?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 2 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 5 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 4 weeks, 1 day ago
?در طول ضبط این آلبوم، جیمی میلر (تهیه کننده) به طور فزایندهای تحت تأثیر هروئین قرار میگرفت، در یک نقطه به طور کامل از استودیو ناپدید میشد و در حالت خواب روی فرمان ماشینش پیدا میشد.این آلبوم دارای اولین آهنگ ضد هروئین گروه است - "Dead Men Tell No Tales".
میلر از سال 1968 تا 1973 برخی از آثار رولینگ استونز را تولید کرده بود که در سال ها اوضاع اعتیاد وی رو به وخامت بود، اما پس از تلاش در جلسات مربوط به آلبوم استونز در سال 1973، اوضاعش بیخ کشید.در مستند The Guts and the Glory، درامر فیل «Philthy Animal» تیلور میگوید:
"ما فکر می کردیم که ما دیر می کردیم، اما او مانند نیمی از روز دیر یا حتی دیرتر تاخیر داشت، می دانید، و عذر های او شگفت انگیز بود."
لمی در کتاب زندگینامه خود می گوید: "Overkill قرار بود چیزی از یه آلبوم بازگشت به کار برای جیمی میلر باشد، که دقیقا همان چیزی بود که او میخواست. او به شدت به هروئین (که احتمالا زمانی شروع شد که او با استونز کار می کرد) و او سلامتش را برای چند سال از دست داده بود ... اما چند ماه بعد، زمانی که ما با او در بمب افکن کار می کردیم، متاسفانه واضح بود که او به Smack بازگشت."
?این آلبوم Lemmy را در اوج خشمش دید، پلیس را در "Lawman"، ازدواج و چگونگی رفتار پدر و مادرش با او را در "Poison"، تلویزیون در "Talking Head" و بیزینس نمایش را در "All The Aces" را به سختی انتقاد کرد. این آلبوم اولین آلبومی است که تصویری از گروه را در پوشش دارد که تمام سه عضو را در داخل یک هواپیما نشان می دهد. آهنگ عنوان آلبوم از رمان Len Deighton الهام گرفته شده است.
ادی کلارک در آهنگ، "Step Down" نقش وکال را ایفا کرد. در خاطرات خود، Lemmy نشان می کند:
"او(ادی کلارک)به این نکته که من تمام توجهات را میگرفتم انتقاد داشت، اما او هیچ چیز در مورد آن را انجام نمی داد.از شاکی بودنش خسته شدم بنابراین من گفتم،" باشه، یه آهنگ تو این آلبوم لعنتی میخونی، اما واقعا خواننده خوبی بود ادی. "
?آدریان چسترمن جلد آلبوم را به تصویر کشید و لمی، ادی کلارک و فیل تیلور را به تصویر کشید که از کابین خلبان هواپیمای بمبگذار Heinkel 111 پایین میآید.لمی که مجذوب ادوات نظامی بود، اصرار داشت که هواپیما آلمانی باشد، زیرا باور داشت "آدمهای بد بهترین چیزها را میسازند".
چسترمن توضیح می دهد: "من هواپیمای هاینکل را پیشنهاد دادم. آنها این جلوه واقعی عکس را می خواستند، بنابراین من آن را با بمب جدا شده طراحی کردم که به سمت شما می آمد.
?او میافزاید: « برای اینکه نورپردازی مناسبی داشته باشم، یک کیت Airfix کوچک از یک Heinkel 111 گرفتم، آن را درست کردم و آن را به رنگ مشکی اسپری کردم.سپس عکس گرفتم تا انعکاس زیر را بگیرم.چسترمن روز جمعه تماس گرفت و روز بعد با گروه ملاقات کرد.
"آنها آثار هنری را ظرف یک هفته میخواستند، من پیشنهاد کردم ظهر با آنها ملاقات کنم. فکر نمیکنم آنها عادت داشته باشند که آنقدر زود از خواب بیدار شوند، زیرا همه آنها کاملاً بدخلق به نظر میرسیدند. فیل یک قوطی از Special Brew در دست داشت. تصاویر آنها در هواپیما بسیار کوچک بودند، من به عکسهایی در اندازه پاسپورت نیاز داشتم که آنها را برش دادم و آنها را نقاشی کردم».
علیرغم اینکه کلارک از موهای دخترانه اش "کمی عصبانی" بود، موتورهد آن را دوست داشت. این افکت توسط یک لگوی کرومی در کنار هواپیما تکمیل شد. تاثیر آستین چنان بود که گروه برای تور همراه خود بر روی دکل نورپردازی بدنام بمبافکن اصرار کرد - یک ماکت 40 فوتی (12 متری) هاینکل که از این طرف به آن طرف روی صحنه حرکت میکرد.
