از زبانِ ذَرّه / ایرج رضایی

Description
رقص است زبانِ ذرّه زیرا
جز رقص دگر بیان ندارد
"مولانا"

ارتباط با ادمین
@Irajrezaiee
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 7 months ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 9 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 5 months, 2 weeks ago

4 months ago

خارپشتِ فروید! خارپشت‌ها جانورانی پوشیده از تیغ‌های تیز هستند که تنها لایه‌ای نازک از چربی برای گرم ماندن روی پوستشان دارند. آنها در شبهای سرد، ناگزیرند در سوراخ‌هایشان تنگ به هم بچسبند، اما این کار باعث زخمی شدنشان با تیغِ یکدیگر می‌شود. برای همین، دیدنِ…

4 months ago

"**کویِ نومیدی مرو،
اومیدهاست؛

سویِ تاریکی مرو،
خورشیدهاست!**" (مولانا)

با این همه، از خود عارفانِ دیده‌وری چون مولانا آموخته‌ایم که حس یأس و نومیدی و اندوه هم، گاه‌گاهی، امر ناگزیری است که بسته به نوع نگاه و مواجهۀ ما می‌تواند کیمیاکارانه به امرِ حرکت‌آفرین و مبارکی مبدّل شود. من خود حسی از یأس و نومیدی را بارها از سر گذرانده‌ام. و غالباً هم در چنین احوالی، این سخن درخشان جنید بغدادی را چراغ راه خود قرار دادم و دلگرم شدم. آنجا که فرمود: "صادق روزی چهل بار از حالی به حالی بگردد و مرائی (=ریاکار) چهل سال بر یک حال بماند." (تذکرةالاولیاء، چاپ نیکلسون، ج۲، ص۳٠)

باید حس اندوه را، این حس که عمر به بی‌حاصلی و بلهوسی گذشت و ما همچنان خرک لنگ‌مان را از جویی نجهاندیم، توشۀ راه بسازیم نه مانعی برای کاهلی در جویندگی و طلبکاری. ناامیدی مطلق را خداوند در این راه گردن زده است. تا آخرین لحظۀ عمر، امیدِ صد هزار گشایش و رحمت و راحت است. در هر شرایطی نباید دست از طلب برداریم؛ چراکه "با کریمان کارها دشوار نیست". راهِ نرفتۀ صد ساله را به لطف و فضل خدا، آن کریم بی‌علّت، می‌توان به ساعتی پیمود. هیچ دور از خیال و حقیقت نیست که آن خرکِ لنگ ما روزی، بال در آورد و پرنده شود و رقصان در عشق حق نه از جویی حقیر، بلکه آسمانها درنوردد. آنچه مهم است حُسنِ خاتمت یا همان عاقبت به خیری است به تعبیر پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌های ما. و چون به قول حافظ شیراز، حُسنِ عاقبت نه به رندی و زاهدی است، آن بِه که کار خود به عنایت رها کنیم و تا واپسین دَمِ عمر، دست از تمنّا و طلب برنداریم. بی‌هیچ تردید و تردّدی، اگر مدام بر درِ حق بکوبیم، در اثرِ این حق‌خواهی مُدام، روزی عاقبت درهای بستۀ ستبر و زنگ‌زده با صدها قفل، گشوده خواهد شد. گیرم به فرض محال، گشایشی هم اگر نباشد، خوشا بر دَرِ حق کوفتن و بر آستانۀ آن دَر مردن! مرگ و مُردن هم، در چنین حالتی، رنگی از شادی و بشارتی از رهایی با خود دارد.

امیدی که مولانا، شورمندانه از آن سخن می‌گوید، به گمانم قابلیت آن را دارد که به امیدهای متافیزکی و آن جهانی محدود و منحصر نماند. می‌توان این امید را از آسمان به زمین، در ساحتِ سیاسی‌ترین و اجتماعی‌ترین آرزوها، تسرّی داد. در تیره‌ترین و تاریک‌ترین لحظه‌ها نیز، زمزمۀ این غزل مولانا، روزنه‌ها می‌گشاید به اقالیمِ سبز حیات و جوانبِ روشن زندگی!

