𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 19 hours ago
به دلیلی نامشخص، امروز صبح که پاشدم با ایمیل آیپدم کار داشتم، تصمیم گرفت برگرده به دهدوازده سال پیش. ایمیلهای «گزارش آز سیالات» و «نمرات درس شاسی و بدنه» و «ارائهی انتقال حرارت» و غیره. ایمیلهایی که ردوبدل شد بین من و همکلاسیهام که «تمرینهای سری اول سیستم سوخت» و «ترجمهی دیزل» و غیره. این وسط یه سری ایمیل با معلم آیلتسم اون موقع که فکر کنم دو-سه جلسه رفتم و بعد قطع شد، هر هفته براش رایتینگ میفرستادم و تصحیح میکرد برمیگردوند. یه سری ایمیل به دانشجوهای یه دانشگاهی تو آمریکا که ازش دربارهی اساتید و دانشگاه و مهاجرت پرسیده بودم. یه سری ایمیل از جاهای دیگه و غیره.
همهی اون دوران یهو تو قالب چهار تا دونه ایمیل پراکنده برگشت. خیلی عجیب بود. آرمینای دوازده سال پیش عجیب بود. مدل حرف زدنش، دغدغههاش، روزمرهش، اطرافیانش. وسط ایمیلها اسمهایی زنده شدن که اینطوری بودم که اوه. این. یعنی الان کجاست؟ یعنی داره چیکار میکنه؟ استاد راهنمایی که ردم کرد، چون حجابت فلان و سر کلاس کنار اون پسره نشسته بودی... حتی پسره رو هم یادمه. کیان. بچهی نازنینی بود. فکر کنم تو اینستا دیدم که رفته بود اروپا. شایدم اینجا بود. مطمئن نیستم، ولی ایران نبود. یه استاد راهنمای دیگه که توی دفتر مرکزی دانشگاه دفتر داشت و وقتی میرفتی تو دفترش از پشت میز بلند میشد: بفرمایید خواهش میکنم. اون یعنی کجاست؟ این آدما کجا رفتن؟ چی شدن؟ داستانشون به کجا کشید؟ اگه آرمینای دوازده سال پیش من رو امروز میدید، چی فکر میکرد...؟
فکر کنم... فکر کنم ذوقزده میشد. شگفتزده میشد. «تو تونستی!» «بهش رسیدی!» «به همهشون رسیدی!» «هیچکدوم رو ول نکردی!» کتاب نوشتی، کتاب چاپ کردی، باز نوشتی، باز چاپ میکنی. مهاجرت کردی. مدرکت رو از دانشگاهت تو کانادا گرفتی. مهسا رو آوردی اینجا. دارید با هم زندگی میکنید! همهی اینا! «تو همهش رو تونستی!» فکر کنم آرمینای الان... بلندپروازانهترین آرزوهای آرمینای دوازده سال پیش بود.
و این برای شروع امروز کافیه. :)
اتفاق غمانگیز این بود که هندزفریم رو جا گذاشتم و نشد آهنگ گوش کنم سازمان بنویسم. ولی اتفاق خوشحالکننده این بود که مانگا همراهم بود، پس تا رسیدن به محل کارم کف نمیکنم.🤝🏼
(چون آدم باید پیروزیهای کوچک رو توی زندگیش جشن بگیره.✨)
مثل آن که وقتی در حال سقوطی، ناگهان دستآویزی بیابی و به آن چنگ بیندازی. ارتشی وحشی از امید بیرحمانه هجوم بیاورد و قوم غاصب وحشت را بتاراند. قلبت هنوز سرزمینیست جنگزده در آن سپیدهدم پس از آخرین نبرد، ولی خورشید به سرزمینهای آزاد طور دیگری میتابد. #سازمان_طراحی…
باید دو تا ایمیل مهم بزنم که چیزهایی نیاز دارن و اون چیزها رو باید بشینم آماده کنم. یه متن مهمتر باید بنویسم، و کامنتهای بهنام روی یه متن دیگهای باید چک کنم. همه کارهای خیلی مهم. ولی دلم میخواد اول بنویسم. پس بیاید، ~~این لینک جم اسپاتیفایام.~~ من این صحنه رو مینویسم تموم میکنم، و میرم سر کارهای جدیترم.