سلام دوستان عزیز،احوالتون در چه حاله؟
یقینا برای کسی سوال نشده که چرا کانال فعالیت نداره چون کسی فعالیتی ندیده که بخواد عدم فعالیت رو ببینه.
همونطور که اطلاع دارید بنده نزدیک به ۲ سال میشه که سرباز هستم،نزدیک به ۱ سال و نیم رو در مناطق مرزی استان سیستان و بلوچستان سپری کردم و این ۲ ماه آخر سربازی به شاهرود برگشتم.در اینجا هم برام سانحه ای پیش آمد و مدتی در بیمارستان بستری بودم و چند عمل جراحی خاطره انگیز داشتم و...
خلاصه بگم که این عدم دسترسی به فضای مجازی و حال و هوای سربازی حس و حال فعالیت در کانال رو از ما گرفته و مثل قدیم ندیما نیستیم.نمیدونم شما هم همینطورید یا نه اما انگاری هرچی در زندگی به جلو حرکت میکنم از رنگ و لعابش به مرور کاسته میشه و هر چیز و فعالیتی که بهش علاقه مند هستم یا حسم بهش از بین رفته یا تا حد زیاد علاقه ام بهش کم شده.
احتمالا باید از عوارض پیر شدن باشه،کجایی جوانی که یادت بخیر!
از آخرین باری که با شما صحبت کردم زمان زیادی گذشته،شاید هم گذر زمان برام کند بوده.هر وقت به این کانال نگاه میکنم یاد دوران خوش گذشته میفتم که تو چت ها و گروهای موزیک باهمدیگه صحبت داشتیم و با عشق و علاقه بی اندازه از معشوقه وفادارمون "موسیقی" صحبت میکردیم.
طی ۷ سالی که در تلگرام و در زمینه موسیقی با کانال های متعدد فعالیت داشتم با تعداد بی شماری از امثال شما دوستان آشنا شدم،باهاتون رفاقت کردم،دشمنی کردم،حتی عاشق یکی از شماها شدم!(همین چند وقت پیش تو یکی از این به اصطلاح کافی شاپ های شاهرود دیدمش و خدارو شکر که دست رد به سینه ما زد).
هیچ کدام از این آشنایی ها و تجارب ممکن نبود اگر فاکتور اصلی که همون موسیقی باشه در زندگیم وارد نمیشد.طی این عمری که داشتم به این نتیجه رسیدم که موسیقی چیزی به مراتب فراتر از ترکیب صداهای مختلفه.
موسیقی غذای روح ماست.روزهای بیشماری رو فقط به کمک موسیقی تونستم به شب برسونم و چه شب هاییی که با موسیقی صبح کردم.
اگه موسیقی تو زندگی ما نبود واقعا میخواستیم چیکار کنیم؟خیلی از ماها سینگل هستیم و کسی رو در زندگی نداریم تا احساساتمون رو باهاش به اشتراک بزاریم یا که اونا با ما.
خلاصه که مواظب خودتون باشید،شاید ندونید ولی با اینکه شمارو نمیشناسم،دوستتون دارم چون جفتمون به یک چیز بینهایت عشق می ورزیم و اون چیزی نیست جز موسیقی.
پ.ن:احتمال فعالیت مجدد؟خدا میدونه،اگه حسش باشه..
Doctör Rock
2024/7/26
?ترجمه کتاب #White_Line_Fever ?فصل ۱ قسمت پایانی تامی فقط یک بازو داشت - او یک برقکار بود و یک بار انگشتش را روی سیم اشتباهی گذاشت و شوک به معنای واقعی کلمه بازویش را تا عضله دوسر سوزاند. مجبور شدند بقیه آن را بردارند و شانه او را بخیه بزنند. او پس از آن…
مدت زیادی از آن سفر پاریس نگذشته بود که از مدرسه اخراج شدم. من با دو تا از دوستانم فرار بازی کردم. بعدازظهر با قطار به طرف دیگر جزیره رفتیم و به موقع برای اتوبوس به خانه برگشتیم. اما از شانس و اقبال، چند حرامزاده از کلاس دیگر ما را روی سکو دیدند و ما را لو دادند. بنابراین من را پیش مدیر مدرسه بردند. او یک احمق واقعی بود. فکر میکنم او به دلیل پیری برای قاضی بودن، مدیر مدرسه شد. برای دو هفته لعنتی، او هر روز در وقت استراحت و ناهار مرا در دفترش میداشت و سعی میکرد مرا خراب کند.
