کمال‌گرایی شما را وادار می‌کند در خانه بمانید، مانع از آن می‌شود که از فرصت‌ها استفاده کنید؛ و انجام پروژه‌هایتان را به تأخیر می‌اندازد، باعث می‌شود فکر کنید زندگی‌تان از آنچه در واقعیت هست، بدتر است؛ نمی‌گذارد خودتان باشید؛ به شما استرس می‌دهد؛ آنچه خوب است را در نظرتان بد جلوه می‌دهد؛ و سیر طبیعی انجام کارها را تکذیب می‌کند.

👤استفان گایز

ناظم حکمت :

تو آنجایی؛
و آنجا نمی‌داند که چقدر خوشبخت است.

استاد اعتماد به نفس دادن فقط مامانه و بس.
عکس ی مدل پیراهن بلند مجلسی رو که پسندیدم نشونش دادم میگم برا عروسی امین این مدل میخوام بدوزم.
میگه بشین سرجات تو خودتو نمیتونی جمع و جور کنی پیراهن بلند و میخوای جمع و جور کنی???

برگای درختای باغ ریختن رو زمین و جون میده برای عکس گرفتن، گفتم فردا بریم باغ، اگه ببرن ی چندتا عکس پاییزی بندازم. به زندایی گفتم مریمم بیارید، طفلیا از ترسشون هیچ جا نمیرن فقط کارخونه و خونه دایی یا مریم اینا میرن گفتم حداقل بیان دوتاهم اونا عکس بندازن.

منیره خواهر بزرگتر از مریم، خیلی خانم خوب و مهربونیه، دبیر هستن و با مریم تو ی هنرستان هستن مریم معاونه، منیره دبیر. زندایی میگه مریم پریروز میگه خواهرم منیره شماره دوتا ارازل و بهم داده و دوتا از النگوهای ضخیمشم دراورد داد گفت مریم این شماره لات و ارازل اینم النگوهام بفروشید بدید خانواده امین این ارازلارو بفرستن سراغ داماد بزرگه کتکش بزنن ادبش کنن?

به تو فکر می‌کنم
‏مثل آسمان به ستاره
‏و ستاره به شب
‏به تو فکر می‌کنم
‏مثل نقطه به خط
‏مثل حروف الفبا به عین
‏مثل حروف الفبا به شین
‏مثل حروف الفبا به قاف…
‏‌#سیدعلی_صالحی⁩

پارسال واسه تولد بابا ی پیراهن چهارخونه خیلی خوشگل خریدم ینی همه خوششون اومده و خیلی به بابا میاد، هرچقد میگم بسه ی سال پوشیدی دیگه بده من بپوشم نمیده?

به به نیکی جون خیلی خوش اومدی??❤️?

از صب یک حال کثافطی ام ها?‍♀
ی مدت بود داروهامو مصرف نمیکردم. گفتم دیگه از امروز شروع کنم دوباره مصرفشون کنم. و طبق معمول شربتو خوردم و مسموم شدم?
باید بعد چند روز مصرف میکردم به جای ۵سی سی ۳سی سی میخوردم که اذیت نشم.
از صب هیچی نخوردم جز چند تیکه کمپوت.
شبم شام خونه دایی کمال هستیم.
ی ۵۰نفری مهمون هس بزن و برقص هس.
البته الانم خونشون بزن و برقصه، همسایه هاشون اصرار کردن که حالا که مارو جشن عقد دعوت نکردین حداقل ی جشن خونه بگیرین بیایم عروس و ببینیم. مامان و خاله از صب خونه دایی هستن. ماما ساعت ۳ اومد لباس پوشید گفت زندایی به مریم زنگ زده که آماده شو بیا اینجا اونم گفته کار دارم نمیرسم بیام شب میام? و همسایه هایی که منتظر دیدن مریم هستن?
پاشم برم از آنا ی پیاله ماست بگیرم بخورم بلکه سم دارو از بدنم خارج بشه، بعدش بشینم لباسارو اتو کنم و برا شب آماده بشم.