بَناد • امیرمحمد دهقان

Description
این کانال از تاریخ سیزده مرداد هزار و چهار صد و دو دیگر فعالیتی نخواهد داشت
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 7 months, 1 week ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 9 months, 3 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 5 months, 2 weeks ago

1 year, 10 months ago

یا حبیب مهیب

سال‌هایی که به تدریس و مشاوره گذشت، سال‌هایی پر از روشنایی بود. سال‌هایی از جنسِ نور که هرگز فراموششان نخواهم کرد.
آنچه سبب این تصمیم من شده است، نه شمایید، نه شرایط نابسامانِ آموزشی کشور و نه هیچ چیزِ قابلِ بیانِ دیگر.
خدایی که بالای سر من و شماست شاهد است که با چه عشقی و با چه شوقی پا به کلاس‌هایم می‌گذاشتم و شعر می‌خواندم.
خدایی که بالای سر من و شماست شاهد است که "زندگی‌کردن" تنها آموزه‌ای بود که دلم می‌خواست به بچه‌های کلاسم بگویم.
اما زندگی است دیگر. گاهی باید با حقایق، با همه‌ی تلخی‌هایشان، روبرو شد. من، مادامی که خودم نتوانم به این آموزه، به زندگی‌کردن، وفادار باشم حق ندارم از آن به دیگران حرفی بزنم.
ممکن است از نزدیک‌ترین همکاران تا خانواده و دوستان و شاگردانِ وفادار قدیمی بخواهند بپرسند که "چه شد؟" که این تصمیم را گرفتم. هیچ پاسخی نخواهند گرفت. سکوت، سکوتِ پشتِ سکوت پاسخ من خواهد بود.
این خداحافظی، با دلیلِ محکمِ غیرقابل بیانش، داغی است که بر دل می‌زنم تا انتظارِ عقوبتِ نهایی را در انزوا بکشم.
آخرین کتابی که متعهد شده‌ام تحویل انتشارات بدهم "عروض و قافیه" نشر دریافت است. آن را هم به واسطه تعهدی که نه به یک نشر که به کارکنان و حقوق‌بگیران و انسان‌هایی که از آن به نانی می‌رسند دارم به سرانجام می‌رسانم و دیگر برای نوشتنِ کتاب‌های کمک‌آموزشی دست به قلم نیز نخواهم بُرد.
آخرین کلاس‌هایی که برعهده من است نیز سه جلسه باقیمانده از "لذت ادبی" و چهار جلسه پایانی "مشاوره دانشجویی" است. راستش نمی‌دانم با این آخرین کلاس‌هایم چه کنم. امیدوارم اگر از من بر نیامد که برگزارشان کنم مرا ببخشند.
مهم‌ترین خواسته‌ی من در این خداحافظی یک کلمه است: "انزوا". این که دیگر با هیچ آدمیزادی در ارتباطی نباشم که او مرا "استاد" بداند و من او را "شاگرد".
و در پایان
من، امیرمحمد دهقان، خداحافظیِ خود را از عرصه تدریس، تالیف و مشاوره در حوزه کنکور به همه اعلام می‌دارم.
راستی، چرا با این خطابه به حسین(ع) آغاز کردم؟ یا حبیب مهیب: "ای دوست‌داشتنیِ ترسناک". همه چیز را که نباید گفت.
خداحافظ.
برای همیشه.

امیرمحمد دهقان- ۱۳ مرداد ۱۴۰۲

1 year, 11 months ago

✍️ چرا افراد خردمند، متفکر و باهوش شاد نیستند؟

▪️آیا تابه‌حال متوجه شده‌اید که اغلب افراد باهوش و متفکر در یافتن شادمانی ناکام هستند؟ این افراد ممکن است یک شریک زندگی دوست‌داشتنی داشته باشند و در شغل خود هم موفق باشند؛ با این‌حال، چیزی وجود داشته باشد که باعث شود آن‌ها احساس تنهایی، عدم رضایت و خوشحالی کنند. همان‌طور که ارنست همینگوی می‌گوید: «خوشحالی افراد باهوش نایاب‌ترین چیزی است که من می‌شناسم.»

