?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months ago
💢 دو نامه از دکتر محمد معین به استاد علیاصغر فقیهی نامه اول دوست عزیز فاضل جناب آقای فقیهی پس از عرض مراسم ارادت و تحیّت، چند روز قبل پاسخ نامه شریف را فرستادم که رسیده است. اینک بعضی دوستان که به نام «انجمن دانش و فرهنگ» یک سلسله کتب درسی تألیف کردهاند…
💢 دو نامه از دکتر محمد معین به استاد علیاصغر فقیهی
نامه اول
دوست عزیز فاضل جناب آقای فقیهی
پس از عرض مراسم ارادت و تحیّت، چند روز قبل پاسخ نامه شریف را فرستادم که رسیده است. اینک بعضی دوستان که به نام «انجمن دانش و فرهنگ» یک سلسله کتب درسی تألیف کردهاند خواستار شدند که از جنابعالی درخواست کرده در مورد تشویق و ترویج این کتب در قم بذل توجه کنند. کتب مذکور شامل فارسی و دستور سه کلاس، قرائت و صرف و نحو عربی سه کلاس، و تعلیمات اجتماعی. نمونهای از این کتب که اکنون آمده است تقدیم میشود. از لطف جنابعالی سپاسگزار است.
ارادتمند ـ محمد معین ـ ۱ مهر ۱۳۳۵.
نامه دوم
از تهران
۲۵ شهریور ۱۳۳۵
دوست عزیز فاضل جناب آقای فقیهی
نامه قبلی جنابعالی با یادداشت راجع به «مسلمان» و نامه اخیر مورخ. ۱۳۳۵/۶/۱۲ هر دو زیارت شد. از لطف جنابعالی سپاسگزار است. ورود سرکار به تهران مصادف با حرکت بنده به «پلور» بود و چون مراجعت کردم گویا هنوز در تهران تشریف داشتید. روزی که با آقایان کریمان و یزدگری بودم از آقای یزدگری خواهش کردم خدمتتان برسند و وقتی از جنابعالی بگیرند که سرافراز فرمایید، ولی بعد معلوم شد ایشان موفق نشدند و شما هم تشریف بردید و نگارنده هم محروم ماند. امیدوار است که بهزودی جبران شود. ضمناً مزاحم میشود که از قم آقای عباس فاطمی چند ماه پیش، دو نامه به بنده نوشتند که جواب نامه اول را فرستادم. در نامه دوم ایشان مراسلهای را که از مرحوم علامه دهخدا در جواب ایشان نوشته بودند به عنوان امانتی برای من فرستادند. چون خواستم نامه مذکور را برگردانم، متوجه شدم که نشانی ایشان در نامه خودشان نیست و پاکت هم مفقود شده بود. ناگزیر نامه را به آدرسی که مرحوم دهخدا به ایشان نوشته بود، یعنی «قم ـ پشت صحن علی-بنبابویه ـ منزل استیجاری از طلایی» فرستادم، ولی مراسله علامه را نگه داشتم تا از آدرس ایشان مطمئن شوم. مدتی است خبری از ایشان نشده. گمان میکنم نشانی عوض شده و نامه من هم نرسیده. اگر امکان داشته باشد درباره آدرس قطعی آقای عباس فاطمی توسط دوستان و شاگردان تحقیقی نمایید، بنده را مستحضر فرمایید موجب کمال امتنان است.
ارادتمند ـ محمد معین.
