𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 4 days, 2 hours ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 2 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months ago
عاشق بودن یعنی فرصت دادن وقتی فرصت دادن سخته. یعنی صبر کردن وقتی صبر کردن سخته. یعنی تغییر کردن وقتی تغییر کردن سخته. یعنی تلاش کردن وقتی تلاش کردن سخته. عاشق بودن یعنی عاشق موندن وقتی عاشق موندن سخته.
مدتهاست که وارد خیلی از گفتگوها نمیشم. مهم نیست مونولوگ باشه یا سلفتاک و یا دیالوگ. انجام هرکاری باید هدف (پوینت) مشخصی داشته باشه. و خب واقعیت اینه که اکثر گفتگوهای اطراف (یا حتی درونم) کاملا بیهدف (پوینتلس) هستن. البته کارکردهایی مثل تخلیه هیجان و کسب اطلاعات دارن ولی مسئله اینه که اگر قراره در سطح دیگهای زندگی کنی، این احتمالا مسیر درستی برای تخلیه هیجان و یا دستیابی به اطلاعات و تحلیلهای باارزش نیست.
به نظر من این گفتگوها نشونهای از این نیست که به شرایط اهمیت میدی و آدم دغدغهمندی هستی چون وجود یا عدم وجودشون تغییری در وضعیت خودت یا جامعه ایجاد نمیکنه. انجام هرکاری باید هدف مشخص و نتیجه ملموس (هرچند اندک) داشته باشه.
اگه با خودمون صادق باشیم خیلی وقتها مسئله لج و لجبازیه. و نه گفتن و انجام دادن کار درست. در مورد خیلی از حرفهایی که میزنیم و خیلی از کارهایی که میکنیم همینه. مثلا وقتی میگیم خانواده خوب تمام ماجراست، منظور واقعیمون اینه که پارتنر، یار یا دوست مسئله اصلی نیست. نه به خاطر اینکه واقعا هست یا نیست. به خاطر اینکه از یک چند آدم آسیب دیدیم و میخوایم به شکل غیرمستقیم خودمون رو خالی کنیم. در واقع به جای اینکه به ویژگیهای اون آدم یا آدمها فکر کنیم و به نتیجهای برسیم که چرا اینجوری شد؟ کل کانسپت رابطه رو زیر سوال میبریم. و میچسبیم به یک چیز تقریبا بیربط دیگه که به جای خودش مهمه، اما باز هم تمام ماجرا نیست. فقط یه جایگزین احساسیه.
میدونید چنین حرفی (برای مثال، خانواده خوب تمام ماجراست) چه زمانی درسته؟ وقتی که در رابطهتون، در اوج عشق هستید، همه چیز خوب پیش میره، گله و شکایت و ناامیدی وجود نداره و اونوقت بیانش میکنید و چنین عقیدهای دارید. اون وقت دارید راست میگید. اونوقت این جمله برای شما درسته. چون نویزهای مخرب احساسی تصمیمهاتون رو تحت الشعاع قرار نداده.
این فقط یه مثال بود که شاید برای بعضیها مصداق داشت و برای بعضیها نه. اما میشه در مورد خیلی از موضوعات بهش فکر کرد. شاید بتونید دفعه بعدی که خودتون یا یکی داشت در مورد دانشگاه، رابطه، خانواده، آدمها، شهرها، کشورها، مهاجرت و...صحبت و نظریهپراکنی میکرد بهش نگاه کنید. اینکه اون حرفها و کارها فقط یه لج و لجبازی سادهست، یا داره واقعا توی یه شرایط مناسب نظرش رو بیان میکنه.
