?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 8 months, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months, 3 weeks ago
اصلا امشب صاف کن با من حسابِ عشق را
تا بپرسم از شما تنها جوابِ عشق را
کاشفِ چشمِ تو دیشب با غزل درگیر شد
تا بریزاند لبت صدها کتابِ عشق را
من اگر شبها به آغوش شما راهی بَرَم
باتو خواهم برد صدها شب ثوابِ عشق را
یا سرت بر شانه ام نه یا سرم بر شانه ات
تا ببینم یا ببینی نازِ خوابِ عشق را
شانه در زلفت بیاور تا ببینی باز هم
از پریشانیِ قلبم پیچ و تابِ عشق را
نازنینم باز هم با من بمان و گوش کن
تا بگویم قصه های نابِ نابِ عشق را
غرق دریایِ غمت شد شاعرِ چشم شما
بر سرم حالا تو میبینی حبابِ عشق را
:…….🌹❤️
روزی شعار کُلِ جهان می شود علی
طبق حدیث امام زمان می شود علی
وقتی که اشهدش بشود مرز شیعگی
باور کنید کُلِ اذان می شود علی
آدم اگر که فرض شود دین برای آن
تن می شود پیمبر و جان می شود علی
در عالم مثال اگر رود شیعه را
سرچشمه شد نبی جریان می شود علی
زهرا اگر حقیقت شب های قدر شد
در بین ماه ها رمضان می شود علی
ای خوش به حال آنکه به هنگام عقد خویش
در سفره اش کلیدِ زبان می شود علی
ذکر حسین آخر مجلس که می شود
دقت کنی دهان به دهان می شود علی
ذکر تمام گریه کنان می شود حسین
ذکر تمام سینه زنان می شود علی
با کوله بار نان و رطب ها هنوز هم
هر شب برای ما نگران می شود علی
#مولانای عزیز میفرماید که اگر آدمی بدون درنظر داشت خواسته هایش با خدا راز و نیاز کند زمین و آسمان به صدا در می شود و هر هفت آسمان به آشوب و طوفان بر خواهد خاست.
چون بنالد زار و بی شکر و گله
افتد اندر هفت گــــردون غلغله
هیچوقت بیخیال چیزی که
واقعا میخوای نشو…
صبر کردن سخته
ولی حسرت خوردن سخت تره!?*??*
با خیالش هر کجا رفتم ولی از من نشد
شهر و دِه و کوچهها رفتم ولی از من نشد
با خیالش که مرا هردم هوایی میکند
تا کجا و ناکجا رفتم ولی از من نشد
این منِ دیوانه و این شاعر بیخانمان
در پیاش بی دست و پا رفتم ولی از من نشد
من که چون مجنون تمام شهر سنگسارم نمود
بی خود و بی مدعا رفتم ولی از من نشد
باز امشب که خیالش در سرم افتیده است
بی چنان و بی چرا رفتم ولی از من نشد
#غزل
بعد از مدتها مسافری برگشتم به خانه، به شهری که حتی نفس کشیدنِ هوای پرُ از گرد و خاکش هم برم شیرین بود. تقریبا هر روز به کوچه شان سر میزدم و چشمم به دروازه و پنجره های خانه اش التماس میکد که شاید بیایه و ببینمش. اما بعدها خبر شدم که چند ماه قبل از آمدنم با بچه مامایش نامزاد شده. با یکی غیر از مه. یکی که شاید موقع دیدنش برعکسِ مه دستپاچه نمیشه. حرفایش یادش نمیره. صورتش سرخ نمیشه... و اینگونه همه خواب های شیرینم به کابوس تبدیل شد..
دیروز عکاسی و فیلمبرداری محفل عروسی شان به عهده همکارهای ما بود و امروز موقع ادیت کدنِ کلیپ عروسی اش هر بار که چشمم به رویا میوفتاد دلم میگرفت و با خودم میگفتم :
"ایکاش آدمهای خجالتی هیچوقت عاشق نمیشدند"
#بهزاد✒️?
#دلنوشت✒️?
اولین بار وقتی محصلِ سال دوم پوهنتون بودم د دوکان دیدمش، ما د کارته آریانای شهر مزار شریف دوکان عکاسی و فیلمبرداری داشتیم. او روز او با بیدر خوردش آمده بود که چند قطعه عکس بخاطر فراغت از مکتب و ثبت نام فورمه کانکور بگیره.
دختر مودب با چشمهای گرد و سیاه و قد متوسط.
او وقتا خیلی پسر خجالتی بودم و او روز تحت تاثیر زیبایی چشمایش و ادب و نزاکتش قرار گرفته بودم.
بیدرش که حدودا پنج تا هفت ساله به نظر میرسید یکی دو بار وسطِ حرف هایش خواهرشه "روجان" صدا میکد. جالب بود. اولین بار بود ای نام ره میشنیدم.
بعد ازو روز هر چند روز بعد یکبار میدیدمش که از پیش دوکان رد میشد. متوجه شدم که دو کوچه بالاتر از ما تازه کوچ آمده بودن.
راستش هر بار که میدیدمش دلم میخواست بیشتر بشناسمش و همرایش آشنا شوم، اما نمیفامیدم چقسمی.
روز جمعه بود و ساعتهای سه بجه بعد از ظهر. هوا به قدری گرم بود که کولر آبی داخل دوکان به سختی هوای دوکان ره نسبتا سرد ساخته بود.
