• 𝐊𝐚𝐥𝐛𝐨𝐝 𝐊𝐚𝐛𝐨𝐨𝐝 •

Description
@travisologhy

https://t.me/kalbod_kabood?boost

https://t.me/harfmanbot?start=5993894372
Viky

https://t.me/harfmanbot?start=6596133704
قلم : travis
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months, 4 weeks ago

1 month, 3 weeks ago

از مدرسه اومدم، مامان داشت پرتقال ها رو یه آب میزد که شب بابا اومد زیر کرسی بشینیم و بخوریم. اما من مثل همیشه نبودم. روحم سرش درد میکرد. فک کنم میگرن داشت، آخه جدیدا همش سردرد داشت. با خودم گفتم شاید یه استامينوفن بخورم خوب بشم، بعد یادم اومد روحم سردرد داشت! یه هفته گذشت. خوب یادمه. شبِ دوشنبه بود و فرداش امتحان ادبیات داشتم. مثل همیشه با دستور مامان رفتم آشغالا رو بندازم سرِ کوچه. کاپشن کرمی رو تنم کردم و آروم آروم داشتم قدم میزدم. یهو پام به یه چیزی گیر کرد و افتادم. فک کردم مثل همیشه گربه ی معروف کوچه دوباره وسط کوچه لش کرده. برگشتم تا ببینم سالمه که یهو چهره ی دختری و دیدم که جمعه ی قبل باهاش دم بقالی آقا محمود وایستاده بودیم. یه چاقو درست وسط سینش بود و خونش روی جاده خشک شده بود. صورتش سالم و زیبا بود. بلند شدم و آشغالا رو انداختم تو سطل شهرداری. برگشتم خونه و به سرعت خوابیدم. صبح با صدای آژیر پلیس، شیون های یه زن‌ و‌عربده های یه مرد بیدار شدم و متعجب که اولین باره این صدا ها رو می‌شنوم توی این محله. با عجله پتو رو‌دور خودم پیچیدم و دم در وایستادم. جنازه ی دختر رو دیدم که مثل دیشب افتاده بود وسط کوچه. فک میکردم اتفاق دیشب خواب باشه. یهو عضله های صورتن دستور به خندیدن دادن. اینقدر خندیدم که پدر دختر اومد و شروع کرد به کتک زدنم. سال ها بعد بود که فهمیدم میگرن های روحم، میگرن نبودن، من اصلا روحم کله نداشت که میگرن بگیره، اون شب داشتم کم کم عقل جسممو از دست میدادم!
@kalbod_kabood

حُسن

2 months ago

از یک جایی به بعد می‌بری ، آهسته آهسته دستت و ، و برای حال خوبت خون میدی و قربانی میکنی خودتو..!
@kalbod_kabood

2 months ago

Travis :! بر گرفته از یک داستان واقعی !

کم کم داشت باورم میشد که خوشی راهش را به دلم پیدا کرده .
احمق!
خوشی؟!
مثل پسر بچه ای که با سوزن بادکنک اش را به بالا هل میدهد و امیدوار است که ذوقش صدای پاره شدن ندهد .!.
عجیب است!، اشتیاق برای آینده ایی که خبر از ثانیه ها نداری ؛ و در چشمی به هم زدن چراغ قوه ات را میبینی که خاموش میشود و خودت را درون تاریکی گم میکنی ؛ هرچه بیشتر پیش میروی چیزهای بیشتری را از دست میدهی .!.
در این برهوت کودکی ام را به یاد می آورم .
یادم می آید کودکی ام را ؛که با کاغذهای دفتر نقاشی ام نقاب درست میکردم و خودم را به جای شخصیت های مختلف جا میزدم .
آن بازی ها از یک سنی به بعد دوره شان تمام شد اما من عادت هایم را کنار نگذاشته بودم . هنوز هم نقاب میزدم و به ریش اطرافیانم میخندیدم و با ریش خودم خنده هایم را دار زده بودم.!.
باور به خوشی؟!

غم پیله تر از آن بود که من بتوانم پیله اش را پاره کنم و پروانه ای زیبا شوم و در طبیعت بچرخم . توان من همینقدر بود که خفه شدن را آهسته آهسته تجربه کنم و بتوانم بپذیرمش.!.

! غم !
دقیقا یادم نمی آید که : کی ،کجا و به چه دلیلی اولین بار غمگین شدم. کاش دلیلش را یادم می آمد و منشا این بد بختی را از ریشه خلاص میکردم .
یک بار گفته بودم : فکر کنم غم خون گرمه که این همه به دلم نشسته..

اوایل فقط غم بود که راه این صاحاب غمزده را بلد بود؛ اما کم کم بقیه دوستانش
نفرت ، بی خیالی، غرور را هم باخودش به خانه اورد.!

غم است دیگر!
به قول خودم :

غم ها مثل جوجه کوکو ها میمونن؛ یک دفعه ای میان وجودتو اِشغال میکنن و تمام چیزایی ک تو وجودت داری مثل امید، شادی، احساسات و عشق و پرت میکنن بیرون .
کاری میکنن ک‌ تو تمام خودتو صرف تغذیَشون کنی ، تا تو به خودت بیایی اونا ازت قوی تر شدن و از پا درت آودن...

قبلا ها که بچه تر بودم گاهی زیر زیرکی دنبال خنده هایم میگشتم؛
از خودم میپرسیدم :
راستی خنده هایم کو!؟!
شاید آن ها به غم هایم حسادت کرده اند و خیلی وقت است که منو ترکم کردن!

دلم میسوزد!
غم صاحب این باغ بود و لحظه های خوش و لبخندهامو زیرزیرکی میسوزاند و دودش را از دهانم خارج میکرد ، این سیگار ها فقط بهانه بودن...

خوشی؟!
باور به خوشی شبیه بستنی حصیری می ماند ، که اگر دو نان آن را؛ غم در نظر میگرفتیم و بستنی وسط اش را باور به خوشی، بستی اش خیلی زود آب میشد و ما وسط دوتا غم گیر می افتادیم..
ساده تر بگم :
سفر به سکون....رفتن به نرفتن....فراربه ایستادن...

@kalbod_kabood. Travis[تراویس]

4 months, 4 weeks ago

برای از یاد بردنش تراپیستم می‌گفت باید حواسمو پرت چیزهایی کنم که ازت دورم کنن ولی من حتی بااین ساعت ۳:۵دقیقه و ۳۳ثانیه،۳۴ثانیه،۳۵ثانیه،۳۶ثانیه،۳۷....

@kalbod_kabood. Travis

4 months, 4 weeks ago
4 months, 4 weeks ago

میسپرمت به دریا

5 months, 1 week ago
5 months, 2 weeks ago

حالم خیلی بده میخوام برم تو بالکن یکم هوا بخورم بعد هم شاید خواستم یکم زمین بخورم.

شما در تئاتر هستید

5 months, 2 weeks ago
7 months, 4 weeks ago
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months, 4 weeks ago