نوشته‌های یک نویسنده کوچک

Description
سلام من صالح رستمی هستم، این کانال قرار است بازتابی باشد بر وبلاگم به همین نام:

salehrostami.blogfa.com

If you are killed because you are a writer, that's the maximum expression of respect, you know.
- Mario Vargas Llosa
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months, 3 weeks ago

2 months ago

نقاب از نقاب افتاد

سقط القناع... عن القناع... عن القناع...
سقط القناع...
لا إخوة لك يا أخي، لا أصدقاء!
يا صديقي... لا قلاع!
لا الماء عندك، لا الدواء، لا السماء، ولا الدماء...
ولا الشراع، ولا الأمام، ولا الوراء...
حاصر حصارك... لا مفرُّ!
سقطت ذراعك، فالتقطها!
واضرب عدوك... لا مفر...
وسقطتُ قربك، فالتقطني!
واضرب عدوك بي، فأنت الآن:
حرٌّ
حرٌّ
وحرٌّ
قتلاك... أو جرحاك فيك ذخيرة!
فاضرب بها! اضرب عدوك... لا مفرُّ!
أشلاؤنا أسماؤنا... أسماؤنا أشلاؤنا
حاصر حصارك بالجنون!
وبالجنون!
وبالجنون!
ذهب الذين تحبهم، ذهبوا...
فإما أن ( تكون )
أو ( لا تكون )
سقط القناع عن القناع
سقط القناع، ولا أحد إلّاك في هذا المدى المفتوح للأعداء والنسيان!
فاجعل كل متراس بلد!
لا... لا أحد
سقط القناع...
عَرَبٌ أطاعوا رومَهم...
عرب وباعوا روحهم...
عرب... وضاعوا
سقط القناع عن القناع
سقط القناع...

نقاب از نقاب افتاد
هیچ برادری نداری ای برادر، هیچ دوستی ای دوست
نه آبی در دست داری، نه مرهمی، نه آسمانی و نه خون

نه بادبانی و نه آینده‌ای و نه گذشته‌ای
محاصره‌ات را محاصره کن
هیچ گریزی نیست

بازویت افتاد، برش دار
و با آن دشمنت را بزن

هیچ گریزی نیست

من در کنارت افتادم، مرا بردار و با من دشمنت را بزن

و اکنون آزادی
آزادِ آزاد

کشته‌هایت...
یازخمی‌هایت...
در تو ذخیره‌ای هستند پس با آن‌ها به دشمنت حمله کن

هیچ راه گریزی نیست

پاره‌های تن ما نام‌های ما هستند.
نام‌های ما پاره‌های تن ما هستند.

محاصره‎ات را با جنون بگیر
و با جنون
و با جنون

آن هایی که دوستشان داری رفتند
پس باشی یا نباشی نقاب از نقاب افتاد
نقاب افتاد و هیچ کس جز تو در این گستره باز برای دشمنان و فراموشی نیست.

پس هر سنگری را وطن قرار بده

نه هیچ کس نیست...نقاب افتاد

عرب‌هایی که از رومیانشان اطاعت کردند...عرب‌هایی که روحشان را فروختند...عرب‌هایی که گم شدند...

نقاب از نقاب افتاد

نقاب افتاد

شعری از محمود درویش

@Rwriter

2 months, 2 weeks ago

جمشید: اول امیدواری زیاد من کار را خراب کرد.
ضحاک: امیدواری به چی؟
جمشید: که دنیا هر چیز سالم و تازه را خیلی راحت می پذیرد.
ضحاک: دوم؟
جمشید: اعتماد به دیگران.
ضحاک: اعتماد به کی ها؟
جمشید: به اون‌هایی که تمام شبانه روز مثل پروانه دور و بر من می‌گشتن.
ضحاک: کی‌ها بودن؟
جمشید: همونایی که الان دوروبر تو هستن.