یک فیلم و فقط یک فیلم هست که حتّی فکرِ به آن بیخوابم میکند، دیوانهام میکند و داغ میشوم وقتی به هرصحنهاش فکر میکنم و خیال میکنم این نابغههایی که این فیلم را ساختهاند، چرا جهان را تصرّف نمیکنند و نبوغشان را مثلِ پُتکی سنگین رویِ سرِ جمعیتِ ابلهان نمیکوبند؟
یک فیلم هست که حتی فکرِ به آن بیخوابم میکند، دیوانهام میکند و داغ میشوم وقتی به هر صحنهاش فکر میکنم؛ «درخشش ابدی یک ذهنِ بی آلایش» را هربار که دیدهام، بیخواب شدهام و چیزی که هیچ معلوم نیست چیست، در طولِ فیلم، سایهیِ سنگینش را انداخته رویِ سرم و همینطور مانده تا فیلم تمام شود و نفسی بکشم و به این فکر کنم که چرا دنیایِ ما چند «چارلی کافمن» و «میشل گُندریِ» دیگر ندارد؟
من عاشقِ این فیلم هستم؛ عاشقِ همهچیزش. عاشقِ «جوئل» [جیم کری] هستم که میگوید «کاش میشد یه آدمِ جدید رو ببینم. فکر میکنم از این لحاظ همهی شانس و اقبالم پریده.» و عاشقِ این تکّهیِ حرفهایش هستم که میگوید «چرا هروقت یه زن بهم توجه میکنه، عاشقش میشم؟»
عاشقِ این «ناامنی» هستم که رابطهیِ «جوئل» و «کلمنتاین» [کیت وینسلِت] را دستخوشِ تغییراتِ شگفتانگیزی میکند و عاشقِ لجاجتِ «جوئل» هستم که میخواهد هرجور شده «کلمنتاینِ» محبوبش را از ذهنش پاک کند.
جنابِ دکتر به «جوئل» میگوید «هر خاطرهای یه هستهی عاطفی داره؛ وقتی این هسته رو پراکنده کنیم، خاطرهات کمکم تحلیل میره و صبح که از خواب بیدار میشی، همهی این خاطرههایی که شناساییشون کردهایم، از بین رفتهان.» ایدهیِ معرکهایست واقعاً...
-- محسن آزرم
باید همیشه به سمت دیگه ماجرا هم نگاه کرد. اینکه گاهی هیچ راه قشنگ یا مناسبی برای گفتن بعضی از حرفها وجود نداره.
اگه آدم مقابلمون بارها مسائل دشوار رو با ظرافت و به درستی مطرح کرده، به گونهای که زخمی بر روانمون وارد نشده اما اینبار بیان مسئله شکل متفاوتی داشته شاید باید به این نتیجه برسیم که راه بهتری وجود نداشته. بعضی مسائل شبیه یک حقیقت تلخ پزشکین. هراندازه برای گفتنشون به این در و اون در بزنیم در اصل ماجرا تفاوتی ایجاد نمیشه. در واقع هیچ شکل متفاوت بهتری برای گفتنشون وجود نداره.
برای اینکه در این موقعیتها وضعیت بهتری شکل بگیره، در قدم اول ما وظیفه داریم نسبت به شرایطی که داریم هوشیار باشیم و اگر اون رو نامناسب میبینیم تغییرش بدیم، حتی اگه هیچ سیگنالی از آدمهای اطرافمون دریافت نکنیم.
در قدم دوم باید متوجه نشونهها باشیم. آدمها گاهی برای سبک کردن حرفهای سنگین اون رو در لفافه بیان میکنند. یا فقط از دور بهش اشاره میکنند. این مسئله میتونه به خاطر شجاعت ناکافی هم باشه، اما در حالت نرمال رفتاری برای محافظت از دوطرف هم هست. مسائلی که در رابطه مطرح میشن، حتی به شکل اشاره، حتما مهم بودن که مطرح شدن و اگر طرف مقابل با سادهانگاری یا انعطاف بیانشون میکنه به معنای بیاهمیت بودنشون نخواهد بود.
قدم سوم حقیقت عریانه، که برخلاف دو مرحله اول معمولا ناخوشاینده (چه گفتن و چه شنیدنشون) و وقتی اتفاق میافته که آنچه باید در دو مرحله اول رخ میداد، نداده. یعنی ما متوجه ماجرا نبودیم، یا بودیم و برای برطرف کردنش یا تلاش در این جهت پیشخودحساب نبودیم. یا اصلا سیگنالها رو دریافت نکردیم و به اندازه کافی توجه نشون ندادیم.
