[تنهایی عمیقی در جهان است]

تنهایی عمیقی در جهان است
که در حرکت کند عقربه‌های ساعت،
می‌توان حس کرد.
مردمانِ خسته،
مثله‌شدگانی از عشق یا بی‌عشقی،
نامهربان با هم،
غنی نامهربان با غنی،
و فقیر با فقیر.
ترسیده‌ایم.
نظام آموزشی آموخته‌مان،
که همه برنده‌ایم،
از شکست‌ها،
و خودکشی‌ها نگفت
یا از وحشت رنج‌آور‌ِ انسانی
که کسی لمسش نکرده
یا با او سخن نرانده است
و در تنهایی،
مشغول آب‌دادن گیاهان است.

- چارلز بوکوفسکی

پس ای همگان! برقصید.

جز وایب منفی چیزی ندارم...

بیش‌تر از یه سال شد دوستی ما؛
تو کوچولوی دلبر منی :")
می‌خوام یه عالم تو رو بغل کنم، بشینیم باهم فیلم ببینم، فقط می‌خوام هم رو ببینیم چون قراره به همه چی بخندیم و رندوم خوش بگذرونیم.
مغزم خالیه، نمی‌دونم چی بگم. =]
ممنونم که به دنیا اومدی، ممنونم که چنل‌های خفن داشتی و تونستم باهات آشنا شم.
تو باارزشی، خیلی خیلی زیاد.
زادروزت مبارک هممون میراندا. ??

بیگ‌گرل ناز، خوبت رو می‌خوام.

زنگ خونمون رو زده و می‌گه بیا بریم بیرون می‌خوام سگم یکم هوا بخوره و اینا، بعد منم گفتم نمی‌خوام!
چون نمی‌خواد تنها بره و چون نمی‌خواد تنها بره و قبلا یه نفری پیشنهادش رو رد کرده بود من شدم نفر دوم، ببین فرق داره ها
من دوست صمیمیم این رو ازم بخواد می‌گم با جون و دل! چون اولا می‌دونم برای خودم احترام قائله، دوما عزیزدل منه.
مسئله این‌جاست این آشنا یا یه دوست معمولیه فقط...
و من نتونستم احترام و درخواست رو ببینم، چه بسا شاید با غریبه هم می‌رفتم.

دارم شیمی رو به انگلیسی می‌خونم، کتاب مال انتشارات کمبریج هستش، و خب انتظار نداشتم دوباره همون مباحث رو بخونم، اما این بار به یه زبون جدید، می‌دونی؟

مرگ که راحته
من برای لبخند های تو، زندگی میکنم

چرا افتادم روی دور وراجی؟

می‌دونی من برای همشون فاتحه خوندم، اما واقعا شبیه یه ربات بودم، بی‌دلیل انجامش دادم تا این‌بار ببینم وقتی باورهات رو از دست دادی چه حسی خواهی داشت، و هیچی نبود، فقط داشتم به فرهنگ‌ها و مناسک سوگواری مردم نگاه می‌کردم، احساس پوچی نداشتم، و همین برام کافیه. :]
من به روح و جسم و دین هم اعتقاد نداشته باشم، حق ندارم بی‌احترامی کنم؛ از روی سنگ مزارها برم، به سوگواری دیگران خورده بگیرم، توی دلم انسان‌ها رو احمق خطاب کنم و فکر کنم من یه چیز بیش‌تر می‌دونم ...