این دو نامه یادبودی است از روزهایی که با درونی شورمند، گرم تدوین یادنامه استاد علیاصغر فقیهی بودم. پس از دو دیدار و مجالست با این دانشمند فاضل و فروتن که از افتخارات عمرم شد، قرار شد یکبار دیگر جداگانه به منزل خود ایشان واقع در خیابان باجک بروم؛ خانهای با بافتی سنتی و درست برِ خیابان و چسبیده به یک قصابی و دقیقاً روبهروی مسجد رضویه. خانهای که خشتوگِلش میگفت بسیار دیرینهسال است همچون صاحبش. دالون و پله و اتاقهایی تودرتو و مشرف به حیاط داشت و همه دروپنجرهها چوبی. و البته حوض و پاشویه و باغچهای و چندین گُل و دارودرخت در حیاطی مربعشکل که درست وسط خانه جای گرفته بود. با وجودی که استاد چند سالی میشد که دیگر در این منزل سکونت نداشت، و گویا در خانه شوهرخواهرش دو کوچه آن سوتر در همان خیابان میزیست، همچنان اتاق و کتابخانهاش دستنخورده باقی مانده بود. کتابخانهاش تمیز و مرتب بود. انبوه کتابها که بیشترینهاش عربی و تاریخی بود، در قفسههای فلزی از پایین تا بالا ساکت و بیحرف و رویهمافتاده و غمگرفته جای گرفته بودند. گویا مدتها بود که صاحب دلباخته آن همه کتاب، دیگر دستی بر سروگوششان نکشیده بود. زمانی بسیاری از چهرههای نامی تحقیق، پا به درون این کلبه بهظاهر بیجلوهوجلا ولی باصفا و پر از مهر گذاشته بودند و استاد با فروتنی و گشادهرویی بارها از مهمانان دور و نزدیک خود پذیرایی کرده بود. درودیوار این خانه از استاد و بسیاری از بزرگان ایرانزمین خاطرهها داشت.
آن روز دوربینبهدست آمده بودم و میخواستم افزون بر گرفتن عکس از خود استاد، چند پرسش دیگر نیز از خدمتشان بپرسم و این بار در منزل خودشان. بزرگواری این مردِ آقامنش چنان بود که با همه ضعفِ جسمانیای که داشتند، درست سرِ ساعتی که از قبل معین کرده بودند آمده بودند. وقتی قدم به درگاه اتاق گذاشتم، استاد را دیدم که تمامقد ایستاده با عینکی دودی بر چشم، و عبایی تیرهرنگ بر دوش، و این پیرآموزگارِ فرزانه، با خُلق و رفتاری که زبانزد همگان بود، مهمانِ جوانِ ریزجثة خود را که خالی از کمرویی و کمدلی نبود، چنان حرمت نهاد که مهمانِ درآبوعرقافتاده، نیرو و روی آبشده خود را بازیافت.
در پایان این نشست بود که عباس فقیهی با بزرگواری چند عکس منحصربهفرد و نیز دو نامه از دکتر معین خطاب به استاد فقیهی در اختیارم گذاشت. در راه برگشت به گوشهای خزیدم و درِ کیفم را گشودم و با احتیاط که مبادا آسیبی به اسناد بیفتد، شروع کردم به خواندن و دیدن نامه دکتر معین و عکسها. از شوق داشتم پَر درمیآوردم.
محمدرضا رهبریان
۱۴۰۳/۱۲/۰۶
#محمد_معین
#علی_اصغر_فقیهی
تلگرام | ایتا | سایت
جلسه این هفته بنیاد قمپژوهی (نشست ۵۳۶)موضوع: تاریخ چاپخانه علمیه قم: روایت بیش از شش دهه تلاش در جهت احیای میراث مکتوب اسلام و ایرانبا حضور آقایان: - سیدعلی طباطبایی، مدیر انتشارات علمیه
- سید محمدناصر طباطبایی، معاون اجرایی انتشارات↙️ زمان: سهشنبه ۱۴۰۳/۱۰/۰۴، ساعت۱۹
↙️ مکان: میدان رسالت - دانشگاه طلوع مهر
حضور برای عموم علاقهمندان آزاد است.