باز گردد عاقبت این در؟ بلی
رو نماید یار سیمین‌بر؟ بلی

ساقی ما یادِ این مستان کند
بار دیگر با می و ساغر؟ بلی

نوبهارِ حُسن آید سوی باغ
بشکفد آن شاخه‌های تَر؟ بلی

طاق‌های سبز چون بندد چمن
جفت گردد وَرد و نیلوفر؟ بلی

دامنِ پُرخاک و خاشاکِ زمین
پُر شود از مشک و از عنبر؟ بلی

آن برِ سیمین و این رویِ چو زَر
اندرآمیزند سیم و زر؟ بلی

این سرِ مخمورِ اندیشه‌پرست
مست گردد زان میِ احمر؟ بلی

این دو چشمِ اشکبارِ نوحه‌گر
روشنی یابد از آن منظر؟ بلی

گوش‌ها که حلقه در گوش وی است
حلقه‌ها یابند از آن زرگر؟ بلی

شاهدِ جان چون شهادت عرضه کرد
یابد ایمان این دلِ کافر؟ بلی

چون بُراقِ عشق از گردون رسید
وارهد عیسیِ جان زین خر؟ بلی

جملۀ خلق جهان در یک کس است
او بُوَد از صد جهان بهتر؟ بلی

من خَمُش کردم ولیکن در دلم
تا ابد روید نی و شکر؟ بلی

@irajrezaie

4 months, 1 week ago

"چون تو را دیدم
مُحالم، حال شد!
" (مولانا)

کیمیاکاری و اعجازِ عشق، بی‌شمار است، اما یکی از مهم‌ترین آنها، به تعبیرِ موجز و سحرآسایِ مولانا، تبدیل ناممکن‌ها به ممکن‌هاست. عشق، و تنها عشق است که با نیروی عظیمِ شوق‌آفرین و امیدبخشِ خود، می‌تواند هر مانعی را از سر راه خود بردارد؛ عشق است که قادر است هر آنچه را در آغاز راه، امری محال و دست‌نیافتنی می‌نماید، به امری قابلِ حصول و دست‌یافتنی، به نقدِ حال آدمی بدل سازد. عشق است که می‌تواند از دلِ ستبرترین دیوارها، دری و دریچه‌ای بگشاید به سوی روشن‌ترین افق‌ها؛ افق‌هایی مالامال از شادی و آزادیِ آدمیزادی!

عشق، شکفته شدن است. امکانِ پرنده شدن است. به پهنای هستی وسعت یافتن و جاری شدن است. جهان را از منظر چشم خود نگریستن است. با دل خونین، لب خندان آوردن است. جام هستی را در نوشانوش مستان، تا آخرین جرعه سرکشیدن است و مست از این ضیافت به گاهِ مرگ، بیرون رفتن است.

تنها کوته‌نظرانند که سخن عشق را مختصر می‌گیرند. در همین عشق زمینی نیز، عشق، جوهرِ تابناک خود را چنان به جلوه می‌کشاند که عادت‌زده‌ترین چشمها را نیز که نسبت و پیوند چندانی با حیرانی ندارند، از تجلّی درخشش خود خیره می‌سازد. همین جوهر است که معشوق را به چیزی بدل می‌کند فراتر از همه ملاحظات ثروت و فقر و تشخّص و زیبایی! عشق، ملاحظات اجتماعی و مناسبات سیاسی را به هم می‌ریزد و جهان تازه‌ای مطابق با اصیل‌ترین ارزش‌های دموکراتیک خلق می‌کند که در آن، سلسله مراتب‌ها فرو می‌ریزد. در بزم محبتی که بر پا می‌سازد گدایی را با شاهی برابر می‌نشاند. عشق، از زیبایی‌شناسی تحمیلیِ جمعی و قراردادی نیز فراتر می‌رود و در فضایی آزاد و رها، که برآمده از تخیلی خلاق و سرشار است، زیبایی‌شناسی خاص و ویژه خود را می‌آفریند، که از فردیت عشّاق، توش و توان و مایه می‌گیرد. زییاشناسی‌ای که خلیفه و خلیفه‌زادگان تاریخ، که زندگی را صرفاً بر مدار تنگ و حقیر و بستۀ ثروت و قدرت می‌بینند، از فهم راز و رمز و لطایفِ اعجازِ آن عاجزند. مولانا این دو نوع نگاه به زیبایی را در گفت‌وگوی خلیفه با لیلی به شکل بس کوتاه و دلنشانی بیان کرده است:

گفت لیلی را خلیفه، کان تویی / کز تو مجنون شد پریشان و غَوی
از دگر خوبان تو افزون نیستی / گفت خاموش، چون تو مجنون نیستی!

