سلام فرزانه جان وقتتون بخیر
در هفته ای که گذشت روی نقطه درگاه و ذره خداوند موقوف می شدم .
و بیشتر اوقات، بدون بیان کردن ذکر، خودکار روی نقطه متمرکز می شدم ‌.
شکر گزاری قبل از خواب و روزانه را دارم . دیشب همین که وارد رختخواب شدم، ذره روی قلبم بشدت فعال شده بود و حالت رخوت و سستی به من دست داد مثل تن آرامی که کل بدن درگیرش میشود.
دلم میخواست زودتر جلسه ششم را شروع کنم چون حس نقطه رو قلب یک چیز متفاوت و لذتبخشیه که انگار فقط مال خودته .
یه چیزیه که خودت داریش و اون حس ، منحصر به فرد است .
تودنیای خودته ، شیرینه ، گاها با گریه میاد و گاهی با لبخند و گاهی هم هردو رو باهم داری .
مثل یه وصال میمونه .
مثل زمانیه که آدم اولین بار بله میگه و حس متاهل بودن رو تجربه میکنه .
به گمونم حس تاهل یعنی اینکه وارد دنیای دیگه ای شدی که اون دنیاش با مجردی فرق میکنه و حس ذره در وجودت یه همچی حسی به آدم میده. ‌

گزارشی از سطح چهارم لوح زرین

گزارش جلسه چهارم سطح یک لوح زرین

سلام ونور بر قلب مهربونت فرزانه جان
این هفته هم به لطف و عنایت الهی به خوبی طی شد .تمام سعی وتلاشم این بود که بتونم تمرینات رو انجام بدم .مراقبه با شمع وهدایت  نور به قلبم ،
پاکسازی مداوم چون هر لحظه احساس میکنم . با بالا  آمدن خاطره ای جدید ممکنه درگیر موضوع جدیدی بشم ،
همزمان با پاکسازی هر وقت احساس میکنم دارم وارد یک بازی فکری میشم وتپش قلبم بالا میره شروع میکنم با قلبم صحبت میکنم و به لطف خدا تپش قلبم خیلی راحت پایین میاد
تو همین هفته چند بار این اتفاق افتاد وبه لطف خدا موفق شدم تا حدود خیلی خوبی ضربان قلبم رو کنترل کنم وپایین بیارم ،
جمعه هم روزه گرفتم البته فقط ۱۲,ساعت شد ولی از خودم راضی بودم   .
واینکه خوشحالم . وخدارو هزاران مرتبه شکر میکنم به خاطر حال خوبم از خدا میخوام این ارتباط قلبی رو همیشگی کنه .

سلام ودرود خدمت استاد مقدم ،تیم همراه و کلیه دوستان نوری

توفیقی حاصل شد و دوره لوح زرین کامل شد.
دوره ای بود سراسر نور ،عشق و زیبایی .
دوره ای که تا به حال هیچ جایی شبیهش را ندیده بودم و اکثر مطالبی که همه عمر آرزوی یادگرفتنش را داشتم و از درک من خارج بود ،به طور معجزه آسایی شده بود سرفصل هر جلسه?
و تمرینات خارق العاده و خارج از وصفی که هر هفته سفری اعجاب انگیز را برایم رقم می زد.
درپی فراز ونشیب های یک ساله در نهایت به ساحلی امن وآغوشی سراسر مهربانی وامنیت رسانده شدم و اینک مشتاق تر از همیشه برای غرق شدن در اقیانوس آگاهی ناب الهی .

امیداست که در کنار استاد بزرگوار و نازنین و همراهی یاران نوری ادامه راه دهیم وبه سر منزل مقصود رسیم.???

شرکت در دوره لوح زرین به تک تک مشتاقان راه آگاهی ناب توصیه می شود ،
و باز هم با تمام وجود سپاسگزار حضرت حق ،روح الهی ،استادمقدم ،همراهان نوری ایشان و همدلان عزیز هستم .???

در پناه نور و عشق الهی باشید.???????

گزارش هفته ششم لوح زرین سطح سوم:

سلام فرزانه عزیز روزتون بخیر وخوشی
در طی دوهفته گذشته ، فراز وفرودهایی داشتم . گاه به خدایم نزدیکتر وارتباط عمیق تر وحس شادی وسرور داشتم .ولی گاها حس میکردم که هبوط کرده ام واز مدار خارج شده ام .
واین شعر مولانا برام پیام آور حقیقتی بود که باید می فهمیدم .
دانی که چرا سر نهان با تو نگویم
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری...!!

