باژگون‌‌نِوِشت

Description
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 3 months ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 5 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 1 month, 2 weeks ago

1 month, 3 weeks ago

آدمی از تکرار کردن خسته نمی‌شود، می‌رود و باز می‌گردد، و بر سرِ همان يک نقطه می‌ایستد. گوئی گمشده‌ای دارد که پیوسته آن را باز می‌جوید، گوئی دنبال یافتن نقطه‌ای است که آن را مرکزِ حیات می‌داند و تصوّر می‌کند که اگر آن را بجوید به معمّای زندگی و رازِ جاودانی بودن پی برده است.

وقتی به خاورِ زمین هم بروید، باز ماجرای همین تکرار را می‌بینید. هزارها مجسّمه‌ٔ بودا در چین، یا سیام، یا ژاپن می‌بینید که همه با هم یکسان هستند و متفاوت، و همه‌ٔ سازندگانِ آنها در جستجوى يک حالتِ گمشده بوده‌اند، وگرنه آنقدر تکرار عمل نمی‌کردند.
و وقتی از خود بپرسید در اینها چه می‌جُسته‌اند؟ باز به همان يک نقطه‌ی مرکزی، آن «سِرّ سُویدا*» می‌رسید، آنجا که گوئی همه‌ٔ شریان‌های زندگی به هم می‌رسند و در يک مركز گره می‌خورند.

در تمدّنِ خودِ ما (بعد از اسلام) چون نقش و مجسّمه رایج نبوده است، همین معنی در «کلام» تکرار می‌شود: جانِ جانان، معشوق، دلدار که آن همه در سخن بزرگان ادب ایران آمده است، کیست؟ این معشوق، من تصوّر می‌کنم که درست همان کسی است که در خاورِ زمین در مجسّمه‌ی بودا، و در غرب، در نقشِ مسیح و مریم جُسته شده است؛ یعنی انسانِ کامل، انسانی که بارِ همهٔ دردهای آدمیان را بر دوش بکشد، و کلیدِ همه‌ٔ سؤال‌های آنان را با خود داشته باشد.

و مولانا درباره‌اش گفته است:
"درهای گلسِتان ز پیِ تو گشاده‌ایم
در خارزار، چند رَوی ای برهنه‌پا؟
قدّی چو سرو خواهی در باغِ عشق رو
کین چرخِ گوژپشت کند قدّ تو دو تا
باغی که برگ و شاخش گویا و زنده‌اند
باغی که جان ندارد آن نیست جانفزا
هر دو جهان پُر است ز حیّ حیات‌بخش
با جانِ پنج‌روزه قناعت مکن ز ما".

دکتر #محمدعلی_اسلامی_ندوشن
#صفیر_سیمرغ

پ.ن:
*سویدا [soveyda]: در باور قدما، نقطه‌ای سیاه بر دل که مرکز عشق و دیگر احساسات و عواطف است. (فرهنگ سخن)


📜 @Hoseini_Pr

2 months, 1 week ago

جشن شب یلدا، از قدیمی‌ترین مراسم ایرانی است و نشانه‌اش استفاده از تصویر شب یلدا در شعر قدیمی‌ترین گویندگان شعر فارسی، از قبیل عنصری و منوچهری و ناصرخسرو و دیگران است، تا به امروز.

🍉 در بین این تصاویر شاعرانه‌ٔ فراوان، معمولاً کمتر شاعری است که به خود شب یلدا روی خوش نشان بدهد و بیشترشان، از یلدا برای حرف‌های دیگر استفاده می‌کنند. مثلاً #ناصرخسرو در نکوهش افرادی که درونشان به زیبایی ظاهرشان نیست، می‌گوید:
قندیل فروزی به شب قدر به مسجد
مسجد شده چون روز و دلت چون شب یلدا

🍉 #سعدی هم که معلم زندگی است، اینطور درس تلاش و کوشش و خسته نشدن در برابر مشکلات زندگی می‌دهد که سیاهی شب باید به اندازهٔ یلدا طول بکشد تا سپیده بزند:
باد آسایش گیتی نزند بر دلِ ریش
صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود

🍉خواجه #حافظ هم که حالا اسمش با شب یلدا گره خورده، از تشبیه این شب برای زدن حرف‌های سیاسی استفاده کرده:
صحبت حکّام، ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی بو که برآید

🍉 #صائب برای ترساندن مخاطب از قدرت آه خودش، می‌گوید فکر نکن شب یلدا مثل باقی شب‌هاست:
آه ما رعناترست از آه ماتم‌دیدگان
آنچنان کز جمله‌ٔ شب‌ها، شب یلدا یکی است

