𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 3 days, 2 hours ago
?به همین دلیل گارونه در جدیدترین فیلمش بیش از آنکه بخواهد از منظری انسانی و مفهومی به مسئلهٔ مهاجرت نزدیک شود، بیشتر سعیش بر این امر بوده تا بر جنبهٔ فیزیکی و مادی آن تأکید کند که مخاطب را متوجه مسیری کند که این آدمها برای رسیدن به جایی بهتر طی میکنند. سکانسهای ماشینسواری در صحرا و نمای تراولینگ دوربین بهخوبی حس ترس و تنش تدریجی را در فیلم ایجاد میکند. سکانس کشتی و شلوغی و میزانسن در اوجی که فیلمساز انتخاب کرده است بهدرستی ترس و استرس در آدمها را نمایان میکند و تمامی این نکات بصری و فهم فیلمساز از موقعیت تنشزا است که کمک کرده است تا من کاپیتان هستم بدل به فیلمی شود که بتواند مخاطب را تا انتها نگه دارد و او را علاقهمند به دیدن پایان این سفر کند.
?️ نویسنده: شروین خرازیان
?️ نمرهٔ من: 3/5
‼️ بهسوی خوشبختیِ اقلیت
?«من کاپیتان هستم» جدیدترین فیلم متئو گارونه، فیلمساز ۵۵ سالهٔ ایتالیایی،است که در ژانر درام و ماجراجویانه در سال ۲۰۲۳ در جشنوارهٔ فیلم ونیز به نمایش درآمد.
?گارونه با فیلم قبلی خود «Dogman» توانست توجه مخاطبان و منتقدان را به خود جلب کند و با فهم درستی که از جغرافیای خود در آن فیلم داشت، موفق به خلق داستان گروتسکی در ساختاری مدرن شد که شخصیت فیلمش را در ذهن مخاطبانش جاودانه کرد. اکنون گارونه در « من کاپیتان هستم » گویا دغدغهای برون مرزی پیدا کرده است که البته ریشه در خاک خودش و هجوم مهاجران داشته است. من کاپیتان هستم فیلمی است که به راحتی میتوان آن را یک مستند داستانی ۲ ساعته قلمداد کرد؛ فیلمی که گویا برای فیلمساز قصهٔ ما درک احوالات شخصیتهای خارجیاش سخت است و به همین دلیل صرفا رو به بیان داستان مخاطرهآمیز سفر آنها میاورد و کاراکترهایی را در فیلمش خلق میکند که تا انتها یک مهاجر میمانند و فیلمساز، جز در معدود سکانسهایی که به کمک عالم وحی و لحن سورئال در تلاش برای خلق فرم روایی خود است، به آنها نزدیکتر نمیتواند بشود. این عدم سمپاتی مخاطب با کاراکترهای فیلم باعث میشود تا مخاطب چیزی جز نظارهگر فلاکت و بدبختی آدمهای در اقلیتی نباشد که بهسوی خوشبختی گام برمیدارند و سرنوشت آنها نیز مشخص نیست. گارونه با بلاغت خوبی که در امر دکوپاژ دارد بهخوبی توانسته است تا اتفاقات این سفر و فرازوفرودهای آن را به کمک زیباییشناسی کارگردانی و تصویربرداری نشان دهد و موجب این شود تا بهخوبی از نیمهٔ ابتدایی فیلم به نیمهٔ میانی آن تغییر لحن اثر را دراماتیک کند و مخاطب را از دل ماجرایی طنز و رفاقتی میان دو پسرعمو بیرون بکشد و به دل وحشت،ترس و مرگی بیندازد که مهاجران فیلم را تهدید میکند. گارونه در اوپنینگ فیلم خود به خوبی از مدیوم کلوز شخصیت خود شروع میکند و فضای شخصی او را آرامآرام به مخاطب نشان میدهد. از خانهٔ کوچک و خانوادهای پرجمعیت در سنگال، که با تصاویر بستهتر میگیرد و موجب ?