گاها در مسیر سلوک بایستی به گفته خیام ،هم کر بود ، هم لال وهم کور...

در عالم جان بهوش می باید بود
در کار جهان خموش می باید بود

تا چشم و زبان و گوش برجا باشد
بی چشم و زبان و گوش می باید بود...

به لطف خدا و همراهی شما، هفته ششم با فراز ونشیبهایش ، گاه راضی ،گاه ناراضی به پایان رسید.
ولی با شروع چله علم والنور توانستم مجددا آن حس شیرین با او بودن را تجربه کنم وحضورش را در بند بند وجودم احساس کنم ???

خدارا شاکرم که منو رها نکرده ونظر لطفش همیشه شامل حالم بوده وهمانطور که مرا خوانده ، چراغ راهم نیز ، می باشد .
درارتباط با انوار واسما الهی ، ذوق وشوقی وصف ناپذیر احساس میکنم وخصوصا اینکه به برکت اساتید معنوی وفرشته خوی وآگاهی هایی که دریافت میکنم ، هنگامی که با درک حضور تلفیق می شود ، زیبائیها و اسرارش ملموس تر میشود .
سپاسگزاراستاد مقدم بزرگوار ، شما عزیز دل ومجموعه آکادمی اینلایت هستم ?

گزارشی از همنورد نوری☀️
جلسات سیزده الی شانزده لوح زرین سطح چهارم

گزارش لوح زرین ۱ کامل و لوح زرین ۲ تا درس پنجم:
نمیدونستم که از بچگی با قلبم زندگی میکنم... شاید چون کمی تپش قلب داشتم همیشه حواسم به قلبم بود و دائم ضربانش رو چک میکردم...
مثلاً خطر رو قبل از وقوع حس میکردم. میزان ادویه و نمک غذا رو بدون چشیدن، درست میزدم... هر وقت مشکلی داشتم، تو اتاق خلوت خودم با خدا صحبت میکردم و پاسخش در هستی پیدا میکردم یا با یه سکه یا فال یا استخاره یا ندای قلبی؛ ۸۰ درصد جواب درست رو پیدا میکردم... اما نمیدونستم جریان چیه... چرا حالا ۸۰ درصد؟! چرا گاهی اشتباه میشه؟!
حالا میدونم ? بازی مغز و قلب و بازی دنیای نور و تاریک
?با لوح زرین دروازه شهود حقیقی برام باز شد ? حالا یاد گرفتم چه زمانی قلب جواب میده و چه زمانی مغز. ?
?از تصادف و رانندگی میترسیدم! دیگه نمیترسم? و پر قدرت و با اعتماد به نفس پشت فرمون میشینم چون لازم نیست همه چیز رو با چشم فیزیکی ببینم، قلبم میبینه و میگه ?

? درست یک هفته قبل از شروع لوح زرین، احساس کردم دلم ورزش میخواد و باشگاه ثبت نام کردم! خودش خبر داشت ?

?تمرینات شهود در کلاس لوح زرین ۲ برام خیلی عالی هستن، قدرت شهود داشتم اما باهاش بازی نمیکردم، بلد نبودم! اوایل همش اشتباه میکردم چون با استرس جواب میدادم، اما حالا خیلی تقویت شده هر چیزیم گم میشه یه لحظه به قلبم رجوع میکنم پیدا میشه? حتی امروز توی باشگاه کنترل کولر گم شده بود، دستم رو گذاشتم روی قلبم و فرمان دادم، مربی پیداش کرد ?
کمی یاد گرفتم به هستی فرمان بدم. حتی ورزشی که میخواستم با تایم مورد نظر من و خواهرم در باشگاه ایجاد شد..‌ ? حتی گفتن فقط به خاطر شماها این تایم باز کردیم‌‌?.... خلاصه خیلی عالیههههه
? سبزی پلو بلد نبودم درست کنم، خراب میشد! رفتم رو قلب و با قدرت شهود درست کردم عالی شد?? بعلاوه موقع غذا درست کردن از بوی غذا متوجه میشم پخته یا سرخ شده آماده هست و یا اگه بسوزه اولش سریع از بوش میفهمم ?

اگر بخوام از قدرت شهود و فرمان به هستی گزارش بدم دنیا دنیا باید بنویسم ? بعلاوه وقتی وارد اینلایت شدم رسماً تو جهنم بودم! (اصن یه وضعی) اما زندگیم به لطف استاد عزیز علی مقدم از جهنم به بهشت تبدیل شده ? هر روز مشکلات کمتر میشه و حالا شادی اومده تو زندگی...

