?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year, 1 month ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 9 months ago
آسوده بر کنار چو پرگار می شدم
دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت
این آتش نهفته که در سینه ی من است
خورشید شعله ایست که در آسمان گرفت
بر برگ گل بخون شقایق نوشته اند
آنکس که پخته شد میِ چون ارغوان گرفت
مظفر جهانگیری فرمان یافت ...
با انبوهی از اندوه مایلم دوستان، مخاطبان و خوانندگان این کانال را مطلع سازم که مظفرم، همسرم، پدر فرزندانم و مالک کانال ظفر نامه، دیده از دیدار یار و دیار فرو بست و در نهایت ناباوری با سفر ابدی به وادی خاموشان، رُخ در نقاب خاک کشید .
مرحوم پدر : یادگار
مادر داغدار : ماه طلا
همسر سوگوار : سیما
دختران دلشکسته بابا و پسران ماتم زده پدر : دریا، البرز، توفان، مارینا، نورا، کی فرخ .
بر ما گذشت نیک و بد اما تو روزگار
فکری به حال خویش کن این روزگار نیست...
ریسمان واقعیت...
به** نظرم مهدی خلجی یکی از معدود روزنامه نگاران ایرانی است که در توصیف و تشریح حال و آینده کشور و حکومت و جامعه رویکردی نسبتاً واقع گرایانه دارد. او که تربیت شده ی محیطی آخوند زده هست امروز پس از پشت سر گذاشتن ماجراهای متعدد در زندگی شخصی و عمومی به اتاقی پر از کتابهای نامرتب در واشنگتن پناه برده و از آنجا گاهی به یاد دوستانش می آورد که دنیا دست چه کسی هست.؟
تأکید او بر واقع گریز بودن اپوزیسیون حکومت ایران، چه شاه دوستان پدر سالار و چه مدعیان نازک خیال حقوق بشر، کمتر به مذاق رسانههای فارسیزبان و گردانندگانش خوش می آید.
باید اذعان کرد که خمیره و محور سخن پراکنی یا به اصطلاح تحلیل اوضاع ایران از جانب هر دو معارض حکومتی یا معاند یکی است و آن اطمینان بخشیدن به هواداران و طرفداران خود است، حتی تا ماورای مرزهای تحمیق و فریب.!
فکرش را بکنید چند آدم ناتوان در نگارش و بیان با دانشی ناقص و مخدوش در شناخت روابط بینالملل جامعه شناسی و اقتصاد، متکلم به یک زبان منطقهای و فاقد ارتباط موثر با مراکزقدرت و ثروت جهان ، اگر برگی در ایران از درخت بیفتد یا در خاورمیانه پایی بلغزد یا در آمریکا بویی بپیچد یا در کهکشان آندرومدا برقی بدرخشد، این جماعت آنرا نشانه نصرت خدا برای خود و گروهشان اعلام می کنند و سندی می شمارند بر حقانیت خود.
ای کاش بجای هر صد نفر از جنس نوری زاده یا بشیر تاش یا سازگارا یا عبادی و ... یک نفر از فلز مهدی خلجی فرصت می یافت به واقعیات گشاده تر کند؛ هم چنان که بجای علم الهدی و احمد خاتمی و آن چند نفر که ظاهراً اساتید. دانشگاههای ایرانند و نماینده مجلس که در رسانه ملی یکه تازند و از خود راضی.
جای دوست ...
رفتارشناسان جانوری در بین بعضی گونه های میمونی نوعی رفتار خاص را شناسایی و مشاهده کرده اند که می ت**وان آنرا «نماد سلطه از طریق روابط جنسی» نامید.
این رفتار که عموما در باغ وحش ها و محیط های محصور، بویژه در بین بابونها دیده شده، مبتنی بر آن است که نرهای بتای این گونه سگ صورت، نومید از داشتن سهم غذای مناسب و یا امید جفتگیری در مقابله با نرهای آلفای گله، راه تمکین و «ماده نمایی» را بعنوان تدبیری موثر برای تداوم حضور در گله انتخاب می کنند.