میشود تا مخاطب را در فضای دنج سنگال و مراسمهای رقص شبانهٔ آن نگه دارد، تا صحرای آفریقا و دریای مدیترانه که فیلمساز رو به لنزهای واید میآورد تا گمگشتگی و سرگردانی کاراکترهای خود را در دل سفری طولانی نشان بدهد. از ویژگیهای مثبت در کارگردانی من کاپیتان هستم، درک درست فیلمساز از مسیرهای مهاجران و اتفاقات و موانع در میان راه آنها است که فیلمساز جز به جز آن را تعریف میکند و همین امر موجب میشود تا مخاطب مجذوب ادامهٔ این ماجرا و پایان این سفر طولانی شود. از سوی دیگر، من کاپیتان هستم پلاتی اسطورهای را در خود جای داده است که قهرمانان فیلم در کاشانهٔ خود ناگهان میل به کشف سرزمینهای ناشناخته را در خود پیدا میکنند و پس از پی بردن به موانع سر راه، شروع به آغاز سفری میکنند که ممکن است آنها را تا ابد تغییر بدهد. اما گارونه در فیلمش نشان میدهد که مفهوم اسطوره به مهاجر و سرزمینهای ناشناخته به جهان مدرن تغییر پیدا کرده است و انسانهای اقلیت در تلاش برای زیستنی استاندارد دست به کارهایی میزنند که ممکن است به قیمت مرگ آنها تمام شود!
گارونه در فیلمش بهخوبی مافیای قاچاق انسان و مهاجران را نشان میدهد و مراحلی که سنگالیها طی میکنند تا به ایتالیا برسند را بهخوبی شرح میدهد. گارونه به عنوان یک ایتالیایی به این قضیه نگاه کرده است و همین امر موجب شده تا در انتها از ایتالیا، که مقصد مهاجران است، به عنوان سرزمین نجات و مدینهٔ فاضله یاد شود و همین امر مسبب این شده تا نتواند بیش از یک نظارهگر به حس و حال آدمهای فیلمش نزدیک شود، هرچند که فیلمساز در ?سکانسهایی که کاراکتر درحال دیدن رؤیا است سعی خود را کرده تا تأثیر ترس و ناامیدی را در ساحت سوبژکتیویتهٔ انسان نشان دهد، اما این تلاش تغییر چندانی در روایت جادهای و مستندگونهٔ فیلم ایجاد نمیکند و دو کاراکتر اصلی فیلم تا انتها برای مخاطب تنها نماد انسانهای عادیای میمانند که به امید آیندهای بهتر دست به مهاجرت و هجرت از سرزمین خود به سرزمینی دیگر برای فردایی بهتر میزنند. من کاپیتان هستم حتی نامش نیز به اندازهٔ شخصیتی که در فیلم حضور دارد نیست و از کاپیتان ما چیزی جز تن دادن به جبر زمانه نمیبینیم و نه منش خاصی و نه نقطهنظر و طرز فکر خاصی در شخصیت کاپیتان حضور ندارد که بتوان او را برای مخاطب خاص کند. حتی علاقهٔ دو دوست داخل فیلم به موسیقی نیز به آن حد از عمق نمیرسد که بدل به نیاز نمایشی شخصیتها شود و مسبب انگیزهٔ آنها برای ادامه دادن. این درک تصنعی فیلمساز از جهان آدمهای سنگالی حتی در نوع دیالوگ گفتن آنها نیز مشهود است که گویی در حال گفتن حرفهای بدیهی به یکدیگر هستند.
