𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month, 4 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 months, 1 week ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 1 week, 4 days ago
بنمود زهر چشم و رخم زرد کرد و رفت
وین آتشین طلسم مرا سرد کرد و رفت
نگشوده شست چشم کماندارش از کمین
تیر نگاه او ز دلم گرد کرد و رفت
با لشگر شکستهی زلف از کمین بتاخت
لختی به جانِ شیفته ناورد کرد و رفت
آورد زیر تیغم و از ننگ خون نریخت
خود را بدین بهانه جوانمرد کرد و رفت
چون طبل شادیم تهی از درد برنیافت
چون نای ماتمم همهتن درد کرد و رفت
عقلم بهجا و هوش بهجا، دل بهجای بود
زین همدمان بهیک نفسم فرد کرد و رفت
طالب چو دید کز سفر عشق چاره نیست
از نقد عمر فکر رهآورد کرد و رفت
خاک کوی تو شدم انجمن از یادم رفت
گلشن روی تو دیدم چمن از یادم رفت
بر شهید غمت از بیکفنی طعنه مزن
جلوۀ تیغ تو دیدم کفن از یادم رفت
داشتم با لبت از تلخی دل پیغامی
لب شیرین تو دیدم سخن از یادم رفت
در چمن پرده ز رخسار تو برداشت صبا
گل فراموش شد و یاسمن از یادم رفت
در سرکوی تو چشمم به رقیبان افتاد
زشتی دیو و دد و اهرمن از یادم رفت
عطری از طرّۀ مشکین تو آورد صبا
نکهت سنبل و بوی سمن از یادم رفت
عمرها شد که ندارم خبر از کام و زبان
خامُشی بس که گزیدم دهن از یادم رفت
دوش میگفت ز غمهای تو رمزی ارشد
شور مجنون و غم کوهکن از یادم رفت.
هیچت خطر از دیده گریان نرسیده
چون شمع سرشکت بگریبان نرسیده
از بسکه جهانی سر پابوس تو دارند
نوبت بسر زلف پریشان نرسیده
تا آتش شوقی نبود خوش نتوان زیست
بی شعله سر شمع بسامان نرسیده
از کوتهی خلعت آسایش گیتی است
گر زانکه مرا پای بدامان نرسیده
تا عشق بود کم نشود تیرگی بخت
شب پیشتر از شمع بپایان نرسیده
دل را خبری نیست که در دیده چه شورست
دیوانه بهنگامه طفلان نرسیده
از طالع دون بود کلیم آنچه کشیدی
هنگام ستمکاری دوران نرسیده
روزگاری داشتیم و عشق بود و عشق... حالی داشت
بیخیال زندگی بودیم و او در سر خیالی داشت
با اشارات نظر آرامش دنیای هم بودیم
نامههامان گرچه گاهی از غم دوری ملالی داشت
در پناه گیسوانش دستمان بر گردن هم بود
خلوت ما در هجوم برف و باران چتر و شالی داشت
عشق حافظ بود و با شاخ نباتش زندگی میکرد
شعر با قند لب و چشم سیاهش خط و خالی داشت
شب که میآمد به خوابم گود میافتاد آغوشم
ماه من بر گونههایش وقتی که میخندید "چال"ی داشت
گوشهای تا صبح حال منزوی را بغض میکردیم
بیهوا باران که میآمد برایم دستمالی داشت
زندگی میگفت باید زیست باید زیست اما آه...
آخرین آغوشمان در باد بغضی داشت حالی داشت!