تکه‌ای نمایشنامه ضحاک نوشته غلامحسین ساعدی

@Rwriter

3 months ago

A particularly germane example occurs in the Rassam Cylinder, which belongs to the same literary genre as the Cyrus Cylinder and includes a memorialization Ashurbanipal’s suppression of the revolt led by his brother Shamash-shum-ukin in 648 BCE:

"Out of hunger, the flesh of their sons and daughters they ate . . . Afterward, I ripped out the tongues of those officers whose mouths had blasphemed against Ashur, my master, and then slaughtered them; any soldiers found still alive were flogged in front of the winged bulls built by Sennacherib, my grandfather; I whipped them on Sennacherib’s tomb, and then tossed their quivering flesh for the jackals, the birds, and the fish to eat. In this way I placated the wrath of the gods who had become incensed by their ignominious deeds."

From Discovering Cyrus: The Persian Conqueror Astride the Ancient World by Reza Zarghami

یک مثال بسیار مرتبط در کتیبه استوانه‌ای رَسام رخ می‌دهد که به همان شیوه نوشتاری استوانه کوروش نگاشته شده است و شامل یادبودی از سرکوب شورشی توسط آشوربانیپال (آخرین پادشاه آشوریان) است که به رهبری برادرش، شمش-شوم-اوکین در سال ۶۴۸ قبل از میلاد رخ داد:
«از گرسنگی، گوشت پسران و دختران خود را خوردند... بعداً، زبان‌های آن افسرانی که علیه آشور، سرور من، کفر گفته بودند را از حلقومشان بیرون کشیدم و سپس آنها را کشتم؛ هر سربازی که زنده مانده بود در مقابل گاوهای بال‌دار ساخته شده توسط سناخریب، پدربزرگم، شلاق خورده شد؛ آنها را بر روی مقبره سناخریب شلاق زدم و سپس گوشت لرزانشان را برای کفتارها، پرندگان و ماهی‌ها انداختم تا بخورند. به این ترتیب، خشم خدایانی را که از اعمال ننگین آنها خشمگین شده بودند، آرام کردم.»

از کتابِ کشف کوروش: فاتح ایرانی بر فراز جهانِ باستان نوشته رضا ضرغامی

@Rwriter

4 months, 1 week ago

If [Tom] had been a great and wise philosopher, like the writer of this book, he would now have comprehend that Work consists of whatever a body is obliged to do, and that Play consists of whatever a body is not obliged to do. And this would help him to understand why constructing artificial flowers or performing on a treadmill is work, while rolling tenpins, or climbing Mont Blanc is only amusement.

