?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 6 months, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 9 months, 1 week ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 5 months, 1 week ago
این روزها، که لب به لب از ترس است و دلهره و نارسایی و نابجایی و نابکاری، هر وقت که فکر میکنم که در نیست و راه نیست میروم سراغ نوشتهها و نامههای آدمهای متوسط دوران قاجار.پر است از ترس و دلهره و نارسایی و نابجایی و نابکاری…پر است از در نیست و راه نیست و شب نیست و ماه نیست…آن وقت ژست دانای کل میگیرم و به نویسندهی متن میگویم:غصه نخور.تو خبر نداری اما من میدانم که خبرهای خوبی در راه است.دنیا اینطور هم نمیماند…
کسی میآید
کسی
که از آسمان توپخانه در شب ِآتشبازی میآید
و سفره را میندازد
و نان را قسمت میکند
و پپسی را قسمت میکند
و باغ ملی را قسمت میکند
و شربت سیاهسرفه را قسمت میکند
و روز اسمنویسی را قسمت میکند
و نمرهی مریضخانه را قسمت میکند
و چکمههای لاستیکی را قسمت میکند
و سینمای فردین را قسمت میکند…
تو نمیدانی ولی من آمدنش را توی کتابها خواندهام و بودنش را زندگی کردهام…
آن وقت است که با خودم میگویم کسی چه میداند؟شاید کسی هم هست که در روزگار بعد نشسته است و ترسها و دلهرههای من از نارساییها و نابجاییها و نابکاریها را میخواند و زیر لب میگوید:
غصه نخور.تو نمیدانی اما من میدانم که دنیا اینطورها هم نمیماند…
خستهام.غمگینم.نگرانم… اما نا امید؟
نه…
کنار پنجره نشسته باشی و شب باشد و برف.
ذوق میکنی که تهدید خشکسالی تمام شد و هوای چرکین فراری شد و به سکوت و مخلوط سپیدی و سیاهی زل میزنی…
تندتر میبارد و ارتفاع نشستنش بیشتر میشود و تو به صبح فکر میکنی و احتمال تعطیلی و آدم برفی بچهها…
بیشتر میبارد و بالاتر میرود.سردتر میشود.فشار گاز کمتر میشود.کابلهای برق سنگینتر…
دلهره میگیری.اگر گاز قطع شود… اگر برق نباشد… اگر راهی برای رفتن و خرید نان نباشد… اگر نانوایی نباشد و نانی نه…
چه خواهد شد؟تا کی؟چطور؟…
یاد آن برف مهلک پنجاه سال قبل میافتی… یاد برف چند سال قبل گیلان که قیمت چیبس و پفک را همسنگ طلا کرده بود…
ناگهان ذوق و دلشوره جا عوض میکنند…
نشستهای در شب خانه و به گوشی زل زدهای.به ترامپ.به دلار و طلا.به گفتهها و تحلیلهای این و آن…
حس غریبیست…
یاد گفتهی آن مرد میافتی:
آرزو کرده بودیم باران ببارد تا زمین سبز شود ولی سیل آمد و همه چیز را با خود برد…
تلویزیون و کانالهای حکومتی طوری از آتش سوزی امریکا گزارش میدهند که اشّح مَدعلی از ورشکست شدن باجناقش… درست است که هر دو تلاش میکنند احساساتشان را در گزارش دخیل نکنند اما لرزش صدا و دودوی چشمها قابل پنهان کردن نیستند…
با اینهمه باید انصاف داد که هر دو خوددارتر شدهاند.سال ۶۴ که چلنجر امریکایی سقوط کرد و پسر باجناق را توی تحقیقات دانشگاه رد کردند تلویزیون و اشّح علنا خوشحالی میکردند و آن را نتیجهی آه مستضعفین و مال حرام میدانستند و تلویزیون هی آهنگ برنادت پخش میکرد و اشّح یک کیلو شیرینی خامهای برای خانه خرید اما تجربهی فضاپیماهای بعدی و دکترای استانفورد پسر باجناق نشان داد که باید در ابراز احساسات محتاطانه عمل کنند…