بی‌سببی نبود که مولانا، این ستایشگر بزرگ عشق در تبار انسانی، هر صدایی به جز صدای عشق را، به آواز دُهلی مانند می‌کند توخالی و عقیم و پُرغوغا، که هیچ نسبتی با زایش و جاودانگی و اصالت و حقیقت ندارد:

به غیر عشق آوازِ دهل بود / هر آوازی که در عالم شنیدم!

باری، در این پایانِ ناتمام، با استمداد از تعبیر اراسموس، آنجا که در ستایش دیوانگی سخن می‌گوید مایلم خاطرنشان کنم که: "اگر قرار است که عقل عقلانی باشد، می‌باید خود را از دریچۀ چشمِ جنونی طنزآمیز ببیند، جنونی که ضد آن نیست بلکه مکمّل انتقادی آن است؛ اگر قرار است که فرد خود را اثبات کند؛ می‌باید با آگاهیِ طنزآمیزی از خویشتنِ خود به این کار برخیزد وگرنه به دام خودبینی و غرور فروخواهد لغزید."

و جنونِ طنزآمیز نام دیگر عشق است؛ همان شور زیستن که عقل را نه منکوب و مقهور؛ بلکه حاملِ هزاران معنا می‌خواهد. آبستنِ خوشترین نواها و نغمه‌ها و صداها، تا در این گنبدِ دوّار بماند به یادگار!

ایرج رضایی

@irajrezaie

6 months, 2 weeks ago

"و نقل است که بر سرِ آب برفتی که قدمِ او تَر نشدی. یکی گفت: "می‌گویند که بر سرِ آب می‌روی." گفت: "موذّن مسجد را بپرس که مردی راست است." از موذّن پرسید. گفت: "من آن ندانم ولیکن روزی در حوض شد تا طهارت کند. در حوض افتاد. اگر من نبودمی در آنجا بمردی."

▪️تذکرة الاولیاء: تصحیح شفیعی کدکنی، ذکر سهل بن عبدالله تُستَری، نشرسخن، ص ۳۱۳.

ظاهر این حکایت خالی از طنز و مطایبه نیست. عارفی که کرامات او بر زبان مردمان جاری بوده و دهان‌به‌دهان می‌گشته؛ کسی که می‌توانسته بر روی آب راه برود بی‌آنکه قدمش تَر شود؛ با این حال، همین عارف، چنان که موذنی به چشم خود دیده بود روزی به قصد وضو در حوض مسجد می‌افتد و اگر او، آنجا حاضر نبود و به کمکش نمی‌شتافت بیم آن می‌رفت که در همان آب اندک غرق شود و بمیرد. جنبۀ طنزآمیز ماجرا از رفتار خود این عارف ناشی می‌شود که قصه غرق شدنش را از زبان مرد موذن فاش می‌کند. گویی او خوش داشته داستان بر آب دریا رفتنش را، بی‌اساس نشان دهد و به بازی و طنز و شوخی بگیرد. انگار او خواسته بگوید من خودم یک چنین ادعایی ندارم. چگونه ممکن است کسی بتواند بر روی آب راه برود اما جایی دیگر، در حوضی بیفتد و تا دم مرگ پیش برود؟!

با این همه، جنبۀ طنزآمیز داستان تا حد زیادی رنگ می‌بازد اگر ماجرا را، قدری عمیق‌تر، از منظری عرفانی، بنگریم. یکی آنکه می‌توان گفت قهرمان قصه، با این کار می‌خواسته احوالش را پوشیده بدارد. چنان که عطار از زبان شیخ ابوعلی دقّاق در پایان همین حکایت نقل می‌کند: "او صاحب کرامات بود. حق تعالی خواست که اولیای خویش را پوشیده دارد."

