Arman Shadivand آرمان شادی وند

Description
Arman Shadivand (Armando)


https://castbox.fm/va/5735832


instagram
http://instagram.com/Armanshadivand

http://instagram.com/savedarrehshahr


soundcloud
http://soundcloud.com/Armanshadivand
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months, 3 weeks ago

1 month ago

.
به برهوتی رسیدم که در آن چشمه‌ای نبود،
در روزی که بادهای موسمی در تصادم و در اجماع بودند و گردبادهای نامرئی بر سطوح کوفته می‌ساختند.
می‌دانستم با شروع فصل بارش در آنجا رستاخیزی اجباری رخ خواهد داد.
خاک آنجا دارای لکه‌‌هایی به رنگ سفیدِ بادبانی و در کل به به رنگ رُزِ تگزاس بود.
لایه‌ی سطحی برخی تپه‌ها نیز نخودی رنگ بود.
از دور تپه‌‌ای را نشان کرده بودم تا در آنجا بنشینم.
در این لحظات به یک موسیقی غم‌افزا گوش می‌کردم همچنین به مخمصه‌ای که اخیرا در آن گرفتار شده بودم فکر می‌کردم.
که هربار من را درگیر احساساتی می‌کرد که کاملا با هم در تناقض بودند احساس درماندگی و تسلیم شدن در مقابل حسی که آمیخته‌ای از عصیان و خِرَد بود.
حتی من را به یاد اوایل دوران سفر می‌انداخت.
وقتی به تپه رسیدم دیدم که آنجا دارای یک نشیمن است که همانجا بار انداختم.
حس عجیبی به من دست داد
حس کردم روی یک گورستان بسیار کهن قرار دارم.
و با آن مردگان خویشاوندم.
حتی حس کردم خودم در اینجا دفن شده یا کسی را در اینجا دفن کرده‌ام.
با چاقوی کوچکم خاک را کمی شکافتم اما هیچ چیزی پیدا نکردم.
اشک در چشمانم جمع شده بود.
و تندباد اشک‌هایم را با خودش می‌برد.
بعد آنقدر باد وزید که مجبور شدم آنحا را ترک کنم.
و به سمت نقطه‌ای در نزدیکی آن وادی پناه گرفتم که نام آن مکان را دایره‌ی سیزدهم گذاشته بودم.
آنجا دایره‌ای شکل بود و در یک گودی قرار داشت و کمتر بادگیر بود.
ساعاتی که در آنجا نشستم به این فکر کردم که چه چیزی باعث شد که غمگین باشم و بی اختیار اشک بریزم ؟
واقعا برایم مهم بود، دوست داشتم یک کشف تازه داشته باشم؛
اینکه گورستان همیشه جای گریه بوده است باعث شده حتی بی هیچ نشانه‌ای از گوری، ناخودآگاه گریه کنم؟
یا این فقط یک حدس بود.
در نهایت به این نتیجه رسیدم که ما شاید هرگز نتوانیم پاسخی برای برخی پرسش‌هایمان پیدا کنیم، زیرا گاهی در معرض همزمانیِ مقدس یا منحوسی از انواع احساسات قرار می‌گیریم...
منی که غمگین، امیدوار، عصیانگر، درمانده و امیدوار بودم./
📝آرمان شادی‌وند
📚از کتاب ماموریت غیر ممکن
@Armanshadivand

1 month, 2 weeks ago

آسمان حالات غریبی داشت.
فصل تغییر کرده بود اما بادهای موسمی غایب بودند.
بادها همیشه محرک‌های قدرتمند در تصمیم‌گیری‌هایم بودند.
زمان آمدنشان را حدس می‌زدم.
و فکر می‌کنم اینبار مانده بودند تا ترسناکترین لحظات را به اوج برسانند.
یعنی وقتی که تیر از چله رها شده باشد.
موجی‌ من را به سمتی می‌برد و موجی دیگر یه سمتی دیگر.
می‌دانم مانند همیشه تصمیم را در دیرترین زمان می‌گیرم.
مثل همیشه که مدت‌های زیادی را بر سر این دوراهی‌ها مانده بودم.
تصمیماتی که از سر شجاعت می‌گیری، نتایج فوق‌العاده به بار می‌آورند در حالی‌که خطر مرگ تا لحظه‌ی موفقیتِ احتمالی، سایه به سایه کنار توست.
و تصمیماتی که ترس محرکِ آنهاست امنیت به ارمغان می‌آورند اما فلاکت پای دائمی امنیت است؛
آنقدر که راحت به صورت خودت در آینه تف کنی‌.