#نشست
#بنیاد_قم_پژوهی
تلگرام | ایتا | سایت
?**بازیهای محلی روستای دستگرد (شهرستان کهک قم)
بازی اَلُغ ماچوغ (اَلَک دولَک)**
یکی از بازیهای محلی قدیمی روستای دستگرد که طرفداران زیادی داشت، «اَلُغ ماچوغ» بود که با گذر زمان به نام «اَلَک دولَک» شناخته شد. در این بازی، «اَلُغ» تکه چوب کوتاه و دو سرتراشیدهای است که پرتاب میشود و «ماچوغ» هم چوب دستی نسبتاً بلندی است که برای ضربه زدن به اَلُغ از آن استفاده میشود.
مکان، زمان، سن و تعداد نفرات
این بازی در مکانهای باز و وسیع روستا مانند «پشت قبرستان»، «دمِ یخچال» و زمینهای اطراف آبادی انجام میشد. این بازی معمولاً در روزهای سرد و آفتابی زمستان و ایام نوروز و اوقات فراغت برگزار میگردید. تعداد شرکتکنندگان بین ۲۰ تا ۲۵ نفر بود که در گروههای سنی مختلف از ۸ تا ۱۴ ساله (نوجوانان) و ۱۵ تا ۲۵ ساله (جوانان) و گاهی بزرگسالان تقسیم میشدند و در دو دسته مساوی بازی میکردند.
انتخاب اوسّا و یارگیری
ابتدا هر دو گروه دو نفر از افراد مسنتر و با تجربهتر را به عنوان «اوسّا» (سرگروه) انتخاب میکردند. سپس این اوساها در کنار یکدیگر قرار میگرفتند و به شیوههای سنتی رایج یاران خود را یکییکی انتخاب با به اصطلاح «مِردگیری»میکردند. در این انتخاب، توازن بین گروهها از لحاظ زرنگی، تجربه و توانمندی حفظ میشد.
شرح اجرای بازی
پس از قرعهکشی سنتی (مانند "شیر یا خط" یا "تَریاخُشک؟")، یکی از دستهها امتیاز شروع بازی را کسب میکرد و در بالاترین نقطه زمین مستقر میشد. دسته دیگر که «اَردهکش» نامیده میشدند، در قسمت پایین زمین قرار میگرفتند.
یکی از افراد دسته اول، اَلُغ را طوری روی زمین میگذاشت که با ضربه آهسته ماچوغ به هوا پرتاب شود. سپس، پس از ضربه دوم، تلاش میکرد اَلُغ را به دورترین نقطه زمین پرتاب کند. بعد از پرتاب، بازیکن ماچوغ را افقی روی زمین میگذاشت تا اردهکشها، که اَلُغ را گرفتهاند، تلاش کنند آن را به ماچوغ بزنند. اگر موفق شوند، بازیکن سوخته و نوبت به بازیکن بعدی میرسد. در غیر این صورت، بازیکن با فریاد ("این یک سَر!"، و در دفعه دوم "دو سَر!" و سوم هم میگوید "اینهم زیادی!") امتیاز کسب میکند. در مرحله «زیادی» بازیکن دوباره میتواند بازی کند و در اصطلاح «نو»میشود یا میتواند نفرات سوخته تیم خود را «نو»کند.
شرایط پیروزی اردهکشها
۱. گرفتن اَلُغ در هوا (بُل گرفتن): اگر یکی از اردهکشها بتواند اَلُغ را قبل از فرود آمدن روی زمین با دست یا کلاه یا لباس خود بگیرد، بازی را میبرد و جای دستهها عوض میشود. همیشه چند نفر از افراد باتجربه برای (بُل گرفتن) آمادهاند.
سوت شدن اَلُغ: اگر اَلُغ به محلی دور از دید بازیکنان (مثل داخل باغ یا بالای پشتبام)پرتاب شود، هر دستهای که آن را پیدا کند، بازی را در دست میگیرد.