منظر دیگر را باید در حکایتی مشابه سراغ گرفت که سعدی در گلستان آورده است. با طرح این نکته در پایان حکایت، که عارفان همواره در یک حال نیستند. احوال معنوی و تجربه‌های عرفانی، عَلَی‌ الدَّوام نیست. احوال عارفانه چون برق جهنده است، که تنها در لحظاتی کوتاه و به سرعت گذرنده نمایان می‌شود. از همین روست که آنها گاهی فی‌المثل بر روی آب دریا راه می‌روند و گاهی هم با مشقّت بسیار از غرق شدن در برکه آبی می‌جهند. آن چنان که یکی از صُلحای لبنان که به گفتۀ سعدی، مقامات او در دیار عرب مذکور بود و کرامات مشهور، به جامع دمشق درآمد و در کنار برکه کَلّاسه طهارت می‌ساخت. پایش بلغزید و به حوض درافتاد و به مشقت بسیار از آن جا رهایی یافت. چون از نماز بپرداخت یکی از یاران گفت: مرا مشکلی هست. گفت: آن چیست؟ گفت: یاد دارم که شیخ بر روی دریای مغرب برفت و قدمش تَر نشد. امروز چه حالت بود که در این یک قامت آب از هلاک چیزی نمانده بود؟
سعدی وضعیت یعقوب را، برای فهم بهتر این حالت شاهد می‌آورد:.

یکی پرسید از آن گم کرده فرزند / که ای روشن‌گهر پیر خردمند
ز مصرش بوی پیراهن شنیدی / چرا در چاه کنعانش ندیدی؟
بگفت: احوال ما برق جهان است / دمی پیدا و دیگر دم نهان است
گهی بر طارم أَعلی نشینیم / گهی در پیش پای خود نبینیم
اگر درویش در حالی بماندی / سرِ دست از دو عالم برفشاندی

این ویژگی که تجربه‌های عرفانی گاه‌گاهی، آن هم بسیار شتابان و زودگذر، نصیب عارفان می‌شود، نکته‌ای است که ویلیام جیمز نیز در کتاب مشهور خود، یعنی "تنوع تجربیات دینی" به آن اشاره می‌کند. او مشخصاً چهار علامت یا نشانه را مطرح می‌سازد و می‌گوید هر تجربه‌ای که دارای این چهار نشانه باشد می‌توانیم آن را عرفانی بنامیم:
توصیف‌ناپذیری؛ کیفیتِ معرفتی؛ زودگذری و حالتِ انفعالی.

( برای آگاهی از چند و چون این کیفیات چهارگانه، به درس‌گفتارهای شانزدهم و هفدهم کتاب مذکور، که به فارسی هم ترجمه شده، مراجعه بفرمایید.)

اینها را البته به هیچ وجه نگفتم تا نشان دهم که عارفان اگر می‌خواستند می‌توانستند بر روی آب راه بروند. من غالبا این قدر عقل و کفایت دارم که چنین بافته‌ها و ‌دروغ‌هایی را، که خود عارفان حقیقی نیز مدعی آن نبوده‌اند، بی‌اساس بپندارم و باور نکنم. مقصودم فقط این بود تا روایت یادشده را از چشم‌انداز عرفانی بنگرم و از این طریق گریزی بزنم و اشارتی بنمایم به کیفیت و ماهیت تجربه‌هایی که تجربه‌های عرفانی خوانده می‌شوند.

@irajrezaie

6 months, 2 weeks ago

"در مدرسۀ مولانا" چو گویی که وام خرد توختم همه هر چه بایستم آموختم یکی نغز بازی کند روزگار که بنشاندت پیش آموزگار این دو بیت فردوسی را، دوستی از همکلاسی‌هایِ دانشکدۀ حقوق دانشگاه تهران، که دلی در جهان ادب و شعر و هنر دارد، و به تازگی نیز هم‌پیالۀ حلقۀ…

6 months, 2 weeks ago

"در مدرسۀ مولانا"

چو گویی که وام خرد توختم
همه هر چه بایستم آموختم

یکی نغز بازی کند روزگار
که بنشاندت پیش آموزگار

این دو بیت فردوسی را، دوستی از همکلاسی‌هایِ دانشکدۀ حقوق دانشگاه تهران، که دلی در جهان ادب و شعر و هنر دارد، و به تازگی نیز هم‌پیالۀ حلقۀ مستانِ مثنوی‌خوانیِ ما شده، از سر لطف برایم فرستاده است. یعنی فلانی، بازی نغز روزگار را بنگر که روزگاری همکلاسی بودیم و اکنون به پایِ درسِ تو نشستیم!