From
The Adventures of Tom Sawyer
By Mark Twain

5 months, 3 weeks ago

پیامی به ملت ایران به مناسبت انتخابات ۱۵ تیر ۱۴۰۳

انتخابات هشت تیرماه ۱۴۰۳، پیام‌های مهم و متعددی دربر داشت که اینجا فرصت پرداختن به همهٔ آن‌ها نیست. از جمله نتایج برآمده از این رویداد مهم آن بود که مشخص شد درصد بزرگی از جمعیت صاحب رای کشور، یا آیندهٔ مطلوب خود را در میان هیچ‌کدام از چهره‌های تایید‌شده ندیدند؛ یا نامزدها را در جایگاهی ارزیابی نکردند که بتوانند به آنچه می‌گویند عمل کنند؛ یا  می‌خواستند به مسالمت‌آمیزترین شکل ممکن، بگویند که خواستارِ تغییراتی بسیار بزرگ‌تر هستند.
نمی‌توان کتمان کرد که بخشی از آنانی هم که رای دادند، در حوزه‌هایی، با گروه اول، هم‌نظر بودند؛ مگر در این نکته که، هنوز رگه‌هایی از امیدِ به بهبود در دل داشتند. شاید همهٔ پیام‌ها را بتوان در این عبارت کوتاه اما بسیار هشداردهنده خلاصه کرد که؛ بخش بزرگی از جامعه، این صندوق رای -که می‌تواند مسالمت‌آمیزترین و کم‌هزینه‌ترین ابزار برای حل مشکلات بزرگ از جمله تعارض منافع باشد- را، ناتوان از انجام ماموریت یادشده ارزیابی می‌کنند.
اینکه آیا همهٔ پیام‌هایی که در رخداد روز ۸ تیرماه، توسط مردم داده شد، شنیده هم شده است یا نه را آینده آشکار خواهد کرد. آیا این پیام مهم شنیده شد که ظرفیت‌های در اختیار، برای ایجاد تغییراتی حتی اندک و تدریجی، ولی پایدار و ماندگار در زندگی مردم، در حال زوال است؟
ما در مناسبت‌های دیگر، هشدار داده‌ایم که التهاب‌های بزرگ خارجی در کنار چالش‌های عظیم اقتصادی در حوزه‌های آب، انرژی، بودجه و فرابودجه، بانک، صندوق‌های بازنشستگی، و فقر و نابرابری، در یک طرف و التهاب‌های عمیق سیاسی، فرهنگی و اجتماعیِ داخلیِ برآمده از شکاف در حال بزرگ‌تر شدن بین‌نسلی در طرف دیگر، جامعهٔ ایران را بسیار ناپایدار کرده است. این شکنندگی ناشی از آن است که حسب تجربه، گروه‌های بزرگی از زنان، جوانان و بخش بزرگی از قشر متوسط، کسانی را که رای و نظر آن‌ها را در نظام حکمرانی نمایندگی و پیگیری کنند، نمی‌یابند.
لازم می‌دانیم توجه هم‌وطنان گران‌قدر را به این نکتۀ مهم جلب کنیم که زمین بازی انتخابات روز ۱۵ تیر با انتخابات روز  ۸ تیر متفاوت‌است. کارکرد انتخابات ۱۵ تیر، به‌طور کامل و بسیار تعیین‌کننده، پیش‌گیرانه و سلبی است. این انتخابات به‌طور ناگزیر، نه برای بیان خواسته‌ها، بلکه برای اعلام ناخواسته‌هاست. برای پیش‌گیری از تحمیل هزینه‌های بیشتر بر تن نحیف ایران عزیز و ممانعت از حاکــم شدن باورها و سیاست‌هایی است که بارها نخواستن آن‌ها فریاد زده شده است.
از نظر ما، ابعاد بزرگ مشکلات خارجی و خطرات بزرگ‌تر پیش روی مرتبط با آن، در کنارِ شکاف‌های عمیق و واگرای ناشی از ناترازی‌های مالی و زیست‌محیطی، ظرفیتی را برای تحمل ضربات ناشی از رویکردهای پرهزینه‌ در روابط خارجی و آزمودن ایده‌های توهم‌آلود و علم‌ستیز در مواجهه با مشکلات داخلی، باقی نگذاشته است.
از این‌رو، خاضعانه از شمـا ملت شریف ایران، به ویژه زنان و جوانان، دعـوت می‌کنیم، صرفاً برای کاهش احتمال مواجه‌شدن با بحران‌های غیرقابل کنترل و افتادن در مسیر صعب بدون بازگشت، در انتخابات تعیین‌کنندهٔ روز ۱۵ تیر شرکت کنید.

داود سوری- محمد طبیبیان- موسی غنی‌نژاد- فرهاد نیلی- مسعود نیلی

5 months, 4 weeks ago

چرا رای می‌دهم؟

(قسمت یک)

در روزهای منتهی به انتخابات 1400، در یادداشتی تحت عنوان «فردای فوت کردن یا نکردن شمع» نوشتم فارغ از این که رای بدهیم یا ندهیم، فردای انتخابات باید کارهای مهم‌تری انجام بدهیم. من نه در آن انتخابات و نه در انتخابات‌های 98 و 402 شرکت نکردم. اما در این یادداشت سعی می‌کنم بگویم چرا رای خواهم داد و چرا ضمن احترامی که برای همه تحریم‌کنندگان انتخابات دارم، آن را وظیفه‌ای اخلاقی می‌دانم.

