خودینگی

Description
خودش خودش را می‌بلعید
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 10 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 8 months, 4 weeks ago

8 months, 3 weeks ago

به ویترین مغازه‌‌ی بسته‌‌ای که به آن خیره شده‌ای فکر می‌کنم و لبخند می‌زنم که هنوز زنده‌ای و زندگی برایت جریان دارد. به اجناسی فکر می‌کنم که این شانس را دارند که نگاهشان کنی و بر رویشان مکث کنی و استرس و ذوق فکر انتخاب شدنشان را می‌فهمم و تمام این لحظات را بارها زیسته‌ام.
روز سختی خواهد داشت فروشنده‌ای که قرار است با مردی روبرو شود که می‌خواهد در ویترین کنار دیگر جوراب‌ها بنشیند به انتظارت؛ سخت از این جهت که جفت نیستم و یک لنگه‌ام!

@khodinegi

9 months, 3 weeks ago

مستی و گردن کج شده‌ی حاصلش را دوست دارم. در ماشین نشسته‌ام و سرم به شیشه تکیه می‌کند. روی سنگ توالت در حال دفعم و سرم به زانویم تکیه می‌دهد. به اتاق می‌رسم و سرم به دیوار تکیه می‌دهد. سرم سنگینی می‌کند و به این فکر می‌کنم که کاش آن مامور که من را پیدا می‌کند نگاه کردن را بلد باشد و در صورت جلسه‌‌اش بنویسد: مردی که گردنش به طناب تکیه کرده.

@khodinegi

9 months, 3 weeks ago

برگ زرد با خودش می‌گوید: اونا خبر ندارن پاییز شده؛ حتی نزدیک‌ترین برگ به من نمی‌دونه. زردی من رو تو خودش بلعیده و اونا درگیر فتوسنتز احمقانه‌شونن. من نمی‌تونم نفس بکشم و اونا غرق رویای میوه‌های رنگی‌ان. زرد زردم و کسی خبر نداره. آهای! آهای برگ‌های سبز کنار من! صدام رو می‌شنوید؟ سرما رو حس می‌کنید؟ من سردمه! شاید، شاید باید از ارتفاع بپرم و خبردارشون کنم. آهای هم‌شاخه‌ای‌ها! پاییز اومده؛ اون پایین می‌بینمتون. برگ زرد با اولین باد می‌پرد. در باد تمام بهار و تابستان را مرور می‌کند و به پای درخت می‌افتد. دو انسان در آن نزدیکی‌اند. دخترک تک برگ بر زمین افتاده را می‌بیند و به پسرک می‌چسبد و می‌گوید: پاییز داره شروع می‌شه و خوشحالم تو این سرما کنار همیم. پسرک برگ زرد را می‌بیند و می‌داند چیزهایی زرد شده‌اند و قرار بر سقوط است؛ او برگ را خوب می‌‌فهمد.

@khodinegi

10 months, 3 weeks ago

آدم‌ها می‌روند و من در گوشه‌ای با چشمانم کادر قدم‌هایشان را بسته‌ام. هرکسی که پایش با خط‌های گوشه‌ی موزاییک برخورد می‌کند می‌بازد و با دست به شکل تفنگم به سمتش نشانه می‌روم و شلیک می‌کنم. خسته می‌شوم. بلند می‌شوم و چند قدمی از صندلی‌‌ای که نشسته بودم دور می‌شوم و پایم را بر گوشه‌ی موزاییک می‌گذارم و مکث می‌کنم؛ صدای شلیکی نمی‌آید. غمگین به این فکر می‌کنم که بزرگ شده‌ام و بعضی چیزها دروغ بوده و باید بروم دنبال کار و زندگی‌ام. فردا به پارک می‌آیم و توپم را به سمت خیابان شوت می‌کنم و هراسان به دنبالش می‌دوم؛ هنوز به مرگ‌های کودکانه امید دارم.

@khodinegi

10 months, 4 weeks ago

نه اینکه تو را مرور نکنم؛ نه. قاب عکس خاک گرفته را پاک نمی‌کنم که نکند غبار قدم‌هایی که برای دور شدن از من بر می‌داشتی - تنها باز مانده‌های تو - هم از دستم برود.