▪️در اینجا به ۶ دلیل عمده نادر بودن شادی و خوشحالی در افراد بسیار باهوش و متفکر اشاره می کنیم:

1️⃣ افراد با‌هوش شاد نیستند چون همه‌چیز را بیش‌ از حد بررسی می‌کنند.
اغلب افراد باهوش که دارای IQ بالایی هستند، بیش‌ از حد به تفکر می‌پردازند. به این معنی که به‌صورت مداوم تمام اتفاقاتی را که در زندگی شخصی خود و خارج از آن می‌افتد، آنالیز می‌کنند. این ویژگی به‌خصوص زمانی که فرآیند تفکر آن‌ها را به نتایج نامطلوب و ناامیدکننده می‌رساند، باعث می‌شود انرژی‌شان کاملا تخلیه شود و نتوانند خوشحال باشند.
آیا این جمله حکمت‌آمیز را شنیده‌اید که می‌گوید «جهالت نعمت است!». واقعا همین‌طور است، هرچه کمتر بدانید و بیشتر بی‌خیال باشید به همان میزان خوشحال‌تر خواهید بود. داشتن توانایی شناخت افراد و انگیزه‌های پنهان آن‌ها در اغلب موارد کافی است تا باعث شود که گاهی اوقات از تمام جهان مأیوس شوید؛ بماند که احساسات ناشی از تفکر در مورد مسائل فلسفی، معضلات جهانی و محیط زیست و مشکلات معماگونه بی‌انتهای زندگی، هیچ راه‌حلی ندارند.

2️⃣ شاد نیستند چون دارای استانداردهای بالایی هستند.
افراد متفکر فارغ از اینکه در مورد چه حوزه‌ای از زندگانی صحبت می‌کنیم، می‌دانند که چه چیزی می‌خواهند و به کمتر از آن رضایت نمی‌دهند. این بدان معنی است که برای آن‌ها خوشحالی و رضایت‌مندی از دستاوردها، روابط و به معنای واقعی کلمه هر چیزی که در زندگی آن‌ها وجود دارد، بسیار دشوار است.
علاوه بر این، بسیاری از افرادی که داری ذهنیت نظری درخشان هستند، دارای فراست کاربردی ضعیفی هستند و به‌نوعی دیدگاه‌های ایده‌آل‌ گرایانه‌ای نسبت به جهان دارند. بنابراین، زمانی که انتظارات آن‌ها با واقعیت سرد زندگی و دیگران روبرو می‌شود، ناگزیر به ناامیدی می‌انجامد.

3️⃣ شاد نیستند چون به خودشان هم بسیار سخت می‌گیرند.
یکی از دلایل عدم خوشحالی افراد متفکر و باهوش این است که آن‌ها در مورد خودشان خیلی سخت‌گیری می‌کنند. در اینجا، منظور از سخت‌گیری صرفا درباره دستاوردها و یا شکست‌ها نیست. افراد باهوش و متفکر اغلب خود و رفتار خودشان را به طرز دقیقی تحلیل می‌کنند، گویی عمدا به دنبال موضوعاتی برای سرزنش خود باشند.
گاهی اوقات صرفا در رختخواب خود دراز می‌کشند و ناگهان یاد موقعیتی می‌افتند که به‌گونه‌ای که لازم بوده عمل نکرده‌اند. همین یادآوری کافی است تا خوابشان را به هم بزند.
افراد باهوش اغلب چنین بازگشت‌ (فلاش‌بک) به اشتباهات گذشته را تجربه می‌کنند. همه اینها سبب پرورش احساس گناه و نارضایتی می‌شود که می‌تواند برای حس خوشحالی در حکم سم باشد.

4️⃣ واقعیت برای آنها ارضا کننده نیست.
این افراد هرگز دست از جستجو برای یافتن چیزی بزرگ‌تر برنمی‌دارند. ذهن و تخیل بی‌قرار آن‌ها اجازه نمی‌دهد که آرام بگیرند و از چیزهای خوب در زندگی خود لذت ببرند. به نظر می‌رسد که واقعیت و مسائل پیش‌ پا افتاده آن برای ایشان صرفا یک موضوع خسته‌کننده محسوب می‌شود. 

5️⃣ فقدان ارتباطات عمیق و درک نشدن توسط دیگران
یکی ازبزرگ‌ترین تجربه‌هایی که هرانسانی می‌تواند داشته باشد این است که حس کندتوسط فرد دیگری واقعا درک می‌شود. اینکه با یک فرد هم‌فکر درجایی ساکت بنشینید و مکالمه‌ای معنی‌دار داشته باشید، بسیار آرامش‌بخش است. اینکه متوجه شویدکه این فرد نظرات شما را درک می‌کند و درمورد جهان‌بینی شما درباره جهان، عقاید مشترک دارد، یکی ازنیاز‌های اساسی انسانی است.
متاسفانه افراد متفکر به‌ندرت ازاین لذت بهره‌مند می‌شوند. بسیاری ازآن‌ها احساس تنهایی وعدم درک شدن می‌کنند، گویی هیچ‌کس قادربه دیدن ودرک کردن وبها دادن به عمق ذهن آن‌ها نیست. آن‌ها صرفا ترجیح می‌دهند درمورد چیزهای جذاب ومعنی‌دار صحبت کنندتا اینکه درباره غذا، آب‌وهوا وبرنامه‌های خود برای تعطیلات آخرهفته بحث کنند.

