?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 5 months ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 7 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 3 months, 2 weeks ago
برای #فروغ_فزخزاد
بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افقهای باز نسبت داشت
ولحن آب و زمین را چه خوب میفهمید
صداش
به شکل حُزن پریشان واقعیت بود
و پلکهایش
مسیر نبض عناصر را
به ما نشان داد
و دستهایش
هوای صاف سخاوت را
ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند
به شکل خلوت خود بود
و عاشقانهترین انحنای وقت خودش را
برای آینه تفسیر کرد
و او به شیوهٔ باران پر از طراوت تکرار بود
و او به سبک درخت
میان عافیت نور منتشر میشد
همیشه کودکی باد را صدا میکرد
همیشه رشتهٔ صحبت را
به چفت آب گره میزد
برای ما، یک شب
سجود سبز محبت را
چنان صریح ادا کرد
که ما به عاطفهٔ سطح خاک دست کشیدیم
و مثل لهجهٔ یک سطل آب تازه شدیم
و بارها دیدیم
که با چقدر سبد
برای چیدن یک خوشهٔ بشارت رفت
ولی نشد
که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصلهٔ نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم...!
شعر: #فراتر
دفتر: #آوار_آفتاب
میتازی همزاد عصیان !
به شکار ستارهها رهسپاری
دستانت از درخشش تیر و کمان سرشار
اینجا که من هستم
آسمان خوشه کهکشان میآویزد
و کو چشمی آرزومند ؟
با ترس و شیفتگی
در برکه فیروزهگون گلهای سپید میکَنی
و هر آن به مار سیاهی مینگری، گلچین بیتاب!
و اینجا افسانه نمیگویم
نیشِ مار نوشابهٔ گل ارمغان آورد
بیداریات را جادو میزند
سیب باغ ترا پنجه دیوی میرباید
و قصه نمیپردازم
در باغستان من
شاخه بارور خم میشود
بی نیازی دستها پاسخ میدهد
در بیشه تو آهو سر میکشد
به صدایی میرمد
در جنگل من
از درندگی نام و نشان نیست ...
در سایه آفتاب دیارت قصهٔ خیر و شر میشنوی
من شکفتن ها را میشنوم
و جویبار از آن سوی زمان میگذرد
تو در راهی
من رسیدهام
اندوهی در چشمانت نشست
رهرو نازک دل !
میان ما راه درازی نیست ؛ لرزش یک برگ !
شعر: #چشمان_یک_عبور
دفتر: #ما_هیچ_ما_نگاه
آسمان پرشد از خال پروانههای تماشا
عکس گنجشک افتاد در آبهای رفاقت
فصل پرپر شد از روی دیوار در امتداد غریزه
باد میآمد از سمت زنبیل سبز کرامت
شاخه مو به انگور
مبتلا بود
کودک آمد
جیبهایش پر از شور چیدن
ای بهار جسارت !
امتداد تو در سایه کاجهای تامل
پاک شد
کودک از پشت الفاظ
تا علفهای نرم تمایل دوید
رفت تا ماهیان همیشه
روی پاشویه حوض
خون کودک پر از فلس تنهایی زندگی شد
بعد
خاری
پای او را خراشید
سوزش جسم روی علفها فنا شد
ای مصب سلامت !
شور تن در تو شیرین فرو مینشیند
جیک جیک پریروز گنجشکهای حیاط
روی پیشانی فکر او ریخت
جوی آبی
که از پای شمشادها تا تخیل روان بود
جهل مطلوب تن را به همراه میبرد
کودک
از سهم شاداب خود دور میشد
زیر باران تعمیدی فصل
حرمت رشد
از سر شاخههای هلو روی پیراهنش ریخت
در مسیر غم صورتی رنگ اشیا
ریگهای فراغت هنوز
برق میزد
پشت تبخیر تدریجی موهبتها
شکل پرپرچهها محو میشد
کودک از باطن حزن پرسید
تا غروب عروسک چه اندازه راه است ؟
هجرت برگی از شاخه او را تکان داد
پشت گلهای دیگر
صورتش کوچ میکرد
صبحگاهی در آن روزهای تماشا
کوچ بازیچه ها را
زیر شمشادهای جنوبی شنیدم
بعد
در زیر گرما
مشتم از کاهش حجم انگور پر شد
بعد
بیماری آب در حوضهای قدیمی
فکرهای مرا تا ملالت کشانید
بعدها
در تب حصبه دستم به ابعاد پنهان گلها رسید
گرته دلپذیر تغافل
روی شنهای محسوس خاموش میشد
من
روبرو میشدم با عروج درخت
با شیوع پر یک کلاغ بهاره
با افول وزغ در سجایای ناروشن آب
با صمیمیت گیج فواره حوض
با طلوع تر سطل از پشت ابهام یک چاه
کودک آمد
میان هیاهوی ارقام
ای بهشت پریشانی پاک پیش از تناسب!
خیسِ حسرت پی رخت آن روزها میشتابم
کودک از پلههای خطا رفت بالا
ارتعاشی به سطح فراغت دوید
وزن لبخند ادراک کم شد ...
