سهراب سپهری

Description
زندگی خالی نیست ...
مهربانی هست ، ایمان هست !
آری تا شقایق هست ؛
زندگی باید کرد ...

👤 سهراب سپهری
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 6 days, 2 hours ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 2 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months ago

4 days, 7 hours ago

شعر: #از_سبز_به_سبز
دفتر: #حجم_سبز

من در این تاریکی
فکر یک برهٔ روشن هستم
که بیاید علف خستگی ام را بچرد

من در این تاریکی
امتداد تَر بازوهایم را
زیر بارانی می‌بینم
که دعاهای
نخستین بشر را تر کرد

من در این تاریکی
درگشودم به چمنهای قدیم
به طلایی‌هایی که به دیوار اساطیر تماشا کردیم

من در این تاریکی
ریشه‌ها را دیدم
و برای بوتهٔ نورس مرگ آب را معنی کردم ...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

2 weeks ago

شعر: #کو_قطره_وهم
دفتر: #آوار_آفتاب

سر برداشتم:
زنبوری در خیالم پر زد
یا جنبش ابری خوابم را شکافت ؟
در بیداری سهمناک
آهنگی دریا_نوسان شنیدم
به شکوه لب بستگی یک ریگ
و از کنار زمان‌ برخاستم

هنگام بزرگ
بر لبانم خاموشی نشانده بود

در خورشید چمن‌ها خزنده‌ای دیده گشود
چشمانش بیکرانی برکه را نوشید
بازی، سایه پروازش را به زمین کشید
و کبوتری در بارش آفتاب به رویا بود

پهنه چشمانم جولانگاه تو باد
چشم انداز بزرگ!
در این جوش شگفت‌انگیز
کو قطره وهم ؟

بال‌ها، سایه پرواز را گم کرده‌اند
گلبرگ، سنگینی زنبور را انتظار می‌کشد

به طراوت خاک دست می‌کشم
نمناکی چندشی بر انگشتانم نمی‌نشیند

به آب روان نزدیک می‌شوم
نا پیدایی دو کرانه را زمزمه می‌کند

رمزها چون انار ترک خورده نیمه شکفته‌اند!

جوانهٔ شور مرا دریاب
نورسته زود آشنا!

درود ای لحظه شفاف!
در بیکران تو زنبوری پر می‌زند ...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

2 weeks, 5 days ago

چترها را باید بست

زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید برد

عشق را زیر باران باید جست

زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت
حرف زد
نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی

زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است

رخت ها را بکنیم
آب در یک قدمی است

#سهراب_سپهری
@sohrab_sepehrei

3 months, 2 weeks ago

گفتگو با استاد
فصل سوم
#قسمت_یازدهم

-- مونه نیز صورت را در نور غرق می‌کند. و از صورت می‌اندازد.

_ ذوب‌شدگی خطرناک صورت‌ها در کار مونه خوار شمردن نیست. مونه آن‌های گذرای زمان را می‌قاپد. حال آن‌که «قاپیدن سرور وقتی که می‌پرد» کار هنرمند ذن است. مونه گرفتارترین هنرمند غربی است. بندی بی‌قرین هر لحظه زمان است. «جایی که هنر اروپا یک آنِ زمان را، یک رفتار باز ایستاده را، و یا یک اثر نور را ترسیم می‌کند، هنر شرق یک چگونگی مداوم را باز می‌نماید.»

-- مونه آن‌های، زمان را بندی کار خود می‌سازد تا راز «شدن» را افشا کند.

_ نقاش سومی‌یه می‌کوشد جانی را که روان است به بند آورد. حقیقت غایی را در بی‌بهانه‌ترین چیزها می‌بیند. مونه برابر طبیعت می‌نشیند. به گوش هنرمند خاور دور فرو خوانده‌اند: « ده سال خیزران را بررسی و طراحی کن، تا جایی که خود به خیزران بدل شوی. اما آنگاه که سرانجام در ترسیم آن کامیاب شدی، فراموش کن که از طبیعت سرمشق می‌گیری. »

-- کاندیسکی از صورت برونی اشیاء رو می‌گرداند تا به نیاز درونی گوش فرا دهد. و یا به der innere Drang گونه‌ای جوشش زنده که برگسون از آن حرف می‌زند.