نر ماده های مذکور بدین منظور به رغم داشتن اندامهای نرینه، رفتاری ماده وار در پیش میگیرند و حتی اجازه می دهند نرهای آلفا بر پشت آنها سوار شوند تا مگر خیالشان راحت شود که این گروه مخنث نه قابلیت جنگیدن و نه تدبیر اتحاد و شورش دارند.
آنچه مرا در این شامگاه زمستانی به یاد آن مطالعه میدانی انداخت، مشاهده مصاحبه اخیر رضا پهلوی بود، به عنوان یک ایرانی احساس ننگ و خجالت کردم که مردی شصت و چند ساله از هموطنان سابق من، منتسب به خانواده ای با آن نیای نامدار، بی نیاز از مال دنیا و دلگرم به غوغای یاران و حلقه هواداران چنین سخیف و خوار به دریوزه نگاه و نانپاره بر آستان رئیس تازه آمریکا دخیل می بندد.
پادشاه خواهی مانند هر مکتب و مسلک سیاسی دیگری برای خود شرافتی دارد و حرمتی و آدابی. آنچه از رضا پهلوی دیدم شباهتی به شاهان و پهلوانان ایران زمین نداشت، گرچه از پدری چنان گریزان و از مادری چنان سبک مایه و بی سر و سامان، انتظاری جز این داشتن نابجاست.
بماند که پیش از این آنکه او را همچون پسر خود می دانست به احترام بلندی نام ایران و لوت خواری این دریوزه گر هر سفره ناپاک، بهتر آن دانست او را با گله سگان دشمن ایران، از بنیامین تا بن سلمان به جویدن استخوان رها کند.
به قول مولا: یا اشباه الرجال و لا رجال
و به گفته صائب:
آهن و فولاد از یک کوره می آیند برون
آن یکی شمشیر گردد، دیگری نعل خر است ...
«سیمای زنی در میان جمع»
نگاهی به شمایل مجعول فرح دیبا در تصویر فریبندهی یک نوستالژی
(قسمت چهارم)
آثار نقاشی از مانه و مونهی پست امپرسیونیست به موزه هنرهای معاصر سرازیر شده بودند تا آثار پیکاسو و پولاک پستمدرنیست و حتی پاپ آرت اما به وضوح مشخص بود که خرید این قبیل آثار و به نمایش گذاشتن آنها صرفا یک "ژست" است و نه منبعث از یک نیاز اجتماعی یا یک خلاقیت بی مهار فردی، تا چه برسد به آثار هویت خواهی که میکوشیدند نماد های فرهنگ سنت ایران را با مفهوم برساخت های مدرن سازگار کنند. آیا واقعا فرح دیبا نشانههایی از درک پیامهای دکتر نصر، دکتر نراقی، دکتر آدمیت، دکتر آشوری، آل احمد، شریعتی و... هرگز از خود نشان داد؟ پاسخ کماکان خیر است.
فرح دیبا صرفا در درک پیامهای فلسفی دوران جدید و فهم معنای سیاسی جایگاه خود ناتوان نبود بلکه او هرگز نتوانست جایگاه عروس مدرنیته را در ساختار اجتماعی و سیاسی پسا مرداد ۳۲ نیز درک کند. اشارات پنهان و آشکار رجال کهنه کار دربار پهلوی و حتی شخص محمدرضا شاه به بلاهت او و امکان سو استفاده رفقایش از این بلاهت به خوبی موید این دیدگاه عمومی بودند. کشف چندین کانون مخالفت تند با رژیم پهلوی در تشکیلات وابسته یا منسوب به فرح دیبا را نیز میتوان نشانه دیگری از این دست تلقی کرد اما شاید ویرانگر ترین ضربهی تیشهی او به ریشه نظام سلطنت را میتوان در دو سال پایانی حکومت پهلوی سراغ گرفت؛ آنجا که او خواست به عنوان کنشگری سیاسی و در مقام نایب السلطنه ناخدایی باشد برای کشتی لنگر از کف دادهی بی مهاری که زیر شلاق انتظارات اجتماعی داشت کژ و مژ میشد.
