ره‌آورد

Description
اِخوان که ز راه آیند، آرند ره‌آوردی
این قطعه ره‌آورد است، از بَهرِ دلِ اِخوان

دستاورد مطالعات ایرانی/ فرشید ابراهیمی
روزنامه‌نگار - پژوهشگر تاریخ

@hoooorshid
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 10 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 8 months, 4 weeks ago

1 year ago
[*****?*** من بادم و تو آتش

*? من بادم و تو آتش
? درنگی بر زندگی مولانا جلال‌الدین محمد بلخی*

✍️ فرشید ابراهیمی
?نشریه‌ی ایرانشناسی امرداد، شماره‌ی ۴۰۲ - آذر ۱۳۹۷
@rahaaaavard

من نمی‌گویم که آن عالی‌جناب
هست پیغمبر ولی دارد کتاب
مثنوی معنوی مولوی
هست قرآنی به لفظ پهلوی (بهایی)

یا حضرت مولانا!
این جمله‌ای است که در آرمگاه منسوب به او نوشته شده است!
پیروانش هرساله در قونیه گردِ هم می‌آیند و با یاد آن پیر دلداده به بزم و سماع می‌پردازند.
جلال‌الدین را می‌گویم! مولوی یا مولانا، هرچه بنامیمش سایه‌ی اندیشه‌اش جهان را به گونه‌ی شگفت‌انگیزی دربر گرفته است.
نام راستینش «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» است و در ‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴ ه‍.ق در بلخ، که یکی از پرآوازه‌ترین شهرهای خراسان در هنگام خوارزمشاهیان بود، زاده شد.
زبان مادری‌اش پارسی بود و تخلصش را در سروده‌هایش «خاموش»، «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند.
پیرامون شصت تا هفتاد هزار بیت پارسی سروده و خطبه‌ها، نامه‌ها و تقریراتش (آموزه‌های او به شاگردانش) نیز به فارسی است. در میانِ سروده‌های پارسی خود (همانند دیگر پارسی‌سرایان) هزار بیت به زبان عربی نیز دارد.
پارسی گو گرچه تازی خوشتر است
عشق را خود صد زبان دیگر است
ای‌بسا هندو و ترک هم‌زبان
ای‌بسا دو ترک چون بیگانگان

پدرش مولانا محمد بن حسین خطیبی که به نام بهاالدین ولد (سلطان‌العلما) (زاده‌ی ۵۴۳ - ۶۲۸ق/ ۱۱۴۸ - ۱۲۳۱م) شناخته می‌شود از بزرگان صوفیه و مردی عارف بود و خرقه‌ از احمد غزالی (۴۵۲ - ۵۲۰ ه‍.ق.)، برادر کوچک‌تر ابوحامد محمد غزالی داشت. بهاالدین تا دیرزمانی تنها به عنوان پدر مولانا شناخته می‌شد. آگاهی‌های دیگر درباره‌ی او به وسیله‌ی ولدنامه یا ابتدانامه‌ی سلطان ولد (فرزند مولانا) که از سال ۶۹۰ه‍.ق بازمانده به دست ما رسیده است.
همچنین دو دفتر ارزشمند «رساله‌ی سپهسالار» (به قلم فریدون بن احمد سپهسالار) بازمانده از سال ۷۲۹ و تذکره‌ی «مناقب‌العارفین» (نوشته‌ی شمس‌الدین احمد افلاکی) آگاهی‌های ارزنده‌ای از او و فرزندش (مولانا) به دست می‌دهند.
گمان می‌رود بهاالدین در سال ۶۱۰ه‍.ق هم‌زمان با یورش چنگیز از بلخ کوچ کرد و سوگند یاد کرد که تا محمد خوارزمشاه بر تخت نشسته است، به شهر خویش بازنگردد. گزارش شده ‌است که در راه سفر با فریدالدین عطار نیشابوری نیز دیدار داشته و عطار در آن هنگام مولانا را ستوده و کتاب اسرارنامه‌ی خود را به او پیشکش کرده است.
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم
عطار روح بود و سنایی دو چشم او
ما از پی سنایی و عطار می‌رویم
(مولانا)

