Liberation~

Description
تو چرا بازنگشتی دیگر ؟

-لطفا بدون ذکر منبع نوشته‌ها رو کپی نکنید.

برای حرف‌های شما~

https://t.me/BluChtBot?start=67a7ae07bedcab888f
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 10 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 9 months ago

7 months, 4 weeks ago

متاسفم. متاسفم که کلمه‌هام برای تو بغل نمی‌شن و دست‌هام دور گردنت حلقه نمی‌شن. متاسفم. متاسفم که جمله‌هام برات راه نمی‌شن و فاصله‌ها هیچ وقت کوتاه نمی‌شن. متاسفم. متاسفم که نوشته‌هام برای تو تموم نمی‌شن و نامه‌هام شکل یک حضور نزدیک نمی‌شن. متاسفم. فقط می‌خوام بهت بگم که خیلی متاسفم.

7 months, 4 weeks ago

همه چیز مدام سخت و سخت‌تر می‌شه، و دور و دورتر. گاهی از اینکه به تهش فکر کنم ناامیدتر از هر وقت دیگه‌ای می‌شم و بعد، انقدر همه چیز روی هم جمع می‌شه که ناامیدی‌های کوچیکم، زیر ناامیدی‌های بزرگ‌تر جمع می‌شن و در آخر هم دفن. گاهی چیزهای کوچیک و ساده زیادی اعصابم رو به هم می‌ریزن. مثلا اینکه قفل گردنبند نقره‌ای، طلایی باشه، یا وقتی که ماکارونی به جای یک شکل، سه تا شکل مختلف داشته باشه. گاهی همین چیزهای کوچیک و به ظاهر کم‌اهمیت کافیه تا اشک بشم و از روی گونه‌ی زندگی بچکم. مجبور می‌شم سرم رو با این چیزها گرم نگه دارم تا بیشتر از این خاکستر نشده باشم. گاهی هم چیزهای بزرگ‌تر نفسم رو بند میارن، و من رو به اعماق آب می‌برن. نمی‌دونم باید با این وضعیت چیکار کنم. با این هر روز و هر شب، روی موج‌ها بالا و پایین شدن و هر بار، یه کم بیشتر توی آب فرو رفتن. حرف زدن در موردش جواب نمی‌ده. فریاد کشیدن و اشک‌ ریختن هم جواب نمی‌ده. انگار که همیشه توی این هزارتو مونده باشم و هیچ وقت، نتونم با مداد توی دستم راه رو، روی مجله‌ی قدیمی درست طی کرده باشم. بخاطر همین به چیزهای کوچیک چنگ می‌زنم. مشت‌هام رو، روی بالش بی‌گناهم فرود میارم و عصبانیتم رو، سر روشن کردن چراغ اتاق خالی می‌کنم. بخاطر همین می‌شه که از همه جا فراری می‌شم. خودم رو توی خونه، حبس می‌کنم و خوشی‌های کوچیک رو هم از خودم می‌دزدم تا عادت نکنم. از رنگ‌ها خسته می‌شم. از بغض‌های تموم نشدنی و رویاهای بر باد رفتنی. هر روز یه کم بیشتر خسته می‌شم و هر لحظه، بیشتر از روی این بند متزلزل، به پایین کشیده می‌شم.

7 months, 4 weeks ago

توی تاریکی کار می‌کنم. توی تاریکی کتاب‌ها رو ورق می‌زنم و به حرف‌هاش گوش می‌دم. توی تاریکی می‌نویسم؛ بدون این‌که هیچ دیدی داشته باشم. توی تاریکی می‌خوابم. توی تاریکی بیدار می‌شم. توی تاریکی سرم رو می‌برم زیر آب و صداها رو شکل حباب می‌شنوم. توی تاریکی لب‌هام رو محکم به هم فشار می‌دم. توی تاریکی دستم رو به میز کنار تختم می‌رسونم و دفترچه‌م رو میون انگشت‌هام تکون می‌دم. توی تاریکی می‌خندم. توی تاریکی می‌شکنم. توی تاریکی می‌دوئم. توی تاریکی قد می‌کشم و وقتِ گرگ و میش، از میون دست‌های رویا، رها می‌شم.

10 months, 1 week ago

نمی‌دونم چرا هر بار هواشناسی من رو ناامید می‌کنه و الکی ابرها رو حامل بارون نشون می‌ده؟:(

10 months, 1 week ago

می‌نویسم که یادت نره. که یادم نره. چون ذات انسان همینه. فراموش می‌کنه. از یاد می‌بره و اگه کسی نباشه که بهش بگه؛ فکر می‌کنه این‌جا دیگه آخر دنیاست. تهِ قصه‌ای که برعکس خودش، غصه‌اش اصلا پایانی نداره.

10 months, 1 week ago
10 months, 2 weeks ago

امروز یه بار دیگه دور خوشید می‌چرخی. یه شمع دیگه رو فوت می‌کنی و یه عدد دیگه به عدد قبلی‌ت اضافه می‌شه. امروز یه بار دیگه آرزو می‌کنی. سیصد و شصت و پنج روز دیگه با روزهایی که قبلا گذروندی، جمع می‌شه و یه دفعهٔ دیگه برای خودت یا همراه بقیه تو این جشن خوشحال می‌مونی. شاید به نظر برسه که امروز یه روزی مثل تمام روزهای گذشته باشه؛ اما باید این رو بدونی که امروز، روز توئه. احتمالا اضافه شدن سن ایده‌ی بدی برای جشن گرفتن بود؛ ولی زندگی همینه. مجموعه‌ای از ایده‌های بد، نادرست و یحتمل غیر منطقی، که در زمان درست و کنار آدم‌های درست، می‌شه بهش به چشم یک شادی کوچیک نگاه کرد. امروز سالگرد قدم گذاشتنت به این کره‌ی آبی و سفیده. پس دلم می‌خواد بهت بگم: «به این دنیا خوش اومدی ریکو.»

10 months, 2 weeks ago

Could it feel like this forever?
Be where I wanted to be..?

10 months, 2 weeks ago

زورم به خودم نمی‌رسه، ولی به اتاقم چرا. ذهن آشفته‌ام هیچ جوره آروم نمی‌شه و من ناگزیرم که سراغ چیزهای دیگه‌ای برم. محیط اطرافم رو مرتب کنم و آرزو کنم که کاش با این کار، گوشه و کنارهای ذهنم، حتی شده برای چند دقیقه ساکت و خلوت بشه.

1 year, 1 month ago

یه چیز داغ توی سینه‌امه. یه جریان سنگین که تا گلوم بالا میاد و پخش میشه تا سر شونه‌ها و گونه‌هام. لب‌هام رو ناخواسته بهم فشار می‌دم و دندون‌هام محکم‌تر از همیشه، روی هم ساییده میشه. انگار که زهر توی‌ خونم باشه و مارها به خونه خزیده باشن. همه چیز توی دریایی از احساسات و اتفاقات غرق میشه و همزمان، به دنبال نجات به هر هیزمی چنگ می‌زنه. تکه چوب خشک شده نجاتت نمی‌ده. بطری و نامه‌ی داخلش هم همین‌طور. سرت زیر آب می‌ره و بالاخره .وقتی که نفست بند اومد و موج توی سینه‌ات روون شد؛ تاریکی تا ماه بالا می‌ره و بهت از خواب اقیانوس میگه. از رقص ماهی تو رودخونه‌ای که فکر می‌کرد خونه‌اس؛ اما تنها یه زندان از خاطرات مبهم دریا بود..

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 10 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 9 months ago