بیتردید نطق معروف "صدای انقلاب شمارا شنیدم" که به تشویق فرح و اعوان و انصار بر زبان محمدرضا پهلوی جاری شد یکی از بدترین و نابهنگام ترین بیانیه های سیاسی بود که میتوانست توسط نظامی استبدادی در جامعهای سنتگرا ابراز شود. بدتر از آن اصرار و اِبرام به انتخاب شاهپور بختیار، این ناپلئون متوهم، برای نخست وزیری بود؛ بی حمایت هیچ نهاد اجتماعی یا سازمان سیاسی و صرفا به اتکای چند وهم و آرمان غیر قابل اتکا.
به خوبی میدانیم که رهبر هر انقلاب سران رژیم ماقبل آن هستند و فرح دیبا با مجموعه عملکرد های خود از این قائده عمومی مستثنی نیست او هرگز ظرفیتهای فکری و شخصی لازم برای پیشبرد اصلاحات و نزدیک کردن حکومت با مردم را در دوره پهلوی نداشت و جز "ریاست عالیه" در سازمان های نو بنیاد جایگاه دیگری نمیتوانست داشته باشد. کاری که او کرد و امروز به عنوان افتخار برای او و برای سلطنت پهلوی ستوده میشود در واقع عمل به یک تکلیف یا مسئولیت بود که خود نشانهای از درک ضروریت و اهمیت آن نمیگوید.
تاثیر برنامهریزی های انجام شده، ساختار پدید آمده و منابع صرف شده در دو دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ عرصه فرهنگ عمومی ایران که در این پس زمینه انجام شد چنان بزرگ و عمیق بود که تا به امروز شاکلهی تصمیم گیری های دولتی، تخصیص منابع، و قضاوت عمومی را زیر سیطره گرفته است و به عنوان رفتاری طبیعی محسوب میگردد.
در واقع اگر نقش سیندرلای جشن مدرنیسم ایران را از او جدا کنیم آنچه از او باقی میماند صرفا نقش زنی نه چندان موفق در ایفای نقش همسری و نقش مادری خواهد بود.
سراسر زندگی خانوادگی او با همسرش آغشته به داستانهای خیانت و بیوفایی شوهر است تا جایی که به روال سنتیترین نمایندگان خانوادههای ایرانی دم از پذیرش چند همسری زد.
ضعف شخصیت فرح دیبا به نگه داشتن شوهر در رختخواب قانونی خلاصه نمیشد و دامنهی آن تا به امروز در رابطهاش با فرزندان و زندگی منزوی آنها از یکدیگر و خودکشی دو تن از ایشان نیز بازتاب دارد. او سالهاست که زندگی جداگانه و دور از فرزندانش را در پاریس پی گرفته است؛ چیزی بینابین رفتار کنتس های تزاری و روشنفکران فرانسوی. بی هیچ سایه برای آسایش رهگذران و بی هیچ حاصل برای افشاندن بذری که به کار آینده آید.
حال بسیار رقت انگیز مینماید که گروهی از پادشاهی خواهان ایرانی تلاش دارند تا این میت به زندگی نشسته را که در ۸۵ سال حضورش نه توانست همسر خوبی باشد، نه مادر خوبی و نه ملکهی خوبی به عنوان مادر مردمی معرفی کنند که از هر کلیشهای دارند فاصله میگیرند. تنوع و تکثر سلیقههای سیاسی و اجتماعی البته امری جایز است و در زمانهای که افسانهی تخت بودن کره زمین هنوز طرفدارنی دارد، شیفتگی نسبت به رنگ و لعاب سلطنتی نیز حتما برای خود مشتریانی خواهد داشت.
?