سوختن همه بازیکنهای تیم بالا: اگر همه بازیکنان یکی پس از دیگری «بسوزند» و «نو» نشوند، نوبت به تیم «اَردهکش» میشود که بیاند بالا و تیم مقابل «اَردهکش» شود.
فاصله ماچوغ و اَلُغ: اگر فاصله فرود اَلُغ با ماچوغ کم باشد، اردهکشها میتوانند از یک قدمی ماچوغ را هدف بگیرند. اگر موفق نشوند، مورد تمسخر قرار میگیرند.
خاکپاچه شدن
در هنگام ضربهزدن به اَلُغ، باید اَلُغ از زمین بلند شود و ماچوغ به آن برخورد کند. در غیر این صورت، اگر ماچوغ به زمین بخورد بازیکن بازنده میشود و اصطلاحاً میگویند"خاکپاچه" شده است.
نکات پایانی و تکمیلی
۱. در بازی اَلُغ ماچوغ، گاهی تیمی که بالا هستند ساعتها بازی را ادامه میدهند و با نو کردن یکدیگر، دسته مقابل «اَردهکش» را خسته و نارضایتی ایجاد میکنند. در این حالت، گاهی به دلیل خستگی، پایان بازی اعلام میشود که ممکن است دسته مقابل با اصطلاحاتی چون "دماغ سوخت" یا متلکهای دیگر مورد تمسخر قرار دهند.
۲. در مواقعی نیز، بازیکنان در اثر زمین خوردن یا اصابت اَلُغ آسیب میبینند و قادر به ادامه بازی نیستند. در این حالت، این ضربالمثل به کار میرود: "بازی اشکنک داره، سر شکستنک داره."
گفتنی است در این بازی، هنگام تقسیم افراد به دو دسته زوج (جفت)، ممکن است یک فرد زرنگ با دو نفر دیگر مبادله شود. همچنین، اگر فردی به هر دلیلی از بازی خارج شود، همتیمی او از دسته مقابل نیز از بازی خارج میشود تا توازن حفظ شود.
مصطفی جعفرزاده دستجردی
۱۴۰۳/۰۷/۰۱
#بازی_های_روستای_دستگرد
#بنیاد_قم_پژوهی
تلگرام | ایتا | سایت
? محله جوبشور (۱۳)
تا اینجا براتون گفتم که توی بیشتر خونههای اهل محل تقریبا هیچکدوم از امکانات رفاهی مثل ماشین لباسشویی و یخچال و تلفن و تلویزیون رو نداشتن. به جاش کلی بچه داشتن. ما بچهها کلی رفیق توی کوچه و محل داشتیم. با فامیلامون و اهل محل حتی افرادی خارج از شهرمون بدون اینکه فامیل باشیم رفت و آمد داشتیم. از اینکه کسی سر زده به خونمون بیاد ناراحت نمیشدیم. هفتهای حداقل دوسه شب، شبنشینی داشتیم. جالبه موقع شبنشینی، مهمونا و بابای خونه زیر کرسی مینشستن و مادر حواسش به پذیرایی بود و من و داداش بزرگم شایدم داداش رضا مشغول انجیرکوفی بودیم و به اختلاطهای بزرگترها گوش میکردیم. گاهی هم مهمونام کمک میکردن که از شر انجیرا زودتر خلاص بشیم. بعضی از مهمونا مثل ننجون فاطمه یا دایی حسین برامون قصههای شیرین تعریف میکردن و ما رو به عمق داستان ها می کشیدن. این نقالیها و قصهگوییها چند ساعت و گاهی چند روز و چند هفته طول میکشید. جالب این بود که فردا شب وقتی ادامه داستان رو میخواستن تعریف کنند دقیقا از همونجایی که شب قبلش قطعش کرده بودن داستان رو ادامه میدادن.
