••GOLNESA••

Description
°﷽°

رمان:گلنسا?


نویسنده:مانلی

پارتگذاری:روزی دو پارت


❌کپی‌ حرام و پیگرد قانونی دارد❌
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months, 4 weeks ago

2 years, 6 months ago
لباسای‌ گلنسا***?******?***

لباسای‌ گلنسا??

2 years, 6 months ago

???
??
?
❥-------------•❥?•❥----------------❥
#رمـآن‌گلنسآ
#پارت_38
❥-------------•❥?•❥----------------❥

+رزی به نظرت لباسش‌ زیادی باز نیست..

خیلی خوب شده بودم و واقعا رزی کارش حرف نداشت..
اما لباسم هم یقه خیلی بازی داشت و هم دامنش‌ چاک داشت که موقع راه رفتن پاهام‌ معلوم می شد..

+گلی مهمونی های اینا جورین‌ که اگه تو بری با این لباس محجوبه‌ محسوب میشی..

بعدم با تاسف گفت:

+نمیدونی زنا چجوری لباس می پوشن که همه دارو ندارشون‌ ریخته بیرون..

+گلنسا آماده ای..

تو اون موقعیت به این فک کردم چقدر اسممو‌ قشنگ صدا میزنه..
رزی با عجله دستمو‌ گرفت و دوتای از در اومدیم بیرون..
رو به آس گفت:

+آقا آماده هستن‌..

با اخم نگاهی به سر تا پام انداخت..
کثافت چه خوشتیپ کرده بود اگه اون ماسکو‌ ور می داشت دیگه عالی می شد..
هر چند که با ماسکم جذاب بود..
منتظر بودم بگه خیلی خوشگل شدم ولی با حرفی که زد عین خمیر وا رفتم:

+این چه لباسیه‌ برو عوضش کن و پنج دقیقه دیگه پایین باش..

بعدشم‌ بدون نگاه کردن به ما رفت پایین..
زرشک خو چشه‌..
ولی خودمم‌ خوشم نیومده بود از لباس خوب کرد گفت..
ولی عنتر یه تعریف می کردی..

+وا چش بود..

به رزی نگاه کردم:

+یعنی چی..

با همون تعجبی‌ که تو صورتش بود گفت:

+ماندانا لباسای بد تر از این می پوشید هیچی بش نمی گفت..

+یعنی الان روم غیرتی شده..

با خنده این حرفو‌ زدم ولی انگار رزی خیلی تو کف این حرف بود که گفت:

+وای گلی فک کنم عاشقت شده..

چشم غره ای به رزی رفتم‌ و کشون کشون به طرف اتاق بردمش..
اونم هیچ کس این کوه غرور که جا قلب به تیکه سنگ تو سینشه..
این رزیم‌ خوش خیاله ها..
بعد از عوض کردن لباسم که این دفعه یه لباس پوشیده تر پوشیدم ..
پایین رفتم..
آس سرشو‌ از گوشی بیرون آورد بعد از نگاه کوتاهی به من سری از رضایت تکون داد:

+بریم..

زرشک خو اگه دستور ندی می میری‌..
یا یه تعریف کوچولو‌ کنی..
بی خیالی گفتم همراهش‌ به طرف در حرکت کردم..
انگار این پنجتا همیشه باید عین‌ اردک دنبالش باشن که همراهمون‌ داشتن‌ می اومدن..

+خودم رانندگی میکنم..

بعد بدون اینکه منتظر جوابی‌ از اونا باشه به طرف فراری مشکی رنگش رفت..
خدارو شکر رزی اسم همه ماشینارو‌ بهم گفته بود و الان میدونستم چه ماشین های و چه مدلی‌ داره..
اون پنجتا‌ هم سوار دوتا ماشین بنز مشکی رنگ شدن..
و دوتا ماشین لکسوز که هشتا‌ بادیگارد سوارش بودن هم دنبالمون‌ اومدن..