_ اما کاندیسکی از «عوامل عقلی» یاری می‌جوید. هرگز عقل و اراده و آگاهی را پس نمی‌زند. وی دانا و نظریه‌ساز است. می‌خواهد هنرمند و هنرشناس و دانشمند دست به دست یکدیگر دهند. در کار آفرینش، به تعادل میان آگاهی و کشف و شهود چشم دارد. در نقاشی وی پای تلفیق عقلی به میان است. پس دستخوش دستکاری است. و از نظر روانی دور است. و پیش اندیشیده‌است. ذن را جهش برق گفته‌اند. هنر ذن جای روان_دستی است. نمی‌توان در آن دست برد. قلم‌مو جلوتر از نقاش روان است. پیش از نقاش می‌نگارد. میان کاغذ و قلم‌مو منطق و اندیشهٔ نگارگر حجاب نیست.

کتاب: #اطاق_آبی
#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

3 months, 2 weeks ago

گفتگو با استاد
فصل سوم
#قسمت_دهم

-- در غرب با عقل و خرد فراوان جنگیده‌اند. از شوپنهاور به این سو. دادا قالب‌های عقلی را در هم شکست.

_ دادا هیچ‌انگار بود. یک شوخی بود. یک خنده بود. یک فریاد بود: «چه چیز می‌ماند جز فریاد زدن؟». «دادا ضد هنر بود، بدین معنی که اطوار مردمی بود که از فاجعه زندگی چنان به ستوه آمده بودند که ادب را فرو هشته بودند.» دادا نقض حرمت کار بود. بنجامین می‌نویسد: « هنرمندان دادا کمتر به بهره‌جویی سوداگرانه کارهایشان ارج می‌نهادند تا بدین امر که کس نتواند از آنها اشیاءِ در خور تماشا بسازد. یکی از عادی‌ترین وسایل آنان برای رسیدن به این هدف پست و ننگین کردن منظم ماده کار بود. شعرهاشان «سالاد کلمات» است. در این شعرها بی‌حیاگویی است، و هرآنچه بتوان به عنوان تفاله زبانی تصور کرد. به همین گونه نقاشی‌هاشان که بر آن‌ها دکلمه‌ها و برچسب‌ها می‌چسباندند.»

-- از درون خاکستر دادا سوررئالیسم برآمد. سوررئالیسم اعتراضی بود به ضد عقل. هنرمند سوررئالیست عقل و خرد را به پریشانی می‌کشد و از یگانگی می‌اندازد تا نیروهای خلاق که در وجدان نیمه‌هوشیار نهانند رها شوند. کارش « فرود سرگیجه‌آور در خویشتن است.» گاه نگارهای خواب را برمی‌گزیند.

_ اما آن‌ها را با نگاره‌های آگاهانه می‌آمیزد. و یا با عناصر تصویری دیگر. دالی به همه امکانات نگارگری دست می‌‌زند تا خواب_نگار‌ه‌های خود را روشن بازنماید. کار او توصیفی است. اما هنر چان توصیفی نیست. سر آموزش ندارد. و سرانجام نیز به نگاره تهی می‌رسد، به چهره بی‌صورت، به ‌«سکوت رعدآسا». هنر ذن القا نمی‌کند به یاری کمترین دستاویزها. در کار سوررئالیست صورت جا و مقامی دارد. هنرمند چان به صورت بی‌اعتناست. ذن صورت را به کنار می‌نهد تا روان با دیگر روان‌ها رویارو مکالمه کند. «وقتی که من انگشت خود را بلند می‌کنم، سراسر عالم حرکت مرا همراهی می‌کند.»

کتاب: #اطاق_آبی
#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

3 months, 2 weeks ago

گفتگو با استاد
فصل سوم
#قسمت_نهم

-- در هنر غرب نیز تهی جا دارد. در پرده‌های تانگی و دکی ریکو تهی جلوه‌گر است.

_ در کار آنان تهی نبودِ چیزی است و بیشتر نبودِ انسان. در نقاشی سوررئالیست بیکرانی صورت یافته است. «ذن نه مکان می‌شناسد و نه زمان، و به همین رو مفاهیمی چون ابدیت، بی‌پایانی، بیکرانی و جز آن به دیدهٔ ذن جز خیال نیست.» به باغ ریو آنجی زمین شن‌پوش را از هر سو کرانه است. بیکرانی را القا نمی‌کند. فضا، فضای درونی است. در سومی‌یه تهی چیزی را در وراء القا می‌کند. سوزوکی می‌گوید: «آنگاه که عقل آدمی سرانجام باید مفهوم نسبیت منطقی را بلندی بخشد تا به چیزی غایی دست یابد، ناگزیر به تهی می‌رسد. تا آن هنگام که تهی را به شیوه نسبی دریابند، به وراء منطق نتوانند رفت، و منطق چیزی نیست که نفس در آن جای آرام و قرار یابد. سرانجام، این تهی است که باید آخرین پناه ما باشد.» صورت‌گرایی منطقی عنایت و شکوه و جلال القا می‌کند، چون قرینه‌سازی.
عقل‌گرایی(انتلکتوالیسم) به تعادل رو می‌کند. ژاپنی قرینه می‌شکند چون اهل عقل نیست. اما شما غربی‌ها، به ویژه شما فرانسویان که وارث آیین دکارت هستید، چه سان از منطق و عقل در می‌گذرید؟ شما اصحاب خردید.

