زاغچه (فرانتس کافکا)

Description
از کافکا و دربارۀ کافکا.

“how about if i sleep a little bit longer and forget all this nonsense.”

«کاش دوباره کمی می‌خوابیدم تا همه‌ی این مزخرفات را فراموش بکنم!»




کانال دیگه‌ام:

@White0_0Nights

ارتباط با ادمین: @ali_es_bakhtiari
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months, 4 weeks ago

3 days, 15 hours ago
3 days, 15 hours ago

پراگ، نهم اوت ۱۹۱۳، به فلیسه

عزیزترین فلیسه، من دیوانه نیستم، هرچند ممکن است بیش از حد حساس باشم، به‌ویژه در این زمان و نسبت به تو، زیرا برای من تو دارای ارزشی بی‌بدیل هستی. اما به هر حال، آنچه در نامه‌هایت نمی‌یابم، چیزهایی هستند که به سادگی وجود ندارند.

@zaaghcheh

3 days, 15 hours ago

پراگ، دهم اوت ۱۹۱۳، به فلیسه

آیا فاصله‌ی عظیم است که تو را از من دور می‌کند؟ آیا این‌ها احساسات واقعی تو هستند که من موقتاً آن‌ها را خفه کرده‌ام؟

@zaaghcheh

1 week, 3 days ago

پراگ، ۱۴ ژوئیه ۱۹۲۰، به میلنا

گاه به نظرم می‌رسد که به جای زندگی مشترک، تنها قادر خواهیم بود در کنار هم، آرام و راضی، برای مرگ بخوابیم. اما هر چه که رخ دهد، نزدیک تو خواهم بود.@zaaghcheh

1 week, 3 days ago

پراگ، ۱۴ ژوئیه ۱۹۲۰، به میلنا

امروز جشن ملی فرانسه است؛ سربازان از راهپیمایی بازمی‌گردند و من از پنجره‌ام نظاره‌گر عبورشان هستم. حس می‌کنم - با نفس کشیدن از میان سطرهای نامه‌های تو - چیزی باشکوه در این صحنه نهفته است.

@zaaghcheh

1 week, 3 days ago

پراگ، ۱۴ ژوئیه ۱۹۲۰، به میلنا

و چشمانم را می‌بندم تا به اعماق آن نگاه کنم، و تقریباً در تو غرق می‌شوم.

@zaaghcheh

2 weeks, 3 days ago

پراگ، ۱۷ ژوئیه ۱۹۲۰ به میلنا

در گردابی از اندوه و عشق گرفتار آمده‌ام که مرا از نوشتن دور می‌برد.

@zaaghcheh

2 weeks, 3 days ago

پراگ، ۱۶ ژوئیه ۱۹۲۰ به میلنا

برای ادامه‌ی آنچه در بالا گفتم: با تو در قلبم، می‌توانم هر چیزی را تحمل کنم، و حتی اگر نوشتم که روزهای بدون نامه وحشتناک بودند، درست نیست؛ آن‌ها فقط وحشتناک دشوار بودند -
@zaaghcheh

2 weeks, 3 days ago

پراگ، ۱۶ ژوئیه ۱۹۲۰ به میلنا

چه خوشحال هستم، چه خوشحال می‌کنی‌ام!

@zaaghcheh

3 months, 2 weeks ago

لیست داستان‌های کوتاهی که به صورت کامل در کانال گذاشتم، برش از بعضی داستان‌ها رو که پست کردم نیوردم که می‌تونید هشتگ داستان کوتاه ( #داستان_کوتاه) رو تو سرچ کانال بزنید و بخونید، هر داستان جدیدی که بذارم تو این لیست قرار می‌دم و آپدیتش می‌کنم:

1- مشت به دروازهٔ قصر

2- افشای یک مرد رند

3- سیری ناپذیرترین‌ها

4- وکیل مدافع جدید

5- سطل سوار 1، 2

6- راه خانه

7- گشت و گذار در کوهسار

8- رهگذران

9- خدمتکار

10- فرفره

11- بازگشت

12- پوسئیدون

13- اتحاد

14- بی‌نام یکم

15- بی‌نام دوم

16- بی‌نام سوم

17- بی‌نام چهارم

18- بی‌نام پنجم

19- بی‌نام ششم

20- اختراع شیطان

21- بی‌نام هفتم

22- بی‌نام هشتم

23- بی‌نام نهم

24- بی‌نام دهم

25- بی‌نام یازدهم

26- دستِ رد

27- تصمیم

28- بی‌نام دوازدهم

29- بی‌نام سیزدهم

30- بی‌نام چهاردهم

31- بی‌نام پانزدهم

32- بی‌نام شانزدهم

33- بی‌نام هفدهم

34- بی‌نام هجدهم

35- بی‌نام نوزدهم

36- بی‌نام بیستم

37- بی‌نام بیست‌و‌یکم

38- بی‌نام بیست‌و‌دوم

39- بی‌نام بیست‌و‌سوم

40- بی‌نام بیست‌وچهارم

41- بی‌نام بیست‌و‌پنجم

42- بی‌نام بیست‌وششم

43- بی‌نام بیست‌وهشتم

44- بی‌نام بیست‌و‌نهم

45- بی‌نام سی‌ام

46- بی‌نام سی‌ویکم

47- بی‌نام سی‌ودوم

48- بی‌نام سی‌وسوم

49- بی‌نام سی‌‌و‌چهارم

50- بی‌نام سی‌وپنجم

51- بی‌نام سی‌وششم

52- بی‌نام سی‌‌وهفتم

53- بی‌نام سی‌وهشتم

54- بی‌نام سی‌ونهم

55- بی‌نام چهلم

56-  خاموشی سیرن‌ها

57- پرومته

58- زن و شوهر، بخش اول، بخش دوم، بخش سوم

59- لاشخور

60- گردش ناگهانی

61- آمدن مسیح

62- عزیمت

63- بهشت

64- حیوانی با دو نژاد، بخش اول، بخش دوم، بخش سوم

65- پیام امپراطوری

66- شمشیر

67- دوستی

68- حکایتی کوتاه

69- شوربختی مرد مجرد

70- درخت‌ها

71- پنجره‌ای رو به خیابان

72- آرزوی سرخ‌پوست شدن

73- خاربوته

74- سکاندار

75- حکایتی کوتاه

76- از جست‌و‌جو بگذر!

77- شباهنگام

78- خاموشی سیرن‌ها

79- دربارهٔ تمثیل

80- میهمان مردگان، بخش اول، بخش دوم، بخش سوم

81- پژوهش‌های یک سگ

Telegram

زاغچه (فرانتس کافکا)

***✨*** داستان کوتاه مشت به دروازه‌ قصر تابستان بود، روزی بسیار گرم. همراه خواهرم در راه خانه از کنار دروازه‌ای می‌گذشتیم. نمی‌دانم خواهرم عمدا یا از سر حواس پرتی مشتی به دروازه زد یا آن که فقط تهدید به زدن کرد اما ضربه‌ای وارد نیاورد. صد گام آن سوتر، در سر پیچ…

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months, 4 weeks ago