🍉بعضی‌ از شعرا هم برای توصیف سیاهی و بلندیِ زلف یار از تشبیهِ شب یلدا استفاده کرده‌اند. یک نمونه‌ٔ بامزه‌اش را #رضاقلی_خان_هدایت، جد بزرگ #صادق_هدایت، در وصف معشوقی که گیسوانش را از دو طرف می‌بسته، گفته:
در سالی اگر شبی است یلدا
در یک مَهِ آن صنم دو یلداست

🍉خلاصه که همه‌ٔ این شاعران بزرگ در شعرهایشان با موضوع شب یلدا، برای چیزهای دیگری جز شب یلدا شعر گفته‌اند. فقط یک بیت از #قدسی_مشهدی، شاعر قرن یازدهم را سراغ دارم که در آن شاعر با ذکر دلیلی ظریف، می‌گوید چشم انتظار رسیدن این شب است:
هرچه با زلف تو می‌مانَد دل از کف می‌برَد
روز عمرم در تمنای شب یلدا گذشت

🍉 #قدسی_مشهدی، به هندوستان مهاجرت کرده و در دربار شاه جهان(همان که برای مزار همسر ایرانی‌اش، تاج‌محل را ساخت) زندگی می‌کرد و عاقبت هم در کشمیر درگذشت. آیا دوری او از وطن، در سرودن این بیت با آن غم درونی تأثیر داشته؟
نمی‌دانیم!

📜 @Hoseini_Pr

3 months ago

‍ ‍ ❑ از دوست، به یادگار، دردی دارم*

دل، تنگ و سینه، سوخته از درد و داغ عشق
از دوست، دل گسسته و از خویش، خسته‌ایم
در این کشاکش، این گذر تند ماه و سال
دل بر گذار یار وفادار بسته‌ایم

خون می‌خوریم و دلخوش از آنیم کاین سکوت
تلخ است اگر، ز دوست دلی خون نمی‌کند
ما را سر بهار و خزان نیست، سال‌هاست
زین سینه، سر جوانه‌ای، بیرون نمی‌کند

ققنوس وار، تشنهٔ خاکستر خودیم
بی آن که دل، به زندگی تازه، تر کنیم
بر پرّ و بال، شعله نشاندیم تا مگر
زین دخمهٔ فسرده، به آتش، گذر کنیم

دل، تنگ و سینه، سوخته از درد و داغ عشق
ما را چو برگ، زندگی از چشم دوست کند
این روزگار تیره‌دل‌ تنگ‌دیده، آه!
ما را گرفت و زخم زد و کشت و پوست کند!

#سیدرضا_حسینی_پور

❑ * من، درد تو را ز دست آسان ندهم
دل، بر نکنم ز دوست، تا جان ندهم
از دوست، به یادگار، دردی دارم
کان درد، به صدهزار درمان ندهم
#مولوی


📜 @Hoseini_Pr

4 months ago

بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست
بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هست

آواز «گناه عشق»
خواننده: #همایون_شجریان
آهنگساز: #علی_قمصری
شعر: #سعدی
از آلبوم «چه آتش‌ها»


? @Hoseini_Pr

4 months ago

❑ نه مجنونم که دل‌ بردارم از دوست
مده گر عاقلی، بیهوده پندم

گلهای رنگارنگ ۲۱۷
تصنیف #کاروان در مایهٔ دشتی
با مقدمهٔ دیلمان
آهنگ و چهار مضراب: #مرتضی_محجوبی
تنظیم: #جواد_معروفی
شعر: #رهی_معیری
قره‌نی: #سلیم_فرزان
گوینده: #روشنک


? @Hoseini_Pr

4 months, 1 week ago

‍ ‍ ❑ عشق، ای سینه بیقرار از تو!

ای دل به غمزه برده برون
کز سوز سینه بیخبری
از پیچ و تاب عمر گران
بی من، چگونه می‌گذری؟

بی من چگونه می‌سپری
این روزگار غمزده را؟
بی تو چسان فرو ببرم
شبگریهٔ قدم‌زده را

دلتنگم و چنان که نفس
سرریز می‌کند تب تو
از هر شکاف سینهٔ من
شوق شکفتن از لب تو

پر می‌کند مرا چو سبو
بر شانه‌ٔ تکیدهٔ من
ای عشق، ای تنیده به دل
جان به لب رسیدهٔ من

آتش گرفته برگ و بری است
سر با خزان سپرده، چه سود؟
نشدارویی که در کف توست
بر زخم‌‌های مرده، چه سود؟

باران شو و بشوی مرا
تا ردّ چشم‌های ترم...!
تا چون خیال بی ثمری
از خواب واژه‌ها بپرم!