⛓️?
⛓️?⛓️?
⛓️?⛓️?⛓️?

2 years, 6 months ago

???
??
?
❥-------------•❥?•❥----------------❥
#رمـآن‌گلنسآ
#پارت_37
❥-------------•❥?•❥----------------❥
فک کنم ماندانا منظورش همون میمون جیغ جیغو‌ هست‌‌..
یعنی الان میخواد منو‌ همراه خودش‌ معرفی کنه..
ولی من که کاری نکردم پس:

+من کاری..

وسط حرفم پرید عصبی توپید:

+ببین الان مهم نیست که کی چیکار کرده..الان فقط این مهمه که تو باید با من بیای..

خواستم باز مخالفت کنم که با نگاه جدی آس خفه شدم..
یکی نیست بگه که کدوم کارت باب‌ میل خودت بوده که میخوای این دفعه باشه..

+به رز سپردم آمادت میکنه.. فقط سریع..
بدون اینکه به طرفش برگردم‌ بعد از تکون دادن سرم از اتاقش‌ بیرون اومدم..
لعنتی شکمم هنوز بخاطر ضربش‌ می سوخت..
مطمعنم‌ حسابی جاش قرمز شده..
ایشالله روز عروسیت خشتکت پاره شه..
ایشالله زنت لباس عروسش جر بخوره..
آمین..
خل‌ هم خودتونید‌..
وقتی وارد اتاقم شدم رزی با نگرانی اومد طرفم:

+وای خدا گلی جونم خوبی‌..

بعد با دستاش شروع کرد بدنمو‌ چک کردن:

+ببینم کتکت زد..

+جیغ

لعنتی دستشو‌ گذاشت جای که کمربند خورده بود..
رزی با بهت دستشو‌ رو دهنش‌ گذاشت:

+یا خدا چیکارت کرده..

بی توجه به رزی به طرف آیینه قدی رفتم و لباسمو‌ زدم بالا..
با دیدن کبودی بزرگ رو شکمم‌..
خودم‌ وحشت کردم بیچاره رزی فک کنم فشارش افتاد..

+خدایا دستت بشکنه مردیکه‌ خر ببین با شکم نازنینم چیکار کرده..

رزی در حالی که به طرف در می رفت با نگرانی گفت:

+ببین الان میرم آقا شایانو‌ صدا میزنم بیاد..

قبل اینکه از در بره بیرون لباسمو‌ پایین آوردم گفتم:

+رزی نمیخواد خوبم چیزی نیست بیا سریع بگو چیکار کنم تا باز اون زرشکه‌ رم نکرده..

+یعنی چی خوبم ببین چقد کبود شده..

تو این لحظه اصلا برام مهم نبود چون آس گفته بود باید سریع برم..
خدا میدونه اگه دیر کنم بد تر از این کبودم‌ میکنه..
به زور رزی رو راضی کردم که چیزیم نیست و اونم با نارضایتی شروع کرد به آماده کردنم..

⛓️?
⛓️?⛓️?
⛓️?⛓️?⛓️?

2 years, 6 months ago

???
??
?
❥-------------•❥?•❥----------------❥
#رمـآن‌گلنسآ
#پارت_36
❥-------------•❥?•❥----------------❥
+جیغ

آخ خدا دردش‌ طاقت فرسا بود..
دستامو‌ جلو صورتم گذاشتم با هق هق‌ گفتم:

+تورو خدا نزن‌..تورو‌ به عزیز ترینت‌ نزن..

انگار قسمی‌ که دادمش‌ اثر کرد که با عصبانیت کمربندو پرت کرد رو زمین اومد طرفم‌ و گردنمو‌ میون‌ دستاش گرفت:

+فقط یه بار دیگه حرفتو‌ تکرار کن تا ببینی‌ چیکارت میکنم..

به خس‌ خس افتاده بودم بس که فشار دستاش زیاد بود‌..

+نمی..گم‌..خ..فه ش..دم..