یقین دِرُم اثر امشو به های های مو نیست
که یار مسته و گوشِش بگریههای مو نیست
خدا خدا چه ثِمَر ای موذنا کامشو
خدا خدای شمایه خدا خدای مو نیست
نمود خونمه پامال و خونبها مه نداد
زدم چو بر دَمَنش دست، گفت پای مو نیست
بریز خونمه با دست نازِنین خودت
چره که بِیتر ازی هیچه خونبهای مو نیست
بهار اگر شوِ صدبار بمیرُم از غم دوست
بجرم عشق و محبت، هنوز جزای مو نیست
این روزها به هرچه گذشتم کبود بود
هر سایهای که دست تکان داد، دود بود
این روزها ادامهی نان و پنیر و چای
اخبار منفجر شدهی صبح زود بود
جز مرگ پشت مرگ خبرهای تازه نیست
محبوب من چقدر جهان بیوجود بود!
ما همچنان به سایهای از عشق دلخوشیم
عشقی که زخم و زندگیاش تار و پود بود
پلکی زدیم و وقت خداحافظی رسید
ساعت برای با تو نشستن حسود بود
دنیا نخواست؟ یا من و تو کم گذاشتیم؟
با من بگو قرار من اینها نبود! بود؟!
ذوق تمکین در دل آشوبگستر سوختیم
مرهم کافور در زخم سمندر سوختیم
از خس و خاشاک تن برق محبت عار داشت
جمله دل گشتیم و در سودای دلبر سوختیم
اضطراب خاطر از یک سوختن تسکین نیافت
آب بر آتش فشاندیم و مکرَّر سوختیم
تیرگی میجوشد از غمخانهی افلاک و ما
شمع بزم خویش را در بزم صرصر سوختیم
داغ سودا خالی از اظهار آشوبی نبود
کوکب خود را بهجای داغ بر سر سوختیم
«طالب» از دریافشانی لحظهای باز آی ایست
خانمان دیده را زین آتش تر سوختیم
سوختم در آتش سودای خویش
ساختم با سوزِ جانْفرسای خویش
بال و پر درباختم پروانهوار
در هوایِ یار بیپروای خویش
من به راه عشق، رسوای دلم
دل نه رسوای تو شد رسوای خویش
بس که از حد شد هجوم ِگریهام
گوش بگرفتم ز هایهایِ خویش
در فراق او تراوشهای داغ
دارَدَم شرمنده از اعضای خویش
بس که دست و پا زدم در راه دوست
گاه بوسم دست خود،گَه پای خویش
«طالب» آسایش نمیبینم به خواب
در زمانِ چشمِ طوفانزای خویش
خار در جيبِ گلستان فِكَنَد گلخن ما
دسته بر نغمهی داوود زند شيون ما
ما ملامتزدگان آفتِ محصول خوديم
خوشهچين برق به دامن برد از خرمن ما
تعزيت خانهی ما منتِ نوري نكشد
فارغ از پرتو خورشيد بُوَد روزنِ ما
دفع يک مو الم از پيكرِ ما ممكن نيست
مانع تيزنگاهی نشود جوشن ما
كثرتِ ضعف به حدیست كه نتوانْ فهميد
تن ما را ز یکی رشتهی پيراهن ما
عشق در پيكرِ ما قوتِ آهي نگذاشت
گو سبك ساز دلِ خويش كنون دشمن ما
طالب از رهزن خورشيد مجو جلوهی نور
نظر انداز به درگاهِ دلِ روشن ما
باز آی دلبرا که دلم بیقرار توست
وین جان بر لب آمده در انتظار توست
در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست
جز بادهای که در قدح غمگسار توست
ساقی به دست باش که این مست می پرست
چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست
هر سوی موج فتنه گرفتهست و زین میان
آسایشی که هست مرا در کنار توست
سیری مباد سوختهی تشنه کام را
تا جرعه نوش چشمهی شیرین گوار توست
بیچاره دل که غارت عشقش به باد داد
ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست
هرگز ز دل امید گل آوردنم نرفت
این شاخ خشک زنده به بوی بهار توست
ای سایه صبر کن که برآید به کام دل
آن آرزو که در دل امیدوار توست
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month, 4 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 months, 1 week ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 1 week, 4 days ago