الان که فکرشو میکنم قدیمیا عجب حافظهای داشتن. قصههای طولانی رو با تمام جزییات یادشون میموند. یادمه دایی قدم تعدادی از سورههای قران رو از بر بود. (حفظ بود)؛ مثل الرحمن، جمعه، واقعه و بخش زیادی از سوره بقره رو. جالب اینجاس که وقتی دختر دایی که بعدها همسرم شد قرآن رو از روی کلام الله میخوند. همینطور که مشغول کارش بود غلطهاشو رو اصلاح میکرد. این خصلت خاص ایشون نبود. هر کدوم از شما دوستان که دارید این مطالب رو میخونید حتما ذهنتون رفته پیش حافظه قوی پدر بزرگ و مادر بزرگ یا دایی و خاله و عمههایی که براتون شعر و قصه میگفتن و کلی دعا و قران حفظشون بود. کاش یکی بود و میگفت چرا قدیمیا حافظه بهتری داشتن. چرا با اینکه خیلی از امکانات حالا رو نداشتن اعصابشون آرومتر و دلخوشیاشون بیشتر از امروزیا بود.
برگردیم به ادامه داستان
گفتم تلویزیون نداشتیم. من خیلی دلم میخواست کارتن سند باد، پینوکیو، پلنگ صورتی یا فیلم تارزان و مرد شش میلیون دلاری رو ببینم. برای دیدن تلویزیون گاهی میرفتیم خونه اقوام و همسایهها. یادمه توی یکی از فیلمها یه کوهی منفجر شد و سنگهای زیادی به سمت دوربین سرازیر شد. سنگها اینقدر به دوربین نزدیک شدن که انگار داشتن وارد قاب تلویزیون میشدن که پیرمردی از جلوی تلویزیون بلند شد و خودشو کشید کنار. این کار باعث شد ما بچهها هم بترسیم.
آقای قربانی (سردار) تعریف میکرد مادر بزرگش بیحجاب جلوی تلویزیون نمینشست و هر بار که گوینده اخبار به بینندهها سلام میکرد مادر بزرگ در جوابش میگفت علیک سلام آقا.
بعد از پیروزی انقلاب ما هم تلویزیوندار شدیم؛ تلویزیون سیاه و سفید ۱۲اینچ.
نداشتن تلفن هم باعث میشد گاهی برای تماس بین شهری مزاحم همسایهها بشیم؛ خصوصا در اوایل جنگ که معمولا من و یکی دوتا از داداشها جبهه بودیم لذا زنگ می زدیم به مغازه حاج اسماعیل تا پدر یا مادرمون رو صدا میکردن که بیان پای تلفن. خدا بیامرزه حاج اسماعیل و همسر و پسرش محمد رضا رو.
گاهی که به پدرم میگفتم بابا تلفن ارزونه چرا نمیخری همیشه پاسخش این جمله بود:
«تو بگو شتر به صنار وقتی پولش نیست چکار میتونم بکنم.»
ماجرای تلفن رو با خاطره جالبی تموم کنم. یکی از همسایهها که فکر میکرد زرنگه چند باری رفت خونه همسایه و گفت تلفنمون خراب شده و گوشی همسایه رو میگرفت و میاورد خونش و به اقوامش توی شهرستان زنگ میزد و حسابی هم اختلاط میکرد و خوشحال بود که قبض تلفنش کم میاد. سر ماه که شد و قبض تلفن رو دادن به دستش با خیال راحت از مامور سوال کرد ببین چقدر اومده. (هزینه تلفن چقدر شده) وقتی مبلغ رو شنید دادش رفت به آسمون که نه خیر آقا شما اشتباه میکنید. من این ماه همش از گوشی همسایه تلفن کردم. بنده خدا فکر میکرد هزینه برای گوشی همسایه میاد.