او به قصد خانه‌ی خدا به بغداد و سپس مکه و پس از انجام آیین حج به شام رفت. سپس با دعوت علاالدین کیقباد سلجوقی به قونیه رهسپار شد و تا پایان عمر همان‌جا ماندگار شد. مولانا در نوزده سالگی با گوهرخاتون پیوند همسری بست. سلطان‌العلما پیرامون سال ۶۲۸ه‍.ق جان سپرد و در همان قونیه به خاک سپرده شد.
در این هنگام مولانا جلال‌الدین ۲۴ سال داشت که مریدان از او خواستند که جای پدر را پُر کند.
سید برهان‌الدین محقق ترمذی (زاده‌ی ۵۶۱ ه‍.ق/۱۲۶۹ - ۷۰ میلادی -درگذشته‌ی ۶۳۷ ه‍.ق/ ۱۲۳۹ - ۴۰ میلادی)، عارف سده‌ی هفتم هجری، مرید پاک‌دل پدر مولانا بود و نخستین کسی بود که مولانا را به وادی طریقت راهنمایی کرد. او سفر کرد تا با مرشد خود، سلطان‌العلما، در قونیه دیدار کند، اما هنگامی که به قونیه رسید و دریافت که او جان باخته است، نزد مولانا رفت و به او گفت: درون من دانشی است که از پدرت به من رسیده است. این معانی را دریاب و از من بیاموز تا به راستی فرزند آن پدر شوی!
مولانا نیز به دستور او به ریاضت پرداخت و ۹ سال با او هم‌نشین بود تا اینکه برهان‌الدین نیز از جهان رخت بربست.

دیدار با شمس
زاهد بودم ترانه‌گویم کردی
سر حلقه‌ی بزم و باده‌‌جویم کردی
سجاده‌نشینِ با وقاری بودم
بازیچه‌ی کودکانِ کویم کردی

محمد بن علی بن ملک‌داد تبریزی (زاده‌ی ۵۸۲ - درگذشته‌ی ۶۴۵ ه‍.ق) که با پاژنام شمس‌الدین یا شمس تبریزی شناخته می‌شود، عارف پرآوازه و رازآمیز سده‌ی هفتم ه‍.ق همان کسی است که مولانا را دچار دگرگونی شدید روانی و انقلابی عارفانه در شناخت جهان می‌سازد.
تنها نوشتار بازمانده از او سخنانی است که در نشست‌های گوناگون بر زبان آورده است و پیروانش گردآوری کرده‌اند که با نام «مقالات شمس تبریزی» شناخته می‌شود.
به نوشته‌ی استاد زنده‌یاد بدیع‌الزمان فروزانفر: «میان مقالات شمس با مثنوی مولوی ارتباطی قوی موجود است و مولانا بسیاری از امثال و قصص و مطالب مقالات را در مثنوی خود مندرج ساخته‌ است.»۱
جالب اینکه علاقه شمس به زبان پارسی چشمگیرتر از مولانا است:
«زبان پارسی را چه شده است؟! بدین لطیفی و خوبی، که آن معانی و لطافت که در زبان پارسی آمده است و در تازی (عربی) نیامده است.»۲...?

@rahaaaavard

1 year ago

*? من بادم و تو آتش
? درنگی بر زندگی مولانا جلال‌الدین محمد بلخی*

✍️ فرشید ابراهیمی
?نشریه‌ی ایرانشناسی امرداد، شماره‌ی ۴۰۲ - آذر ۱۳۹۷
@rahaaaavard

1 year ago

? تاریخ نانوشته ⚔️حماسه‌ی ‌هژبرسلطان؛ ایستادگی در برابر خودکامگی ✍️ فرشید ابراهیمی ? نشریه‌ی ایرانشناسی امرداد، شماره ۴۹۰، شهریور ۱۴۰۳ @rahaaaavard یکی از کمبودهای تاریخ‌نگاری ایران معاصر، بازنویسی تاریخ نانوشته‌ی اقوام سرنوشت‌ساز و خاندان‌های دلاوری است…

1 year, 3 months ago

?«عشقی» در مسلخ عشق ? در سوگ قتل روزنامه‌نگار جان‌فشان: میرزاده عشقی (۱۲ تیر ۱۳۰۳ - ۲۰ آذر ۱۲۷۳) ✍️ فرشید ابراهیمی ?  نشریه‌ی ایرانشناسی امرداد، ش ۴۰۱ @rahaaaavard در مسلخ عشق جز نکو را نکُشند روبه‌صفتانِ زشت‌رو را نکشند گر عاشق صادقی ز کشتن مهراس مُردار…

1 year, 3 months ago

*?«عشقی» در مسلخ عشق
?* در سوگ قتل روزنامه‌نگار جان‌فشان: میرزاده عشقی
(۱۲ تیر ۱۳۰۳ - ۲۰ آذر ۱۲۷۳)
✍️ فرشید ابراهیمی
?  نشریه‌ی ایرانشناسی امرداد، ش ۴۰۱

