?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months ago
👈جنگ ایران و توران در شاهنامه
🍃🍃🍃
📙در شاهنامه جنگِ ایران و توران، جنگِ نژادی نیست، جنگ بر سر اصول است؛ دو شاهزادهی ایرانی _ایرج و سیاوش_ بیگناه به دست تورانیها کشته شدهاند، و ایرانیها خود را وظیفهمند میدانند که انتقام خون آنها را بگیرند. مردم ایران با مردم توران طرف نیستند، بلکه با کسانی طرفند که این جنایت را مرتکب شدهاند. سرانِ دو جبهه هر دو از تبارِ فریدوناَند. بنابراین جنگ، جنگِ خانوادگی میشود.
📗در واقعیّت امر، جنگ میان داد و بیداد است. عجیب است که این دو خاندانِ همخانواده که باهم در نبرد میشوند، سرانجام باز به هم آمیخته میگردند، زیرا کیخسرو که پسر سیاوش است، از جانب مادر نسبش به افراسیاب میرسد. پس آنچه مهم است، نه خانواده، نه نژاد، نه کشور، بلکه «حقّ» است که باید بر سر آن ایستادگی کرد، زیرا خونِ بیگناهانی ریخته شده است. کیخسرو و سیاوش هر دو از دو سوی ایران و توران نژاد دارند، و هر دو از برجستهترین قهرمانانِ جنگ میگردند، یکی قربانی است و دیگری کینهخواه.
✍ دکتر محمّدعلی اسلامی نُدوشن
🍃🍃🍃
لینک شاهنامه خوانی
https://t.me/khaneshShahnameh
👈شاهنامه خوانی
(بخش پانزدهم)
💐💐💐
🎙با آوای و خوانش استاد میرجلالالدین کزازی
👤پادشاهی فریدون
🍃🍃🍃
با پیوستن به لینک شاهنامه خوانی از گنجینه های ادبی و فرهنگی آن بهرهمند شویم
👈هفت خوان اسفندیار
(شاهنامه فردوسی)
🍃🍃🍃
◀️قسمت دوازدهم(پایانی)
📙کشته شدن کهرم فرزند ارجاسب
روز بعد کهرم فرزند ارجاسب که سعی داشت هر طور شده خود را به دژ برساند درهای دژ را به روی خود بسته دید و لشکر ایرانیان را در پشت سر خود آماده جنگ و نبرد دید
چنین گفت: کاکنون جز از رزم کار
چه مانده است با گرد اسفندیار
دو لشکر بر آن سان برآشوفتند
همی بر سر یک دگر کوفتند
برفتند گردان اسفندیار
دوان بر سر بارهٔ شهریار
بریده سر شاه ارجاسب را
جهانجوی خونریز لهراسب را
میان سپاه اندر انداختند
ز پیکار ترکان بپرداختند
خروشی برآمد ز توران سپاه
ز سر برگرفتند گُردان کلاه
دو فرزند ارجاسب گریان شدند
چو بر آتش تیز بریان شدند
بگفتند: زارا ،دلیرا، سرا
سپهدار شاها ، گوا، مهترا
که کشتت که بر دشت کین کشته باد
از او جاودان روز برگشته باد
ده و دار برخاست از رزمگاه
هوا شد به کردار ابر سیاه
چو اسفندیار اندر آمد ز جای
سپهدار کهرم بیفشرد پای
دو جنگی بر آنسان برآویختند
که گفتی به همشان برآمیختند
تهمتن کمربند کهرم گرفت
وز او پشت کهرم همی خم گرفت
برآوردش از جای و زد بر زمین
همه لشکرش خواندند آفرین
دو دستش ببستند و بردند خوار
پراکنده شد لشکر نامدار
اسفندیار کهرم و برادرش را اسیر کرد و با خواری به دژ برد و دستور داد دو چوبه دار برافرازند و آنها را به دار بکشند
پهلوانان و جنگاوران تورانی وقتی این صحنه را دیدند سلاح بر زمین نهادند و به حضور اسفندیار شتافتند و امان خواستند
اسفندیار بخشی از گنجینههای توران را به سپاهیانش بخشید و مابقی را بر اشتران سوار کرد