من بر سر دوراهی‌های زیادی وقت گذرانده‌ام.
من بر دوراهی‌های بی‌شماری حتی زندگی کرده‌ام.
یک زندگیِ در تعلیق.
گاهی آنقدر وا داده‌ام تا دستی پنهان محرک من شود.
چون توان انتخاب نداشتم.
حالا این دوراهی کمی متفاوت تر از همیشه است؛
چونکه اینبار برخلاف همیشه
در هر دو مسیر
مرگ آن آشنای نقابدار حاضر است.
من در طول مسیرهایی که پیموده‌ام در نهایت به این نتیجه رسیدم که امنیت کثیف‌ترین دامِ ممکن است.
اصلا چه کسی گفته ایده‌آل ما انسان‌ها زندگی در امنیت است.
گوسفندان بیشتر به دست چوپان کشته می‌شوند تا گرگ‌ها.
من باید انتخاب می‌کردم شبیه به یک گوسفند بمیرم یا شبیه به یک جنگجو.
هرچند آن موفقیتِ احتمالی با شعله‌ی چراغ کوچک و کم‌سوی امید در دستم امکان‌پذیر بود.
یعنی زندگی شبیه به یک جنگجوی پیروز.
هیچکس نمی‌تواند شرایطی که در آن هستم و حتی شرایط‌های گوناگون در ادوار گذشته‌ام را با هر نوع شرایط دیگر قیاس کند و بعد قضاوت کند
چونکه من همیشه در نهایت تمام احساسات بودم؛
در نهایتِ شادی یا غم در نهایتِ شجاعت یا ترس در نهایتِ عشق یا نفرت.
در گذشته دوست داشتم مانند افسانه‌ها یک پیشگوی واقعی وجود داشته باشد تا به من تقلب برساند یا دست کم ثانیه‌ای از آینده را برای من نشان بدهد تا کمک کند تصمیم بهتری بگیرم.
ولی جذابیت زندگی و ارزش تصمیمات به بی‌خبری از نتیجه است.
همیشه در این اوضاع یاد خطی از حافظ افتاده‌ام که نوشته بود :
«فیض روح‌القدس ار باز مدد فرماید؛
دگران هم بکنند آنچه مسیحا می‌کرد.»
برای همین است که اولین قدم‌ها بر بیراهه‌ها مهم می‌شوند.
آری بادها مانده بودند تا اینبار من آغاز کنم.
آسمان حالات غریبی داشت./
📝آرمان شادی‌وند
#آرمان_شادی_وند
@Armanshadivand

2 months, 2 weeks ago

‍ "بازمانده"
آه پِتِنازای بی‌تفاوت
تو می‌دانی که بادها و خارها با همدیگر پرواز می‌کنند...
این سرو است که خواهد افتاد
بی کبوترِ سفیدی که غور بکشد در برهوت.

تمام مسیر را تشنه و تنها طی کردم...
وقتی قاطر و قمقمه‌ام گلوله خورده بودند.

در روزنامه‌های شیلی جایزه‌ی سَرِ بریده‌ام را دیدم.
و در اکوادور، تکه پنیری تازه بر تله‌موش بود.

آه پتنازای بی‌تفاوت
ای کاش دو جان داشتم.

گرگ و میشِ چشمانِ من
به زوزه‌ی دو گرگِ ختم می‌شد:
نُه هزارپای مرده دیدم
در کنار سنگ‌های داغ...
و تعبیر خوابم این بود :
که در کوبا کشته خواهم شد.

