در مستی هر کاری بکنند. و همچنین بینِ «شراب» و «خشت» هم ارتباطی وجود دارد از آن جهت که سرِ خُمِ شراب را با خشت میپوشاندهاند.
این بیت یادآورِ این رباعی است:
از تن چو برفت جانِ پاکِ من و تو
خشتی دو نهند بر مغاکِ من و تو
و آنگاه برای خشتِ گورِ دگران
در کالبدی کشند خاکِ من و تو
«خیام»
دکتر سعیدِ حمیدیان معتقد است که حافظ این غزل را با نگاه به قصیدهای از خاقانی نوشته که در آن بیتی هست که میگوید:
جز بدین رطلِ گلین هیچ عمارت نکنم
چار دیوارِ گلین را که در او مهمانم!
«خاقانی»
ـ @berkeye_kohan ـ
آه ای زن زن اهورایی! در کجای جهان وطن داری
تو پری نه فرشتهای که فقط جسم داری تن و بدن داری
تو زنی مثل باقی زنها، مهربان، خشمگین، سیاه و سفید
گاه اشکی و گاه لبخندی، قصه داری، لب و دهن داری
تو زنی مثل باقی زنها، منتها مثل مشی و مشیانه
جلوهای کاملا اساطیری تحت عنوان نام زن داری
تو همان قهرمان تاریخی که به شمشیر صبر و زیبایی
فتح کردی جهان را اما در دل تنگ من وطن داری
آمدی تا از این جهان بروی سود کردی که تا زیان بروی
با همین جمله پاسخی در خور، به سوال گلنگدن داری
تو خدایی خودت؛ خدای خودت کاش میشد خدای من باشی
دوری تو جهنم است چرا؟ چون بهشتی به نام تن داری
قصهها گفتهاند شاعرها گاه اغراق کردهاند ولی
آنچه من گفتهام برای تو، واقعا هست، واقعا داری
من که یک عمر عاشقت ماندم دیر و دور از دقایقت ماندم
نریسیدیم عایقت ماندم تو هم آیا نظر به من داری؟؟
من همان فرد زوجها هستم قایق مست موجها هستم
من که شاهین اوجها هستم، تو ولی چشم به زغن داری
اولین روز تا تو را دیدم تا که گفتم که عاشقم، دیدم
واز همان لحن تند فهمیدم قصد نامهربان شدن داری
نیستی تا ابد دلم خون است بعد تو زن به عشق مدیون است
داغ لیلی به قلب مجنون است، تو که آوازهای کهن داری
آه! آن تن به زور حساس است، موجهایش به تور حساس است
چشمهایم به نور حساس است، اندکی بوی پیرهن داری؟
صبرم اما به قبر منتج شد، چشم هایم به ابر منتج شد
دست آخر ولی دلم میگفت: «گور داری پسر کفن داری؟!»
شعر من فریاد تاریخ است و سر بر کردهاست
گوش نااهلان معنی را چنین کر کردهاست
شب که در پایانهی خورشید ظلمت میفروخت
خاطر آفاق را اینسان مکدر کردهاست
با دم تیغ غزلهای من آن حوریسرشت
شهرتش آفاق معنی را مسخّر کردهاست
غایتش شر است یا نیکی؟ که با ابر بهار
پیرزن چشم و پرستویی گلو تر کردهاست
آسیای این شب سنگی به رغم ماهتاب
دانههای خام انجم را مُقَشّر کردهاست
زاهد خرمست یا بالای منبر خفتهاست
(یا به خلوت رفته و آن کار دیگر کردهاست)
خواجه شمسالدین هم از طوفان تیغ محتسب
تکیه بر شیرازهی آل مظفر کردهاست
زنگ تقبیح و محقرکار بیتشخیصها
اغلب آیینگیها را مقعر کردهاست
گرز آتش در مصاف خلق، روز داوری
خلع ید از ضمهی شیر سماور کردهاست
آن که قلبش را گواه آورده در آوردگاه
از تقلب آب در خون برادر کردهاست
روزگار پیر بیبنیاد در هر گردشی
کیسهی نوکیسهگان را مملو از زر کردهاست
آه از نافهمی این مردم خاکستری
پول چشم خلق عاطل را مشجر کردهاست
پول از هر منظری با چشمگاویهای ناز