بزور‌ تونستم کلمات رو کنار هم قرار بدم و جمله بسازم..
با حرص دستشو‌ برداشت و سرمو‌ به عقب حل داد..
شروع کردم به شدت سرفه کردن‌..
پسره‌ عوضی‌ خدا لعنتت‌ کنه..
حلواتو‌ خودم بپزم‌ مردیکه‌ زرشک..
همینجوری‌ با فحشام‌ داشتم آس و مورد عنایت قرار می دادم که با حرفش متعجب نگاش کردم..

+امشب باید با من بیای مهمونی‌..

وای خدایا نه بازم‌ مهمونی..
همون مهمونی که با یاسر رفتم واسه هفت پشتم بس بود..
همین مهمونی منو آورد پیش توی گوریل‌ که اینجوری بیوفتی‌ به جونم..

+ولی من نمیام..

با یه حرکت پیراهنشو‌ که از قبل دکمه هاشو‌ باز کرده بود از تنش در آورد..

+من از تو نظر نخواستم گفتم با من میای..

با حرص رومو‌ کردم اون طرف..
پسره زرشک خجالت نمی کشه جلوی من لخت میشه..

+ولی من..

با ظاهر شدن یهویش‌ جلوم‌ حرفمو‌ خوردم..
تمام سعیمو‌ می کردم تا به بدن عضلانیش‌ نگاه نکنم..

+ببین‌ امشب به اندازه کافی گند زدی به اعصابم‌ پس بی حرف پا میشی و خودتو‌ برای این مهمونی آماده میکنی..

خو‌ الاغ‌ یه ذره اگه از من فاصله بگیری هم میتونی حرف بزنی..
کافر حیا هم سرش نمیشه صورتش دو سانتی صورتمه‌..
بهتره از در صلح وارد بشم..
تضمینی نیست باز میوفته‌ به جونم..

+خب..خب من چرا باید بیام‌..اصلا منو میخوای به عنوان چیت میخوای ببری..

از محراب شنیدم که تو مهمونیاشون‌ حتما باید از قبل شناخته شده باشی یا همراه یکی باشی وگر نه اجازه نمیدن بری تو مهمونی..
از جاش بلند شد..

+ماندانا‌ امروز قرار بود همرام‌ بیاد ولی با کار احمقانه تو رفت..

⛓️?
⛓️?⛓️?
⛓️?⛓️?⛓️?

2 years, 6 months ago

???
??
?
❥-------------•❥?•❥----------------❥
#رمـآن‌گلنسآ
#پارت_35
❥-------------•❥?•❥----------------❥
دختره رو از خودش جدا کرد..
نفهمیدم چی بهش گفت..
چون الان داشت قدم به قدم بهم نزدیک تر می شد..
از ترس اگه خودمو‌ خیس می کردمم‌ حق داشتم‌..
برای خودمم‌ عجیب بود که چرا اینقد‌ ازش می ترسم..
ولی الان وقت ترس نبود:

+من همچین حرفای‌ بهش نزدم فقط..

با سیلی‌ محکمی که بهم زد حرفم‌ نصفه موند و افتادم رو زمین..

+هه‌ فقط همین.. من رفتم آرین ..بابام درست میگفت انتخاب تو اشتباه بوده..ولی اینو‌ بدون به بخاطر یه جنده‌ منو از دست دادی..

و رفت بیرون‌..
چشام‌ پر از اشک شد خدایا‌ مگه من چیکارش کردم که باید اینجوری تحقیر بشم..
کاش تو روستا می موندم..
خانوادت‌ تحقیرت‌ کنن خیلی بهتر از اینکه جلو این همه آدم شخصیتتو‌ زیر پاشون‌ لح کنن..
انگار سرنوشت منو‌ جوری نوشتن‌ که باید همیشه تو سری خور باشم..
آس با عصبانیت اومد طرفمو‌ موهامو‌ گرفت تو مشتش‌ و به طرف بالا کشید..
آخ پر دردی گفتم همراه با موهام‌ از جام بلند شدم..
بدون توجه به درد کشیدن من منو تو همون حال به طرف پله ها برد..
انگار همه ازش‌ می ترسیدن که جیک هیچ کس در نمی اومد..
دستامو رو دستاش گذاشتم‌ تا از فشار دستاش کمتر کنه:

+آخ سرم‌ عوضی ولم کن..