او به من گفت: «تو را دو پسر هالیهد دیدند، وقتی قطار دور زد.
اصرار کردم: «من نبودم، قربان. "من هرگز آنجا نبودم."
اون موقع بود که یاد گرفتم دروغ بگم. چیز دیگری که نظم و انضباط به شما می آموزد، دروغ گفتن است، زیرا اگر دروغ نگویید،بگا رفته هستید.
به هر حال، برای کوتاه کردن یک داستان طولانی، او میخواست با عصا روی دو دستم بزند. این درست بعد از تصادف من با چاقوی ضامندار در پاریس بود، به یاد داشته باشید. زمان زیادی طول کشیده بود تا شروع به بهبودی کند. بنابراین از مدیر مدرسه پرسیدم: "آیا می توانی چهار ضربه را به یک دستم بزنی؟
اما نه، این برای او کافی نیست. او بیتفاوت ایستاده بود و دستم را بالا میکشید و میگفت: وای! همه جا خون لعنتی و گویی هیچ اتفاقی نیفتاده بود، گفت: دست دیگرت را بلند کن.
فکر کردم «حرامزاده!» بنابراین زمانی که عصا روی دستم پایین آمد، آن را از دستش گرفتم و با آن سرش را زدم.
او خروشید: «فکر میکنم متوجه خواهید شد که ما دیگر به حضور شما در اینجا نیازی نداریم.
به او گفتم: «به هر حال من برنمی گشتم» و از در خارج شدم.
اما حق با او بود، من رفتم و هیچ وقت برای فرار از مدرسه دنبالم نیامدند. به هر حال فقط شش ماه مانده بود. به پدر و مادرم در این مورد نگفتم: مثل اینکه هر روز صبح به مدرسه میروم میرفتم و بعد هر شب برمیگشتم. من فقط به مدرسه سوارکاری می رفتم و با اسب ها در ساحل کار می کردم، اما در نهایت چند شغل پیدا کردم. یکی به عنوان یک نقاش خانه با این پسر همجنس گرا، آقای براونزورد (چه نامی برای یک دگرباش، کاملاً عالی!) بود. با این حال او هرگز به من نظری نداشت. او دنبال دوست خوش قیافه ام، کالین پورویس بود، که من از این امر بسیار راضی بودم. من او را به حال خود سپردم، می دانید - "کالین اینجا نقاشی خواهد کرد، آقای براونزورد." میروم بالا؟» و کالین زیر لب زمزمه میکرد «حرامزاده!».
سپس از جزیره به مزرعه ای در کانوی، در امتداد ساحل ولز، درست در کوهستان حرکت کردیم. آنجا بود که یاد گرفتم تنها باشم و به هیچ چیز اهمیت ندهم. من با سگ های گله در مزارع پرسه می زدم. واقعاً بدم نمیاد الان تنها باشم. مردم فکر می کنند عجیب است، اما به نظر من عالی است.
تقریباً در آن زمان، ناپدری من مرا وارد کارخانهای کرد که ماشینهای لباسشویی Hotpoint تولید میکرد. همه فقط روی یک قطعه از آنها کار کردند. من یکی از اولین کسانی بودم که در صف بودند: مجبور شدم چهار مهره برنجی کوچک را بردارم و آنها را روی این چیز بچسبانم و سپس یک دستگاه پایین می آمد و یک برآمدگی از دو طرف آنها می کوبید. سپس تکه ها را برداشته و در یک جعبه بزرگ می انداخت.
15000 نفر از آنها را میبایست درست میکردم و وقتی کارتان با آن تمام میشد، و واقعاً حس موفقیت را به دست می آوردید، آنها میآمدند و آنها را میدزدیدند و یک سبد خالی به شما میدادند. شما نمی توانید باهوش باشید و این کار را انجام دهید، مرد. غیرممکن است زیرا این کار لعنتی،شما را از عقل بیرون می کند. من نمی دانم آن افراد چگونه این کار را کردند. فکر می کنم آنها هوش خود را منکر میشدند زیرا مسئولیت هایی داشتند.
همه کسانی را که میشناختم و به دنبال چیزی بهتر خانه را ترک میکردند، برگشتند. من برای زندگیم برنامه های دیگری داشتم. بنابراین موهایم را بلند تا اینکه کارخانه اخراجم کرد. و من بیرون ماندم. من ترجیح می دادم از گرسنگی بمیرم تا اینکه به آنجا برگردم. من بسیار خوش شانس بودم که فرار کردم.
