منو کشید تو بغلش که گفتم
+علی؟
سرش و نزدیک سرم کرد و چونش و گذاشت روی موهام
_جونم؟
دستمو بردم سمتِ نور لامپِ خونه هایی که از روی بام خیلی کوچیک دیده میشدن
+اینا و میبینی؟
من به اندازه تمامِ اینا دوستت دارم
وقتی نزدیک شی میبینی چقدر بزرگن
وقتی دور شی میبینی چقدر زیادن!
سرم و بوسید و گفت
_یادته رفتیم بالایِ برج‌ ایفل؟
منو کشوندی بالا؟
خندیدم و گفتم
+آره ، چقدر غر غر کردی
_یادته چند تا پله داشت؟
+آره ، 1710 تا بود
_منم به اندازه تمومِ اون‌ پله ها دوست دارم
بهش نگاهی کردم و گفتم‌
+بی‌شعور! من چه شاعرانه گفتم‌ این‌ آقا با پله مقایسه میکنه!
خندید و سرم و نزدیک سینش کرد
_منظورم‌ این بود ، رسیدن بهت خیلی سخت بود ، خیلی خسته شدم ، کشیدم‌ عقب
ولی بلاخره بهت رسیدم!

#رمان‌علی‌یاسینی

https://t.me/+o1qIg-UI3900YjA0

#نمیخوای‌این‌داستان‌عشق‌جذابشون‌بخونی‌؟

https://t.me/+o1qIg-UI3900YjA0

صورتشو جلو آورد و طوری که وقتی حرف میزد لباش به لبام برخورد میکرد گفت:یعنی اجازه میدی؟?
خودمو یکم عقب کشیدم و دستمو سمت زیپ شلوارش بردم و بازش کردم که گفت:پس خودت این‌کاره بودی و ما خبر نداشتیم!?
+بعضی چیزا رو باید به موقعش فهمید!?
بهم زل زده بود و چیزی نمیگفت که سرمو سوالی تکون دادم، تو یه حرکت منو چرخوند و خودش روم خیمه زد.?
شلوارمو درآورد که یکم ازش خجالت کشیدم و سرمو کج کردم تا نگاهم بهش نخوره
-نشد دیگه! وقتی خودمون دوتا هستیم باید پررو باشی!?
زیر چشمی نگاهی بهش کردم که آروم هلم داد عقب کم کم روی مبل دراز کشیدم که سرشو توی گردنم فرو برد و گفت:گیسو مطمئنی؟
+الان که جفتمون میخوایم... آره!??

ادامشــــو اینــجا بـخــون!
https://t.me/+YeO7OSB6w-o0Y2U0

خب خب بچه‌ها
من کنکورم رو دادم و راضی بودم خداروشکر.
دیگه وقتم آزاده که براتون پارت بنویسم?

لطفا همگی این ویس رو گوش بدید و حتما نظرتون رو برام بنویسید?

چرا نباید به نویسنده‌ها اعتماد کرد:

- اسمت رو می‌دزدن.
- مدام یواشکی به گفت‌وگوها گوش می‌کنن که الهام بگیرن.
- کل خوراکیات رو می‌خورن.
- وقتی می‌گن «راحت باش حرف دلت رو بزن»، منظورشون اینه که «شخصیت‌هام کشمکش درونی می‌خوان، مال خودتو بهم بگو».
- زیاد می‌دونن... درباره چیزها.

#توییت?

✏️ @benevis_s

درد و دل نویسنده ها با شما:

سلام به همگی شبتون بخیر?
بچه ها دلیل این که دارم این متن و می نویسم فقط وفقط برای اینِ که حس میکنم واقعا در حق ما نویسنده ها داره کم لطفی میشه...
بیایین یکم باهم روراست باشیم
ببینین یه نویسنده باهزار تا امید میاد یه چنلی رو راه می ندازه و ایده ای که توی ذهنش هست و هرچند با سختی که شده باهزار بدبختی و استرس روی کاغذ میاره و بعد براتون تو گوشی تایپ میکنه (بماند که چقدر سر چیدن سناریو کنارهم ضجر میکشه)
واینکه درقبال مسئولیتی که دربرابر شما پیدا میکنه یه باری رو،روی دوشش حس میکنه!
درسته که این بار روی دوش درقبال استرسی و اذیتی که داره قشنگه و باحاله اما درصورتی که...
در قبال این کارباارزشی که با این سختی داره انجام میده فقط از شما یه لایک کوچیک ویک نظر درباره ی رمانش اونم صرفا برای اینکه انرژی بگیره داره...
واقعا نمی فهم چطور میشه که این همه تلاش و می‌بینین و حرفی نمیزنین؟!
واقعا دلتون نمی سوزه برای نویسندها،یک لحظه خودتون بزارین جای نویسنده ها فقط یک لحظه!

الان که خودتون جای نویسنده گذاشتین می فهمین که همچین بی راهم نمیگم
چون شما هم اگر چنل بزنین تمام حرف های من و تایید میکنین و می فهمیم که چه بار سنگینی روی دوش ما نویسنده ها هستش..
پس مثل ممبرای فیک تو چنل ها رفتار نکنین چون اگر قرار بر این باشه فکر کنم اینکه یه نویسنده نوشته هاش و توی خلوت برای خودش نگه داره خیلی بهتره چون هر لحظه نمی ترسه از اینکه نوشته هاش توسط کسی کپی یا اصکی بشه.

و من یکی واقعا با اینکه عاشق سناریو و متفاوتی که دارم هستم اگر ببینم این طور پیش میره اصلا عقب می کشم و متاسفانه با این شرایط دیگه نمی‌نویسم!

همه‌ی اینایی که گفتم نه منت هستش نه چیز دیگه ای فقط یه درد و دل و حرف دل خیلی از نویسند ها باشما بودکه یکم شرایطشون رو درکن کنین.
مرسی که از این به بعد به این نکاتی که گفتم توجه میکنین و اهمیت میدین....

امید خیلی از نویسنده ها به شما ممبراس پس ناامیدشون نکنین و باعث نشین یک سری استعداد ها از بین بره.

در آخر بوس بهتون خیلی عشقین?

#حمایت_کنیم
#حمایت_از_نویسنده‌ها?

اصن خر ذوق میشمممم

‌ ‌ ‌‌‌ ‌ وایییییی چقد قلمت قشنگهه? خیلییییی خفنه محووووو زیبایی قلمت میشم محوو این همه قشنگی میشه ادممم موفق باشی?