باران شو و بشوی مرا
از دست و روی چشم و دلت
بیرون بکش جنون مرا
باز از سبوی چشم و دلت

بیرون بریز روح مرا
مگذار گُر بگیری از این
آتشفشان خسته، مخواه
این بیقرار رفته ز دست
با آب و رنگ عشق، چنین

پر وا کند دوباره به شوق
سر برکند ز دخمهٔ خویش
بگذار خو کند به سکوت
دل، خوش کند به زخمهٔ خویش

#سیدرضا_حسینی_پور


? @Hoseini_Pr

6 months, 3 weeks ago

❑ چشم صیاد

آن شنیدستم جهودی سنگدل
روزگار از دیدن رویش خجل

تیره‌چشم و تیره‌روی و تیره‌رای
بی‌خبر از خلق و غافل از خدای

روز و شامش، با سیاهی هم‌عنان
دام در دستی و در دستی کمان

دشمن وحش زمین، مرغ هوا
با هزاران مکر و حیلت آشنا

رشته‌ها بر پای مرغان دوخته
آشیان کبک و تیهو سوخته

سینهٔ قرقاول از غوغاش خون
روزگار کوکَر٭ از وی باژگون

بلبلان را برده از بستان به چنگ
قمریان بر خاک افکنده به سنگ

لرزه بر بال عقاب افکنده سخت
باز را بیرون ز صحرا برده رخت

صید می‌برد از زمین، وز آسمان
مرغ از او رنجور و مور از وی به جان

بهر صید، آورد روزی رو به راغ
جست بر بام از طنین پاش زاغ

جوجهٔ گنجشک تا دیدش ز دور
از سر شاخ، اوفتاد اندر تنور

گربهٔ مسکین، نهان شد پشت خار
موش، از وحشت، فرو شد در حصار

کرد رو در دامن دشتی فراخ
سبزه‌زاری اندر آن، گل شاخ شاخ

سفره‌یی گسترده تا دامان کوه
خیره چشم از آن بساط باشکوه

دید جمعند از تذرو و کبک و سار
چند مرغ اندر کنار مرغزار

رفت تا دامی به مکر آرد به کار
تا مگر زآن مرغکان گیرد سه چار

برده سردی هواش از سینه تاب
دست‌ها در آستین، در دیده آب

خیره بر مرغان و در سودای صید
تا مگر دستی برد بر پای صید

دید سار آن چشم اشک‌آلوده‌اش
برد رحمت بر زبان از دوده‌اش

گفت با یاران که: «این مرد حلیم
اشک می‌بارد به حال ما ز بیم

هر زمان این سو و آن سو می‌خزد
تا نه بر ما باد بی مهری وزد

کرده دست خویش پنهان از وفا
تا نجنباند دل ما را ز جا

داغ ما در سینه دارد، دیده، تر
ای فدای قلب پاکش بال و پر!»

کبک گفت: «ای همدم از جان به تنگ
سر برون آر از دم این آب و رنگ

چشم سر بربند و چشم جان گشای
تا نیفتد رشتهٔ رنجت به پای

منگر اندر دیده‌ٔ پرآب او
بال و پر پنهان کن از سیلاب او

دست اگر از آستین آرد برون
سهم ما از اشک او، خاک است و خون

از فریب چشم او بر خود مپیچ
تا نبخشی بال و پر، باری به هیچ

مَشک دل را پر مساز از اشک او
خون مکن دل را چنین از رشک او

بارها در راه ما گسترده دام
آشیان‌ سوزانده از ما صبح و شام

ای بسا بر سفرهٔ ما تاخته
بس خورش‌ها کز تن ما ساخته

تیره بر ما کرده سیر ماه و سال
پیرهامان را دریده کتف و بال

برده از هر نوع ما خرد و کلان
دارد از ما چشم پرخون همچنان

الغرض؛ گوش از دم او دور دار
جان شیرین از کَفَش مستور دار

تر مکن زین سیل غم بنیاد خویش
دل مسوزان هیچ بر صیاد خویش»

#سیدرضا_حسینی_پور

٭کوکَر: باقرقره، پرنده‌یی شبیه کبک و بلدرچین

? @Hoseini_Pr

7 months ago

❑ ‍وطن! صلابت از روز و روزگار به جای٭

به ایمان قَسَم، به عشق، به آزادی، به حقیقت، به شرف، و به خداییِ خدا قسم که در قلبِ آنکس که خانه‌اش را می‌خواهد، زادگاهش را دوست دارد، و حُبِّ وطن فراوان دارد، همیشه نوری هست، همیشه چراغی، همیشه شعله‌یی، آفتابی، روشناییِ بی پایانی.
در مَتنِ سنگین‌ترین دردها، برایش، راهِ درمانی هست.
در اندوه و عذابِ بی‌پایان، سَبُکبالی و نشاطی هست.
در فقر ثروتی هست؛ در اسارت، عِطرِ نجاتی هست، در دَمِ مرگ، روشناییِ توکّلی هست.