«سیمای زنی در میان جمع»
نگاهی به شمایل مجعول فرح دیبا در تصویر فریبندهی یک نوستالژی
(قسمت سوم)
فرح دیبا در وجه نمادین ناخدای این کشتی هزار بادبان ماموریت داشت تا هیچستان ایرانِ مدرن را پر از معنا کند و باید اذعان کرد که خود او و هم مسلکانش به خوبی از این فرصت استفاده کردند و چنان که گفته شد چرخشی مخصوص و غیر قابل چشم پوشی در محتواسازی برای فرهنگ ايران را سازمان دادند. این چرخش، با توجه به ابعاد سازمانی و بودجه های دریافت شده توانست در شکل یابی ساختار اجتماعی ایران نیز موثر واقع شده و حتی به رقم ارزش های دینی انقلاب ۱۳۵۷ به کار کرد های خود در زمینه ی سکولاریزاسیون و فاصله از سنت ها تداوم دهد که شواهد مثال آن نیز بسیار فراوانند و از آن جمله میتوان به نقش گروه موسیقی چاوش در ابتدای انقلاب اشاره کرد، یا اعطای نقش مرجعیت فکری و اخلاقی به روشنفکران برآمده از زمان شاه در چالش های اجتماعی چهار دهه ی اخیر و حتی رشد جنبش فمنیسم.
نکته ی جالب در مورد نقش فرح دیبا در رشد فمنیسم را میتوان در غلبه ی روبنای نمادین او دانست بر زیربنای فکری که او هرگز نداشت با این همه اثر خود را توانست برجا بگذارد و آخرین نمود چنین تاثیر گذاری را میتوان پیشنهاد پادشاهی نور پهلوی دانست؛ یعنی جایگزینی دختری بالیده در آمریکا، نا آشنا به زبان و فرهنگ ایرانی برای تداوم سلسله ای که مدعی ایست نماینده ی فرهنگی باستانی و چند هزارسالانه ی پدر سالار است!
نقش و جایگاه فرح دیبا را نباید در مشابهت با نام هایی چون گردآفرید یا شهربانو یا پری خان خانم و چند نام معدود دیگر در تاریخ ایران جست یا مشابه ادیبان گردن فرازی چون رابعه، مهستی، پروین، طاهره یا فروغ.
حتی لقبی که برای او ساخته شد نیز در تاریخ و ادب و فرهنگ ایران فاقد سابقه و پشتوانه بود، شهبانو!
کارکرد خانم دیبا به عنوان عروس مدرنيته ی باسمه ای ایران، متکی و مستحضر به جایگاه دولتی بود که مستقیما از فرهنگ غربی به ایران انتقال داده بودند، همچون سایر کارکرد های جامعه ی اروپایی قرون جدید.تصویری آمیخته با هزار فانتزی قصه های برادران گرین، که در تجملات جشن های تاج گذاری و دوهزار و پانصد ساله به نهایت خود رسید و آن دخترک بی ادعا را از حیاط خانه ی مادرش برداشت و برد به بلندای نظام های سلطنتی پاریس.
با فهرست بلند بالایی از آداب و رسوم و تشریفاتی که سیندرلا و سفید برفی و ملکه الیزابت باید رعایت میکردند تا نماد یک دربار سلطنتی باشند.
البته چنین تصویری نمیتوانست و نمیبایست در رویکرد مدرنیسم پهلوی اولویت باشد، چون چنین رفتار اشرافیت زده ای در عمل منجر به فاصله گرفتن ملکه ی ایران از کارکرد های اجتماعی درنظر گرفته شده برایش میشد و او را در سطح دو عروس پیشین دربار محدود و مقید میکرد، درحالی که فرح قرار بود بازکننده ی پنجره ها به روی عناصر فرهنگی زمانه ی معاصر باشد. اگر قرار نبود فرح دیبا در فانتزی های سلطنتی شبیه دربار های شمال اروپا باشد و اگر قرار نبود نقش سنتی همسران و مادران شاهان سنتی ایران را تکرار کند، پس چه راهکاری در پیش روی او و برنامه ریزان سعد آباد وجود داشت؟ از میان زنان وابسته به حکومت ها که در آن دوران مورد توجه رسانه ها بودند، او حتی نمیتوانست به تصویر کسانی مانند ایملدا مارکوس یا ژاکلین کندی شباهت داشته باشد، نه خودش استعدادش را داشت و نه فرهنگ ایرانی هنوز آنقدر بی پروا شده بود.