آه پتنازای بی‌تفاوت
ای کاش دو جان داشتم.

در کوچه‌های خاکیِ پرو
کودکان با کُلت‌های چوبین دوئل می‌کردند
و آرماندو از شانه‌ی راست دودَر شد.
مادرت بود
که با چشمان معصوم‌اش
برایم دعا می‌خواند...
وقتی از یاد برده بود
که زخمِ شانه‌‌ی من کتانِ شور می‌خواهد.

آه پتنازای بی‌تفاوت
ای کاش دو جان داشتم.

نقره‌ی آرژانتین به وزن جسدم
و قهوه‌ی برزیل به خروار...
این را تمام کلمبیایی‌ها نیز می‌دانستند.

آه پتنازای بی‌تفاوت
ای کاش دو جان داشتم.

در کوه‌پایه‌ی "نوادا دل سایاما"  زمین‌گیر شدم
و خروشِ "تیتیسکا" راه‌َم نداد...
جویندگان طلای "آتاکاما"
این‌بار ردپای خونی‌ام را دنبال می‌کردند.
و دوستانم در ونزوئلا قلبم را شکستند.

آه
پتنازای بی‌تفاوت
ای کاش دو جان داشتم.

باید از مرز بولیوی می‌گذشتم
دلم غذای تازه‌ای می‌خواست و چشمانم سیاهی می‌رفت...
جانم همچون کوهی سنگین بود
اما از نسیمی لطمه می‌دیدم.
و دائما زمزمه می‌کردم :
می‌خواهم زنده بمانم.

آه پتنازای بی‌تفاوت
ای کاش دو جان داشتم.

می‌دانستم "ایتایپو"یی از سگان مسخ
در برزیل راهم را خواهد بست.
و "پاسکوالینه"‌‌ای گرم در اروگوئه‌ نخواهم چشید.
میان امید و نا امیدی همچنان می‌تاختم.

آه
پتنازای بی‌تفاوت
ای کاش
دو جان داشتم.

هیچ‌گاه بر دروازه‌های مفرغین
ماهِ تمام در قرینه نخواهد نشست.
و بر دیوارهایِ از خارا
جز کفِ دستی خونی
نقش دیگری، مفهومی نخواهد داشت.
مردانِ سخت
بر دریاها پارو خواهند کشید...
اما او را که سخت‌تر از همه کسی‌ست
بکرِ جنگل را نصیب است، به رویا و اراده.

آه لرما
آه گریخالوا
آه بالزاسِ خوش‌کران
همگی با اجسادی شناور در چشم...
مستیزو و چیچیمکا
آپاچی و سالتااِتراس.

آه پتنازای بی‌نفس
اینجا آمریکاست
و همه‌ی سرخپوست‌ها مُرده‌اند./آرمان شادی‌وند
#آرمان_شادی‌_وند
@Armanshadivand
_
مستیزو :
نژاد دورگه‌ای از سرخپوست و اروپایی (اسپانیایی)
چیچیمکا :
نژادی از سرخپوستان وحشی!
آپاچی :
نام قبیله‌ای از سرخپوستان
سالتااتراس :
نژاد دورگه‌ای از چینو و سرخپوست.
(چینو: از موریسکو با اسپانیایی)
(موریسکو: از مولاتا با اسپانیایی)
(مولاتا : از اسپانیایی با آفریقایی )

نوادا دل‌سایاما :
نام کوهی در کشور بولیوی.
تیتیسکا :
نام یک دریاچه‌ی مرزی میان کشورهای پرو و بولیوی.
آتاکاما:
خشک ترین نقطه‌ی کره‌ی ززمین، واقع در قسمت شمالی کشور شیلی، سرشار از مس طلا و نقره.
ایتایپو :
یک سد در مرز پاراگوئه و برزیل.
پاسکوالینه:
از غذای سنتی کشور اروگوئه.
لرما , گریخالوا , بالزاس :
رودهایی در کشور مکزیک.

