𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 месяц, 2 недели назад
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 месяца назад
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 дня, 2 часа назад
داشتن یه باور خیلی آسونتر از اینه که هر روز، نه تنها تصمیمات و عقایدتو، که حتی شکل و نوع تجربه احساساتت رو به چالش بکشی. اینها رو همهمون میدونیم، اما چطور میتونیم عمیقتر بشیم؟
باورهایی هستن که علوم یا دانستهها (یا به شکل دیگه، تلنگرهای درست یا غلط در شبکههای اجتماعی) ما رو تشویق میکنن که نظرمونو در موردشون عوض کنیم. تعصب یا تنبلی رو کنار بگذاریم و کنجکاوی و تلاش به خرج بدیم تا به حقیقت نزدیکتر بشیم. این پرسشها و تردیدها معمولا در مورد مسائلی مثل باور به خدا و ادیان وجود داره. در مورد مرگ و معنای زندگی و باورهای تاریخی و سیاسی هم همینطور. اینها مسائلی هستند که ما برای تردید در خصوص اونها، حداقل در سالها اخیر، سیگنالهای محکمی از جامعه دریافت کردیم.
اما به غیر از اینها، که موضوعات مهمی هم هستند، مسائل دیگهای هم در زندگی هرکدوم از ما هستند که برخلاف ظاهر کوچک و ناپیداشون تاثیرات عمیقی بر زندگی ما میگذارن. چیزهایی ناپیداتر، شخصیتر و احتمالا به مراتب دشوارتر.
باید دنبال چی بگردیم؟ کدوم باور و کدوم تصمیم؟
به احتمال زیاد اون چیزی نیست که در اولین لحظه به ذهنتون میرسه. اون چیز بزرگی هم نیست که میتونی راحت در موردش بحث کنی و براش دلایل ضد و نقیض بیاری. باید سرتو ببری زیر آب، فرو بری و تا لحظه پایانی هم بیرونش نیاری. اونجا احتمالا به چیزی میرسی. چیزی که احتمالا پیش از این هم بهش برخوردی اما بدون فکر ازش عبور کردی. یه مسئله به ظاهر کوچیک اما تاثیرگذار. یه چیزی که سخته، خیلی سخته که در موردش شک کنی یا بخوای زیر سوالش ببری یا بخوای روش پا بذاری، اما خوب که فکر کنی روی تمام آیندهت تاثیر میذاره.
و این خودشه. چیزی که ارزش داره به خاطرش درد رهایی از تعلق و وابستگی رو تحمل کنی. و به خاطر آیندهای که میتونه بهتر باشه در موردش بازنگری کنی و این فرصت رو به خودت بدی. که دوباره تصمیم بگیری. حتما تحمل پیامدها و زخمهای آشنا آسونتره اما من فکر میکنم زنده بودن چیزی به جز ایجاد تفاوتهای آگاهانه (و هرچند دشوار) در زندگیهامون نیست.
شما به چی رسیدید؟ کدوم باور و کدوم تصمیم؟
چند روز پیش مطلبی میخوندم که رسیدیم به جملهای که اینطوری شروع میشد:
If you trade your ciourisity with a belife that...
همینجا گیر کردم، چند روزه که گیرم روی این جمله، اینکه کنجکاوی و روح پرسشگرت رو بفروشی/معامله کنی، با یک باور یا عقیده که...
حال اون باور یا عقیده هرچی میتونه باشه، پیامد با پیامدهای چي میتونه باشه؟
همچنان در طول روز یاد این جمله میافتم... و میبرمش توی موقعیتهای مختلف ببینیم چه شکلی میشه....
تمرین جالبیه اگه خواستین امتحان کنید...
مثلا اگه من عمیقا باور دارم که همسایهام آدم نچسبیه، والدینم نامهربونن، مدیرم کنترلگره، همکارم بیمسئولیته، خودم بینظمم، یا حتی برعکس این صفتهای ناخوشایند، همهاش خوشایند باشه حتی،
و هیچ طوره با روحیهی پرسشگرانهای سمت این باورهای حرکت نکنیم، پیامدش چیه؟
ای فروشندگان روحیهی کنجکاوی و پرسشگری به باورهای سفت و سخت 🤔
داره آیهی جدیدی نازل میشه😁😁
هیچگاه نباید اجازه دهیم شخصی به ذات منصب، موقعیت یا ثروتی که در اختیار دارد احساس کند بلندمرتبهتر از ماست. همیشه باید همسطح و همطراز با دیگران رفتار کرد، حتی اگر به وضوح قدرت و ثروت بیشتری در اختیار داشته باشند.
+ گرتافسکی تئاتر رو رها کرد چون احساس میکرد که دیگه همه ی مردم توی زندگی روزمره شون هم دارن نقش بازی میکنند و این باعث میشه که تئاتر به یک موضوع غیر ضروری تبدیل بشه.