راهکار هوشمندانه در این میان تقلید نصفه و نیمه از نقش بانوانی همچون النور روزولت بود که در حاشیه شوهر قدرتمند خود وظیفه ی خلق روابط عمومی انسان دوستانه ای را بر عهده گرفته بودند، با ارتباطات موثر با جامعه ی روشنفکری و هنرمند و بدون استفاده از الزامات دست و پا گیر سلطنتی.
یک جور مادرخوانده ی اجتماعی به جای مادر مردم یا مادر کشور فارغ از ارزش های اسطورهای و اخلاقی اما موثر و مفید در روابط اجتماعی مدرن.
چرخ زدنهای سیندرلا با آوای شیرین موسیقی والس مدرنیسم بیست سالی به درازا کشید، زیر درخشش چهل چراغهایی که با ضرب پول نفت روشنی میدادند. جادو را اما پایانی بود و در صبحگاهی سرد زنگ پایان آن بصدا در آمد. چه کار میتوانست بکند در آن زمانهی پرشور رهبری مدرنیتهی دولت ساخت ایرانی. آیا او به جز دلخوش بودن به ظاهر خیره کنندهی مظاهر این مدرنیسم توانست نشانهای از درک مبانی آن مانند فلسفه هنر معاصر نشان دهد؟ پاسخ منصفانه خیر است.
( ادامه ?) t.me/zafarnameh
«سیمای زنی در میان جمع»
نگاهی به شمایل مجعول فرح دیبا در تصویر فریبندهی یک نوستالژی
(قسمت دوم)
اما در آن روز که فرح دیبا به عنوان همسر سوم محمد رضا پهلوی دفاتر ازدواج را امضا میکرد، دیگر قرار نبود بخشی از این تقدیر تاریخی باشد، او حالا باید فراتر از نقش خانوادگی، چهرهی زن معاصر ایرانی را ترسیم کند چنان که زمانهی مدرن میخواست و میپسندید. ظاهر عروس مدرنیته باسمهای ایران همانگونه بود که انتظار میرفت، باریک و بلند بالا با صورتی استخوانی و لبخندی سرد که او را بیش از هر چیزی دیگر شبیه میساخت به مدیران زنی که در دهه ۱۹۶۰ میلادی در حال عروج در دستگاههای دولتی و بازرگانی غرب بودند، با باطنی تهی از فروغ فرزانگی «روزگار شگفتانگیز نو» و بیشتر خو گرفته با آزادی های سبک زندگی اروپاییان در دوران پسا جنگ دوم جهانی.
فرح دیبا نیز همچون سایر جوانان آن زمانه بازتابی بود از گفتهی ژرژ کلمانسو و از همین رو بیشتر در محافلی دیده میشد و با کسانی که خیال میکردند سوسیالیست هستند و میل طبیعی جوانانهاشان به دیدن تغییرات اجتماعی را بخشی میدانستند از اعتقاد به دستگاه پیچیده فلسفی ماتریالیسم دیالکتیک.
رویکردی که در اندک مدتی تبدیل شد به پذیرش کارگزاری یکی از تکالیف پیشنهادی دولتهای نئولیبرال یا شرکتهای بازرگانی مانند آنچه میشد در ترکیب کارمندان سازمان های نو ظهور دولتی ایران مشاهده کرد که مملو از کارمندان آرمانگرا بوده ولی در عمل کارکردی جز برنامهریزی برای تثبیت نظام سرمایهداری یا تبلیغ ارزشهای آن نداشتند.