مرتضی باقری
۱۴۰۳/۰۶/۳۰
#محله_جوبشور
#بنیاد_قم_پژوهی
تلگرام | ایتا | سایت
? محله جوبشور (۱۲)
ادامه روزگار بییخچالی
نگهداری ماست و پنیر و کره در روزگار بییخچالی هم تدابیر خودشو داشت. اگر بزهامون شیر داشتن و شیر میدادن که پنیر و ماستمون درجه یک بود. مرحوم مادرمون پنیر محلی درست میکرد. بیشتر اوقات مایه پنیر داشتیم. اگر مایه پنیر توی دسترس نبود میگفت برو دم دکون (دکان) شیخ ممد قرص مایه پنیر بگیر. پنیرها وقتی درست میشدن توی تغار میذاشت و آب پنیر روش میریخت و موندگاریش زیاد میشد. ماست هم وقتی موسیر بهش میزد و آب ماست رو میگرفت و به قول امروزیا ماست چکیده میشد موندگاریش زیاد میشد. البته گاهی ماستها رو میذاشتن توی مشک که بهش میگفتیم ماست خیکی.
خدا رو شکر اون زمان خبری از این دبههای پلاستیکی نبود و مردم کمتر استفاده میکردن.
چند سال قبل از انقلاب بود که کمکم سر و کله یخچال و تلفن و تلویزیون توی خونههای محلمون پیدا شد. البته شاید افرادی در سایر کوچهها و محلههای زودتر از اون سالها این امکانات رو داشتن و وضعشون خوب بود و این خاطرات مربوط به اون قشر نیست.
یادمه مرحوم دایی ما که بهش میگفتن مش قدم (قدمعلی شرفی فرزند مرحوم رَض قلی) چون قصاب دهات بود و توی دهات برق نرفته بود لذا یخچال نفتی داشت؛ یعنی با نفت کار میکرد.
شاید ما زودتر از بقیه همسایهها یخچال خریدیم. البته مطمئن نیستم ولی اگر اینطور باشه دلیلش این بود که به درد بقالی میخورد ولی در عوضش دیرتر از بقیه تلویزیون و تلفن خریدیم؛ چون ضرورت کمتری داشتن. دایی ممد در این خصوص میگه یکی از همسایهها یخچال خریده بود ولی چیزی نداشت که بذاره توی یخچالش و بیشترین کاربردش این بود که توی لیوانهای رُحی (فلز روی) برای خودشون و تعدادی از اهل محل یخ درست میکرد.
بذارید تا یادم نرفته ذکر خیری هم بکنم از کوزههای آب، که خوشبختانه هنوزم تولید میشن و بعضیا به عنوان کالای لوکس و سنتی میخرن و میذارن توی دکور خونشون، خدایش آب خوردن توی این کوزهها خیلی گواراتر میشد. بعضیا دور کوزههای آب گونی نخی میکشیدن. بعضیا هم این کوزهها رو از سقف آویزون میکردن تا بیشتر در معرض جریان هوا قرار بگیرن؛ البته در اتاقهای تاریکتر خونه. خلاصه اون زمانها بییخچالی خیلی هم مشکل حادی نبود ولی
خاطرات بییخچالی تا همینجا کافیه و خوبه یادی بکنم از دورانی که تلفن و تلویزیون و ماشین لباسشویی و خیلی چیزای دیگه نداشتیم.
مرتضی باقری
۱۴۰۳/۰۶/۲۹
#محله_جوبشور
#بنیاد_قم_پژوهی
تلگرام | ایتا | سایت
? محله جوبشور (۱۱)
قرمهپزون
وقتی بابا گوسفند رو سر میبرید دل و جیگر و قلوههاش همون روز خورده میشد. اون موقع که هنوز اجاق گاز نداشتیم غذاها روی چراغهای خوارکپزی گرد و کوتاهی پخته میشد که بیشر سه ردیف فتیله داشتن و معروف بودن به چراغ پَلْتهای یا سه پلته و اگر به حرارت بیشتری نیاز بود از چراغ فرموس (پریموس) استفاده میکردیم. این چراغها هم مثل سه پلتهها از نفت استفاده میکردن. با این تفاوت که فتیله نداشتن و مثل گاز پیک نیک عمل میکردن. اینطوری که نفت رو وقتی میریختیم توی مخزن چراغ، دسته تلمبه رو میگرفتیم و تا حدی بهش تلمبه میزدیم که هوای داخل مخزن حسابی متراکم بشه. وقتی روشنش میکردیم نفت و هوا با فشار خارج میشد و حرارت زیادی تولید میکرد. یکی از کار بردهای این پرموس وقتی بود که میخواستیم کلهپاچه گوسفند رو بسوزونیم و موهاشو کز بدیم.