به نظرت عجیب نیست که اکثر پزشک ها تمام انتظاری که ما از یک پزشک داریم رو براورده میکنن؟
وقتیکه یک تروریست رو توی تلویزیون میبینی اون کاملا شبیه یک تروریسته.
ما در دنیایی زندگی میکنیم که پدر ها یا افراد مجرد، یا هنرمند ها همشون دارن انتظارات دیگران رو از اینکه یک پدر یا یک فرد مجرد یا یک هنرمند چطور باید باشند، برآورده میکنند.
اون ها طوری رفتار میکنن که انگار دقیقا میدونند که در تمامی لحظات باید چطور ظاهر بشن و به نظر میرسه که کاملا هم به خودشون اعتماد دارن...
- البته مردم در دنیای شخصی، کاملا با خودشون درگیرند.
+آره اونا نمیدونن که باید با زندگیشون چکار کنن...همه دارن کتاب های "راز موفقیت" رو میخونند...اقبال مردم به این کتابها واقعا جالبه، چون نشون میده که ما چقدر کنجکاویم تا درمورد زندگی بقیه ی افرادی که به ظاهر توی زندگیشون موفق یا خوشحالند، اطلاعات کسب کنیم. حتی حاضریم با بازی کردن نقش اون افراد در زندگی خودمون چند لحظه ای طعم موفقیت رو بچشیم! اما فقط داریم حقیقت خودمون رو از دیگران مخفی میکنیم.
ما در زندگیمون کاملا دیگران رو نادیده میگیریم. ما اغلب چیزهایی رو که دوست داریم بدونیم، نمیدونیم. حتی در مورد نزدیک ترین دوستانمون. فرض کن که در شرایط بدی قرار گرفتی. قاعدتا دوست داری بدونی که آیا بقیه ی دوستات هم همچین شرایطی رو تجربه کردن یا نه. ولی شهامت پرسیدن از هم دیگه رو نداریم. این دقیقا یعنی اینکه از دوستت بخوای تا نقشش رو فراموش کنه.
ما هیچ ارزشی برای دنبال کردن واقعیت قائل نیستیم منظورم اینه که این تاکید عجیبی که امروزه روی شغلهامون میکنیم. اون الگو و هویت گرفتن از کاری که انجام میدیم ناخواسته باعث میشه که دنبال کردن واقعیت اهمیت خودشو از دست بده. به خاطر اینکه اگه زندگیت حول این موضوع نظم پیدا کنه که میخوای توی کارت موفق بشی دیگه واست مهم نیست که دنبال چی میری، یا چه چیز هایی رو میخوای تجربه کنی دیگه ذهنت نسبت به آینده بسته میشه. انگار خلبان اتوماتیک مغزت رو فعال کردی.
- درسته. ذهن ما متمرکز شده روی اهدافی که واقعیت ندارن. همشون رویان و قسمتی از زندگی خیالی ما هستن. بعضی وقت ها خیلی مسخرست که میبینی همه واسه خودشون هدف هایی دارند و براش تلاش میکنن. به نوعی خیلی پوچه وقتی در نظر بگیری که اصلا اهمیتی نداره که هر کسی چه خواسته ای داره، چون وقتی تمام تمرکزت روی هدفته در هر لحظه از زندگی طبق یک قانون زندگی میکنی.
اینطوری زندگی تبدیل به یک عادت میشه و به ندرت اتفاقات غیر قابل انتظاری رخ میدن و اگه تو مدت طولانی طبق یک قانون و عادت زنده باشی دیگه اصلا زندگی نمیکنی...
برای همین در زبان سانسکریت، ریشه ی فعل "بودن"، رشد کردنه، یا باعث رشد شدن..
My Dinner with Andre 1981 Louis Malle Comedy-drama/Indie film ‧ 1h 51m
در فیلم My Dinner with Andre و در حین یک گفتگوی طولانی به یک نکتهی شگفتانگیز اشاره میشود. اینکه ما نقشهایی را که جامعه ما میدهد دقیقا به همان شکلی که انتظار میرود، کلیشهوار بازی میکنیم.
مثلا اکثر پزشک ها تمام انتظاری که ما از یک پزشک داریم را چه در ظاهر و چه در رفتار برآورده میکنند. حتی یک تروریست واقعی در تلویزیون دقیقا شبیه تصویریست که ما از یک تروریست داریم. مادرها، پدرها، فرزندها، هنرمندها و راننده کامیونها همگی انتظارات دیگران از اینکه یک پدر، یک مادر، یا یک هنرمند چطور باید باشند را برآورده میکنند.
حتی فراتر از آن. تمامی آنها طوری رفتار میکنند که انگار دقیقا میدانند که در تمامی لحظات این نمایش باید چگونه ظاهر شوند، درحالیکه احتمالا در درونشان چیزی کاملا متفاوت در جریان است. اگر خوب فکر کنی، این مسئله بسیار حیرتانگیز و احتمالا ناامیدکننده است.