ن تنها کمتر نکرد بلکه بیشتر کشید..
احساس می کردم موهام‌ از ریشه کنده شدن‌..
با گریه التماس کردم:

+تورو خدا درد داره..

اما انگار اصلا صدامو‌ نمیشنید‌..
در یکی از اتاقارو باز کرد و من پرت کرد تو اتاق..
پرت شدم رو زمین و سرم با کناره تخت خورد..
ولی از ترس جیکمم‌ درد نیومد..
فقط با وحشت زل زدم به آس که بعد از قفل کردن در..
کتشو‌ کند و کمربندشو‌ در آورد..
با بالا بردن کمربندش‌ عاجزانه گفتم:

+تورو خدا نزن..بخدا من همچین‌ حرفای نزدم..

ولی با سوزش‌ شکمم‌ در اثر برخورد کمربندش‌ جیغی از درد کشیدم..

+جیغ

⛓️?
⛓️?⛓️?
⛓️?⛓️?⛓️?

2 years, 6 months ago

تقدیم به شما??

2 years, 6 months ago

???
??
?
❥-------------•❥?•❥----------------❥
#رمـآن‌گلنسآ
#پارت_34
❥-------------•❥?•❥----------------❥
+گلی..گلی

با صدای رزی از افکارم دست کشیدم..
از تخت اومدم پایین بعد پوشیدن دمپای خونگی هام به طرف در اتاق حرکت کردم..
یه گلی من به تو نشون بدم دختره زرشک..
میدونه بدم‌ میاد گلی صدام کنن هی میگه..
وقتی به پایین پله ها رسیدم با دیدنش تو آشپز خونه به اون طرف رفتم‌..

+گلی پ کجا موندی‌..‌؟

یواش یواش رفتم نزدیکش..
دستمو‌ بردم‌ بالا محکم کوبیدم پس کلش..
چون داشت ماست رو تو ظرف می ذاشت‌ کلش کامل رفت تو ظرف ماست..

+گلنسا کثافت قبرتو‌ با دستای خودت کندی..

و افتاد دنبالم..
با خنده شروع کردم به دویدن..

+گلی خودتو‌ تسلیم کن وگر نه حسابت‌ با کرام‌الکاتبینه..

همینجوری که می دویدم برگشتم طرفش:

+به همین خیال باش..

بعدشم‌ زبونی براش در آوردم..
با نیش باز زل زدم بهش که..
که یهو گرومپ‌ خوردم به یه چیزی..
خواستم‌ طرفو‌ فحش کش کنم که با جیغ فرا بنفشی که کشید..
دو متر پریدم هوا با چشمای از حدقه‌ در اومده زل زدم به میمونی که داشت خودشو‌ خفه می کرد‌..

+جیییغ..آخ پام..آخ دستم‌‌..وای مامان دماغم‌..خدا لعنتت‌ کنه دختره سلیطه مگه کوری..عوضی گند زدی به هیکلم‌..چشام.‌.خدمتکار دست و پا چلفتی

کل فحشای که بهم داده بود به کنار ناموسن‌ با چشات دیگه چیکار کردم..
چرت و پرتای‌ مغزمو‌ کنار زدم..
و با حرص از جام بلند شدم مادر نزاییده کسی بخواد با گلنسا اینجوری حرف بزنه..
با دستم تخت سینش‌ زدم:

+هووشا‌ رم نکن حیوان که هر چی لایق خودته رو به دیگران نسبت دادی..

با این حرفم اول با تعجب نگام کرد یهو همچین‌ جیغی زد که پرده های گوشم آویزون‌ شدن..