چشم‌انداز کنشگری و انحطاط کنشگری

ابتدا باید بگویم مدل فکری من برای تغییرات پایدار مبتنی بر تغییرات خرد و بزرگی است که از طبقه متوسط جامعه و قدرتمندی آن صورت می‌گیرد. بنابراین در این مدل فکری، هر گونه تضعیف طبقه متوسط و کم‌کردن این قدرت باطل است. شاید برای همین است که هرگونه کنشگری اپوزوسیون خارج نشین برای تحریم ایران را اشتباه و حتی خیانتکارانه می‌دانم. تغییرات در جامعه توسط طبقه متوسط عمدتا شهرنشین صورت می‌گیرد. این طبقه متوسط است که دارای قدرت است. متاسفانه جریانی که امروز تحریم انتخابات را تجویز می‌کند، این موضوع را در نظر نمی‌گیرد. این جریان در نظر نمی‌گیرد که تضعیف طبقه متوسط تنها آشوب‌های اجتماعی را ممکن می‌سازد و منجر به تغییرات نمی‌شود. چندی پیش در یک مصاحبه در برنامه چشم انداز ایران اینترنشنال، مراد ویسی، تحلیل‌گر این شبکه گفت: مردم دیگر تغییرات را از خیابان دنبال می‌کنند و نه از صندوق رای. من تحلیلی از این خیانتکارانه‌تر ندیدم. انگار اوست که قرار است هزینه حضور در خیابان و تضعیف طبقه متوسط را بدهد. تحریم‌کنندگان انتخاباتِ خارج نشین اساسا برنامه مشخصی برای فردای آن ندارند. احتمالا اگر مهسا امینی کشته نمی‌شد و به قتل نمی‌رسید، همین بسیج مردمی خودجوش را هم نمی‌توانستند به پای خودشان بنویسند. مساله من با تحریم انتخابات انحطاط کنشگری است. چه خوشمان بیاید و چه خوشمان نیاید، انقلاب #ژینا_امینی به هدف اولیه و مردمی خود رسیده است: تغییرات فرهنگی عمده در طبقه متوسط زنان ایرانی. و این تغییرات حاصل سال‌ها مبارزات خردی بود که با آخرین دومینوی این تحولات تکمیل یافت. اما این انقلاب نتوانست به اهداف ثانویه‌ای که بعدا میخواست به آن برسد، دست یابد: یعنی برافکندن سیستم سیاسی فعلی و تغییرات عمده سیاسی. چرا؟ چون این انقلاب دچار انحطاط کنشگری شده بود. شاید هیچ کمدی‌ای تلخ‌تر از این نیست که شبکه اینترنشنال، سعید سکویی را در اوج تحولات 401 دعوت کند و مجری شبکه با التماس به او بگوید که خواهشا کمی مودب‌تر باش. شاید خوانندگان بگویند که سعید سکویی و حتی اینترنشنال انقلابی (به معنای حامی حقیقی تحولات انقلاب مهسا) نبودند، اما واقعیت این است که نمی‌توان از این نشانه منحط به راحتی عبور کرد. در واقع سعید سکویی به خاطر اقبال نسل جوانی آمد که دنبال او بودند. نسلی که به اشتباه فکر می‌کند راه تغییر از روش‌های خشونت آمیز ساده است.
رای دادن، از آن طرف راهی برای گشایش کنشگری است. راهی برای این است که بگویم: دیدی می‌توانیم انقلاب راه بیندازیم، خشن باشیم. حال باید با دنیا تعامل کنی. سر عقل بیایی. حجاب بان نگذاری. ممکن است پرسش این باشد: آیا آقای پزشکیان می‌تواند منجر به این کارها شود؟ واقعیت این است که هیچ تضمینی وجود ندارد. ولی حداقل برنامه‌اش این است. در واقع پزشکیان نوید قدرت گرفتن دوباره طبقه متوسط است. قدرت گرفتن اقتصادی این طبقه. تا شاید کنشگری‌های مناسبی رخ دهد.