برای او نوشتم که عزیزجان، من هم در شگفتم از این بازی نغز روزگار که مرا برای همیشه، پیش این آموزگار بزرگ بشر، یعنی حضرت خداوندگار، جناب مولانا نشاند بی‌آنکه امیدی برای پایان این نشست مُتصوّر باشد. نوشتم که من اینجا نه خود را معلم و آموزگار بل نوآموزی مشتاق می‌بینم. نوشتم تاکنون مدارس زیادی را از دبستان تا دانشگاه پشت سر گذاشتم. امیدوارم در این آخرین و اصلی‌ترین مدرسه، که مدرسۀ عشق است، دلخوش و سربلند بیرون بیایم و دلخوش و سربلند بیرون بروم از این جهان.

پس از این گفت‌وگو، کمی جدی‌تر با خود اندیشیدم که راستی من اینجا در این مدرسه چه می‌آموزم که آنجا در آن مدرسه‌ها نیاموختم. حاصل تأمّلم، که البته خام و ناتمام است، چنین بود:

آنجا پُر شدن آموختم، اینجا باید از خود تهی شدن بیاموزم.
آنجا داشتن آموختم، اینجا باید بودن بیاموزم.
آنجا خواندن آموختم، اینجا باید خواندنیِ دگر و شنیدن و دیدنیِ دگر آموزم.
آنجا رفتن و دویدن آموختم، اینجا باید پریدن و رقصیدن آموزم.
آنجا بُردن آموختم، اینجا باید باختن بیاموزم.
آنجا سبب‌دانی آموختم، اینجا باید حیرت بیاموزم.
آنجا سخن و سخنوری آموختم، اینجا باید سکوت و خاموشی بیاموزم.
آنجا اندوه و گریستن آموختم؛ اینجا باید شادی و خندیدن بیاموزم.
آنجا تلخی و عبوسی و سرکه‌فروشی آموختم، اینجا باید شیرینی و شکرفروشی و حلواگری بیاموزم.
آنجا سنگینی و گرانجانی آموختم، اینجا باید سبک‌باری و سبک‌جانی بیاموزم.
آنجا محاسبه‌گری آموختم، اینجا باید معاشقه‌گری بیاموزم.
آنجا پژمردن آموختم، اینجا باید شکفتن آموزم.
آنجا مشغله‌‌سازی و مشغله‌بازی آموختم، اینجا باید مشغله‌سوزی و مشعل‌افروزی بیاموزم.
آنجا ملولی و سردی و فسردگی آموختم، اینجا باید گرمی و چالاکی و چابکی بیاموزم.
آنجا به میزان این یک و آن یک، موزون شدن آموختم، اینجا باید به میزان خویش، موزون شدن و موزون بودن بیاموزم.
آنجا نحوِ صحو آموختم اینجا اما در مدرسۀ عشقِ و مدرسۀ زندگی مولانا، نحوِ محو و دانش فقر را باید بیاموزم و بادا که بیاموزم.
آن چنان که حضرت خاموش فرمود:

زین همه انواعِ دانش روزِ مرگ
دانشِ فقر است سازِ راه و برگ!

مردِ نحوی را از آن در دوختیم
تا شما را نحوِ محو آموختیم

فقهِ فقه و نحوِ نحو و صرفِ صرف
در کم‌آمد یابی ای یارِ شِگَرف!

@irajrezaie

6 months, 2 weeks ago

دلایل قوی باید و معنوی
نه رگ‌های گردن به حجّت قوی!

(بوستانِ سعدی)

لابُد شما هم دیده‌اید کسانی را که وقتی با آنها دربارۀ موضوعی وارد گفت‌وگو می‌شوید، به‌جای اقامۀ برهان و دلیل، که اصلی‌ترین شرط گفت‌وگو است، به‌سرعت تند و برافروخته می‌شوند و به قولِ معروف از کوره در می‌روند. وقتی از آنها در اثبات ادعای‌شان، دلیل می‌طلبید، از هزار و یک دلیلی که مدام از آن دم می‌زنند در نهایت با چیزی جز صدایِ درشت و خشن، رگ‌های مُتورّم گردن و چهره‌ای که از شدّتِ غضب سرخ و سیاه شده، مواجه نمی‌شوید. ناصر خسرو، که گویی بارها تجربۀ نشست و رویارویی با چنین آدمهایی را داشته است، توصیف موثر و زنده‌ای از این وضعیت ناخوشایند و بغرنج انسانی به‌دست می‌دهد.

