❤️تنها تکیه گاه الله☝

Description

.•??•.

وقتی توتکیه گاه منی، امیدم تمام نشدنی است..!
کپی و نشر حلال
1400/5/6
❤ خـ♡ـدا ❤
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 2 months, 1 week ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 4 months, 3 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 3 weeks, 1 day ago

1 month, 2 weeks ago

**از خوارزمی ریاضی دان در مورد انسان پرسیدند. و او چنین پاسخ داد:

زمانی که آدمی دارای اخلاق نیکو باشد، او را "یک"، شایسته است = ۱

وهرگاه جمال نیز داشته باشد، به یک، صفری اضافه کن = ۱۰

و اگر ثروتمند باشد صفری دگر بیافزای = ۱۰۰

و چنانچه صاحب حسب و نسب نیز بود صفری دیگر اضافه کن = ۱۰۰۰

اما بدان هرگاه عدد یک که همان اخلاق است از بین برود، ارزش آدمی نیز خواهد رفت و تنها صفرهایی باقی می ماند که ارزشی ندارند.

بارالها اخلاقمان را نیکو گردان**

1 month, 2 weeks ago

**"پیشروی اسلام - همانند هر پیشروی دیگری - به دست افراد شجاع و انقلابی محقق خواهد شد نه به دست افراد بزدل و فرمانبردار".

"مسلمان، دو انتخاب بیشتر ندارد: یا اینکه جهان را تغییر می‌دهد و یا اینکه تسلیم تغییر می‌شود".

علی عزت بگوویچ رحمه الله**#واقع_معاصر

1 month, 2 weeks ago

زیباتࢪین گࢪیہ:
گࢪیہ هاے روي جا نمازت است
زیࢪا آنهایے ڪہ ؛כࢪ حضوࢪ ربِّشان
اشڪ مےࢪیزند....??
بہ زوכے قلب هایشان از
شادی لبخند خواهد.زכ..???

4 months, 1 week ago
4 months, 1 week ago

داستان زنده گي سیدنا_آدم_علیه_السلام
?قسمت اول …?
حضـرت آدم عليه سلام پیامبری اسـت که مسلمان و غــیر مسلمان او را می‌شــناسند چون ایشــان پدر_همه‌ی انسان‌هاســت... سیدنــا آدم پیامبری اســت که خداوند با دست_وقدرتش او را آفرید و مســتقیم از روح خــودش در او دمــید...

خــداوند تجربه‌ و آزمونی را به حـضرت آدم نشان داد تا روز قیامت درس و عبــرتی باشد برای مــا.......
ما از زنــدگی سیدنا آدم هــدفی زندگی كردن را یاد می‌گیــریم...متاسفانه میلــیون ‌ها انسان در روی زمیــن هستند که حــتی نمی‌دانند به چــه هدفی زنـدگی می‌کــنند و نفس می‌کشند...
سیــدنا آدم به ما یاد می‌دهــد که زندگی فقط جمــع آوری پول. ثــروت و غرق شدن در تجملات. و تولید_مثل به دســت آوردن ریاست و شهــرت و قدرت و شهوترانی نیســت...
که اگــر این قسم باشد انســان کوچک می‌شود و زود سَــردَرگم و خسته خواهــد شــد...
حالا بریــم سری احوالات کــره‌ی زمین قبل از بشــریت - علــــما می‌گویند تقریبــا ده هزار سال قبل از خلقــت آدم روی زمــین پر از جن بود... یکـی از آن جن‌ها که روی زمــین بود ابلیس بود که یکـی از عابدترین و خداپرســت‌ترین جنـیان آن زمان بود و به مقام و درجه‌ای رسیــده بود که خــداوند آن را ملائــکه‌هایش همــراه کرده بــود...
تمام جــن‌های آن زمــان با هم دعــوا و جنگ و فساد بزرگی کــردند و کشت و کشتار و خونریزی بی سابقــه‌ای به راه انداختــند تا جایی که هیچ جنــی باقی نماند و همــگی به دست همدیگر کشــته شدند...! وفقط ابليس باقي ماند چون او عابد بود
الله متعال خواست كه انسان را خلق کــند - خداوند متعــال یک مُشت خاک را از تمــام جاهای زمین برداشــت.‌.. قرآن تمام مراحــل خلقت آدم را برای ما بیــان می‌کــند.
قــبل از خلقــت آدم خداوند جن و ملائکه هــا را خلق فرمــود، ملائکه ها را از نـــــور و جــن‌ها را هم از شعلــه‌‌ی سمــی آتــــش، هــــمان
شعلــــــه‌هایی که در آن دود قاطی شــده و سیــاه و تیره اســت...
خداونــد متعال وقتی تصمیــم گرفت آدم را خلق کند خواســت طوری خلقش کند که فضـل و احتــرام و تکریمــش از همه موجوداتــش بالاتر باشــد... و به ملائکــه‌هایش فرمود می‌خــواهم مخلوقی بیافرینــم
که بر همه برتــری دارد...
در روایتــــی آمده که خداوند متعــال خودش یک مُشت خــاک را از تمــام جاهای زمــین برداشــت، برای همیــن است که ما انسانهــای رنگ پوستــمان متفاوت اســت...
1_ خــــــاک (تُراب)
?وَمِــنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَــكُم مِّن تُرَابٍ
?و ﺍﺯ ﻧﺸـﺎﻧﻪ‌ﻫﺎﻯ ﺍﻭ ﺍﻳﻦ ﺍﺳـﺖ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﺎک ﺁﻓـﺮﻳد (الـــــروم(20)
2_گِل چسبــنده و کشــش دار(طین لازب)
?إِنَّا خَلَــقْنَاهُم مِّن طِيــنٍ لَّازِبٍ
?ﻣﺎ ﺁﻧــﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮔﻞ_چسبنده ﺍﻯ ﺁﻓﺮﻳــﺪﻳﻢ.
الصافــــــات(11)
3_ گــل خشکــیده و صفت:
?وَلَقَدْ خَلَقْـنَا الْإِنسَانَ مِن صَلْـصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّـسْنُونٍ
?ﻣﺎ ﺍﻧﺴــﺎﻧ‌ﺮﺍ ﺍﺯ ﮔﻞ ﺧﺸﻜـﻴﺪﻩ ﺍﻯ ﻛﻪ ﺍﺯ ﮔﻞ ﺑﺪﺑــﻮﻯ (ﺗﻴﺮﻩ ﺭﻧﮕﻰ) ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷـﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺁﻓﺮﻳﺪﻳـﻢ ( الحـــجر(26)