مادر خدا بیامرزم برای درست کردن قرمه، همه گوشتها و دنبهها رو ریز ریز یا به قول امروزیا نگینی شون میکرد و جاهایی که استخون داشت و نمیشد جدا کرد مثل دندهها رو همینطوری میریخت توی قابلمه بزرگی و زیرشو روشن میکرد میذاشت توی دنبه و چربی خودش آروم آروم بپزه. تنها چیزی که یادمه بهش میکرد نمک بود. اونم در حد زیاد. البته فکر کنم گاهی پیازم بهش میکرد. خلاصه وقتی گوشتها پخته میشد زیرشو خاموش میکرد و تا قبل از اینکه خیلی سرد بشه استخوان را جدا میکرد و قرمه رو میریخت توی تغار. (تغار ظرفی بود اندازه قابلمههای بزرگ فعلی با این تفاوت که از جنس سفال بود و تهش کوچک و هرچی به سمت بالا میرفت دهنهش گشاد میشد. توی بدنه این تغارها رو عمدا زبر درست میکردن. تا وقتی میخوان کشک بسابن کشکها رو با کف دست به بدنه تغار مالش میدادن)
ما برای نگهداری قرمهها از تغار استفاده میکردیم. البته توی دهاتمون یعنی بیدهند بعضیا قرمه رو میریختن توی مشک که از پوست گوسفند درست میشد. بعضیام میریختن توی بَسْتو. وقتی توی خونه ما قرمه درست میشد هنگامهای به پا میشد. من و گربههای محل چشم از قرمهها بر نمیداشتیم. اون روز رو من اصلا توی کوچه پیدام نمیشد و تا وقتی مجبور نبودم در مغازه هم نمیرفتم. گاهی از غفلت مادرم استفاده میکردم چند تا گوشت کش میرفتم. البته بماند که گاهی خودمو میسوزندم ولی از ترس لو رفتن دَمشو در نمیاوردم. گربهها که همون موقع قصابی سهمشون رو گرفته بودن نمیدونم چرا ول کن دیگ قرمه نبودن.
مادرمون تغار قرمه رو میذاشت تو راپُشْتَبوُن. (پله راه پشت بام) پلههای را پشتبون حدود شصت سانت ارتفاع داشت. اونجا خنکترین جای خونه بعد از سردابمون بود و من نفهمیدم چرا توی سرداب نمیذاره. شاید فکر میکرد من سمت راپشتبون کم تر میرم و قرمهها امنیتشون بیشتره.
قرمهها وقتی میماسید دیگه گوشتی پیدا نبود؛ چون چربی دنبهها همه رو پوشش میداد. خلاصه اینکه هر وقت مادرمون قصد داشت تاس کباب یا قرمه سبزی یا قیمه و غذای گوشتی درست کنه یه ملاقه از قرمههای تغار میزد به غذاش. (جوونترها حالا متوجه شدن اصل قرمهسبزی از کجا اومده) و البته منم گاهی دور از چشم ننم گریزی میزدم به تغار و با پنجههام قسمتیشو و میکندم و میرفتم بالای پشت بوم و میخوردم. جاتونخالی.
مرتضی باقری
۱۴۰۳/۰۶/۲۸
#محله_جوبشور
#بنیاد_قم_پژوهی
تلگرام | ایتا | سایت
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months ago