6️⃣ شیوع مشکلات روحی، روان‌شناختی،
اختلالات روان‌ پزشکی ازجمله اضطراب اجتماعی واختلال دوقطبی درمیان افراد متفکر و باهوش شایع است. درعین حال، افرادباهوشی که ازاختلالات روانی رنج نمی‌برند، هنوزهم درمعرض ابتلا به افسردگی وجودی هستند که اغلب ناشی ازتفکر وتعمق بیش‌ ازحد است. این طرز تفکرباعث می‌شود که بخواهید زندگی خود را مجددا ارزیابی کنید و درنتیجه بدون دلیل خاصی اندوهگین شوید.
.
*?*** @banad_ir

1 year, 11 months ago

@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
رهروِ عشق
[در سوگ و ستایش امام حسین علیه‌السلام]

▪️باز در خاطره‌ها، ياد تو ای رهروِ عشق‌
شعلهٔ سركشِ آزادگی افروخته است

يک جهان بر تو و بر همّت و مردانگی‌ات‌
از سرِ شوق و طلب، ديدهٔ جان دوخته است

نقشِ پيكار تو در صفحهٔ تاريخ جهان
‌می‌درخشد، چو فروغ سَحَر از ساحل شب

پرتوش بر همه كس تابد و می‌آموزد
پايداری و وفاداری در راه طلب

چهرِ رنگين شفق، می‌دهد از خون تو ياد
كه ز جان بر سر پيمان ازل ريخته شد

راست، چون منظرهٔ تابلوی آزادی‌ست
که فروزنده به تالارِ شب آویخته شد

رسمِ آزادی و پيكار و حقيقت‌جويی
همه‌جا صفحهٔ تابندهٔ آیین تو بود

آن‌چه بر ملّت اسلام، حياتی بخشيد
جنبشِ عاطفه و نهضتِ خونين تو بود

تا ز خون تو جهانی شود از بند آزاد
بر سر ايدهٔ انسانی خود جان دادی

در رهِ كعبهٔ حق‌جويی و مردی و شرف
‌آفرين بر تو كه هفتاد و دو قربان دادی

آن‌كه از مكتب آزادگی‌ات درس آموخت
‌پيش آمالِ ستم‌گر ز چه تسليم شود؟

زور و سرمايهٔ دشمن نفريبد او را
كه اسير ستمِ مردمِ دژخيم شود

رهروِ كعبهٔ عشقی و در آفاق وجود
با پرِ شوق، سوی دوست برآری پرواز

يكه‌تازِ ملكوتی كه به صحرایِ ازل
‌روی از خواستهٔ عشق نتابيدی باز

جان به قربانِ تو ای رهبرِ آزادی و عشق‌
كه روانت سرِ تسليم نياورد فرود

ز آن فداكاریِ مردانه و جانبازیِ پاک
جاودان بر تو و بر عشق و وفای تو درود

محمدرضا شفیعی کدکنی

1 year, 11 months ago

اگر هنوز خوابتان نمی‌برد،
به این قطعه با صدای بلند گوش کنید،
بدون آن که جلو و عقبش کنید یا زود دست از گوش‌کردن بکشید،
بگذاریدش روی لوپ و چند بار گوشش کنید.
این موسیقی نماینده‌ی همه‌ی روزهایی است که چه خوب و چه بد سپری‌شان کردید.
نماینده‌ی دیروز و امروز و فردای چیزی شبیه عشق یا خواستن که در وجودتان جوانه می‌زند.
حالا فکر هیچ چیز دیگر را نکنید.
فقط فردا را خوب سپری کنید.
سپری کردن خیلی مهم است.
خدا به همراهتان.