فرح دیبا را گذشته از آن وجه نمادین همسری پادشاه که بدان خواهیم پرداخت، می شود یکی از عالی رتبه ترین نقش بازان این نمایش دانست.
رژیم پهلوی که میبایست در کنار نوسازی ارتش خود، تخریب ساخت سنتی جامعه، پایهریزی اقتصاد با محوریت اتصال به روابط تجاری بینالملل در عین حال چهرهای مقبول و پیشرو از خود در افکار عمومی جهانی میساخت لازم بود تا حرکتی فرهنگ محور و حتی الامکان پر زرق و برق را آغاز نماید. رهبر چنین حرکتی نمیتوانست کسی باشد که از قصهی اصلی حکومت فاصله داشته باشد یا پیوند های قویتر از مدرنیسم با سنت داشته باشد. با وجهی نمادین و امکان برخورداری همه جانبه از امکانات مادی و در صورت لزوم زور نیروهای امنیتی.
با قابلیت جذب نسبی گروه روشنفکران سکولار دو دل و رمیده پس از ماجراهای مرداد ۳۲ که نه میتوانستد در روابط سنتی گذشته رشد کنند و نه ظرفیت های انقلابیگری داشتند.
سازمانها و نهادهای فرهنگي که در این دوره تاسیس شدند همان ابزاری بودند که در ترسیم چهره دوران موسوم به "زمان شاه" بیشترین اهمیت و نمود را دارند؛ سازمان پرورش فکری کودکان و نوجوانان، موزه هنرهای معاصر، تئاتر شهر، تالار فارابی، سازمان های پیشاهنگی و شیر و خورشید سرخ، حمایت از مادران و نوزادان، صنایع دستی و... بخشی از فهرست نهادهای جدیدی بودند که با این ماموریت پا به عرصهی وجود گذاشتند و به نحوی بسیار نمادین تحت ریاست عالیهی فرح دیبا و سایر اعضای خاندان پهلوی.
فرح دیبا به کمک دوستان و برخی وابستگان خانوادگی خود در این میان به چهرهای بارزتر از دیگر اعضای خاندان سلطنتی مبدل شد و دفتر او عملا درگیر مدیریت فضای هنری و فکری ایران پسا انقلاب سفید گشت.
روشنفکران مهمی از همهی جناح های فکری در دفتر او و یا سازمان های وابسته به او مشغول تولید محتواهایی شدند که باید تصویر سنتی ایران را استحاله میکردند به تصویری شبیه قبله گاه های مدرنیته ،
شاید از این رو بود که در جشن سالانه هنر شیراز از سنتیترین شیوههای نواختن موسیقی تا جسورانه ترین اشکال روابط انسانی امکان تجلی یافتند، احتمالا بیشتر برای اینکه رژیم میخواست عدم جانبداری خود در کلنجار سنت و مدرنیسم را به نمایش بگذارد.
درواقع هم پای خلق اقتصاد دولتی، طبقه ی متوسط کارمند دولت، قشر هنرمند نیز به اجزای تمدن بزرگ پهلوی اضافه شد.
هنرمندان این دوره که اغلب روشنفکرانی با اندیشه های رقیق سوسیالیستی یا ناسیونالیستی بودند تحت تاثیر اندیشه های رایج در اروپا به ویژه مکاتب اصالت وجود و اصالت ماهیت، رفتاری در پیش گرفتند که حاصل آن تولید آثار هنری التقاطی بود.
ترکیب های بعضا نچسب و نامفهومی بین نماد های کهن فرهنگی و روش های بیان مدرن که بازار رو به رشدی درمیان خریداران نو کیسه ی وابسته به دولت داشت، اما کاملا دور از سلیقه ی عمومی جامعه.