به فرزندانِ خود، اگر به راستی خواهانِ خوشبختیِ عمیقِ آن‌ها هستید، و اگر می‌خواهید که در قلب‌هایشان همیشه مِهری باشد، عطوفتی، صفایی، شوقی، و سلامتِ آرامش بخشی، حُبِّ الوطن را بیاموزید.
#نادر_ابراهیمی

پ ن:
٭ وطن، صلابت از روز و روزگار به جای
امید مانده ز شب‌های تیر و تار به جای
هنوز شوق شکفتن نمرده در نفست
خزان‌گرفته‌ گلستان از بهار به جای
#سیدرضا_حسینی_پور


? @Hoseini_Pr

7 months, 1 week ago

❑ دربارهٔ حماقت

حماقت، بیش از بداندیشی با نیکی به ستیز می‌ایستد. با یک بداندیش پلید می‌توان به مخالفت پرداخت، او را رسوا کرد، و در صورت لزوم به زور متوسل شد. یک نیروی اهریمنی همواره هستهٔ واژگونی خود را در درون حمل می‌کند زیرا دست کم در آدمیان رگه‌یی از خود نارضایی به جای می‌گذارد. اما در برابر حماقت، همه ما بی‌دفاع می‌مانیم. نه اعتراض و نه زور، هیچکدام در مقابله با حماقت کارساز نیستند. منطق به گوش احمق نمی‌نشیند.

واقعیت، اگر با پیشداوری‌های فرد تضاد داشته باشد، باور نمی‌شود. در مقطعی از این دست، فرد احمق مقاوم می‌شود و هنگامی که حقایق انکار‌ناپذیر می‌شوند، آنها را تصادفی و بی‌پیامد می‌خواند.

در این شرایط است که فرد احمق، بر خلاف یک فرد خبیث، که در کل خود‌شیفته است، تحریک شده و موضع تهاجمی می‌گیرد. به این دلیل، مواجهه با یک احمق محتاج احتیاط بیشتر از رویارویی با یک فرد خبیث است. کوشش در ترغیب افراد احمق به پذیرش منطق بیهوده است، زیرا تلاشی بی‌معنا و خطرناک است.

برای درک بهتر حماقت، باید به شناخت طبیعت آن دست یافت. یک نکته قطعیت دارد، آن که حماقت نه یک نارسایی ذهنی، بلکه یک نقص انسانی است. بسیارند انسان‌هایی که ذکاوت فراوان دارند، اما احمق هستند، و چه بسا کسان که از دیدگاه ذهنی کند، اما گرفتار حماقت نیستند. در شرایط گوناگون  این اصل را کشف کرده‌ایم که حماقت یک نارسایی مادرزادی نیست، بلکه بعضی مردم یا «احمق می‌شوند»، یا مجاز می‌دارند تا حماقت بر آنان جاری شود.

همچنین از مجرای تجربه در می‌یابیم  آدم‌هایی که خود را از دیگران منزوی ساخته و در خلوت و تنهایی زندگی می‌کنند، کم‌تر از افراد و گروه‌هایی که مایل یا محکوم به زندگی و معاشرت اجتماعی هستد، ویژگی‌های این نارسایی را بروز می‌دهند.

بدین ترتیب، چنین به نظر می‌رسد که حماقت بیشتر یک مشکل اجتماعی باشد تا روانشناختی. حماقت نماد خاصی از تأثیر شرایط تاریخی بر انسان‌ها است؛ یک همگنی روانشناختی با شرایط ویژهٔ خارجی.

#دیتریش_بونهوفر
فیلسوف آلمانی


? @Hoseini_Pr

9 months ago

❑ از «یاکوب بومه» عارف و نویسنده آلمانی در قرن هفدهم، پرسیدند:
نزدیک‌ترین راه به خدا چیست؟
گفت:
برای من که پینه دوزم، نزدیک‌ترین راه این است که پینه دوز خوبی باشم. شما را نمی‌دانم.

#رضا_بابایی
#دیانت_و_عقلانیت


? @Hoseini_Pr

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 3 months ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 5 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 1 month, 2 weeks ago