You are born into the role they have assigned to you and live according to their expectations; ultimately, you will even die based on their perceptions.
"میدانم لذت بردن چیست. این استعدادیست که با گذشت زمان و تاریخ توانستهام به کمال برسانم، و میتوانم بگویم، بیکه خودپسندانه باشد، در این زمینه به استادی رسیدهام. منظورم این است: هنرِ مکیدنِ شهدِ لذت از همهی میوههای -حتی پوسیدهی- زندگی."
این تکهایست از کتاب در ستایش نامادری - ماریو بارگاس یوسا، اما من زندگیاش کردهام. ترکیبیست از خودبسندگی + اجازه حضور بجای دیگران. معجونیست از حضور در لحظه و درست و با دقت چشیدن طعمها و اجازه ندادن به تلخی گذشته و ابهام آینده به دستدرازی آن. توانایی لذت بردن وافر است از آنچه که در اکنون داری و البته اشتیاق و حرص بدست آوردن بیشتر، بدون حسرت آنی. هنرِ مکیدنِ شهدِ لذت است، تا لحظه آخر و از همهی میوههای زندگی.
عاشق بودن یعنی فرصت دادن وقتی فرصت دادن سخته. یعنی صبر کردن وقتی صبر کردن سخته. یعنی تغییر کردن وقتی تغییر کردن سخته. یعنی تلاش کردن وقتی تلاش کردن سخته. عاشق بودن یعنی عاشق موندن وقتی عاشق موندن سخته.
مدتهاست که وارد خیلی از گفتگوها نمیشم. مهم نیست مونولوگ باشه یا سلفتاک و یا دیالوگ. انجام هرکاری باید هدف (پوینت) مشخصی داشته باشه. و خب واقعیت اینه که اکثر گفتگوهای اطراف (یا حتی درونم) کاملا بیهدف (پوینتلس) هستن. البته کارکردهایی مثل تخلیه هیجان و کسب اطلاعات دارن ولی مسئله اینه که اگر قراره در سطح دیگهای زندگی کنی، این احتمالا مسیر درستی برای تخلیه هیجان و یا دستیابی به اطلاعات و تحلیلهای باارزش نیست.
به نظر من این گفتگوها نشونهای از این نیست که به شرایط اهمیت میدی و آدم دغدغهمندی هستی چون وجود یا عدم وجودشون تغییری در وضعیت خودت یا جامعه ایجاد نمیکنه. انجام هرکاری باید هدف مشخص و نتیجه ملموس (هرچند اندک) داشته باشه.
اگه با خودمون صادق باشیم خیلی وقتها مسئله لج و لجبازیه. و نه گفتن و انجام دادن کار درست. در مورد خیلی از حرفهایی که میزنیم و خیلی از کارهایی که میکنیم همینه. مثلا وقتی میگیم خانواده خوب تمام ماجراست، منظور واقعیمون اینه که پارتنر، یار یا دوست مسئله اصلی نیست. نه به خاطر اینکه واقعا هست یا نیست. به خاطر اینکه از یک چند آدم آسیب دیدیم و میخوایم به شکل غیرمستقیم خودمون رو خالی کنیم. در واقع به جای اینکه به ویژگیهای اون آدم یا آدمها فکر کنیم و به نتیجهای برسیم که چرا اینجوری شد؟ کل کانسپت رابطه رو زیر سوال میبریم. و میچسبیم به یک چیز تقریبا بیربط دیگه که به جای خودش مهمه، اما باز هم تمام ماجرا نیست. فقط یه جایگزین احساسیه.
میدونید چنین حرفی (برای مثال، خانواده خوب تمام ماجراست) چه زمانی درسته؟ وقتی که در رابطهتون، در اوج عشق هستید، همه چیز خوب پیش میره، گله و شکایت و ناامیدی وجود نداره و اونوقت بیانش میکنید و چنین عقیدهای دارید. اون وقت دارید راست میگید. اونوقت این جمله برای شما درسته. چون نویزهای مخرب احساسی تصمیمهاتون رو تحت الشعاع قرار نداده.
این فقط یه مثال بود که شاید برای بعضیها مصداق داشت و برای بعضیها نه. اما میشه در مورد خیلی از موضوعات بهش فکر کرد. شاید بتونید دفعه بعدی که خودتون یا یکی داشت در مورد دانشگاه، رابطه، خانواده، آدمها، شهرها، کشورها، مهاجرت و...صحبت و نظریهپراکنی میکرد بهش نگاه کنید. اینکه اون حرفها و کارها فقط یه لج و لجبازی سادهست، یا داره واقعا توی یه شرایط مناسب نظرش رو بیان میکنه.
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 месяц, 2 недели назад
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 месяца назад
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 дня, 2 часа назад