یکی تو گروه فی النور گفت حالم بده و تازه واردم، جواب دادم شهد و شکر رو گوش کن خوب میشی ? اومد تو پی وی، سوال کرد، گفتم با پشتیبانان صحبت کنی بهتره، منم مثل شمام، عصبانی شد کفت ادمین نبودی چرا جواب دادی؟! و بلاک کرد...
با خودم خندیدم تو دلم گفتم اومدی اینلایت... نگران نباش ۶ ماه دیگه ردیف میشی! منم روانی بودم... میگرن شدید و یه عالمه دارو... الان با دنیای مجازی که فکر میکنیم واقعی هست بازی میکنم و میخندم... تو هم خوب میشی ?

اندیشه ام پر از درخشش افکاری نو و زیباست❤️
روحم، ذهن و اندیشه ام را در آغوش گرفته و عاشقانه زمزمه میکند، که ای حامل نور، نوری که کوه و دریا توان حمل آن را نداشت و تو امانت دار من، امانت دار روح، در این دنیا شدی....خوش امدی❤️
اندیشه ام، ذهنم، پر بود از من های واهی، پوچ، وهم آمیز ،... در تاریکی‌ها قدم میزد، با ظلمات آمیخته بود..... رنج از پی رنج، درد از پی درد... روزگار میگذشت ولی نه آرامشی نه درک و شعوری، بر بودن...
فریاد و فغان من از دست من، چه غرش زیبایی... ناگه به خود آمدم، این من کیست؟ که بر من این چنین خشمگین است و غوغا در درونم افکنده و صیحه سر داده که برگرد،،، بس است، توبه کن، از من های سایه، من های توهم، من های تایید طلب، من های مهر طلب، من های ترسو، من های جاه طلب، و هزاران من های دیگر را....
گوش جان سپردم، او امده، ...درهای وجودم را باز کردم...
وه چه عزیزی، وه چه عاشقی، وه چه مجنونی و چه لیلایی...
او همه عمر با من پود و من از او غافل، او وجودش را به من بخشیده بود و من در محضر، حضور پاکش، خود را تنها انگاشته بودم، میجنگیدم، میترسیدم، به همه کس و همه چیز ایمان داشتم، الا به وجود مبارکش که  از فرط نزدیکی حسش نمی‌کردم...

امشب، که شب تولد جسمم در این خاک است، من ذهنیم که با فضل و رحمتش تا حدی سکوت کرده و پا به سرزمین تسلیم گذاشته، با ضجه با او زمزمه میکندکه ❤️ یا اقرب من کل قریب❤️ ای نزدیکتر از هر چیز و هر کس به بندگان به فریادم برس..‌.

سخن این است که بی تو نخواهیم حیات.....
الهی تنها کاری که به اذنت قادر به آنم دعاست، ای فریادرس مرا به حضورت بپذیر، نفسم را به فرمان روحت بیاور، بگذار دلبستگی ها و خواسته هایم را در تو بسوژانم و قربانی کنم، بگذار خود را در تو قربانی کنم....❤️
سرورم فدایت شوم بگذار در تو بمیرم و هر بار از حضورت زنده شوم ❤️
این زندگی جاودانه من است....
.
.
دید مجنون را یکی صحرا نورد
در میان بادیه بنشسته فرد
ساخته بر ریک ز انگشتان قلم
میزند حرفی به دست خود رقم
گفت ای مفتون شیدا چیست این
مینویسی نامه سوی کیست این
گفت شرح حسن لیلی میدهم
خاطر خود را تسلی میدهم
نا چشیده جرعه‌ای از جام او
عشقبازی میکنم با نام او

یا غافر الخطیئات
یا قابل التوبات
یا معطی المسئلات
یا غیاث المستغیثین
یا امان اخائفین
دوست دارم❤️
متاسفم برای تمام عمری که بی تو گذشت ❤️ لطفا منو ببخش ❤️
سپاسگزارم بابت تمام دردها و درسهای زندگیم❤️
سپاسگزارم که تطهیرم مینمایی، سپاسگزارم که تمام افکارم را با حضورت پاک میکنی
دوست دارم❤️
دوست دارم❤️
دوست دارم❤️

❤️ دلنوشته‌ی یکی از یاران لوح زرین❤️