?ادامــــه دارد ان شــــاءالله...**

4 months, 1 week ago

اگـه فِکر می‌کنی زورت زیاده
پس سعـی کن موقـعِ نمازِ صبـح، پتو رو بلـند کنی!?

4 months, 2 weeks ago

زن به شوهرش گفت: با زن دیگری ازدواج کن زیرا این حق توست که صاحب فرزند شوی.
شوهرش به او گفت: هر کودکی که تو مادرش نباشی، نیازی به تولدش ندارم.

#ادهم‌شرقاوی

4 months, 2 weeks ago

"فرمانده"

#قسمت_دوم

مادر سکوت کرد. از کنارمان گذشت و سوی آشپزخانه رفت. لیلا رو به من کرد و گفت: «ماریه، نمی‌دونم این اوضاع قراره تا کی ادامه داشته باشه، ولی می‌گذره، فقط آروم باش.»
_ «مگه می‌شه آروم بمونم؟! خسته شدم از این وضع... بیا بریم با بابا حرف بزنیم. قول می‌دم کار کنم خرجمونو یه‌جوری درآرم، فقط بریم از این‌جا...»
لیلا نگاه عاقل‌اندرسفیهی به من انداخت. ادامه دادم: «خب مگه خودت نگفتی یکی از دوستات گفته که این‌جا کارگاه خیاطی داره؟ می‌ریم پیش اون‌ کار می‌کنیم...»
_ «چرت نگو! با خیاطی چجوری می‌خوای بدهی بابا رو بدی؟ از کجا کرایه خونه رو می‌دی؟ اصلا از کجا کارگاه‌و پیدا کنیم تو این شهر غریب...؟! خودت بهتر می‌دونی بابا تو سنی نیست که بتونه کار کنه...»
راست می‌گفت. ناامیدانه آهی کشیدم و سکوت کردم. اندکی بعد گفت: «بی‌خیال! اینا کی میرن؟ بریم توی باغ یه گشتی بزنیم. دلم پوسید توی این خونهٔ دلمرده.»
_ «نمی‌دونم. بزار یه نگاه بندازم.»
کنار پنجره رفتم و سرکی کشیدم. سربازهای آمریکایی در حال رفتن بودند و پدر بدرقه‌شان می‌کرد. با خوش‌حالی دستی به‌هم‌زدم و گفتم:
«چطور توی این یه هفته که اومدیم این‌جا باغ‌و زیرورو نکردیم! بریم تا ظهر نشده.»

از پدر اجازه گرفتیم و رفتیم. باغ بزرگی بود. تا چشم کار می‌کرد سرسبزی بود. درختان میوه به صف ایستاده بودند. میوه‌ها از شاخه‌ها آویزان و صدای چهچهٔ بلبل‌ها فضای فرح‌بخشی ایجاده کرده بود. سرحال شدم. درهمان حال صدای شرشر آب به گوشم رسید. با لیلا جستجوگرانه دنبال منبع صدا رفتیم. به حوض نسبتا بزرگی رسیدیم. آب از لوله‌ای بزرگ به درون حوض سرازیر بود. نزدیک‌تر شدیم. لیلا به عمق آب نگاه کرد. با لبخندی که شیطنت‌ از آن می‌بارید، گفتم:
«انگاری دلت هوس پریدن کرده آره...؟»
_ «نه! یه‌وقت...»
حرف در دهانش ماند که به داخل حوض پرتش کردم. قهقهه‌کنان شاهکارم را نگاه می‌کردم. لیلا آب‌کش‌شده خود را بالا کشید و نفسی گرفت. او هم نامردی نکرد، دستش را انداخت دور مچ پایم و مرا سمت خود کشید. شیرجه‌زنان توی حوض افتادم. نفس‌زنان هوایی گرفتم و با او گلاویز شدم. روی هم آب می‌پاشیدیم و می‌خندیدیم.