@khodinegi

11 months, 1 week ago

هوا سرد بود و دو لباس از روی هم پوشیده بودم. از گوشه‌ی پیاده رو به آرامی قدم برمی‌داشتم و بخشی از نگاهم به ماشین‌ها بود تا با آب جمع شده در گوشه‌ی خیابان خیسم نکنند و بخشی از نگاهم به دوردست‌ها به دنبال اولین نشانه‌ها از حضور سوپرمارکت بود تا لبخند بزنم و سیگار تمام شده‌ام را تمدید کنم. چشمانم به بازتاب تصویرم در آیینه‌ی داخل ویترین مغازه‌ی عتیقه فروشی افتاد و ایستادم. هوا سرد بود و دو لباس از روی هم پوشیده بودم و یاد ساندویچ‌های دو نان آقا فرزاد افتادم. انگشت‌های ظریفت دور ساندویچ حلقه می‌زد و آن را نزدیک صورتت می‌گرفتی و ‌می‌بوییدی و بعد از اولین تکه‌ای که می‌خوردی چشمانت برق می‌زد. مردم از کنار مردی به سرعت عبور می‌کردند و ماشین‌ها مردی را مدام خیس می‌کردند که در آن لحظه دوست داشت ساندویچی با نان اضافه باشد. اما چه فایده؟ صرفا انسانی بود که دو لباس از روی هم پوشیده و نه انگشتانت دورش بود و نه آن را نزدیک صورتت می‌گرفتی و نه آن را می‌بوییدی و نه می‌توانست عامل برق زدن چشمانت باشد؛ انسانی از ساندویچ کمتر.

@khodinegi

1 year, 1 month ago

مثلا امروز چهره درماندگی‌ام این‌گونه بود که مورچه‌ها را می‌بوسیدم به این امید که شاید خانه‌ات را بیابند و بر روی تنت قدم بردارند.

@khodinegi

1 year, 4 months ago

مقابلم نشسته بود و می‌گفت: آدمی درخت نیست که ریشه داشته باشد و بماند؛ آدمی دو پا دارد و می‌رود. تایید کردم و از میوه‌ی امسالم که گیلاس بود به او تعارف کردم.

@khodinegi

1 year, 4 months ago

مدام می‌شد او را دید که به دنبال چیزی می‌گشت. «پاکت سیگارم کجا‌ست؟» این را می‌گفت و تمام خانه را می‌گشت. پشت گلدان‌ها، زیر صندلی‌ها و هرجای عجیب دیگر را می‌گشت و در آخر با ناامیدی پاکت سیگار را از جیبش در می‌آورد و سیگار می‌کشید. داستانش را من می‌دانستم که چرا حتی مجسمه روی طاقچه را بلند می‌کند و وقتی چیزی را زیرش پیدا نمی‌کند آشفته می‌شود. او حتی بعد بازی گل یا پوچ چه می‌برد و چه می‌باخت اخم می‌کرد؛ مشت‌های بسته در او آرزویی را زنده می‌کردند که مشت‌های باز آن آرزو را می‌کشتند. لبخند می‌زنم؛ با چند تخم‌مرغ شانسی از سوپرمارکت برگشته و من داستان آدمی را می‌دانم که این روزها آن‌قدر دلتنگ است که تخم‌مرغ شانسی می‌خرد و گل یا پوچ بازی می‌کند و پشت گلدان‌ها را می‌گردد به امید دیدن تو.

@khodinegi

1 year, 6 months ago

خودم را روی تخت جمع می‌کنم. خنده‌ام می‌گیرد؛ شبیه به کاغذ مچاله شده‌ی شاعری ناشی‌ام. از این تشبیه ذهنم ترس برم می‌دارد؛ کاغذهای مچاله شده حاوی شعرهای ناتمام‌اند. چشم‌هایم پر می‌شود. یاد ناتمام‌های زندگی‌ام می‌افتم. خودم را جمع‌تر-مچاله‌تر- می‌کنم. انسان‌های مچاله حاوی شعرهای ناتمام‌اند.

@khodinegi

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 10 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 8 months, 4 weeks ago