+جیییییییغ‌ تو با من بودی دختره پاپتی‌..

بی خیال شونه‌ ای بالا انداختم با خونسردی‌ نگاهی به اطراف انداختم:

+میمون دیگه ای نمی بینم..

کارد میزدی مگه خونش‌ در می اومد..
قفسه سینش از حرص بالا پایین‌ می شد..
خواس حرفی بزنه که انگار پشیمون شد..
یهو زد زیر گریه بدو‌ بدو از کنارم رد شد..
متعجب از ری‌ اکشنش با چشام‌ دنبالش کردم که..
که همون موقع آس و دارو دستش‌ اومدن تو..
دختره خودشو‌ پرت کرد بغل آس با گریه گفت:

+آرین اون خدمتکار عوضیت کل‌ نوشیدنی رو روی من خالی کرد و بعدش به من گفت از خونه گمشم بیرون..

صدای گریشو‌ بلند تر کرد:

+به..به..من گفت هرزه..

چشام‌ از فرط تعجب میخواستن‌ از کاسه چشمم بیرون بزنن...
خدای من مگه میشه..
تعجب زیادم‌ از حرفاش اصلا اجازه اینکه به آس گفت آرین فکر کنم و همینجوری‌ با بهت داشتم به اون دختره که با گریه تو بغل آس چرت و پرت می گفت نگاه می کردم..
به خودم اومد چند قدم رفتم جلو:

+چرا دورغ میگی من کی همچین حرفای‌..

ولی وقتی آس سرشو‌ بالا آورد و با چشمای‌ به خون افتاده بهم زل زد‌..
حرف تو دهنم‌ ماسید..
لعنتی عین سگ از آس می ترسیدم..

⛓️?
⛓️?⛓️?
⛓️?⛓️?⛓️?

2 years, 6 months ago

???
??
?
❥-------------•❥?•❥----------------❥
#رمـآن‌گلنسآ
#پارت_33
❥-------------•❥?•❥----------------❥

دو هفته از اومدنم‌ به خونه آس میگذره و حسابی واسه خودم اطلاعات به دست آوردم..
اینکه اینجا همش واسه آسه‌ و اون جزو‌ مثلث قدرتمند قاچاقچیان اسلحه هست..
اینم فهمیدم اسم پسر نقاب داره سیاووشه‌ و با کیان دست راستای‌ آسن‌..
آیکان و امیرم‌ دست چپشن‌..
خخخخ‌ اینو خودم کشف کردم آخه با اونا‌ بیشتر این ور اون ور میره تا امیر و آیکان‌ پس نتیجش‌ همونیه که گفتم..
قیافه همشونو‌ دیدم و بیشتر به این پی بردم که کاش خدا چنتا‌ از اینا تو دهات ما مینداخت..
ولی آس تا حالا نقابشو‌ بر نداشته..
و منو شدید کنجکاو کرده که چه شکلیه..
اون پسر دکترم‌ اسمش‌ شایانه‌..
عین امیر‌ و آیکان‌ یه خل و چله‌..
بر عکس آس و سیاووش‌ و کیان که با یه من عسلم‌ نمیشه خوردشون‌..
اون پسر دیوونه هم که فهمیدم اسمش‌ آیهانِ،برادر آیکانه‌..
ولی هنوز نفهمیدم چرا زندونیش‌ کردن..
خب دیوونه اس دیگه دختره خنگ..
اینم حرفیه..
حالا بگذریم ..
بیرون خونه یعنی تو حیاط تقریبا پنجاه تا بادیگارد هست..
یعنی گلنسا بدبخت شدی یه درصدم نمی تونی فرار کنی..
ولی به من میگن‌ گلنسا‌ کماندو‌ یعنی هیچی نیست که نتونم‌ انجام بدم..
هیچ کدوم از بادیگاردا‌ اجازه ورود به خونه رو ندارن مگر در مواقع ضروری..
تو خونه علاوه بر اون شیشتا‌..
یه خانمه‌ به اسم بی بی خاتون‌ که همه بی بی صداش میزنن‌ با نوه اش رز و سکینه‌ خانم همراه با دخترش‌ دلارا‌ به عنوان خدمتکار هم زندگی میکنن..
رز خیلی مهربونه و من حسابی باهاش دوس شدم..
بی بی هم خیلی هوامو‌ داره..
سکینه خانمم‌ خانم مهربونیه‌ ولی امان از دخترش که متنفرم ازش..
خیلی نچسبه‌..
یه جوری رفتار میکنه که انگار خانم خونس‌..
اها راستی اینم فهمیدم که یاسر بخاطر اینکه اون شب با صدای تفنگی‌ که مهدی و قاسم زدن یکی از معاملات‌ بزرگش‌ با شیخ مسلم به هم خورده برا همین منو با خودش آورد تا به شیخ برای آشتی کنون بده..
پسره کثافت مگه دستم بهت نرسه..
و یعنی باید از آس تشکر کنم که منو‌ آورده..
ولی نمیدونم باهام‌ میخواد چیکار کنه آخه این دو هفته کاری به کارم‌ نداشته و فقط دو سه دفعه با هم برخورد داشتیم..