ور تو گویی جای خورد و بُرد چون باشد بهشت
بر تو از خشم و سفاهت، چشم چون پَنگان کنند!

ناصر که اعتقادی به معاد جسمانی و لذّت‌های بهشتی در همین معنای ظاهری و مادّی و زمینی آن نداشته است، می‌گوید وقتی تو از معتقدان می‌پرسی که چه گونه ممکن است بهشت جایِ تمتّع تنانه باشد، به جای آن که دلیل متقن و خردپسندی اقامه کنند، از سر خشم و سفاهت، چشم‌شان را چون پنگان ( فنجان، کاسه، پیاله) بر تو می‌گشایند و درشت می‌کنند.

بهترین طریق در چنین موقعیت‌هایی، اختیار کردن سکوت است. اگر هم گاه‌گاهی همانند من، نمی‌توانید ساکنِ سرایِ سکوت شوید، با حفظ وقار و ادب و متانت و آرامش خود، بیت سعدی را که ذکرش در ابتدا رفت، بخوانید و گفت‌وگو را به وقت دیگری، که سودایِ طلبِ حقیقت در میان است و از خشم و غضب و سفاهت اثری نیست، موکول کنید.

@irajrezaie

6 months, 2 weeks ago

درست بنویسیم (بخش نخست)

ما نیما یوشیج را به عنوان پدر شعر نو دانسته و نسبت به او ادای احترام می‌کنیم.
درست: ما نیما یوشیج را پدر شعر نو می‌دانیم و به او احترام می‌گزاریم.

اولین برخورد نیما و شهریار برای این هر دو شاعر بزرگ خاطره انگیز و به یاد ماندنی بود.
درست: اولین ملاقات نیما و شهریار برای هر دو شاعر بزرگ خاطره‌انگیز بود.

قالب پیش‌بینی‌ها در ارتباط با انجام دقیق قانون، نادرست درمی آید.
درست: بیشتر پیش‌بینی‌ها دربارۀ اجرای دقیق قانون، نادرست درمی‌آید.

اجازه بدهید ابتدا خسته نباشیدی داشته باشیم خدمت مهمانان برنامه.
درست: ابتدا اجازه بدهید به مهمانان برنامه خسته نباشید بگویم.

در سال گذشته نرخ رشد فرآورده‌های غیرنفتی کاهش چشمگیری داشته که از نقطه نظر اقتصادی چندان مفید فایده نیست.
درست: در سال گذشته، فرآورده‌های غیرنفتی کاهش چشمگیری داشته است که از نظر اقتصادی چندان سودمند نیست.

این غیرقابل اجتناب است؛ اگر قانون در جامعه‌ای پیاده شود بزهکاری و حرج و مرج رخت برمی‌بندد.
درست: خواه‌ناخواه اگر قانون در جامعه‌ای اجرا شود، بزه‌کاری و هرج و مرج پایان می‌پذیرد.

▪️به نقل از: راهنمای ویراستاری و درست‌نویسی، زنده‌یاد دکتر حسن ذوالفقاری، نشر علم، چاپ اول، 1387.