عشق را با یونجه و شبدر برابر کردهاست
ظلم جولان میدهد، اما خداوند جهان
ایستاده گوشهای و دست در بر کردهاست
ما که از این زندگی سر در نیاوردیم، آه
خوشبهحال آنکه خود را قانع و خر کردهاست
آسمان تنگ و زمین لنگ و کپر آلوده
گوش یاران به تلاونگ سفر آلوده
ماه بر دارِ سپیدار شفق آویزان
مهر از سِحر سَحَر تا به کمر آلوده
دستها بر تنِ تنهایی و لب بر لب آه
دامن وصل به هشدار خطر آلوده
خون خشکیدهی فرزند بر آیینه روان
مادران خسته و دستان پدر آلوده
چشمهی نوش به پوز سگ هار آغشته
گوشها یکسره از نعرهی خر آلوده
بارش ابر اگر اینست، گذشتیم؛ که دست
زودتر میشود از تحفهی تر آلوده
غریب خویشم و آیینهی جمالی نیست
به غیر سایه کسی حول این حوالی نیست
اگر که چشم ببندم به روی آزادی
به جز گرسنگی و بیکسی ملالی نیست
هر آنکه آب از این چشمه خورد سنگش زد
رفیق! سنگ زدن پاسخ زلالی نیست!
اگرچه شادم و سرسبز؛ از درون خشکم
که روح در تن گلهای سبز قالی نیست
زمانه سفلهپرست است یا که نفلهپرست
بههوش باش که این جملهها سوالی نیست!
و دستهای من آن شعر صامتند؛ اما
کسی مفسّر این دستهای خالی نیست
هزار جان اگرم بود پیشمرگ تو بود
که شاعر تو فقط عاشق خیالی نیست
تو مهربانتر شو گرچه هر دو پیر شدیم
تو باز کن قفسم را اگرچه بالی نیست
چه رفتهاست بر این روزها که در دلمان
امید آمدن صبح این لیالی نیست؟
ورق زدیم کتاب گذشته را؛ اما
در آشیانهی سیمرغ پور زالی نیست
هزاراسبه بتازند در مقدمهها
کسی به فکر عقبماندههای تالی نیست
دوای درد تو گاهی همین بطالتهاست
که هر نصیحتگویی ابوالمعالی نیست
به حکم خویش سرازیر میشود کلمات
برای شعر سرودن وگرنه حالی نیست
گُلی به دستت و در دست دیگرت چاقوست
بزن! که من خودِ زخمم؛ بزن! خیالی نیست
اگر کلید سلامت به دست پرهیز است
نخواستم، که همین تلخیاش دلاویز است
مرا چه کار به پرهیز؟ چون که خاک زمین
غبار افسر کسرا و تاج پرویز است
به فکر جستن آغوش گرم و نرمی باش
که لحظهلحظه زمان رو به سوی پاییز است
جدا نمود مرا از تو دست نحس زمان
که تیغ صددم تقدیر همچنان تیز است
دلت زمانهی شیراز و شیخ ابواسحاق
دلم غروب نشابور بعد چنگیز است
دلت حکایت ایل لر است در تهران
دلم حکایت ستارخان و تبریز است
زمانهایست که خسرو اسیر فرزند است
زمانهایست که خر در مقام شبدیز است
اگرچه دیزی باز است؛ شرم گربه کجاست؟
گناه دختر ما نیست؛ محتسب هیز است
به شیخ گوش مکن، چونکه طبل توخالیست
اگرچه کلهاشان گنده، مغزشان ریز است
بیا فرار کنیم و به کوهها بزنیم
اگرچه ارژن و بنزین خان شررخیز است*
*در شهر ما داستانی واقعی وجود دارد ازین قرار که پسری کولی عاشق یکی از دختران ایل قشقایی میشود و پس از مخالفت خانواده و طایفهی دختر، آنها با هم فرار میکنند و خان طایفه پس از چندروز گشتن، آنها را در کوهی پیدا میکند، به درخت ارژنی میبندد و بنزین میریزد و زندهزنده آتششان میزند
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 2 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 5 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 4 weeks, 1 day ago