⛓️?
⛓️?⛓️?
⛓️?⛓️?⛓️?

2 years, 6 months ago

???
??
?
❥-------------•❥?•❥----------------❥
#رمـآن‌گلنسآ
#پارت_32
❥-------------•❥?•❥----------------❥
با ترس دستمو‌ روی قلبم گذاشتم برگشتم سمت کسی که این حرفو‌ زده بود..
لعنتی انگار اعضای این خونه جن‌ بودن که اینجوری جلوت‌ ظاهر می شدن..
با اخم گفتم:

+من فال گوش وانستاده‌ بودم داشتم رد می شدم..

با نگاهی که می گفت خر خودتی گفت:

+باشه تو راست میگی حالا میتونم ازتون‌ بخوام همراهم‌ بیاین مادمازل..

+چرا؟

با تعجب اینو پرسیدم‌..
اونم در حالی که به اون طرف می رفت گفت:

+من کسیم‌ که تورو‌ از مرگ نجات داد..

به کل یادم رفت که میخواستم‌ حرفای آس رو گوش کنم..
و سر در بیارم‌ منظور اون دیوونه از حرفش چیه..
پس با تعجب دنبال پسره رفتم:

+یعنی تو منو‌ از استخر بیرون اوردی‌ ولی رز‌ گفت آیکان‌ منو..

وسط حرفم پرید با مزه گفت:

+من دکترم..موقع افتادنت‌ تو استخر نه من اونجا بودم نه آیکان‌ و اون کسی که نجاتت‌ داده..

سکوت کرد بعدم با شیطنت‌ ادامه داد:

+اگه بگم کی بوده که غش میکنی از خوشی..

دهن کجی بهش کردم گفتم:

+نترس غش نمیکنم بعدشم‌ مگه نگفتی دکتری‌ پس خیالم راحته‌..

سری تکون داد یهو گفت:

+تازه از در اومده بودم تو که یه دختر سر به هوا داشت عین ندید پدیدا اطرافو‌ نگاه می کرد بعد هواسش‌ نبود که افتاد تو استخر همه دویدن تا نجاتش‌ بدن اما قبل اونا‌ آس یه شیرجه زد کشیدش بیرون..

بعد با نیش شل زده زل زد بهم:

+بعدشم‌ اون دختر میدونه که چیکارش کرد..

با یاد آوری اینکه آس بهم تنفس داهان‌ به دهان‌ داده بود سرخ شدم با خجالت سرمو پایین انداختم..
این خرم داشت به روم‌ می آورد که جلو‌ اون همه مرد یکی منو‌ بوسید..

+واسه‌ هممون‌ تعجب بر انگیز بود ولی خب اون تورو‌ ..