بذار اول یادمون بیاد عاشق چی بودیم که حاضر شدیم این مسیر سخت رو بریم. :)
Btw, he IS hot. You’re on the right track.🤝🏼
خب، حالا که نوشتنم تموم شد، بیام اینجا هم یه چیزی بگم و برم. من توی چنل یکی دو تا آرتیست هستم که کارهاشون رو میذارن گاهی و دربارهش حرف میزنن و اینا. قبلاً هم برای کوارتت یا کلاً کارای من آرت زده بودن. آیدیهاشون رو دارم و هرازگاهی میرم بهشون میگم چقدر…
خب، حالا که نوشتنم تموم شد، بیام اینجا هم یه چیزی بگم و برم.
من توی چنل یکی دو تا آرتیست هستم که کارهاشون رو میذارن گاهی و دربارهش حرف میزنن و اینا. قبلاً هم برای کوارتت یا کلاً کارای من آرت زده بودن. آیدیهاشون رو دارم و هرازگاهی میرم بهشون میگم چقدر از کاراشون خوشم میاد، یا چقدر خوشحالم کرده فلان یا بهمان کاری که زدن. خواستم بگم که... این مهمه. بهعنوان آدمی که خودش خیلی انرژی میگیره از این که آدما بیان نه این که اصلاً از کارم تعریف کنن، بیان برای ابراز هیجان و علاقه، میخوام بگم یه چیز سادهی اینطوری، یه یادآوری این که «ببین من از آرتت خیلی خوشم میاد!» یا «فلان کاری که کردی بهنظرم خیلی باحال بود!» واقعاً انرژی مضاعفی به آدم میده. یه روزایی بوده که دقیقاً همون لحظه که داشتم فکر میکردم اصلاً چرا دارم مینویسم، یا چقدر این شخصیت مزخرف و زبالهست، یکی یه حرفی زده که کل روز :) شکلی بودم، هی میرفتم میومدم به مهسا میگفتم: «فلانی گفت اینطور!» و با خودم میخندیدم. :)) در این حد میخوام بگم.
از اونور هم، باز بهعنوان آدمی که خیلی تو موقعیتی بوده که سرد برخورد شده، یا بیاعتنایی شده به هیجانی که داشته برای اشتراک هنرش، این رو هم میدونم که آدم یهو به خودش و کارش و کل زندگیش شک میکنه. حتی وقتی میدونی توی یه زمینهی بهخصوصی خوبی. مثلاً من نود درصد موارد میدونم شخصیتهای زنده و جذابی دارم، ولی باز یه رفتاری میبینم که... میدونید؟ آدم دلسرد میشه.
بخوام خلاصه کنم دوستان، هنرمندها (من نویسندهها رو هم در این دسته میچپونم👹) منتال درستی ندارن.💁🏻♀️ لطفاً با هنرمندهای اطرافتون با مهربونی برخورد کنید و گاهی راهتون رو کج کنید تا به هنرمند محبوبتون که یه چنل سینفره داره و برای دل خودش و شما آرت میذاره، بگید چقدر کارهاش ذوقزدهتون میکنه. چون مهمه.
راستش رو بخواید، تهش، اینه که برای آدم مهمه.
I can use who I want
And I taste what I please
In this world I get all my fantasies
There’s a hand on my throat
And a child at my feet
But the weight of the world won’t bend my knees.
No war, no peace
’Till I lead them all
Leave me with my demons
Hear my voice call...
Your heart's a mess
You won't admit to it
It makes no sense
But I'm desperate to connect
And you, you can't live like this.
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 19 hours ago