? این از نبوغ فیلمساز با استعدادی است که فرم اثرش را حس میکند و آن را به ظهور میرساند، سونگ درعینحال که برای «اینیان» احترام قائل است، راه منطق را نیز در پیش میگیرد و آن را به واسطهٔ شخصیتی نشان میدهد که با حضور کمش، موثرترین نقش را در بار دراماتیک فیلم دارد. همسر نورا که جوانی آمریکایی و نویسنده است که به خوبی نقش همسری روشنفکر را ایفا میکند که گهگاهی احساس ترس و حسادت نیز میکند! و همین امر منجر به سمپاتیک بودن او برای مخاطب با وجود حضور کمش میشود. سکانس گفتگوی نورا و همسرش در تختخواب از سکانسهای طلایی فیلم است که همسر با صحبتهایش به نورا توضیح میدهد که اگر هرکس دیگری را آن روز در کَمپ نویسندگان میدید، شاید عاشق او میشد و با او ازدواج میکرد و نورا او را حاصل انتخاب خودش میداند و پای این انتخاب میایستد. از اولین پلان فیلم تا نماهای انتهایی فیلم تلاش فیلمساز نیز گاها بر این امر بوده که نورا و دوست بچگیاش را زوج مکمل نشان بدهد، اما گویا خود فیلمساز میداند که درحال خلق جهان خیالیای به موازات واقعیت است. واقعیت برای نورا زمانی رخ میدهد که همسرش دست روی شانهٔ او میگذارد و او را به خانه میبرد و دلداریاش میدهد.
?و مخاطب همچون شخصیتهای فیلمش نیز این آرزو را میکند که نورا و دوستی بچگیاش در زندگی بعدی خود باهم باشند اما این زندگی زندگی واقعی است. سونگ باوجود آنکه نقاط قوت فیلمش به قدری بوده است که بتوان از ایرادات جزئی کارگردانیاش چشمپوشی کرد، اما در بخش شخصیت پردازی کاراکتر پسر کرهای و نوع عشق او به نورا دارای ایرادات جدیای است. به شکلی که مخاطب در فیلم با جهان و نگرش نورا ارتباط صمیمانهتری برقرار میکند تا کاراکتر پسر که تنها خاطرخواهی دیرینه است. اما همین امر خاطرخواهی نیز کمی دارای شکوشبهه است. چراکه نورا از ابتدا به عنوان یک دوست دوران بچگی از او یاد میکند و زمانی که به او پیغام میدهد پسر را درحالت مستی و بیخیالی میبینیم. از سوی دیگر عشق پسر به دختر چندان پخته نیست تا مخاطب بتواند آن هارا چیزی بیش از یک دوست دوران بچگی ببیند و دلیل انتظار پسر، پس از این سالها، برای مخاطب چندان باورپذیر نیست. هرقدر که بتوان دلبستگی دوبارهٔ نورا را به پسر حاصل از دلتنگیاش برای زادگاهش و گذشتهاش دانست، علاقهٔ پسر به نورا را چیزی جز عشقی خامدستانه نمیتوان دانست.
?با تمامی این تفاسیر، زندگیهای گذشته روی مفهومی سوار شده که توانسته است موتور درام فیلم را روشن نگه دارد و مخاطب را تا انتهای فیلم با خود همراه کند و گاهی او را نه صرفاً بابت مهاجرت و عشق بلکه بابت رابطهٔ زناشویی و مفهوم ازدواج نیز به فکر فرو ببرد.