@irajrezaie

6 months, 2 weeks ago

الهی، آن که تو را دارد، چه ندارد و آن که تو را ندارد، چه دارد؟!
الهی، وای بر من اگر دانشم رهزنم شود و کتابم حجابم!
الهی، چون تو حاضری چه جویم و چون تو ناظری چه گویم؟!
الهی، چگونه گویم نشناختمت که شناختمت، و چگونه گویم شناختمت که نشناختمت!
الهی، چون در تو می‌نگرم از آنچه خوانده‌ام شرم دارم.
الهی، از من برهان توحید خواهند و من دلیل تکثیر.
الهی، آن که از خوردن و خوابیدن شرم دارد، از دیگر امور چه گوید؟
الهی، در ذات خودم متحیّرم تا چه رسد در ذات تو!
الهی، پیشانی بر خاک نهادن آسان است، دل از خاک برداشتن دشوار است.
الهی، از پای تا فرقم، در نور تو غرقم!
الهی، ذوقِ مناجات کجا و شوقِ کرامات کجا؟
الهی، عبادت ما قُرب نیاورده است بُعد آورده است، که فَوَیلٌ لِلمُصَلّین. الّذینَ هُم عَن صَلوتهم ساهُون.
الهی، شکرت که از تقلید رَستم و به تحقیق پیوستم.
الهی، ظاهر ما اگر عنوان باطن ما نباشد، در یوم تبلی السرائر چه کنیم؟
الهی، شکرت که کورِ بینا و کرِ شنوا و گنگِ گویایم.
الهی، چگونه دعوی بندگی کنم که پرندگان از من می‌رمند و دَدان رام من نیستند.
الهی، غذا به کردار رنگ و بو می‌دهد؛ وای بر آن که دهنش مَزبَله است.
الهی، گل دماغ را مُعطّر کند و گندنا دهن را اَبخر، با این که کاشته دیگرانند و خارج از ذات ما. پس آنچه در خود کاشته‌ایم با ما چه خواهد کرد.
الهی، آن که سَحَر ندارد، از خود خبر ندارد.
الهی، بلبل به چمن خوش است و جُعَل به چَمین، حسن را آن چنان کن نه این چنین!
الهی، خوشا به حال کسانی که نه غم بز دارند نه غم بزغاله.
الهی، موج از دریا خیزد و با وی آمیزد و در وی گریزد و از وی ناگزیر است؛ اِنّا لِلّه و اِنّا اِلَیهِ راجعون.
الهی، شکرت که به حسن دختر دادی و پسر دادی و از هر یک چیزها به وی خبر دادی.
الهی، همه تو را خوانند: قُمری به قُوقُو، پُوپک به پُوپُو، فاخته به کوکو، حسن به هوهو!
الهی، این آدم نماها که از خوردن گوشت برّۀ گوسفند تا بدین اندازه درنده‌اند، اگر گوشت گرگ و پلنگ را بر آنان حلال می‌فرمودی چه می‌شدند؟!
الهی، شکرت که هر کتابی را می‌خوانم، کتاب وجود خودم را می‌خوانم.
الهی، از گناه این و آن رنج می‌برم که از چون تویی روی گردانیدند.
الهی، درشگفتم از آن که کوه را می‌شکافد تا به معدن جواهر دست یابد و خویش را نمی‌کاود تا به مخزن حقایق برسد.
الهی، روی زمینت باغ وحش شد؛ خُرّم آن که از وحشیان برست.
الهی، شکرت که بندۀ آزادم.
الهی، سیلی سرازیر شد تا قطره‌ای نصیب حسن گردید.
الهی، گرچه علم رسمی سربه‌سر قیل و قال است، باز شکر که علم و کتاب حجابم شدند نه سنگ و گل و درهم و دینار.
الهی، کتابدار و کتابخوان و کتابدان بسیارند؛ خُنُک آن که خود کتاب است و کتاب آر!
الهی، دهن حسن به عطرِ ذکر تو مُعطّر است، حیف است که بوی بد گیرد.
الهی، مویِ حسن سفید شد و خویِ حسن سفید نشد.
الهی، دل چگونه کالایی است که شکسته آن را خریداری و فرموده‌ای: "پیشِ دلِ شکسته‌ام."
الهی، آن که از مرگ می‌ترسد از خودش می‌ترسد.
الهی، شکرت که شب و روز به پرندگان بال و پر می‌دهم.
الهی، اگر حسن جهنمی است، جهنمی عاقلی را رفیق او گردان!
الهی، خوشا به حال کسانی که لذاتِ جسمانی‌شان عقلانی شد.

▪️الهی‌نامه، استاد حسنِ حسن‌زادهٔ آملی، مرکزِ نشرِ فرهنگیِ رجاء، چ سوم، ۱۳۶۷.

@irajrezaie

6 months, 3 weeks ago

آلبوم  " دود عود "  
استاد محمدرضا_شجریان
آهنگساز :
استاد پرویز_مشکاتیان
تنظیم کننده :
کامبیز روشن_روان
اجرا :
ارکستر سمفونیک تهران
کمانچه :
استاد اصغر بهاری
تار : داریوش طلایی
دستگاه : نوا
اشعار : عطار  مولوی

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 7 months ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 9 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 5 months, 2 weeks ago