او دستور داد تا آتش در شهر توران زدند اسفندیار فاتح و پیروز در حالی که درفش او بر طلیعه سپاه ایران در اهتزاز بود به سوی ایران حرکت کرد
همه شهر ایران بیاراستند
می و رود و رامشگران خواستند
به دیوارها جامه آویختند
ز بر مشک و عنبر همی ریختند
هوا پر ز آواز رامشگران
زمین پر سواران نیزه وران
چو گشتاسب بشنید رامش گزید
به آواز او جام می در کشید
همه بر درش با تبیره شدند
بزرگان لشکر پذیره شدند
پدر نیز با نامور بخردان
بزرگان فرزانه و موبدان
بیامد به پیش پسر تازه روی
همه شهر یکسر پر از گفتگوی
چو روی پدر دید شاه جوان
دلش گشت شاد و روشن روان
بیامد پدر را به بر در گرفت
پدر مانده از کار او در شگفت
وز آنجا به ایوان شاه آمدند
جهانی ورا نیکخواه آمدند
بیاراست گشتاسب ایوان و تخت
دلش بود خرم بدین نیکبخت
سر آمد کنون قصه هفت خوان
بیامد پر اندیشه طبعم جوان
✍روایت و بازنویسی استاد حسن حاج صدری
🍃🍃🍃
با پیوستن به لینک شاهنامه خوانی از گنجینه های ادبی و فرهنگی آن بهرهمند
https://t.me/khaneshShahnameh
?داستان وفات فردوسی و اسرار نامه عطار نیشابوری
???
با پیوستن به لینک شاهنامه خوانی از گنجینه ادبی فرهنگی آن بهرهمند شویم.
ردّ اصالت چند بیت منسوب به فردوسی در فضای/شبکههای مجازی،
دکتر سجاد آیدِنلو
Audio from Mostafa Arabani
?خودکامگی موجب تباهی است.
???
?از نظر فردوسی قدرت مطلقه به ظلم و تباهی میانجامد.
چارهٔ دفع بلای خودکامگی تقسیم قدرت است. این را در سراسر شاهنامه میتوان دید. از دورهٔ اساطیری پیشدادیان، که پادشاه خود پهلوان و رهبر قوم بود چون بگذریم، در ادوار بعدی قدرت مطلق به دست پادشاه نیست. در دورهٔ کیانی تا پایانِ عصرِ کیخسرو، پهلوانان شریکِ قدرتِ پادشاهاند و از گشتاسب تا یزدگرد، موبدان.
پادشاهان آسایش این جهانی ایرانیان را تأمین میکردند و موبدان راهِ رستگاری آنجهانی را به مردم نشان میدادند و هردو نیرو در خدمت بهروزی و نیکسرانجامی ایرانیان بود.
در شاهنامه پادشاه مظهر استقلال کشور و حافظ ایران در برابر هجوم خارجی است. اعلام جنگ و صلح با اوست. پهلوانان در جنگ با دشمن فرمانبردار او هستند، اما نوکر چشم و گوش بستهٔ او نیستند. پهلوانان در عین وفاداری به شاه وجدان بیدار ملت و مظهر آزادگی و گردنفرازی هستند و اگر پادشاه از اصول صحیح شهریاری و دادگری پای فراتر گذارد در برابر او مردانه میایستند.
نمونههای ایستادگی پهلوانان مخصوصاً رستم را در برابر شاهانی چون کاوس و گشتاسب و سخنان تند پهلوانان را خطاب به آن شاهان میبینیم.
وقتی کیکاوس با سبکسری و به فریب ابلیس چهار عقاب را به تخت بست و به نیروی آنها به آسمان رفت و در بیشهای در آمل به زمین افتاد، گودرز او را چنین سرزنش کرد:
بدو گفت گودرز بیمارْسْتان
تو را جای زیباتر از شارْسْتان
به دشمن دهی هر زمان جای خویش
نگویی به کس، بیهده رای خویش
سه بارت چنین رنج و سختی فتاد
سرت ز آزمایش نگشت اوستاد
کشیدی سپه را به مازندران
نگر تا چه سختی رسید اندر آن
دگرباره مهمان دشمن شدی
صنم بودی، اکنون برهمن شدی!