کتاب: #اطاق_آبی
#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

5 months, 2 weeks ago

برای تو و خویش
چشمانی آرزو می‌كنم
كه چراغ‌ها و نشانه‌ها را
در ظلمات‌مان
ببیند

گوشی
كه صداها و شناسه‌ها را
در بیهوشی‌مان
بشنود

برای تو و خویش، روحی
كه این همه را
در خود گیرد و بپذیرد
و زبانی
كه در صداقت خود
ما را از خاموشی خویش
بیرون كشد
و بگذارد
از آن چیزها كه در بندمان كشیده است
سخن بگوییم

#مارگوت_بیکل
@Sohrab_Sepehrei

5 months, 3 weeks ago

اطاق آبی
فصل اول
#قسمت_اول

ته باغ ما، یک سر طویله بود. روی سر طویله
یک اطاق بود آبی بود. اسمش اطاق آبی بود. (می‌گفتیم اطاق آبی). سر طویله از کف زمین، پایین‌تر بود. آنقدر که از دریچه‌ٔ بالای آخورها سر و گردن مال‌ها پیدا بود. راهرویی که به اطاق آبی می‌خورد، چند پله می‌خورد. اطاق آبی از صمیمیت حقیقت خاک، دور نبود.
ما در این اطاق زندگی می‌کردیم.
یک روز مادرم وارد اطاق آبی می‌شود. مار چنبره‌زده‌ای در طاقچه می‌بیند. می‌ترسد. آن هم چقدر. همان روز از اطاق آبی کوچ می‌کنیم به اطاقی می‌رویم در شمال خانه، اطاق پنج‌دری سپید، تا پایان در این اطاق می‌مانیم و اطاق آبی تا پایان خالی می‌افتد.
در رساله‌ٔ Sang Hyang Kamahâyânikan
که شرح ماهایانیسم جاوا است،
به جای Modrâها در جهات اصلی نگاه کن. «فقدان ترس» در شمال است. مادر حق داشت به شمال خانه کوچ کند. و باز می‌بینیم «ترحم» در جنوب است. هیچ‌کس مار اطاق آبی را نکشت.
در بودیسم جای Lokapālaها را در جهات اصلی دیدم.
رنگ آبی در جنوب بود. اطاق آبی هم در جنوب خانه‌ٔ ما بود‌. یک جا در هندوئیسم و یک جا در بودیسم، رنگ سپید را در شمال دیدم.
اطاق‌ پنجدری شمال خانه‌ٔ ما هم سپید بود، چه شباهت‌های دلپذیری.
خانه‌ٔ ما نمونه‌ٔ کوچک کیهان بود.
نقشه‌ا‌ی Cosmogonique داشت؛ در سیستم کیهانیdogon های آفریقا، جای حیوانات اهلی روی پلکان جنوبی است.
طویله‌ٔ ما هم در جنوب بود.

کتاب: #اطاق_آبی
#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

5 months, 3 weeks ago

ای سر آغازهای مُلوَّن!
چشم‌های مرا در وزش‌های جادو حمایت کنید
من هنوز
موهبت‌های مجهول شب را
خواب می بینم

من هنوز
تشنه آب‌های مشبک هستم

دگمه‌های لباسم
رنگ اوراد اعصار جادوست
در علف زار پیش از شیوع تکلم
آخرین جشن جسمانی ما به پا بود
من در این جشن موسیقی اختران را
از درون سفالینه‌ها می‌شنیدم
و نگاهم پر از کوچ جادوگران بود

ای قدیمی ترین عکس نرگس در آیینه حزن !
جذبه تو مرا همچنان برد...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

5 months, 3 weeks ago

دیروز
چون دو واژه به یک معنی
از ما دو نگاه
هر یک سرشار دیگری
اوج یگانگی

و امروز
چون دو خط موازی
در امتداد یک راه
یک شهر یک افق
بی‌نقطه‌ی تلاقی و دیدار
حتی در جاودانگی ...

#شفیعی_کدکنی
@Sohrab_Sepehrei

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 6 days, 2 hours ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 2 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months ago