4 months, 3 weeks ago

آرمان شادی‌وند توسط وزارت اطلاعات بازداشت شد

5 months, 2 weeks ago

عملا راه برگشت بسته شده بود.
در اثنای وسوسه‌های راه‌راه
وقتی توام با هراسی بزرگ میل به بازگشت داشتم.
مغاک بی‌عبور را مشاهده کردم؛
تازه تراشیده، هراس‌انگیز و زشت.
چیزی که در مقیاسی بزرگ و غافلگیر‌کننده یادآور مجموعه حوادثی بود
که پشت سر گذاشته بودم؛
بوی باروت و خون، بوی سرما
بوی الکل بیمارستان، بوی سوپ جو ی مزخرف زندان،
تصویر حفظ ظاهر و لبخند فیک دشمنان جنگل با نقاب سبز و نگاه کثیف رئیس ادارات
و همه‌ی آن مزخرفات تهوع آور.

دیگر مانند گذشته به فکر انتقام فوری نبودم.
و یاد گرفته بودم غم‌ها را در جایی قایم کنم و در فرصت خاصی بیرون بکشم و گریه کنم.
با خودم گفتم
آنجا که ناجوانمردی و لاقیدی به حد کمال رسیده است
قیام دوباره‌ی من حکم یک دوئل را خواهد داشت نه یک مسابقه‌ی کشتی‌./

آرمان شادی‌وند
از کتاب ماموریت غیر ممکن
@Armanshadivand

5 months, 2 weeks ago

نمی‌دونم جمع کلمه‌ی ابله چیه ?
ولی ای ابله‌ها که رفع فیلترینگ رو آپشن به حساب آوردید
مشکل ما فیلترینگ نیست، چون فیلتر شکن داریم
مشکل ما قطع کامل اینترنت در زمان اعتراضاته./

#آرمان_شادی_وند

@Armanshadivand

6 months, 2 weeks ago

«بال کوسه»
بدترین‌ها را تجربه کردم بودم
و پس از آن دوره
دیگر هر رنجی در مقیاسی کوچک‌تر از رنجِ آن دوره
همچنین انواع رنج‌های دیگر برایم شوخی بودند.
آزاد و رها بودم
نمی‌خواستم تعلق داشته باشم.
هرگز قولی نمی‌دادم.
از همه فرار می‌کردم.
و هم‌رازی نداشتم.
در یک لاقیدیِ مقدس به سر می‌بردم.
در یک بی‌اعتمادیِ درست.
کسی نمی‌دانست چه کار می‌کنم.
در فرار کردن، قایم شدن، غیب شدن، ندیدن و نشنیدن تبحر پیدا کرده بودم.
بیشتر روزها در بیراهه‌ها در سفر بودم.
آن تکه از زندگی‌ام که چون بال کوسه بیرون از آب بود،
تکه‌ای دروغین بود تا توهمِ در دسترس بودنم را تراشیده باشم.
ارتباط من با آدم‌ها یک ارتباط فیک بود.
من به کسی ظلم نکرده بودم.
تنها حق داشتم ترجیح بدهم زخم‌های قدیمی دوباره باز نشوند.
از آن زخم‌ها متنفر بودم./
?آرمان شادی‌وند
? از کتاب ماموریت غیر ممکن
@Armanshadivand

6 months, 3 weeks ago

زمان سریع می‌گذشت
حتی در انفرادی زمان سریع می‌گذشت.
و این موهبتی نبود!
شنِ ساعتی بود که دفن‌ام می‌کرد.
در مصیبت اشغال سرزمین‌ام پنداری کارگری ناتوان بودم
که میخواستم زمان را متوقف کنم
تا روزهای بیشتری از زندگی‌ام را
در به یادآوردنِ سقوط اهریمن بگذرد.

آن شورشیِ بی‌طاقت که من بودم.
در زمانی بی‌رحم که سریع می‌گذشت
تا روزهای شکست‌اش به ماه‌ها و سال‌ها و دهه‌ها رسیده باشد./
?آرمان شادی‌وند
?از کتاب سلول انتهای راهروی دبیرستان

@Armanshadivand

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months, 3 weeks ago