اینجا باید بدونیم وقتی مسائل رو به شکل راحتشون حل نمیکنیم، به شکل سخت و ناخوشایندشون برمیگردند سراغمون. و خب اینجا حرفهایی رو میشنویم که دوست نداریم از آدمهای عزیز زندگیمون بشنویم. شاید نمیخوایم باور کنیم از بیرون اون شکلی به نظر میرسیم یا به شکل نابخردانه و صلبی دوست داریم به هر شکلی که هستیم پذیرفته بشیم!
آدمها اینجا دچار خطاها و اشتباهاتی هم میشن که گاهی خواسته و گاهی ناخواستهاند. مثلا فکر میکنند دیگه از چشم آدم رو به رو دوست داشتنی نیستند. درحالیکه با به وجود اومدن یک مسئله همهی رابطه زیر سوال نمیره و اصلا کسی که برای صحبت کردن میاد به دنبال حل مسئله و ادامه دوست داشتن فرد روبه روئه. بعضیها هم از این روش به شکل خودآگاه برای ساکت کردن طرف مقابل و فرار از سختیای که تغییر کردن میطلبه استفاده میکنند. که خب در ادامه تمام رابطه رو از بین میبره و یا به جدایی یا دروغگویی طرف مقابل ختم میشه.
در نهایت به نظر من در روابط سالم و عمیق، فارغ از دو مرحله اول بیان حقیقت عریان میتونه همیشه درجریان باشه چون اون دونفر عزت نفس کافی برای دیدن واقعیت و در صورت امکان تغییر دادنش رو دارن.
آدمیزاد، دیر یا زود با تصویر واقعی خودش روبرو می شود. اینکه در این رویارویی خوشحال باشد یا غمگین کاملا به خودش وابسته است...
آدمها قرار نیست مجموعهای گلچین شده از خواستههای ما باشند. جدا از اینکه آدمها نمیتوانند همه ویژگیهای خوب را یکجا و یکدست داشته باشند، حتی همان ویژگیهای خوب هم تبعات متفاوتی دارند که میتوانند مورد پسند ما نباشند.
برای مثال اگر از مهارتهای اجتماعی، خوشسر و زبانی و روابط عمومی خوباش کیف میکنید، نمیتوانید انتظار داشته باشید وقتی پیش شما نیست لال شود.
همانطور که اگر از ابتدا آرام بودن یا کم و گزیدهگوی بودنش را دوست داشتهاید نمیتوانید سرزنشش کنید که چرا در مهمانیها و مراسمها مشارکت فعالانه ندارد یا به اندازه شما با دوستان و خانوادهتان صمیمی نیست.
اگر از شخصیت پخته و شکلگرفتهاش لذت میبرید و میدانید چه اندازه برای رشد فردی و سلامت روان خود تلاش کرده است، نمیتوانید انتظار داشته باشید به اندازه همسن و سالهایش در زندگی مالی و شغلیاش موفق باشد. برعکس آن هم درست است. نمیتوانید از کسی که بیشتر عمرش را صرف کار کردن، پول در آوردن یا بدست آوردن یک مهارت دشوار کرده است انتظار داشته باشید در جنبههای دیگر زندگی آنقدرها عمیق و پخته باشد.
اگر ظاهر بسیار زیبایی دارد و به همین خاطر دوسش دارید نمیتوانید انتظار داشته باشید در طول مسیر به چشم دیگران نیاید یا دردسرهایی در این خصوص نداشته باشید.