?️ نویسنده: شروین خرازیان
?️نمرهٔ من: 3.3/5
? @Cinema_Pen
در کره باور به اینیان ریشه در همان فرهنگ و سرزمینی دارد که به تناسخ و زندگیهای بعدی و قبلی باور دارد و شاید این برای فلسفهٔ غرب سالیان سال باشد که رد شده و اساس تفکر آنها بر مفهوم اگزیستانسیالیسم و نه ایدهآلیسم سوار است. حال در زندگیهای گذشته ما با مفاهیمی از این قبیل در ارتباط هستیم که هریک نقضکنندهٔ دیگری است. اما دو انسانی را داریم که فارغ از همهٔ این باورها به یکدیگر کششی را احساس میکنند که فیلمساز نیز جواب قاطعی برای این احساس نمیدهد. و از تواناییهای فیلمساز نیز همین امر است که برای باوری که حاصل بخشی خرافه و بخشی افسانه است هرگز دلیل منطقیای نمیآورد و در فیلمش نیز به دنبال منطقی کردن این مفاهیم نیست. فیلمساز منطق داستانی خودش را و پیرنگ فیلم را برپایهٔ کنشها و واکنشهای پرسوناژ فیلمش نهادینه میکند که نشان میدهد این تصمیمات ما و نوع طرز فکر ما به موضوعات است که میتواند منجر به خلق یک سری رویدادها و موقعیتها در زندگی ما شود. هرچند فیلمساز در فرم خود نیز همواره روی لبهای حرکت میکند که حاصل از ملیت دوگانهٔ خودش است. در فیلم بارها پلانهایی را میبینیم که چه به واسطهٔ پَن دوربین از زوجی به زوج اصلی فیلم میرسیم و چه با مچکات و سایر تکنیکها نیز این قاب توشات و دونفره را بارها تکرار میکند. در سکانسهایی که پسر به آمریکا سفر کرده و دختر به استقبال او میرود و با یکدیگر به گشتوگذار میروند، ما در نماهای باز فیلم و در میزانسن شاهد حضور زوجهای بسیاری هستیم و هرگز در قاب شخص تنها و منفردی را نمیبینیم. در صورتی که خود شخصیتهای اصلی فیلم نسبتی که با یکدیگر دارند با آن زوجها متفاوت است؛ گویی آن سکانسها با فیلمبرداری چشمنواز سونگ در نمای باز و بکگراند شهر نیویورک بدل به تصویری جاودانه و سوبژکتیو شده است که نسبتی با جریان واقعیت در فیلم ندارد.
دختر بدل به شخصیتی میشود که مسیری سخت را در زندگی برگزیده است و پسر آیندهٔ خود را در همان کشور و خانهٔ خودش میبیند. درهمتنیدگی این دو مفهوم در یک قابِ فیلم و استفادهٔ مجدد از این کنتراست مفهومی منجر به شکلگیری موتیفی در فیلم میشود که فیلمساز در ادامه به اشکال گوناگون در روند پیشبرد قصهٔ خود و دکوپاژ به آن میپردازد. زندگیهای گذشته فیلمی است که محرک اصلیاش را مهاجرت و سفری همیشگی میداند و فیلمساز از نقطهنظر شخصی خودش به این مسئله نگاه میکند و همین امر منجر به این میشود که با تصویر کلیشهای از مهاجرت و غم غربت روبهرو نباشیم و در سکانسی که شخصیت دختر بهدنبال اسمی برای خودش است تا در آمریکا با آن اسم صدایش زنند و یا از سوی دیگر زمانی که به دنبال حروف کرهای در کیبورد انگلیسی میگردد، به تعابیر دیگری از مهاجرت برمیخوریم که با مفاهیمی همچون زبان و هویت سروکار دارد؛ مفاهیمی که مهاجرت ممکن است آنها را دستخوش تغییراتی کند که درنهایت در مسائل عاشقانه نیز خود را بروز دهند. نورای فیلم دیگر هرگز نه به شکل کرهایها فکر میکند و نه مثل آنها میتواند زیست کند. این جدایی فرهنگی،زبانی و در نهایت روانی میتواند آغازگر درام دیگری باشد که میان پسر و او پس از سالها شکل گرفته است. نورا بهدنبال احیای رابطهٔ دوستی بچگی است و گویا بهدنبال بازگشت به زبان مادری و فرمی که از آن دور شده است و پسر بهدنبال به دست آوردن همان نطفهای که در بچگی بذرش را در دل خودش کاشت. اما نکتهٔ اساسی فیلم سونگ در این امر است که زبان و فرهنگ منجر به ساخت شمایلهای انسانی دیگری میشود که دیگر در امر واقع نمیتوان نمودی از آن حس درونی و کشش احساسی و غریزی را دید و یا باورش کرد! به همین دلیل سونگ پلات فیلمش را بر مبنای باور خرافی در کره به نام «اینیان» نهادینه کرده است.