@rahaaaavard

در مسلخ عشق جز نکو را نکُشند
روبه‌صفتانِ زشت‌رو را نکشند
گر عاشق صادقی ز کشتن مهراس
مُردار بود هرآنکه او را نکشند

روزنامه‌نگار بود.... نزدیک به یک‌صد سال پیش! زادروزش را ۲۰ آذر ۱۲۷۳ش (۱۸۹۴م) نوشته‌اند. نامش «سید محمدرضا کردستانی» (فرزند حاج سید ابوالقاسم کردستانی)، اما آوازه‌ی روزنامه‌نگاری و ادبی‌اش «میرزاده‌ی عشقی» است.
سال‌های کودکی را در مکتب‌خانه‌های بومی و از هفت سالگی در آموزشگاه‌های «الفت» و «آلیانس» به آموختن پارسی و فرانسه سرگرم بود. پیش از آنکه از این مدرسه گواهی‌نامه دریافت کند، در یک  تجارتخانه‌ی بازرگانی فرانسوی کار ترجمه می‌کرد و بر زبان فرانسه تسلط پیدا کرد.
در آغاز ۱۵ سالگی به اصفهان رفت، سپس برای پایان تحصیل به تهران آمد. بیش از سه ماه نگذشت که به همدان بازگشت و چهار ماه پس از آن به پافشاری پدر برای پیگیری تحصیل روانه‌ی پایتخت شد، اما عشقی از تهران به رشت و بندر انزلی رهسپار شد و از آنجا به مرکز باز آمد.
زمانی که در همدان زندگی می‌کرد، آغاز جنگ جهانی نخست (۱۹۱۴-۱۹۱۸ میلادی) یا همان دوره‌ی کشمکش سیاست متفقین و کشورهای هم‌پیمان بود. در این میان عشقی به هواخواهی از عثمانی‌ها پرداخت و زمانی که چند هزار تن کوچندگان ایرانی در گذر از باختر ایران به سوی استانبول می‌رفتند او هم به آن‌ها پیوست و همراه مهاجرین به آنجا رفت.
زندگی عشقی در استانبول انگیزه‌ی آفرینش برجسته‌ترین دستاوردهای ادبی او بود. درست در استانبول است که عشقی شاهکار «اپرای رستاخیز شهریاران ایران» را می‌سراید.
این چکامه برآیند دیدار او با ویرانه‌های تاق خسرو در تیسفون هنگام گذر از بغداد و موصل به استانبول بوده‌ است.۱
در سال ۱۲۹۳ش روزنامه‌ی «نامه‌ی عشقی» را در همدان منتشر می‌کند. «نوروزی‌نامه» را نیز در سال ۱۲۹۶ش پانزده روز پیش از رسیدن فصل بهار در استانبول می‌سراید.
او از استانبول به همدان رفت و باز به تهران شتافت و چند سال پایانی زندگی‌اش را در تهران به سر برد و در آنجا نمایشنامه‌ی «کفن سیاه» را درباره‌ی روزگار زنان آن دوره بود سرود. او گاه‌‌گاهی در روزنامه‌ها و نشریه‌ها سروده‌ها و نوشتارهایی منتشر می‌ساخت که بیشتر درونمایه‌ی میهنی واجتماعی داشتند.
او چندی روزنامه‌ی «قرن بیستم» را با اندازه‌ی بزرگ در چهار برگ چاپ می‌کرد که امتیازش از آن خودش بود. اگرچه بیش از ۱۷ شماره بیشتر چاپ نشد.
در واپسین کابینه‌ی حسن پیرنیا (مشیرالدوله) از سوی وزارت کشور به سرپرستی شهرداری اصفهان برگزیده شد، اما نپذیرفت و پس از بازگشت، در میان مخالفان جدی سردار سپه (رضاشاه) جای گرفت.