مشروعیت بخشی بازی ما نیست

ما ادعای مبارزه با سیستم ناکارآمد فعلی را داریم، اما اصرار داریم در زمین آن بازی کنیم. واقعیت این است که مشروعیت زمینِ بازی طرفداران وضع موجود است. مثل این می‌ماند شما در جلسه‌ای شرکت کنید و از حضار جلسه انتقادات تندی کنید و بعد حضار جلسه بگویند آمدن تو تائید ماست چون تو بالاخره آمدی در جلسه. واقعیت این است که Voter suppression یا تنگ‌کردن مشارکت انتخابات یک تکنیک است برای اقلیت. حالا چه با تکنیک‌های ملموس مانند رد صلاحیت باشد و چه با تکنیک‌های نرم مانند مشروعیت سازی از صندوق رای. این بازی سیستم است. و لزومی ندارد ما در این بازی شرکت کنیم و حرکت خودمان را نداشته باشیم. آنچه مشروعیت آور است، عملکرد سیستم است. سیستم در آبان 98 و در دی 96، یک مشارکت 76 درصدی را پشت خود داشت. اما از آن استفاده‌ای کرد؟ اگر قرار بود مشارکت ما کمک به استفاده سیاسی باشد که حکومت از آن برای تحریم نشدن استفاده می‌کرد. واقعیت این است که رای ما مشروعیت آور نیست.

@Rwriter

6 months, 3 weeks ago

جنایت نازی‌ها علیه یهودی‌ها، جنایت اسرائیل علیه عرب‌ها را توجیه نمی‌کند (هیچ جنایتی نمی‍‌تواند توجیه کننده، جنایت دیگر باشد). اینکه ستم دیدگان به این زودی می‌توانند ستمکاران سنگدلی بشوند آدم را در ناامیدی تاریک فرو می‌برد، دنیا مثل قبر می‌شود و انسان بودن مایه شرمندگی است.

قانا، 18 آوریل و کشتار دانسته و عمدی بیش از صد و بیست نفر غیرنظامی، آن هم برای هدف‌های انتخاباتی، آن هم به دست تنها دموکراسی خاورمیانه! و بدتر از این بی‌اعتنائی همگانی اسرائیلی و آمریکایی!

یادداشت پنج می 1996 شاهرخ مسکوب

در کتاب روزها در راه

@Rwriter

6 months, 3 weeks ago

اما در واقعیت، تفاوتی بین «کارگر» و دیگر کالاها وجود دارد؛ تفاوتی که اقتصاد مرسوم هیچ راهی برای شناختن یا ارزش‌گذاری آن ندارد، به جز راهی که به هر حال به طور اجتناب‌ناپذیری در دنیا وجود دارد: این که کارگران درد را احساس می‌کنند.
اگر خطوط تولیدی بسیار گران شوند، ممکن است خاموش شوند؛ با وجود این به خاطر سرنوشت ناعادلانه‌شان گریه نخواهد کرد. کسب و کارها می‌تواند از زغال‌سنگ استفاده نکنند و به گاز طبیعی رو بیاورد، بدون آن‌که منبع انرژی‌ای که به آن بی‌توجهی شده خود را از روی صخره به پایین پرتاب کند. در مقابل کارگر عادت دارد به هر کاهش قیمت یا کم‌رنگی حضورش واکنشی احساسی نشان دهد. در اتاقک توالت عمومی هق‌هق می‌کند، (الکل) می‌نوشد تا ترس از ناکامی را پنهان کند و ممکن است ترجیح بدهد بمیرد تا این که بی‌فایده باشد.

چنین پاسخ‌های احساسی ای به ما می‌فهمانند دو الزام واگرا وجود دارند که درباره موقعیت (status)، همزیستی دارند: «الزام اقتصادی» که می‌گوید وظیفه‌ی اصلی تجارت به دست آوردن سود است و الزام «انسانی» که باعث می‌شود کارگران تشنه‌ی امنیتِ شغلی، احترام و حق تصدی باشند.