?اینیان، که بیشباهت به مفهوم دژاوو در ژاپن نیست، به معنای لحظهای است که شما عاشق شخصی میشوید و با اون ازدواج میکنید که در زندگیهای گذشتهٔ خود هربار به نحوی با او در ارتباط بودین و اگر تعداد این زندگیها و لایههای تماسی ۸۰۰۰ بار باشد «اینیان» رخ میدهد و دو نفر عاشق یکدیگر میشوند.
?«زندگیهای گذشته»اولین فیلم سلین سونگ،کارگردان ۳۶ سالهٔ کرهای/کانادایی، است که در سال ۲۰۲۳ در ژانر ملودرام و رومنس اکران شد. فیلم با استقبال خوبی از سوی منتقدان و مخاطبان مواجه شد و توانست جایزهٔ بهترین کارگردانی را برای سلین جوان در جشنوارهٔ بینالمللی فیلم کرهٔ جنوبی کسب کند.
?زندگیهای گذشته روایتگر داستان عشق خفتهای میان دختر و پسری کرهای است که پس از مهاجرت دختر به آمریکا، پسر دختر را گم میکند و به دنبالش میگردد و بهخاطر او به آمریکا سفر میکند. اما از آخرین دیدار دختر و پسر ۳۰ سال گذشته است...
?زندگیهای گذشتهٔ خانم سونگ ۳۶ ساله را در وهلهٔ اول میبایست اتوبیوگرافیای از بخشی از زندگی خودش دانست؛ بخشی که در آن کار،مهاجرت و عشق حضور پررنگی داشته است. اولین فیلم سلین سونگ را میتوان شروع بسیار خوبی دانست برای قدم گذاشتن این فیلمساز به جهان فیلمسازی حرفهای. فیلم شروع و اوپنینگ خوبی دارد که در فصل مقدمهٔ فیلم شاهد فلش فورواردی از فیلم هستیم که فیلمساز از POV شخص غایبی،که میتواند مخاطب باشد، درحال رصد سه کاراکتر اصلی فیلمش است. و با صدای آف شخص غایب حدسوگمانهایی را در روایت فیلم ایجاد میکند که با فلشبک فیلمساز به دوران بچگی دو شخصیت اصلی فیلم، میخواهد صحت یا کذب بودن آنها را اثبات کند. فیلم در پردهٔ اول خود شناخت خوبی از شخصیتهای فیلمش به مخاطب میدهد و روی بخش شخصی آنها بیشترین تأکید را میکند. فیلمساز در سکانسهای ابتدایی فیلم نیز تلاشهای هوشمندانهای، چه بهواسطهٔ میزانسن و تصویر، و چه دیالوگ، میکند که دو شخصیت دختر و پسر فیلمش را دارای صمیمیتی همیشگی نشان بدهد? و همواره روی زوج بودن این دو تأکید میکند. سونگ در اولین تجربهٔ کارگردانی خود بسیار خوب از عهدهٔ دکوپاژ پلانها برآمده و همسو بودن قابها و حرکات فیلمش با تم بهحاصل آمده در متن اثر باعث شده تا مخاطب هنگام دیدن تصاویر و نماهای فیلم، احساس یکنواختی و خستگی نکند و تصویر، نور و میزانسن را در خدمت لحن و تم اثر ببیند. از نکات ریزبینانهٔ سونگ در کارگردانی فیلمش میتوان به قاببندیهای سونگ هنگام جدا شدن راه دو شخصیت اصلیاش اشاره کرد. زمانی که فیلمساز تقارن نامتعادلی در قاب ایجاد میکند و دختر را جلوی پلکانی نشان میدهد که گویی مسیر پیشرفتش است و مسیر جلوی پسر را راهی همواره و سراشیبیمانند نشان میدهد که گویا منجر به تفاوت آینده و شخصیت آیندهٔ این دو کاراکتر میشود.?