درواقع نوعی ژدانویسم معکوس لیبرالی که هرزآبه های آن به شکل سینمای فیلم فارسی و تئاتر های لاله زاری و موسیقی کوچه بازاری مشاهده میشد و نقاط اوج آن در اسنوبیسم پرویز شاپور، هانیبال الخاص، ایران درودی، و دیگر اعضای حلقه های هنر و ادبیات مطرح در فضای رسانه ای آن دوران که هنوز نوستالوژی نیرومندی را نمایندگی میکنن
( ادامه ?) t.me/zafarnameh
چه باید کرد ؟
در این صبحگاه پاییزی با دو خبر شوم از خواب بیدار شدم. خبر تجاوز دشمنی دیو صفت از بیرون مرزهای کشور و خبر جنایت انگلواره های خیره سر در درون کشور. یکی مسلح و مجهز به آخرین و پیشرفته ترین سلاح های دنیا و دیگری دلخوش به واپسگراترین و مفلوک ترین سلاح عهد عتیق ، جهل و تعصب !
در روز های پس از این بی گمان به سوگ کشتگان می نشینیم و به تیمار زخم خوردگان و خرابی ها را دوباره آباد خواهیم ساخت . اما جای زخم خنجری که دمادم در پشت ما فرو می رود ، زخمی نیست که به مرهمی به شود و دردی نیست که به تریاقی دوا شود .
اسراییل را می توان سرجایش نشاند، به پرتاب پرتابه هایی آتشین یا در پشت میز مذاکره ای طاقتفرسا اما با آن که تنپوشی ژنده بر تن دارد ، سلاحی عاریتی در دست و خشمی کور در دل چه باید کرد ؟
ما را صبحگاهی دیگر دربایست است . صبحگاهی که چشمانمان را به تمامی بگشاید به روی این جهان متکثر متنوع مغشوش . صبحگاهی که در آن توانستن دهان یاوه گویان خارجی را با تحقیرشان پاسخ داد و شناعت رفتار متجاسران داخلی را با بیرون راندنشان از عرصه های سیاست و جامعه . اگر چنین نکنیم ، تا سال ها پس از این نیز آسمانمان جولانگاه راهزنان بیگانه خواهد بود و کوره راه هایمان مکمن کفتاران بومی !
اگر کاری باید کرد ، آن کار موشک پرانی نیست به تنها یا گسیل چند مرزبان دیگر به بیابان ها و کوهستان ها . کار آن است که تدابیر شکسته را و اندیشه های بسته را و مسوولان خسته را از دست بنهیم ! امروز شاید بهتر باشد به جای پرسش از « چه باید کرد » پرسیده شود زین سپس « چه نباید کرد » !؟
t.me/zafarnameh
چه باید کرد ؟
???
یکی از دست پرورده های نظام آموزش علوم سیاسی کشور که گویا یک دکتری است برای خودش در صفحه اش نوشته : "از جمهوری اسلامی بپرسید چرا با کشوری ( اسراییل ) خصومت دارد که حتی با آن مرز مشترک ندارد ؟" ( نقل به مضمون )
همینجا متقابلا از آن اسوه علم و استاد نظریه ها و مکاتب سیاسی دوستان مودبش می پرسم : گیریم که ما خاورمیانه ای ها ی افلاطونی تبار اسیر ذهنیاتمان باشیم ، شما بفرمایید دولت آمریکا که خلاصه اصول لیبرالیسم و چکیده تمدن غرب و الگوی حکومتداری ممکن و مطلوب برای شماست ، در 120 سال گذشته چندبار با کشورهای هم مرزش جنگیده و چندبار در بقیه دنیا مرگ و ویرانی نثار کشورهایی کرده که کوچکترین گزندی به آن نرسانده اند ؟
به اتکای چه استدلالی به جز الحق لمن غلب ؟ بعد به مارکس و محمد و چه گوارا و خمینی بد و بیراه بگویید !
کم مانده این بزرگوار و همفکرانش در جهاد نکاحی که به نفع اسراییل و غرب راه انداخته اند به درجه رفیع سهادت خاتونی ( ! ) نائل شوند العیاذبالله !
الا لیبرالا انصاف می کن
1984 را تو سازنده ای یا من ؟
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year, 1 month ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 9 months ago