بدون اینکه ادامه بده لباشو‌ غنچه کرد ادای بوس در آورد..
کثافتی‌ نثارش‌ کردم و به طرف اتاقم‌ رفتم..
پسره زرشک..

⛓️?
⛓️?⛓️?
⛓️?⛓️?⛓️?

2 years, 6 months ago

???
??
?
❥-------------•❥?•❥----------------❥
#رمـآن‌گلنسآ
#پارت_31
❥-------------•❥?•❥----------------❥
از اتاق اومدم بیرون و به طرف پله ها حرکت کردم..
انگار هیچ کس اونجا نبود که هیچ صدای نمی اومد..
شونه ای بالا انداختم خواستم از پله ها پایین برم که..
که با شنیدن صدای تو جام ایستادم..
انگار یکی داشت وسایل رو رو زمین می ریخت..
صدارو دنبال کردم به اتاق انتهایِ طبقه دوم رسیدم..
بسم الله انگار یه دیوونه تو اتاق بود..
فریاد می زد و وسایل رو روی زمین مینداخت‌..
با کنجکاوی گوشمو‌ به در چسبوندم‌ تا ببینم چی میگه که..
که با قرار گرفتن دستی‌ رو شونم‌..
هینی‌ کشیدم و ترسیده برگشتم سمتش‌..
یا خدا خودت به جوونیم‌ رحم کن..
آس با اخمای‌ در هم جلوم‌ وایساده بود..

+با اجازه کی اومدی‌ این طرف..؟

من که با شنیدن صداش‌ نزدیک بود خودمو‌ خیس کنم..
با منو‌ من گفتم:

+من..من..چیزه..اومدم‌..که‌..یعنی..

یهو با اولین‌ حرفی که به ذهنم رسید گفتم:

+بشاشم‌..

با فهمیدن اینکه چی گفتم..
دستمو‌ محکم کوبیدم تو دهنم..
و با چشمای گرد شده زل زدم به آس که حالا حسابی بین ابروهاش‌ جنگ شده بود..
آخه این چی بود من گفتم..
خواستم دوباره دهن‌ وا کنم..
و حرفمو‌ درس کنم که دستشو‌ به معنای سکوت بالا آورد:

+دفعه بعد این اطراف نبینمت چون تضمین نمیکنم که اتفاق خوبی برات بیوفته‌..

بعدشم‌ با نگاه جدی زل زد بهم..
وا خب الان چرا اینجوری زل زده بهم..
دو دقیقه بود همینجوری‌ با خنگی‌ بهش نگاه میکردم..
که با کلافگی بازومو‌ گرفت و چند قدم به جلو هدایتم‌ کرد..
جاش بود محکم بزنم رو پیشونیم‌..
خنگ خدا اون منظورش این بود که از جلو در کنار برم..
وقتی در اتاقو‌ باز کرد و رفت تو..
سرمو‌ کج کردم تا توشو‌ ببینم همچین‌ اخمی کرد که گریختم..
عقب گرد کردم آروم‌ آروم شروع کردم دور شدن از اتاق..
همین که صدای بسته شدن درو‌ شنیدم سریع برگشتم..
و گوشمو‌ چسبوندم به در..

+بازم‌ سرو صدا کردی چی شده؟

صدای آس بود..
نمیدونم اون طرف چی گفت چون صداش‌ حسابی آروم بود..
دوباره صدای آس اومد:

+اگه نبود که الان اینجا نبودم..

یهو صدای داد اون یارو دیوونه‌ اومد:

+نمیخوام باشه از ترحماتون‌ متنفرم..به اون بالا دستیات‌ بگو نمیتونن‌ ازم حرف بکشن‌..پس اینقد تو رو نفرستن..

+فال گوش وایسادن‌ اصلا کار درستی نیستااا‌..

⛓️?
⛓️?⛓️?
⛓️?⛓️?⛓️?

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months, 4 weeks ago