معلمتان - امیرمحمد دهقان

@banad_ir

1 year, 11 months ago

کمِ کم یک سال است که دارید تلاش می‌کنید. تلاشی که آغشته به ماه‌ها دلهره، هیجان، انگیزه، اشک و لبخند بوده است. ملاکِ خوب‌بودنِ آدم توی هر بخشی از زندگی که فقط خودش از آن خبر دارد، چیز مشخصی نیست. آدم متر ندارد که بفهمد عرقی که ریخته کافی بوده یا نه. ملاک ندارد که بفهمد اشکی که ریخته حق بوده یا نه. آدم توی این بی‌متری و بی‌ملاکی راهی جز پناه آوردن به حس‌هایش ندارد. اما حس‌ها هم روی هم انباشته شده‌اند و آدم را دوره کرده‌اند.
حسِ حقارتِ سنی که بالاتر رفته و چند سالی که پشت کنکور گذشته. چند سالی که در گذرشان خوبِ خوب به زندگی دیگران چشم دوختید. جلو رفتنشان را و تجربه‌های جدیدشان را و دانشگاه‌رفتنشان را و رها بودنشان را دیده‌اید و پیشِ خودتان کلی خودتان را تحقیر کرده‌اید.
حسِ کلافگی از آدم‌هایی که هیچ وقت قرار نیست بفهمند دارند با زندگی این همه آدم چه کار می‌کنند. هر بار به منطقِ نداشته‌شان در چگونگی برقرار کردن عدالت در تاثیر دادنِ معدلِ سالیان متفاوت این همه آدم فکر می‌کنید فشار خونتان بالا می‌رود و کلافگی امانتان را می‌بُرد.
حسِ دلهره از این همه بالا و پایینی که توی این راه تجربه کردید و حقتان نبود. از این کتاب به آن کتاب، از این آزمون آزمایشی به آن آزمون آزمایشی و از این کلاس به آن کلاس خودتان را و دلهره‌هایتان را حمل کردید و این ور و آن ور کشاندید.
حسِ تردید به آینده‌ای که معلوم نیست داشته باشید یا نداشته باشید. آینده‌ای که شما فقط بخش کوچکی از رقم‌خوردنِ آن را در دست‌های خودتان می‌بینید. تردید، دل و جانِ آدم را تا جاهای دور می‌برد و بر می‌گرداند. آدم را دو شقه می‌کند و شما باید شقه‌هایتان را زیر بغلتان بگیرید و باقی راه را بدوید.
حسِ گم‌شدنِ وقت‌هایی که نه درس می‌خواندید و نه زندگی می‌کردید. وقت‌هایی که توی توهم و خلاء سپری می‌کردید. خیره می‌شدید به دیوار و کاری نمی‌کردید و رویا می‌بافتید. و بعد میان رویاها گم می‌شدید و عذاب می‌کشیدید.
حسِ عدمِ کفایتِ تلاش‌هایتان. هر روزی که از عمرتان گذشت حس کردید کافی نبوده‌اید. حس کردید باید بهتر می‌بودید. حس کردید این تهِ تهِ توان شما نیست. شاید باورتان نشود اما این حس‌ را تا خیلی بعدتر از این با خودتان می‌کشید این طرف و آن طرفِ زندگی.
این‌ها همه کاستی‌ها و سوراخ‌های پر نشده‌ی مسیر تلاش هستند. کاستی‌ها و سوراخ‌هایی که هیچ کس جز خودتان نمی‌تواند در پر کردن و رفع آن‌ها کمکی بکند.
خواستم بگویم می‌فهمم چه حس‌های گند و کثافتی دارید. اصلا هم خوش ندارم که بگویم جهان و کائنات با شما هستند.
فقط بدانید که کسی که درکتان می‌کند و همه‌ی این حس‌های بد را بپذیرید و باهاشان کنار بیایید و فردا و پس‌فردا با همین حس‌ها سرِ جلسه بروید و بذاریدشان توی یک کیسه و نگاهشان کنید و برای تکرار نشدنشان همه‌ی وجودتان را روی آزمونتان متمرکز کنید.
مراقب خودتان باشید -معلمتان -امیرمحمد دهقان

Telegram

attach 📎

1 year, 12 months ago

بی تو به سامان نرسم، ای سر و سامان همه‌تو
ای به تو زنده همه‌من، ای به تنم جان همه‌تو
-حسین منزوی

دل بی رخ خوب تو سر خویش ندارد
جان طاقت هجر تو از این بیش ندارد
-سیف فرغانی

@banad_ir

2 years ago

رفتن گاهی تنها چاره است
اما راستش در تنهاییِ پس از رفتن‌ها
به این می‌اندیشم
که خدابودن چه قدر سخت است
وقتی تنهای تنهای تنهاست

امیرمحمد دهقان

@banad_ir

2 years ago

کلمات همیشه این قدرت را ندارند که آدم‌های خیلی خوشحال یا خیلی غمناک را ارضا کنند؛ زیرا آخرین بیان خوشحالی زیاد و غم زیاد سکوت است!