(البته ما میتوانیم تلاش کنیم ویژگیهای رفتاریمان را کنترل کنیم. میتوانیم با وجود برونگرا یا اجتماعی بودن حد ومرز صمیمیتمان را در روابط نگه داریم. با وجود درونگرا بودن سعی کنیم مهارتهای اجتماعی لازم برای موفقیت را کسب کنیم. در کنار پختگی ذهنی و سلامت روان و پرداختن به علایقمان به آینده مالیمان هم توجه کنیم و...ولی هیچ چیزی نمیتواند بدون تبعات باشد)
در سمت دیگر ماجرا هم همین است. یعنی صفات عموما منفیای وجود دارند که سویههای مثبتی به آن چسبیدهاند. بهتر بگویم: صفات منفی کارکردهایی در جامعه داشتهاند که باعث ماندگاری آنها با وجود زشتی و پلیدیشان میشود. برای مثال برنده بودن یا برنده شدن در بسیاری از بازیهای اجتماعی و مالی جدا از هوش و تواناییهای دیگر گاهی نیاز به خشونت و بداخلاقی، سلیطه بودن، هرزه بودن، دروغگو و متظاهر بودن و صفاتی از این قبیل دارد.
این به آن معنا نیست که بدون داشتن این صفات نمیتوان به موفقیت رسید یا برنده بود، اما مسیر طولانیتر و پرزحمتتر و امکان و شانس رقابت احتمالا کمتر خواهد بود.
در نهایت باید متوجه باشیم بدست آوردن هر ویژگی خوبی احتمالا به قیمت بدست نیاوردن یک ویژگی مثبت دیگر بوده است. و هیچ پکیج کامل یا حتی نسبتا کامل از این صفات در آن بیرون وجود ندارد.
اینکه مزایا و معایبی به صفات خوب و بد چسبیدهاند و امکان جدا کردنشان بدون گرفتن آزادی طرف مقابل وجود ندارد. و این ما هستیم که سرآخر باید ترکیبی دلخواه از این ویژگیها را، با تمامی سویههای نیک و شرش در یک نفر انتخاب کنیم.
آلبرت الیس معتقد بود "هدف زندگی گذراندن اوقات خوش است" اما او لذتگرای دراز مدت بود نه لذتگرای غیرمنطقی و کوتاه مدتی که بخاطر ارضای تمایلات زودگذر به درد دراز مدت تن میدهد.
روزی از او پرسیدم : اگر هدف از زندگی، داشتن اوقات خوش است چرا طی ۱۵ سال گذشته یکبار هم به مرخصی نرفتهای؟!
من فکر میکردم الیس در تضاد بین فلسفه و زندگیش گیر افتاده بود. اما شگفت زده شدم وقتی به سرعت پاسخ داد:
"اشکالی دارد اگر واقعا از کارم لذت ببرم؟ هیچ وقت نگفتهام که همهی ما باید به شیوهی یکسان اوقات خوش داشته باشیم."
۲۶ نشانه بلوغ عاطفی - قسمت اول
1- می دانی که بیشتر رفتار بد دیگران از ترس و نگرانی است نه از روی حماقت یا رذالت. حق به جانب بودن را رها میکنی و به جهان به عنوان جایی که یا از احمق پر است یا از هیولا، نمینگری. این باعث میشود که چیزها در ابتدا قطعیت کمتری داشته باشند ولی در طولانی مدت بسیار جالبتر به نظر برسند.
2- فهمیده ای که چیزی که توی ذهن توست به طور خودکار توسط دیگران قابل درک نیست. قبول داری که، متاسفانه، ناگزیر هستی که احساسات و نیات خود را با بکارگیری کلمات، شفاف کنی و تا با آرامش و وضوح صحبت نکرده باشی نمی توانی دیگران را به خاطر درک نکردن منظورت سرزنش کنی.
3- فهمیده ای که – به طور قابل توجهی – بعضی وقتها اشتباه میکنی. با شجاعت فراوان اولین قدمهای لرزان خود را به سوی معذرتخواهی (هر از چند گاهی) برمیداری.
4- یاد گرفته ای که به خودت اعتماد کنی. نه با رسیدن به اینکه تو آدم بزرگی هستی، بلکه با فهمیدن این نکته که بقیه نیز به اندازه تو نادان، ترسیده و گم شده هستند. همه ما در طول مسیر جبران می کنیم و این اشکالی ندارد.