درحالی که ممکن است این الزامات مدتی طولانی بدون هیچ اصطکاک ظاهری‌ای کنار هم حضور داشته باشند، همه‌ی کارگران، به جز آن‌هایی که فریب وابستگی به حقوق را خورده‌اند، می‌دانند قطعا هر وقت شرکت به انتخابی بین این دو مجبور شود، همیشه طبق منطق نظام تجاری، این الزام اقتصادی است که پیروز می‌شود.

قطعه‌ای از کتاب اضطراب موقعیت یا Status Anxiety نوشت الن دو باتن، ترجمه سید حسن رضوی که نگارنده کانال آن را کمی پالوده است.

@Rwriter

9 months, 1 week ago

بندِ ساعتِ پیشکشی

یکی از تجربه‌های خاص زندگی من، دوره یک ماهه آموزشی سربازی نخبگان بود. در روز پایانی دوره، در حالی که همه ما خدا خدا می‌کردیم زودتر ولمان کنند برویم پی‌کار و زندگی‌مان، مسئولین پادگان برای ما یک مراسم اختتامیه دوره ترتیب دادند و به همه‌مان یک لوح تقدیر دادند و یک ساعت مچی به عنوان هدیه یادبود. کاری که در دوره‌های سربازی دیگر صورت نمی‌گیرد. اما ساعت‌ پیشکشی، یک نکته داشت. اکثر ساعت‌ها بند سفیدی داشتند که به نظر اکثر سربازها زشت بود و به خود ساعت نمی‌آمد و شاید از هر ده ساعت یکی بند یشمی‌ تیره، سرمه‌ای یا مشکلی داشت. تقریبا اکثر هم‌رزم‌هایم، بیشتر دوست داشتند، سریع ساعت را که برایش صف طویلی تشکیل شده بود، بگیرند و بروند. عده‌ای هم حتی راضی بودند بدون ساعت پادگان را ترک کنند. اما عده‌ قلیلی با حرص عجیبی نه تنها دنبال گرفتن ساعت بودند، بلکه زودتر رفته بودند توی دفتر یگان تا ساعتی را پیدا کنند که بندش سفید نیست. از قبل هم آمار ساعت‌ها را در آورده بودند تا بند سرمه‌ای یا مشکی را صاحب شوند و حتی عده‌ای هم خیلی شوخی/جدی بر سر تصاحب ساعت‌هایی که بند سفید نداشتند با هم گلاویز شدند. این ولع عجیب عده‌ای سرباز نخبه، که قرار بود در آینده بالاخره کاره‌ای در این مملکت یا جهان شوند مرا ترساند. و مرا به یاد آدمیانی انداخت که در زندگی همینجوری حرص می‌زنند. همینجوری دنبال چیزهایی هستند که لزوما حقشان نیست و حاضر اند برای بدست آوردنشان دست به هرکاری بزنند. همینقدر ذلیل و البته حقیر اند. من اخیرا خیلی به این تصویر فکر میکنم: که جامعه‌ای که در آن دروغ، غیبت، خیانت، ناراستی، حرص و طمع رواج دارد، شاید نباید بیش از حد بر حاکمانش خرده گرفت و البته نکته مثبت ماجرا این بود که از جمع سربازانی که من میدیدم، شاید تنها دو سه درصدشان اینگونه بودند و این نقطه امیدواری بود. و این نکته که شاید بیشتر کسانی که من با آن‌ها همرزم بودم انسان‌های شدیدا درجه یک و والایی بودند. و این نقطه امیدواری من بود.

@Rwriter

9 months, 2 weeks ago

ما هرگز نمی‌دانیم که چه می‌خواهیم ، زیرا از آنجا که فقط یک بار زنده‌ایم، این زندگی را نه می‌توانیم با زندگی‌های پیشین مقایسه و نه با زندگی‌های آینده تکمیل کنیم.

از کتاب جسم و جان نوشته #میلان_کوندرا ترجمه #احمد_میرعلایی نشر #فردا

@Rwriter

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months, 3 weeks ago