مثلِ هر روز او وقتِ چاشت مشتری خیلی به ندرت به دوکان میامد... او روز خوابِ عجیبی روی پلک هایم سنگینی میکد. چشمایمه بسته بودم اما کوشش میکدم به خوابم غلبه کنم و بیدار بمانم، صدای عبور موتر ها از پیش دوکان به بیدار ماندنم کمک میکد. ناگهان لابلای صدای کولر یکی با لهجه شیرین پرسید " ببخشین وقت دارین همی ورق ره برم کُپی کنین؟"
سریع چشمایمه باز کدم و از چوکی بلند شدم. بله خودش بود. روجان!
متوجه داخل شدنش به دوکان نشده بودم.
طرف چشمایش که دیدم بیشتر از دفعه قبل دستپاچه شدم و د جوابش بی اراده گفتم "بله حمیالی کُپی میکنم روجان"
چشمای خوده به نشانه تعجب خورد کد و در حالی که حیران شده بود لبخند کوچکی زد و د چوکی نشست.
او لحظه بیشتر ازی که با پرینتر مصروف باشم با خودم درگیر بودم. میخاستم سر صحبت ره همرایش باز کنم اما نمیفامیدم از کجا شروع کنم ، و بخاطر ایکه اسمش ناخواسته از دهانم برامد هم ناراحت شده بودم. نکنه سرش بد خورده باشه. نکنه مره غلط فکر کده باشه.
عرق روی پیشانی ام ره با دستمال پاک کدم و ورق هایشه برش دادم، تشکر کد. بیست افغانی روی میز ماند و طرف دروازه رفت که از دوکان بیرون شوه.نزدیک دروازه ایستاد. مکث کد و برگشت. با دستایش موهایشه که روی چشمایش لم داده بود برد پشت گوش خود. طرفم نگاه کد و گفت "اگه ازت یک سوال بپرسم ناراحت نمیشین؟"
فامیدم که چه میخایه بپرسه. د جوابش سریع گفتم سوالته جواب میتم... او دفعه قبل که با بیدر خوردت آمده بودی چند بار با اسم صدایت کد و نامت ازو روز به یادم مانده بود.
خنده دلنشینی کد در حالی که مه مجذوبِ چال صورتش شده بودم برم گفت نام مه روجان نیست. نامم رویا است اما د خانه مره اموتو از ناز روجان صدا میکنن.
با دست راست پشت سر خوده خاراندم و با لبخند گفتم خااا پس ببخشین که اوقسمی اسمته گرفتم. دوباره خندید و گفت نی گپی نیست.
دوست داشتم بیشتر د دوکان میماند و میتانستم بیشتر به خنده های شیرین اش و چالِ جذابِ روی گونه هایش نگاه میکدم...
او شروع آشنایی ما بود و بعد ازو هر بار که د دوکان میامد صمیمانه قصه میکد و وقتی د کوچه و سرک با هم روبرو میشدیم با یک لبخند ساده با هم حرفهای ما را به هم میفهماندیم .
دگه مطمعن شده بودم که او برم مثل دگه دخترا نیست. زیر دلم حسی به او پیدا شده بود و با خودم میگفتم بله ای خودش است.
بارها کوشش کدم به نحوی برایش بفامانم که دوستش دارم اما هر بار که میدیدمش هوشپرک شده و حرف دلم از گلویم بالا نمیامد. دستپاچه میشدم و ابراز علاقه ام گاه "سلام" میشد. گاه "مواظب خودت باش" و گاهی "لبخندتان خیلی زیباست".
بعد از آمدن طا*لبا زندگی ما به کُلی تغییر کد ، پدرم کار دولتی خوده از دست داد و کاروبار دوکان عکاسی و فیلمبرداری ما هم خیلی کمرنگ شده بود، ای مشکلات باعث شد که دانشگاه ره نیمه تمام ترک کنم. دوکان ره به بیدرم که دو سال از خودم خوردتر بود سپردم و مثل هزاران جوانِ دگه بخاطر پیدا کدنِ خرچ زندگی از راه قاچاق طرف ایران رفتم.
روز ها و ماه ها پی هم با خستگی های کار و سختی های مسافرت و دوری از وطن میگذشت اما هیچوقت نمیتانستم رویا ره فراموش کنم .
همیشه که چشمایمه بسته میکدم چشمای گرد و خنده زیبایش د ذهنم رژه میرفت و فکر کدن د موردش لبخندی ناخودآگاه به لبایم هدیه میداد.
ازی که تا حال حرف دلمه برش نگفته بودم پشیمان بودم اما احساس میکدم دگه او احساس خجالتی بودنِ قبل ره ندارم و میخاستم تا به وطن برگشتم روبرویش ایستاد شده و همه چیزه برش بگویم و پدر مادرمه به خواستگاریش روان کنم.
سلام به همه اعضایی گروپ ما مثل صابق به فعالت هایی خود دوباره اغاز میکنم
و کتاب هایی مخلتف را میتوانید
از کانال بهترین کتاب ها بدست بیارید
( https://t.me/book_books_hadi لینگ کانال بهترین کتاب های )
لینگ گروپ درخواستی هر نوع کتاب ( https://t.me/bookspdf1123 )
و ( https://t.me/books560 )
کانال شعر هایی عاشقانه ( https://t.me/mystically76 )
کانال بهترین معلومات در مورد همه چی
( https://t.me/ghazaldominion )
و در آخر لینگ کانال Crypto برای کارت هایی همستر و کد مورس همه روزه ?
( @afcrypto5 )
گروپ چت Crypto
[ https://t.me/friendly_friendli ]
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 8 months, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months, 3 weeks ago