شعر: #از_سبز_به_سبز
دفتر: #حجم_سبز
من در این تاریکی
فکر یک برهٔ روشن هستم
که بیاید علف خستگی ام را بچرد
من در این تاریکی
امتداد تَر بازوهایم را
زیر بارانی میبینم
که دعاهای
نخستین بشر را تر کرد
من در این تاریکی
درگشودم به چمنهای قدیم
به طلاییهایی که به دیوار اساطیر تماشا کردیم
من در این تاریکی
ریشهها را دیدم
و برای بوتهٔ نورس مرگ آب را معنی کردم ...
شعر: #کو_قطره_وهم
دفتر: #آوار_آفتاب
سر برداشتم:
زنبوری در خیالم پر زد
یا جنبش ابری خوابم را شکافت ؟
در بیداری سهمناک
آهنگی دریا_نوسان شنیدم
به شکوه لب بستگی یک ریگ
و از کنار زمان برخاستم
هنگام بزرگ
بر لبانم خاموشی نشانده بود
در خورشید چمنها خزندهای دیده گشود
چشمانش بیکرانی برکه را نوشید
بازی، سایه پروازش را به زمین کشید
و کبوتری در بارش آفتاب به رویا بود
پهنه چشمانم جولانگاه تو باد
چشم انداز بزرگ!
در این جوش شگفتانگیز
کو قطره وهم ؟
بالها، سایه پرواز را گم کردهاند
گلبرگ، سنگینی زنبور را انتظار میکشد
به طراوت خاک دست میکشم
نمناکی چندشی بر انگشتانم نمینشیند
به آب روان نزدیک میشوم
نا پیدایی دو کرانه را زمزمه میکند
رمزها چون انار ترک خورده نیمه شکفتهاند!
جوانهٔ شور مرا دریاب
نورسته زود آشنا!
درود ای لحظه شفاف!
در بیکران تو زنبوری پر میزند ...
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید برد
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت
حرف زد
نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است
رخت ها را بکنیم
آب در یک قدمی است
چون من نچید کسی خوشهها ز خرمن خواب
چگونه دست بدارم ز موج دامن خواب
نگر به دیدهٔ بیدار رنگ پرده زیست
ببین در آینه نقش است سایه روشن خواب
نسیم خواب ز خود برد چون مرا، نگهم
گلی نچید به از بیخودی ز گلشن خواب
به خلوتی نگشودم دری ز بستن چشم
که چشم روشن بیداری است روزن خواب
هزار دیو و پری ریزدم به دیده فسون
فسانهای است دگر خفتن و ندیدن خواب
مبند چشم و مجو دامن قرار به دست
که پیرهن همه شد اضطراب در تن خواب
ندید دیده به جز برگ و بار و وحشت و وهم
بر این درخت تنومند سایه افکن خواب
سایه دراز لنگر ساعت
روی بیابان بیپایان در نوسان بود:
میآمد، میرفت
میآمد، میرفت
و نگاه انسانی به دنبالش میدوید ...
گفتگو با استاد
فصل سوم
#قسمت_یازدهم
-- مونه نیز صورت را در نور غرق میکند. و از صورت میاندازد.
_ ذوبشدگی خطرناک صورتها در کار مونه خوار شمردن نیست. مونه آنهای گذرای زمان را میقاپد. حال آنکه «قاپیدن سرور وقتی که میپرد» کار هنرمند ذن است. مونه گرفتارترین هنرمند غربی است. بندی بیقرین هر لحظه زمان است. «جایی که هنر اروپا یک آنِ زمان را، یک رفتار باز ایستاده را، و یا یک اثر نور را ترسیم میکند، هنر شرق یک چگونگی مداوم را باز مینماید.»
-- مونه آنهای، زمان را بندی کار خود میسازد تا راز «شدن» را افشا کند.
_ نقاش سومییه میکوشد جانی را که روان است به بند آورد. حقیقت غایی را در بیبهانهترین چیزها میبیند. مونه برابر طبیعت مینشیند. به گوش هنرمند خاور دور فرو خواندهاند: « ده سال خیزران را بررسی و طراحی کن، تا جایی که خود به خیزران بدل شوی. اما آنگاه که سرانجام در ترسیم آن کامیاب شدی، فراموش کن که از طبیعت سرمشق میگیری. »
-- کاندیسکی از صورت برونی اشیاء رو میگرداند تا به نیاز درونی گوش فرا دهد. و یا به der innere Drang گونهای جوشش زنده که برگسون از آن حرف میزند.
_ اما کاندیسکی از «عوامل عقلی» یاری میجوید. هرگز عقل و اراده و آگاهی را پس نمیزند. وی دانا و نظریهساز است. میخواهد هنرمند و هنرشناس و دانشمند دست به دست یکدیگر دهند. در کار آفرینش، به تعادل میان آگاهی و کشف و شهود چشم دارد. در نقاشی وی پای تلفیق عقلی به میان است. پس دستخوش دستکاری است. و از نظر روانی دور است. و پیش اندیشیدهاست. ذن را جهش برق گفتهاند. هنر ذن جای روان_دستی است. نمیتوان در آن دست برد. قلممو جلوتر از نقاش روان است. پیش از نقاش مینگارد. میان کاغذ و قلممو منطق و اندیشهٔ نگارگر حجاب نیست.
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 5 months ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 7 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 3 months, 2 weeks ago