𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 4 days, 2 hours ago
اخیرا یکی از شما برایم نوشته بود؛ تو چرا مودِت تا اینحد بالاوپایین میشود. یک نوشتهت سراپا انگیزهست و آنیکی پُر از یأس و اندوه؟
- عزیزِ من، دست روی نقطهی حساس یک آدمیزاد گذاشتی. بعضیها اینطورند؛ یکدم در پی فتح و یکدم قعرِ چاه. حالا هم که میبینید.
قرار است حلزون را شخصی تر کنم، مثل قبلن ها تا مثل قبلن ها دوباره دوستش بدارم.
•
امشب که خورشید را دیدم و خندید همه چیز یادم رفت. به زمان ارسطویی ده روز هم نمیگذشت از آخرین باری که او را دیدم اما به زمان ذهنیام ده سال بود که ندیده بودمش و نخندیده بود. یادم رفت که فکر میکردم چیزها رو به اتمام است. توییت های ناخوش میزدم و با چشم های پف کرده از خواب بیدار میشدم.
خورشید عزیز و هزار لایه من، وقتی خندیدی همه چیز یادم رفت. یادم رفت که با خودم قرار گذاشته بودم که برایت قیافهبگیرم، جواب های بلند ندهم، یکی دو ساعته برگردم و جمله کامو را مدام تکرار میکردم که«عمل عشق همیشه اعتراف است اما آنکس سعادتمند و سربلند است که مُقُر نمیآید.»، به خودم که آمدم دیدم مقر آمدهم، برایم فرقی ندارد که سعادتمند و سربلند نباشم. به خودم که آمدم دیدم حسابی مقر آمدهام و حالا مثل بچه گربه ها توی بغلت دارم صورتم را به لباس سفیدت میمالم.
وقتی تازه آمده بودم و سعی میکردم به عهد خودم با خودم وفادار باشم ناگهان دیدم که پنج، شش دقیقهست که به گردنت خیرهام.
خورشید محترم من، وقتی خندیدی همه چیز یادم رفت. یادم رفت که چقدر برای خودم گفته بودم اگر چیزیمان شد چه کنم، چه نکنم.
یادم رفت که به گوش خودم نجوا کرده بودم:«اشکالی ندارد،میرویم یک جایی گم و گور میشویم که خورشیدش طلوع نکند، اصلا میرویم قطب. میرویم جایی که درخت نداشته باشد. اصلا میرویم یک سیاره دیگر. یک سیاره ای که هیچ آینهای کشف نشده باشد. میروم یک عالمه تتو میزنم. صبح پلو میخورم و شب تا صبح را مست میکنم تا چیزی یادم نیاید. اشکالی ندارد، شب ها میمیرم و صبح هارا تمرین میکنم تا زندگی کنم برای مردن شب. هزارتا کار را همزمان میکنم. هرکه گفت کاری را نکنم، همان را میکنم. میروم جنگل. اصلا میروم بنا میشوم. اشکالی ندارد. اگر اتفاق بیفتد، یک طوری زندگی میکنم. کافهام را عوض میکنم. اگر ببینمش چه؟ لبخند میزنم. هیچ چیز نشان نمیدهم. میگذارم همه از درونم بیخبر باقی بمانند و بگویند فلانی قوی است. قوی میشوم. خودم را آنقدر سرکوب میکنم که بمیرم. اما کسی احساس نکند که دارم میمیرم.»
خورشید کمرباریک من، وقتی خندیدی همه چیز یادم رفت و در سردترین شب های ۷۵ سال اخیر ایران هزارتا شکوفه توی قلبم باز شد.
خورشید بی انتهای من، دوباره شب میشویم و یادم میآید، اشکالی ندارد. دوباره میخندی و یادم میرود.
دوستان! خیلی به هم بند میکنیم، در کار هم فضولی میکنیم، نیشوکنایه میزنیم و خودمونو دست بالا میگیریم. خیلی رنجها و زخمهای همو به هیچ میگیریم و حتی مسخره میکنیم. خیلی بیدلیل از هم انتقام میگیریم. اینها رفاقت نیست، راه و رسم شفقت نیست. ما جز همدیگه کسی رو نداریم.