آنتوان چخوف

@banad_ir

2 years ago

بداهه‌ای برای یک شاخه گل

خیلی‌ خانواده‌ها را می‌شناسم که در سالی که گذشت وضعشان مثل این سکانس "خانه به دوش" بود.
خدا نگذرد از کاسبان آموزشی که با خیمه‌شب‌بازی امتحانات نهایی و چند برابر کردن فشار اقتصادی درس‌خواندن بچه‌ها، روزها را برای این خانواده‌ها سیاه‌تر کردند.

امیرمحمد دهقان

@banad_ir

2 years ago

? به کسی مربوط نیست
امیرمحمد دهقان

یک سالی که گذشت برای من با رنج‌ها و امتحان‌هایی همراه بود. موجی از ناآرامیِ درونی ابتدا بخشی و سپس همه‌ی وجودم را فرا گرفت. روزها پی‌درپی آمدند و رفتند و من فقط سپری‌شان کردم.
نوعی بلاتکلیفی و نامعلومی گریبانم را گرفت و البته "گذشته"،  خصوصا بخش‌های تاریک‌تر آن، برایم دوباره تداعی شد.
یادم هست یکی از بچه‌هایم برایم متنی نوشته بود که می‌گفت فکرش را نمی‌کرده "سبز" هم آدم را غمگین کند. نوشته بود سبزیِ برگ درختان غمگینش می‌کند.
برای من هم همین بود. سبز و سرخ و سفید، همه‌ی رنگ‌ها، غمگینم می‌کردند. روز را طوری شروع می‌کردم که گویی قرار است زندگی در همان روز متوقف شود‌. راستش گاهی متوقف هم می‌شد. زمان نمی‌گذشت و من بیشتر و بیشتر در غم فرو می‌رفتم.
آن روزها به پایان رسید. آدم گاهی نوعی از غم را تجربه می‌کند که فقط باید صبر کند. همین که زمان بگذرد رفته‌رفته دردها می‌روند. اما خودِ صبر هم خیلی درد دارد. آن وقت نمی‌دانی برای عبور از دردِ پیشین خوشحال باشی یا در غمِ دردِ جدیدت فرو بروی. فکر کنم برای همین هم هست که گرچه آن روزها سپری شدند اما من همچنان غمگینم‌.
حالا وقتی بر می‌گردم و همه‌ی رنج‌های سالی که گذشت را نگاه می‌کنم، چیزی شبیه بغض گلویم را می‌فشارد و چیزی شبیهِ اشک چشم‌هایم را پُر می‌کند. این جور وقت‌ها تنها راهِ علاجم رفتن و بودن و گریستن است. رفتن و بودن و گریستن در حریم کسانی که امن‌اند و هیچ تشریفاتی نمی‌خواهند. مقصد هم خیلی‌ جاها می‌تواند باشد‌؛ کوفه، کربلا، سامرا، کاظمین، قُم یا مشهد. هر کدام نشانه‌هایی دارند و توی هر کدام قرار و مداری گذاشته‌ام. به شما هم ربطی ندارد که چه نشانه‌هایی و چه قرارهایی.
حالِ مشهد اما برایم همیشه با چند شعر و چند تصویر تداعی می‌شود. یکی همین شعرِ "آمدم ای شاه پناهم بده" و یکی دیگر هم آن که می‌گوید:
"هر که بودم هر که هستم با کسی مربوط نیست/بر امام مهربان خود پناه آورده‌ام".
بله‌. راستش همه‌ی سالی که گذشت توی همین بیت برایم خلاصه می‌شود. من خیلی چیزها بوده‌ام که از بودنشان خوشحال نیستم. خیلی چیزها هستم که شاید برای خیلی‌ها خوش نباشد. اما راستش به کسی مربوط نیست. امروز بر امام مهربان خود پناه آورده‌ام. و او "جان" است.
حالا فقط یک سوال می‌ماند: آیا قرار است در سالِ پیشِ رو زندگی برایم آرام‌تر شود؟ نمی‌دانم. بگذارید این قطعه‌ی پیوست‌شده را گوش دهم و چیزی شبیه بغض گلویم را فشار دهد و چیزی شبیه اشک چشم‌هایم را پُر کند.

امیرمحمد دهقان- ۱۰ خرداد ۱۴۰۲ - مصادف با میلاد امام رضا(ع)

Telegram

attach 📎

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 7 months, 1 week ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 9 months, 3 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 5 months, 2 weeks ago