?اما در خود فیلم با کاراکتری طرف هستیم که میشود تا حدودی به آن نزدیک شد و رفتارهای هیجانیاش را فهمید. حسادتش به دوستش بابت عکسهای خلاقانهاش تا شیفتگیاش به کاراکتر دختر بابت خواندن شعر و اهل ادبیات بودنش.
پتزولد در شعلهور شاید به سراغ دوران جوانی خودش رفته و کاراکتری را ترسیم کرده است که یادآور دوران آغاز به کار خودش در هنر بوده. کاراکتری که میخواهد کار بزرگی انجام بدهد و توانایی شنیدن نقد منفی را ندارد و از سوی دیگر به کمسوادی خود در قبال محیط و آدمهای اطرافش آگاه است. شاید سکانسی که فیلمساز به خوبی به جهان هنری یک نویسنده نزدیک میشود زمانی باشد که فیلمساز با نریشنی درون فیلم، که بعد مشخص میشود صدای خواندن کتاب توسط ناشر است، به شرح ماجرای مرگ دوست شخصیت و پارتنرش میپردازد و نوع نگاه نویسنده را از سایر نگاههای عادی به موقعیت متفاوت نشان میدهد: تشبیه جنازهها به عشاق پُمپی و تمرکزش روی واکنش سایر آدمها، همگی از نکات ریزبینانهای است که یک نویسنده میتواند داشته باشد. پتزولد ساختار نمایشی فیلم را یعنی آن کلبه را چندان کامل نشان نمیدهد و شاید به همین دلیل مخاطب بیش از آنکه با مکان سمپات شود با خود شخصیت صرفاً همراه میشود. علاقهٔ میان کاراکتر دختر درون فیلم و شخصیت نویسنده گویا از آن جنس علاقههای شهودی است که شخصیت پس از آشنایی با آن منجر ?به تغییر و تحولات روحی میشود اما شکل پرداخت فیلمساز به این علاقه و آن اعتراف پایانی شخصیت که میگوید: «باید زودتر از اینا میگفتم چقدر دوستت دارم.» همگی دارای بار عاطفی و حسی نمیشوند چرا که از سوی کاراکتر دختر ما ریاکشنهایی را میبینیم که هیچیک دال بر وجود علاقهای میان او و پسر نیست. خود شخصیت اصلی نیز علاقهاش بیش از آنکه عاشقانه باشد، کنجکاوانه و خامدستانه است و سکانس نگاه پسر به چهرهٔ دختر هنگام تنیس بازی کردن در شب و نورپردازی موضعی فیلمساز در آن سکانس و موسیقی فیلم سعی در ایجاد بار معنایی و حسیای است که به نظرم تنها در میزانسن و یک POV نمود پیدا نمیکند. شعلهور اما فیلمی است که دارای زوایای پنهانی است. آتشسوزی جنگل و لحظهٔ جان دادن حیوانات داخل جنگل همگی به موازات فروپاشی روانی شخصیت پیش میرود و شاید به شعلهور شدن تدریجی عشق کاراکترها و این قرینهسازی در راستای بیان حال شخصیت،در امر تکنیکی،به خوبی عمل کرده است. شعلهور فیلمی است راجعبه عطش داغ نوشتن و آتشی که در دل هنرمند شعلهور میشود تا زمانی که بر بوم،کاغد و یا صفحهٔ مانیتور دوربین پخش شود؛ فیلمی است راجعبه دغدغههای انسان مدرنی که در این شلوغی و آتش و سوختن به دنبال زدن حرفی حقیقی و یافتن حقیقت است. شعلهور اما فیلمی نیست که برای یاد کردن از جهان سینمای ?پتزولد بتوان از آن مصداق زیادی آورد.
?نویسنده: شروین خرازیان
?نمرهٔ من: 2.8/5
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 3 days, 2 hours ago