کارنامه‌ی فرهنگی و روزنامه‌نگاری
این نکته را نباید فراموش کرد که او پیش از نیما آغاز به سرون شعر نو کرده بود، با این یادآوری که نخستین سروده‌های نیما نیز در روزنامه‌ی قرن بیستم عشقی چاپ شده بود. اگرچه شاید سروده‌های عشقی به سبب کوتاهی عمرش هیچگاه زمان پخته شدن را نیافتند، اما گیرایی، رُک‌گویی، نکته‌بینی و بررسی‌های ارزنده‌ی او درباره‌ی دگرگونی‌های سیاسی و اجتماعی روزگارش و نزدیکی زبان شعر او به زبان شفاهی عامه مردم انگیزه‌ی گسترش او در میان توده‌ی مردم، در کنار روشنفکران بود.
چنانکه گفتیم با درگرفتن جنگ جهانی نخست (۱۹۱۴م-۱۲۹۳ش) زمانی که بیست سال داشت، در همدان روزنامه‌ای با نام «نامه‌ی عشقی» را به راه انداخت. شماره‌های نخست و سوم این روزنامه به تاریخ‌های ۱۸ ذیقعده ۱۳۳۳ ه‍.ق و۲۷ محرم ۱۳۳۴ ه‍.ق (۳-۱۲۹۲ش) چاپ شده‌اند. «روزنامه قرن بیستم» که شماره‌های آن در سه سال و اندی به سختی از بیست گذشت، بسیار نامنظم انتشار می‌یافت، خواننده چندانی نداشت و در حقیقت آوازه‌ی خود را وامدار نام خود عشقی بود. به گفته‌ی عشقی روزنامه‌ی «قرن بیستم» در زمان انتشارش تنها دو مشترک داشت!
او بی‌گمان یکی از برجسته‌ترین نمایشنامه‌نویسان ادبیات مشروطه به شمار می‌رود و دستاوردهای ارزشمند او در این دوره عبارتند از :
داستان بیچاره زاده (جمشید ناکام) - ۱۲۹۳ش
کفن سیاه - ۱۲۹۴ش
رستاخیز شهریاران ایران - ۱۲۹۴ش
حلوا الفقرا - ۱۳۰۰ ش
بچه گدا و دکتر نیکوکار-  ۱۳۰۰ش
تئاتر در موضوع میتینگ - ۱۳۰۱ش
ایدئال پیرمرد دهگانی (سه تابلو مریم) - ۱۳۰۲ش
او یکی از تاثیرگزارترین چهره‌های پشتیبان حقوق زنان بود. از جمله می‌توان از پیوند او با انجمن «نسوان وطنخواه» و زنان آزادی‌خواهی همچون قمرالملوک وزیری یاد کرد. برای نمونه انجمن «نسوان وطنخواه» در اردیبهشت سال ۱۳۰۳ش، با یاری میرزاده عشقی نمایشی با درونمایه‌ی دفاع از آزادی و رهایی زنان در پارک اتابک اجرا کرد....?

@rahaaaavard

1 year, 3 months ago

جَخ* امروز
از مادر نزاده‌ام
نه
عمرِ جهان بر من گذشته است.

نزدیک‌ترین خاطره‌ام خاطره‌ی قرن‌هاست.
بارها به خونِمان کشیدند
به یاد آر،
و تنها دست‌آوردِ کشتار
نان‌پاره‌ی بی‌قاتقِ سفره‌ی بی‌برکتِ ما بود.

اعراب فریبم دادند
بُرجِ موریانه را به دستانِ پُرپینه‌ی خویش بر ایشان در گشودم،
مرا و همگان را بر نطعِ سیاه نشاندند و
گردن زدند.

نماز گزاردم و قتلِ عام شدم
که رافضی‌ام دانستند.
نماز گزاردم و قتلِ عام شدم
که قِرمَطی‌ام دانستند.
آنگاه قرار نهادند که ما و برادرانِمان یکدیگر را بکشیم و
این
کوتاه‌ترین طریقِ وصولِ به بهشت بود!

خوش‌بینیِ‌ برادرت تُرکان را آواز داد
تو را و مرا گردن زدند.
سفاهتِ من چنگیزیان را آواز داد
تو را و همگان را گردن زدند.
یوغِ ورزاو بر گردنِمان نهادند.
گاوآهن بر ما بستند
بر گُرده‌مان نشستند
و گورستانی چندان بی‌مرز شیار کردند
که بازماندگان را
هنوز از چشم
خونابه روان است.

کوچِ غریب را به یاد آر
از غُربتی به غُربتِ دیگر،
تا جُستجوی ایمان
تنها فضیلتِ ما باشد.

به یاد آر:
تاریخِ ما بی‌قراری بود
نه باوری
نه وطنی.

نه،
جخ امروز
از مادر
نزاده‌ام.