5- دیگر از سندرم ایمپاستر رنج نمی بری چون پذیرفته ای که چیزی به نام یک آدم مشروع (موجه) وجود ندارد. همه ما، به درجات مختلف، سعی می کنیم در حالیکه داریم حماقتها و جنبه های ناشناخته خود را تحت کنترل نگه می داریم، یک نقش ایفا کنیم.
6- پدر و مادرت را می بخشی چون می فهمی که آنها برای توهین به تو، تو را به این دنیا نیاورده اند. آنها نیز با مشکلات و بدبختی خودشان دست و پنجه نرم میکردند. از یک جایی به بعد، خشم جایش را به دلسوزی و شفقت میدهد.
7- به تاثیر عظیم چیزهای کوچک روی احوال آدمی پی برده ای: زمان خواب، فشار کار، قند خون، استرس و غیره. و در نتیجه یاد گرفتهای که درباره موضوعات مهم و حساس با کسی که دوستش داری بحث نکنی مگر اینکه همه خوب استراحت کرده باشند، غذا خورده باشند یا چیز دیگری ناراحتشان نکرده باشد...
8- می دانی که وقتی نزدیکانت سرت غر میزنند یا توی اعصابت می روند معمولا قصد آزار و اذیت تو را ندارند، آنها احتمالا تلاش میکنند به تنها روشی که بلدند توجه تو را جلب کنند. یاد میگیری که استیصال را در پس لحظه های نه چندان خوشایند کسانی که دوستشان داری تشخیص بدهی و -در یک روز خوب – به جای اینکه قضاوت کنی به حساب عشق بگذاری.
9- اگر کسی ناراحتت کند، دلخوری و نفرت را برای مدتها با خود حمل نمیکنی. به یاد میآوری که به زودی خواهی مرد. انتظار نداری که دیگران بدانند که مشکل چیست. تو مشکل را به طور مستقیم به آنها میگویی و اگر درک کردند، تو آنها را میبخشی. و اگر درک نکردند، به شکل دیگری باز هم تو از آنها میگذری.
10 - به این نتیجه رسیده ای که از آنجاییکه زندگی خیلی کوتاه است، بسیار مهم است که حرف دلت را بزنی، روی چیزهایی که واقعا می خواهی تمرکز کنی و به آنها که دوستشان داری بگویی که چقدر برایت مهم هستند. احتمالا هر روز.
11- باورت را به کامل بودن تقریبا در همه زمینه ها از دست می دهی. هیچ آدم کامل، شغل کامل یا زندگی کاملی وجود ندارد. در عوض، قدر چیزهایی را که به اندازه کافی خوبند می دانی. فهمیده ای که خیلی چیزها در زندگیت از یک نظر نا امید کننده و از بسیاری جهات به اندازه کافی خوبند.
12- فضایل کمی بدبین بودن درباره نتیجه کارها را درک می کنی. و در نتیجه به آدمی آرامتر، صبورتر و با گذشت بیشتر تبدیل می شوی. بعضی از ایده آل گراییهایت را رها می کنی و آدمی قابل تحمل تر می شوی. (کمتر عجول، کمتر صلب، کمتر خشمگین)
13- می فهمی که نقاط ضعف شخصیت هر فردی با نقاط قوتی در تعادل است. به جای کنار گذاشتن ضعفهای یک نفر، به کلیت تصویر او می نگری. بله شخصی مو را از ماست می کشد ولی در عین حال به طرز زیبایی دقیق است و به هنگام حادثه محکم. بله شخصی کمی نامنظم است ولی در عین حال بسیار خلاق است با افق دیدی وسیع. می فهمی که آدم کامل وجود ندارد و هر قوتی را ضعفی همراهی می کند.
WHEN DO YOU KNOW YOU ARE EMOTIONALLY MATURE?
ترجمه: #علی_سخاوتی
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 4 days, 2 hours ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 2 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months ago