این برای زمانی خیلی قبل از آن مدت بود که یک آلبوم الویس پریسلی را خریدم - معتقدم اولین چیزی که خریدم "Don't Be Cruel" بود. استایل او، ظاهرش عالی بود، او واقعاً یک نفره بود، اما من فکر می کردم او از بادی هالی و لیتل ریچارد پایین تر است. مشکل این بود که او واقعاً B-Sides های ضعیفی داشت. ببینید، آلبومهای آن روزها متفاوت بودند: یک آلبوم میتواند مجموعهای از شش تکآهنگ موفق آخر و B-sides باشد. بنابراین نیمی از آلبوم های الویس مزخرف بودند. او تنها زمانی شروع به ساختن B-side های خوب کرد که «I Beg of You» را اجرا کرد. بادی هالی تا آنجایی که من شنیدم هرگز آهنگ بدی را اجرا نکرد. ادی کوکران نیز بت من بود.او قبلاً در یک استودیو در هالیوود کار می کرد و اگر کسی یک ساعت زودتر کارش را تمام می کرد، وارد می شد و ضبط می کرد. و او عادت داشت همه چیزهای خودش را بنویسد و تولید کند. او اولین کسی بود که این کار را کرد - یک مرد بسیار مبتکر. قرار بود او را در مرحله دوم تور خود از طریق بریتانیا ببینم، اما این زمانی بود که او در تصادفی در بریستول کشته شد، بود. یادم می آید که ناراحت شدم.
این یک تراژدی بزرگ برای راک اند رول بود. او و هالی کسانی بودند که الهام بخش من برای نواختن گیتار شدند.
تصمیم گرفتم تا حدی برای موسیقی گیتار را بردارم، اما دختران حداقل شصت درصد دلیلی بودند که میخواستم بنوازم. در پایان سال تحصیلی متوجه شدم که گیتارها چه آهنربای کص باورنکردنی هستند. شما یک هفته بعد از امتحانات بدون هیچ کاری در کلاس حاضر می شوید و این یکی از بچه ها یک گیتار می آورد. او نمی تواند با او کار کند اما بلافاصله توسط زنان احاطه میشود. فکر کردم، «آه، حالا، به نظر سرگرم کننده است!» مادرم یک گیتار قدیمی هاوایی را در خانه ما به دیوار آویزان کرده بود – وقتی بچه بود آن را می زد و برادرش بانجو می زد. گیتار هاوایی چندی پیش بسیار محبوب بود: آنها از جنس استیل با گردن صاف و فرهای برآمده بودند. مال او بسیار زیبا بود و با منبت مروارید پوشیده شده بود. بنابراین این یک شانس بود.در سال 1957 افراد زیادی گیتار در خانه نداشتند.
بنابراین آن چیز لعنتی را به کلاس کشاندم. من نمی توانستم با آن اجرا کنم، اما بلافاصله توسط زنان احاطه شده بودم. در واقع کار کرد، فورا! این تنها چیزی است که تا به حال به این سرعت در زندگی من کار کرده است. و من هرگز به عقب نگاه نکردم. در نهایت، به این فکر افتادم که دخترها از من انتظار دارند که این گیتار را بنوازم، بنابراین به خودم آموزش دادم که روی آن گیتار هاوایی با سیم های بلند شده بسیار دردناک بود.
وقتی پانزده ساله بودم، به یک سفر مدرسه ای به پاریس رفتیم و «راک در سراسر ساعت» را یاد گرفتم. بنابراین یک شب آن را به مدت سه ساعت بازی کردم، حتی با وجود اینکه تقریباً انگشت اشاره ام را با یک چاقوی تلنگر بریدم که از انجام آنچه گفته شده امتناع می کرد. من روی گیتارم خون ریختم، و دختر ها فکر کردند که کاملاً عالی است. میدانی - فکر میکنم چیزی شبیه به یک جنگجوی سیوکس است که به داخل چمنهای بلند بیرون میرود و خرس را با دستانش میکشد.برای آنها خونریزی میکند!
در بازگشت به خانه، مادر و پدر ناتنیام دقیقاً میدانستند که من باید چه کار کنم. کاملاً واضح بود - آنها صفوف دائمی دخترها را دیدند. گاراژ به محل زندگی تبدیل شده بود، که من مجبور بودم آن را به خودم اختصاص دهم و دخترها را به آنجا ببرم. ناپدری ام می آمد و مرا در حال رفتن می گرفت. او من را چندین بار گرفتار کرد، این احمقانه بود. فکر می کنم او یک فضول بود.