اشّح حتی پا را فراتر گذاشته و با دو عدد کمپوت به دیدن خانوادهی باجناق رفته… به هر حال زمان آدمها را سیّاس و دیپلمات میکند…
به:
همراه دیگری که از جهانم دور میشود…
زندگی همین است دیگر.تکه تکه شکل میگیری.تکه تکه ته میکشی…
به کجا رسیدهام؟حالا دیگر چیز زیادی باقی نمانده است.تکههایی را در بهشت زهرا به خاک دادهام.تکهای در گورستانی در ورامین به امانت است.تکهای در قلب اروپا و تکهای دیگر، سالهای سال است که سهمی از هوا را به آن دورهای دور برده.به آن سرزمین سرد نو آباد…
تکهای را هم تو میبری.همین چند روز دیگر.پاییز وقت رفتن بوده انگار همیشه…
تو ساده از رفتن گفتی.مثل تمام سادگیهای دیگرت.مثل آمدنت که ناگزیر بود.و دریچهای بود به جهانی که نمیشناختم…
من اهل ماندن بودم.اهل ترسهای همیشگی.اهل نتوانستن و نخواستن…
در جهان تو اما همه چیز ممکن است.آمدن.رفتن.برگشتن.ماندن…
تو در زندگی غوطه میخوری.من اهل تماشا بودم.فقط همین…
جهان ِقبل از تو را از یاد بردهام.رفتنات به آن دورهای دور را هم انکار میکنم.
نه… این بار دیگر خداحافظیای در کار نیست.چیز زیادی باقی نمانده که لازم باشد خدا حافظش باشد.. فقط یک سلام سادهی دیگر از جهانم کم میشود.یک نگاه آشنای دیگر.یکی تکه از پازلی که تصویرم از بودن را میساخت…
نه… خداحافظیای در کار نیست.خدا حافظ هیچ چیزی نیست.فقط در سکوت تماشا میکند و یک چراغ دیگر را خاموش میکند و روی پنجرهای دیگر را پردهآلود میکند…
خداحافظیای در کار نیست.حافظهی خدا از این قصهها پر است و دیگر حوصلهی مرور اینهمه نبودن و نماندن و نشدن را ندارد…
برو.شاید آنجا هوا اکسیژن بیشتر و زهر کمتری داشته باشد…آدم با همین شایدهاست که تا تمام شدن ادامه میدهد…
این قصهی پزشک کشی خیلی شبیه آن شاه کشی کذاییست.
قرار است دیو بیرون برود تا فرشته درآید.فرشتهای از جنس خیراندیش و روازاده و امثالهم…
خیلی هم خوب…
بعد از آن که غایر خان(یکی از آقازادههای دوران خوارزمشاهیان) بند را آب داد و در اقدامی تروریستی کل بازرگانان حکومت غاصب مغولی(که اراضی چین را اشغال کرده بود) را لت و پار کرد و تصاویر جنازهها را با کبوتر قاصد به همه جا فرستاد چنگیز طوری کفری شد که با سربازهایش خاک مملکت را به توبره کشید و تمام جنبندهها را ساطوری کرد…
نقل است که در میان آتش و خون، یک نفر بالای تپهای ایستاده بود و خطاب به مردمی که در حال شقه شدن بودند فریاد میزد که:
ای مردم!
بدانید که در خورجین هیچ سرباز مغولی چیزی از آزادی و عدالت برای شما نیست…
یکی از مردم که از هفت چاکش خون در حال فوران بود و در حال احتضار، نالید که دانستن این نکته چه فرقی به حال ما میکند؟
ما مردمیم و در این نزاع جز مردن کاری نمیتوانیم…
مرد سرش را خاراند و دمی فکر کرد و گفت:
ای ابله نابکار!
از ابوریحان بیرونی یاد بگیر که تا دم مرگ در حال آموختن و دانستن بود… شما مردم هر چه به سرتان بیاید حقتان است… از بس که نادانید…
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 6 months, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 9 months, 1 week ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 5 months, 1 week ago