-مرا ببوس، به زبانی که نمیشناسم.
حلزون.
•
هرصبح که میشود ویلیام شروع میکند فکر کردن، زمستان،تابستان یا بهار برایش فرقی ندارد. پاییز ها، اوضاع بدتر هم میشود. انگار که او به دنیا آمده تا فکر کند. ویلیام مثل خود من از همه فصل ها بیزار است؛ فقط بعضی فصل ها غمگینتر است، مثل پاییز.
حالا که کمکم وقت خداحافظی با کولر هایمان میرسد و سرخوشم، میخواهم ویلیام را برایتان تعریف کنم. او در کانال کولر زندگی میکند. البته ویلیام فقط توی اتاق من دوام میآورد و یکبار که پاهای درازش را تا کانال کولر مامان بابا دراز کرده بود کم مانده بود تا تجزیه شود. بین خودمان بماند ولی ویلیام از تخیل تجزیه میکند و وقتی کسی برایش داستان نبافد شروع میکند به اضمحلال تدریجی، ویلیام ماهیتی شبیه به شادی دارد. ویلیام یک شب در کودکیام، وقتی هنوز انقدر با تاریکی خو نگرفته بودم آمد توی اتاقم. ما خانه های زیادی از شبی که ویلیام پیر و بی تجربه آمد و توی کانال کولر اتاقم جا گرفت عوض کردهایم اما او پا به پای من آمده. حتی توی کانال کولر هتل اردبیل هم داشت برای خودش آواز میخواند. میدانستید که خانه های اردبیل کولر ندارد؟ حتی توی اوج تابستان ؟ گمان نمیکنم. خلاصه حالا من و ویلیام خیلی باهم دوست شدهایم،البته او همین مرداد ماه امسال برای خودش مدام چیزی میخواند:
«دوستتان دارم شدید. به مدت مدید.»
و «هیس» و «ساکت» و «بساست» برایش اهمیت نداشت. مدام میگوید. برای همین من تصمیم میگیرم روحام را از تن در بیاورم. روح من، برعکس خودم، علاقه عجیبی به انجیر ها دارد. بهاینکه به آنها نگاه کند. یا اینکه به نجار ها زل بزند. او بارها شده که من را بهزور برده به بازاری تا زل بزنیم به یک نجار. قبل تر ها کف حیاط ما، پُر از انجیر های درخت انجیرمان بود و گاهی روی آنها دراز میکشید. ویلیام، دوست دارد من بخوابم. من چند صباحی است شبها خوب نمیخوابم. تا خود صبح چندبار بیدار میشوم و انگار از درونم صدای شهربازی میآید. نمیدانم اضطراب است یا اشتیاق. ویلیام اشاره میکند اینهایی که روی زمین گذاشتهام چه هستند؟ جوابش را نمیدهم. زیر لب میخواند:
«دوستتان دارم شدید. به مدت مدید.»
بعد آتیشپارهبازی درآورده و ادای پَر زدن در میآورد و جملهاش را عوض میکند. یک شعر از نظامی میخواند.
«نه انجیر شد نامهر میوهای
نه مثل زبیده است هر بیوهای»
روح من خوشش میآید. اسم انجیر را که میشنود شبیه شهر بازی میشود. دو انجیر پلاسیده از توی حیاط قدیمی برمیدارد و بهطرف کانال کولر پرواز میکند. روح من و ویلیام انجیر میخورند. و من یاد گوزنها میافتم.یاد پلک های مشوش چشمان قهوهای سنجاب. یاد حرکت دستهجمعی آرام فیلها.
من توان گذر از این دوران را ندارم. من می ترسم صفحه های اینستاگرامی يکهو کد تخفیف برای محصولاتشان بگذارند. متأسفانه درکشان می کنم اگر این کار را کنند اما می ترسم. من دلم برای رفتن به سینما با دوستانم تنگ شده که وقتی از سالن بیرون می آییم، به سرمان بزند یک فیلم…
https://t.me/didreallysnailssaveme/1339
درگیر یک شاپرک با بالهای لرزان که من رو یاد شما میندازه.
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 4 days, 2 hours ago