فریاد می زد: «می دانی که روی آن دختر هستی؟»
میگفتم: «بله، میدانم که روی دختر لعنتی هستم!» 'چگونه آن کار را انجام می دهید؟'
?ترجمه کتاب #White_Line_Fever
?فصل ۱ قسمت پایانی
تامی فقط یک بازو داشت - او یک برقکار بود و یک بار انگشتش را روی سیم اشتباهی گذاشت و شوک به معنای واقعی کلمه بازویش را تا عضله دوسر سوزاند. مجبور شدند بقیه آن را بردارند و شانه او را بخیه بزنند. او پس از آن هرگز کاملاً مثل قبل نبود - او عادت داشت به چیزهایی گوش دهد که فقط خودش می توانست بشنود. اما به هر حال او این بازوی دروغین را با یک دستکش سیاه داشت که آن را به کمربندش قلاب می کرد یا در جیبش می گذاشت. بنابراین یک شب، ما دو نفر مخفیانه نزد راهنمایان دختر رفتیم.از زیر پرچین و از لابه لای خزیدیم . . . اما وقتی چهارده ساله هستید، برایتان مهم نیست، نه؟ شما برای اون گوشت هر کاری انجام خواهید داد. بالاخره به آنجا رسیدیم و من با پرنده ام (دختر راهنما)به این چادر رفتم و تامی به چادر دیگر رفت. بعد همه چی ساکت شد، میدونی، جدا از صدای تق تق تخت. پس از آن، مانند مردم، مدتی چرت زدم، زیرا همه چیز خیلی خوب بود (به همین دلیل به این کار ادامه میدهم!). بعد از خواب بیدار شدم.
اوه! [بزن] اوه! [بزن] اوه! [بزن] اوه!
بنابراین من زیر چادر را نگاه کردم و تامی، کاملا برهنه با لباس هایش زیر یک دستش، مانند یک دیوانه می دوید. معشوقه راهنما خشمگین بود چراکه تامی با بازوی خودش بر سر او محکم زده بود!
خیلی خندیدم، گیرم آوردند!نمی توانستم حرکت کنم، نمی توانستم بدوم، فقط درمانده بودم. این یکی از خنده دارترین چیزهای لعنتی بود که در زندگی ام دیده بودم.
کشف اولیه من از رابطه جنسی قبل از راک اند رول بود، زیرا باید متوجه شوید که در ده سال اول زندگی من، راک اند رول حتی وجود نداشت.
همه اینها فرانک سیناترا و رزماری کلونی بود، و "How Much Is that Doggie in the window ؟" - آن یکی برای ماه ها در صدر جدول بود!من تولد راک اند رول را از نزدیک تجربه کردم. من اولین بار بیل هیلی را شنیدم - «Razzle Dazzle» فکر می کنم این بود. سپس «Rock Around the Clock» و «See You Later Alligator» بود. گروه Comets در واقع یک گروه بسیار ضعیف بودند، اما در آن زمان آنها تنها بودند. بهعلاوه، در ولز خیلی سخت بود بتوانید رادیو لوکزامبورگ را دریافت کنید،مدام قطع و وصل میشد و برای دریافت هر نوع فرکانسی باید دستگیره را بچرخانید.پس شما هرگز متوجه نمیشوید که آنها چه مینوازند، زیرا آنها آن را یک بار در ابتدا اعلام کردند و اگر پنج یا هشت نوار وارد آهنگ میشدید، دیگر هرگز نام آن خواننده را ذکر نمیکردند.
ماهها طول کشید تا نام «برای چه میخواهی آن چشمها را به من نشان دهی؟» اثر امیل فورد و ماتها را پیدا کردم. (یک قلدری بود که ناپدید شد. امیل فورد و چک میت ها پنج آهنگ موفق در انگلیس منتشر کردند. او معروف بود و پس از آن یک رسوایی به وجود آمد - او در حال گرفتن پول از یک بچه برای گرفتن امضا دستگیر شد و این چیزی بود که او را نابود کرد. چک مات ها بیرون رفتند. بعد از آن مدتی به تنهایی فعالیت کرد اما خوب نبود.
بعد اگه رکورد میخواستی باید سفارش میدادی و یک ماه صبر میکردی تا بیاد. اولین رکوردی که خریدم از تامی استیل بود، پاسخ بریتانیایی به الویس پریسلی، و سپس "پگی سو" توسط بادی هالی را دریافت کردم. اولین فول آلبوم من The Buddy Holly Story بود که بلافاصله پس از مرگ او آن را دریافت کردم. در واقع، اجرای او را در برج نیو برایتون دیدم. ببینید، این لعنتی سن شما را نشان می دهد - من بادی هالی را زنده دیدم! با این وجود، باید بگویم، اعتبار خیابانی من بی عیب و نقص است!
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 2 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 5 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 4 weeks, 1 day ago