حین سرخوشی ناگهان متوجه دویدنی شدم. سرم را بالا کشیدم و اطراف را از نظر گذراندم. شخصی سیاه‌پوش را دیدم. صورتش پوشیده و درحال دویدن به قسمت دیگر باغ بود. دستم را سریع روی دهن لیلا گذاشتم و ساکتش کردم. با دست اشاره کرد که چه شده؟ متوجه‌اش کردم. دم گوشم گفت:
_ «ماریه! نکنه دزد باشه؟ بریم به بابا بگیم...»
چشم‌هایم روی مرد بود. متوجه ما نبود. آرام گفتم:
«نه! مگه نمی‌بینی تفنگ داره! اگه دزد باشه همین‌جا یه تیر خلاص تو مغزمون خالی می‌کنه.»
_ «ممکنه دزد نباشه... راستش... قبل اومدن‌مون یه چیزایی شنیدم... می‌گفتن یه گروه با آمریکا می‌جنگن، ممکنه از همونا باشه. اسم‌شون مجاهد بود.»
_ «چی؟ تو خودت می‌دونی معنی این اسمی که می‌گی چیه؟ همش یه مشت داستانه بابا! فک نکنم همچین کسایی وجود داشته باشن. معلومه این دزده... اومده تو باغ چیزمیزی برداره و بره. حالا یه چند دقیقه‌ منتظر بمونیم وقتی که رفت ماهم می‌ریم.»

گوشهٔ حوض سنگر گرفته بودیم و مرد را می‌پاییدیم. خوشبختانه هوا گرم بود و خنکی آب اذیت‌مان نمی‌کرد. آنقدر انتظار کشیدیم که حوض لبالب پر آب شده بود. از تک‌وتای افتاده بودیم. مرد سیاه‌پوش همچنان ایستاده بود. نه چیزی برداشت و نه قصد رفتن داشت. بی‌سیمی از توی جیبش درآورد. صدای قیژقیژ آن به گوش می‌رسید. نمی‌توانستم واضح بشنوم؛ از هم دور بودیم. چفیهٔ سیاه نقاب صورتش بود. با دقت به اطراف می‌نگریست. همین‌که نگاهش به طرف ما چرخید سرمان را دزدیدیم. فرار را بر ماندن ترجیح می‌دادیم و منتظر بودیم تا سرش را آن‌طرف بچرخاند تا جیم شویم. از سمت دیگر صدای پایی را شنیدیم؛ گویا کسی درحال دویدن بود. سر کشیدم تا ببینم؛ مردی دیگر را دیدم که به‌طرف آن مرد سیاه‌پوش می‌دوید و نفس‌بریده می‌گفت «فرمانده فرمانده اونا برگشتن!»

ادامه دارد.

4 months, 3 weeks ago

گاهی اونقدر دلت میگیره که نمی دونی چیکار کنی نمیدونی اصلا چرا دلت گرفته فقط می‌دونی که دنیا برات تنگه همه چی بهت فشار میاره دلت یه جای آزاد می خواد که خودت باشی و خودت تنها بدون هیچ صدای ?
حتی اونی که برات عزیز ترینه هم حوصله شو نداری
کم کم اشکات میاد پائین نمیدونی چرا گریت گرفته اون جاست که می فهمی تو نیاز به کسی داری که حرفت رو از نگاهت بخواند بدون این که توضیح بدی،
و یا هم اگه حرف بزنی کسی رو میخواهی که هر چی براش بگی وسط حرفت نیاد نصیحتت نکنه فقط بشنوه بدون هیچ نظری
و اون کسی نیست جز خالق و صاحب دلت
الله مهربانی که هرچی بگی می‌شنوه نمیگه من وقت ندارم یا بی حوصله گوش کنه نه با صبر کامل گوش می‌کنه و بس .....
وقتی تموم حرفات رو بگی یه حس سبکی میکنی مثل یه پرنده در حال پرواز سبک سبک فکر میکنی بار بزرگی از رو شانه هایت برداشته شده دیگه قلبت سنگینی نمی کنه ،دلت تنگ نیست......
همه ما نیاز داریم به همچین خلوت های و همچین هم صحبت خوبی.....
?? موحدة

4 months, 3 weeks ago

یا الله اینهایی که ری‌اکشن نمیزنن رو تبدیل به.....

ری‌اکشن میزنین یا جمله بالارو کامل کنم؟؟?

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 2 months, 1 week ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 4 months, 3 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 3 weeks, 1 day ago