شاملو - ۱۳۶۳

  • جَخ: ناگهان

@rahaaaavard

1 year, 3 months ago

? یادآر زشمع مُرده یادآر! (متن شعر) ? بازخوانی سوگ‌سرودی از زنده یاد علی اکبر خان دهخدا به انگیزه ی سالگرد جان‌فشانی میرزاجهانگیرخان صور اسرافیل و یارانش (دوم تیرماه) ✍️  فرشيد ابراهيمی @rahaaaavard «وصیت‌نامه‌ی دوست یگانه‌ی من، هدیه‌ی برادری بی‌وفا، به پیشگاهِ…

1 year, 3 months ago

@rahaaaavard

...? آرامگاه شهدای مشروطه: دیروز گمنام، امروز ویران!
گفته شده که پس از به دار آویختن جهانگیرخان و میرزانصرالله‌خان بهشتی (ملک‌المتکلمین) در «باغشاه» تهران، پیکرشان به‌دست قزاق‌ها به خندقی بیرون از «باغشاه» پرتاب شد. هنگامی که دوستان‌شان از این اتفاق خبردار شدند، آن‌ها را شبانه در همان خندق پشت دیوارهای باغشاه، یعنی در خیابان کمالی، خیابان مخصوص دفن کردند و پس از دوران استبداد صغیر، سنگ گوری برای‌شان تهیه شد.
تهران، خیابان کمالی، خیابان مخصوص، انتهای بن‌بست شهید سیدمحمد ابراهیمی، چسبیده به بیمارستان لقمان، درِ آبی رنگ سمت چپ!
اینجا همان خانه‌ی قدیمی است که امروزه مالک آن در دسترس نیست! گفته می‌شود در حیاط آن صوراسرافیل و ملک متکلمین را پس از دار زدن، دفن کرده‌اند. مدتی است که بیمارستان لقمان نیز می‌خواهد فضای بیمارستان را گسترش دهد و این آرامگاه‌ها در طرح بیمارستان قرار خواهند گرفت!
دیروز استبداد آنان را ویران کرد، و امروز ناآگاهی و بی‌مسوولیتی آرامگاهشان را نیز به تلی از خاک تبدیل کرده است! تا دیرزمانی خبر وضعیت نامناسب آن شنیده می‌شد و امروز خبر ویرانی خاموش آن! بیمارستان لقمان در طرح گسترش خود اینک تنها مساحتی ۵۰ متری را برای شش گوری که متعلق به شهدای مشروطه است، باقی گذاشته است. افسوس که نزدیک به ۱۵ سال است دست‌اندرکاران قول بازسازی و احیای آن را داده‌اند و جز چند مشاجره‌ی حقوقی و شکایت سازمان میراث از بیمارستان و دست‌اندرکاران نگهداری که کم‌کاری و کوتاهی آن‌ها سبب این ویرانی شده، تا به امروز هیچ گامی در راستای بازسازی این جایگاه برداشته نشده است!

یادداشت‌ها:
۱- علامه علی اکبر دهخدا، به اهتمام علی جانزاده، تهران، ۱۳۶۲ - شادروان یحیی آرین پور در جایی نوشته است: شاید دهخدا در سرودن این شعر تحت تأثیر شعر «وقتا که گلوب بهار، یکسر» اثر رجائی زاده محمود اکرم بیگ (۱۲۶۳ ـ ۱۳۳۱ق) شاعر و نویسنده ترکیه واقع شده باشد. (از صبا تا نیما، تهران، ۱۳۵۰، ج۲، رویه‌ی ۹۵)
۲- راه سواران آزادی، رویه‌ی ۸۱۴
۳- تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، رویه‌ی ۷۰۵ و ۸۲۱
۴- زندگانی ملک‌المتکلمین، رویه‌ی ۲۶۰
۵- «نامه انجمن کتابداران ایران، رویه‌های ۴۲ و ۴۳  و تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ۱۳۲۷، ج ۳، رویه‌ی ۲۱۰
۶-  تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج۲ و رکن‌الدین خسروی، نشریه چیستا، ۱۳۶۷، شماره ۵۰، رویه‌ی ۸۰۱

منابع:
راه سواران آزادی، یادی از: جهانگیرخان صور اسرافیل، رکن‌الدین خسروی، چیستا، خرداد ۱۳۶۷، شماره ۵۰
ملک‌زاده م، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، علمی، ۱۳۷۱، رویه‌ی ۷۰۵ و ۸۲۱علامه علی اکبر دهخدا، به اهتمام علی جانزاده، تهران، ۱۳۶۲
مهدی ملک‌زاده، زندگانی ملک‌المتکلمین، شرکت نسبی علی اکبر علمی و شرکاء، ۱۳۲۵
محمد باقر مؤمنی، صوراسرافیل، مجله: «نامه انجمن کتابداران ایران» دوره هفتم، بهار ۱۳۵۳ - شماره ۱
مهدی ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ۲ج، تهران ۱۳۲۷

@rahaaaavard

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 10 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 8 months, 4 weeks ago