?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 9 months ago
از #عبدالمهدی_نوری خوندم
سعدی تو کیستی؟!
زدم به سیم ندانستن، که جهل آخرِ داناییست
که هست مردن تدریجیست، که نیست کُنه نمیراییست
زدم به سیم ندانستن، که این دو روزهی وانفسا
زمین بسیط سفیهان است، زمان بساط تنآساییست
که نانجیبترین مردم، در این مقاتله میرویند
و از مصالحه میگویند، نگو! که بادیهپیماییست
به خواب دیدمش از نخوت، مرا ندیده گرفت و رفت
به خنده گفتمش: این موهوم غریبه نیست، همینجاییست
و عشق این عبثِ محجور، و عشق این هدرِ مهدور
به طعنه گفت: که ای بی من! چه روزهات تماشاییست
برو که هیچکسی جز من، پناهگاه ملالم نیست!
که عشق تیشهی اوهام است، که عشق توشهی تنهاییست
به چند دادهامت؟ صنّار، چگونه میگذرد؟ دشوار
بمیر آفت هستیخوار! که مرگ راز شکوفاییست
#فاطمه_مولانا
#شعر_خوب_بخوانیم
کانال شاعر??
@fateme_moulana
#چهارم_دیماه_1365
#عملیات_کربلایچهار_لو_رفته_بود
افتاده بر کنارهی کارون به خواب ناز!
با دست و بال بسته و با چشمهای باز
از حسرتِ به آب زدن در عطش بسوز
با زندهزنده خاک شدن در وطن بساز
ماییم و عذرخواهیِ فرماندهای که نیست
ماییم و شرمساریِ ایرانِ سرفراز
با اینکه رود رود به خاکت گریستیم
ناسور میشود فقط این داغ جانگداز!
تنهاییِ تو را چه کسی درک میکند؟
گیرم تمام شهر بیاید به پیشواز!
سیسال زیر خاک نفس حبس کردهای
با دستهای بسته و با چشمهای باز
آزاد باش ماهیِ کارون... نفس نگیر
تا بلکه زود بگذری از این شب دراز!
خونینتر از آنم که ببینی بدنم را
پیراهن عثمان مکن ای عشق تنم را
یک عمر در آغوش تو میزیستم اما
امروز به یک باره گرفتی وطنم را
هر بار که من خواستم از عقل بگویم
فریاد برآوردی و بستی دهنم را
از بغض فروخورده به جز اشک ندیدم
مردم بگذارید بگویم سخنم را...
تسکین پدر جامه من بود، نبردید!
حالا برسانید به کنعان کفنم را!
امید به دریا شدنم بود زمانی
امروز ببینید بیابان شدنم را...
روزی به یک درخت جوان گفت کُندهای:
باشد که میزِ گوشهی میخانهای شوی!
تا از غمِ زمانه بیابی فراغِ بال
ای کاشکی نشیمنِ پیمانهای شوی
یا اینکه از تو، کاسه ی «تاری» در آورند
شورآفرینِ مطربِ دیوانهای شوی
یا صندوقی کنند تو را، قفل پشتِ قفل
گنجی نهان به سینهی ویرانهای شوی
اما زِ سوزِ سینه دعا میکنم تو را
چون من مباد آنکه «درِ» خانهای شوی!
چون من مباد شعلهور و نیمهسوخته
روزی قرین ِ آهِ غریبانهای شوی
چون من مباد آنکه به دستانِ خستهای
در مویِ دخترانِ کسی شانهای شوی
•
روزی به یک درخت جوان گفت کُندهای:
«باشد که میزِ گوشهی میخانهای شوی»
پینوشت:
از شروع #آیینه، من تمام نوسرودههایم را برای نقد و نظر دوستان دانشمندم در آیینه خواندهام و اصولا هرگز برای خود -و هیچ یک از معاصرانم- حدی ورای نقد و نظر متصور نبوده و نیستم که ما همه در دامنههای بلندترین رشتهکوه شعر جهان سرگردانیم.
در این میان جا دارد از دوست دانشمندم #بهروز_آورزمان سپاسی ویژه داشته باشم که از او، #شعر و #فروتنی و #پشتکار را بسیار آموختهام.
بهروز که خود به تنهایی باعث برپایی یک کانون است، فروتنانه از نخستین جلسات، در کانون آیینه ما نشسته و پشتوانهی من و تمام آیینهداران بوده است...
مجال نقد این غزل را به بهروز سپردم تا همه بدانند چقدر نقد و نظرش را محترم میدانم و دوستش دارم.
همچون همیشه مشتاق نظرات منتقدانهی تکتک عزیزانم هستم.
یکبار که داشتم از سر کوچه میپیچیدم شنیدم که پیرزنی گفت :شبیه محمدِ منی. نوجوان بودم، خجالت کشیدم بپرسم محمدِ تو کیست، کجاست؟ به پیرزن لبخند زدم و گذشتم.
گذشت و چندین سال بعد، داشتم در راهروهای دادگاه، کلافه و گرمازده، دنبال واحد کپی میگشتم که پیرمردی صدایم زد :پسرم، گفتم بله، گفت شما موتور داری؟ گفتم بله چطور؟ گفت :دم در دیدم از موتور پیاده شدی. من باید خیلی زود برسم خانه، میشه من رو برسونی؟ گفتم :حاج آقا کار دارم من، باید چیزی رو کپی کنم، برسونم دست منشی دادگاه، گفت :باشه من منتظر میمونم شما کارت رو انجام بدی.
کارم را انجام دادم و دیدم پیرمرد روی یک نیمکت منتظر من است. گفتم برویم، تیز و بز بود، پشت من تند و تند قدم برداشت و تا موتور را روشن کردم فوری پرید تَرک موتور و گفت :برو خیابون خوش تا بگم کجا بری. گازش را گرفتم و رفتم، یکی دو کوچه را آدرس داد و پیچیدم، رسیدیم دم درشان، پیاده شد. گفت بیا توو، بیا گرمه یک شربت خوشمزه به تو بدم.
خانه اش ویلایی بود، بدم نمی آمد یک سر بروم و ببینم حیاطش چه شکلی است. در را باز کرد و رفت توو، من هم با اندکی فاصله و دو سه تا یا الله بلند، پشت سرش.
چیزی که میدیدم را باور نمیکردم. تمام افرادی که از خانواده ی من مرده بودند، جمع بودند در آن حیاط! پدربزرگ ها و مادربزرگ هایم، عمه ام، عمویم... غریب بود. مبهوت بودم که صدای پیرمرد بهت و وحشتم را در هم کوبید، گفت : در را پشت سرت ببند محمد جان! خوش آمدی به خانه
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 9 months ago