به جنگ زمین سربهسر تاختی
کنون بآسمان نیز پرداختی!
خالقی، ۲، ص ۹۸
کاوس جوابی ندارد. شرمسار میشود و از کاخ بیرون میرود.
یک بار دیگر هنگامی که رستم خبر کشته شدن دستپروردهاش سیاوش شاهزادهٔ بیگناه را میشنود، به آهنگ کینخواهی از تورانیان از نیمروز حرکت میکند. ابتدا به درگاه کاوس میرود و با خشم و خروش او را خوار میسازد:
چو آمد برِ تختِ کاوسِ کی
سرش بود پرخاک و پرخاک پی
بدو گفت خوی بد، ای شهریار
پراگندی و تخمت آمد به بار
تو را مهرِ سودابه و بدخُوی
ز سر برگرفت افسر خسروی
کنون آشکارا ببینی همی
که بر موج دریا نشینی همی
کاوس با شرمساری در برابر سخنان جهانپهلوان خشمگین جز اشک ریختن چارهای ندارد. رستم از آنجا به سراغ سودابه میرود و او را میکشد و کاوس از جای خود نمیجنبد:
به خنجر به دو نیمه کردش به راه
نجنبید بر تخت کاوسشاه
خالقی، ۲، ص ۳۸۲
با این نمونهها میبینید که شاهنامه ستایش شاهان نیست، ستایش ایران و ایرانیان و پهلوانان ایران است. هیچ پادشاهی در شاهنامه از رستم که نماد یک ایرانی آرمانی است بزرگتر نیست و این نکته در همان عصر فردوسی هم بر همگان روشن بوده است. از اینجاست که در حکایت تاریخ سیستان میخوانیم که محمود به فردوسی میگوید: «همهٔ شاهنامه خود هیچ نیست، مگر حدیث رستم». و نیز افسانهای از همان روزگاران بر سر زبانها بوده و در منابع متعدد قدیمی نقل شده که رستم به خواب فردوسی آمد و گفت در فلانجا من گنجی نهفتهام، برو، بردار و منتِ محمود را مکش. فردوسی آن گنج را برداشت و میان شاعران قسمت کرد و خود دیناری برنداشت.
زندهیاد استاد محمدامین ریاحی
فردوسی
زندگی، اندیشه و شعرِ او
صص۲۲۱–۲۱۳
???
لینک شاهنامه خوانی
https://t.me/khaneshShahnameh
?داستان فریدون و پسران
?قسمت دوازدهم(پایانی)
???
?جشن بزرگ فریدون و سپردن پادشاهی به منوچهر
چند روزی که از آمدن منوچهر گذشت فریدون جشن بسیار باشکوهی ترتیب داد و تمامی بزرگان و خردمندان و فرماندهان سپاه را فراخواند
فریدون پیکی به سوی سام دلیر فرستاد و او را هم نزد خود فرا خواند
وقتی سام دلیر رسید فریدون تمام گنجینه ها را به منوچهر سپرد و او را رسماً به جانشینی خود برگزید و خود از پادشاهی کناره گیری کرد
بدید پهلوان را جهان شهریار
نشاندش بر خویشتن نامدار
سپردم بگفت این نبیره به تو
که من رفتنی گشتم ای نیکخو
تو او را به هر کار شو یارور
چنان کن که از تو نماید هنر
گرفتش سبک دست شاه جهان
بدادش به دست جهان پهلوان
پس آنگه سوی آسمان کرد روی
که:ای دادگر داور راستگوی
همم داد دادی همم یاوری
همم تاج دادی هم انگشتری
همه کامها دادی ام ای خدای
کنون مر مرا بر به دیگر سرای
بفرمود پس تا منوچهر شاه
نشست از بر تخت زر با کلاه
به دست خودش تاج بر سر نهاد
بسی پند و اندرزها کرد یاد
?مرگ فریدون
فریدون ازتخت و تاج فرمانروایی کناره گرفت و به گوشه ای در کاخ خود پناه برد و روز به روز در غم و اندوه از دست دادن پسرانش خصوصاً ایرج پژمرده و غمگین شد او گاه به گاه می گریست و نوحه سر میداد وپیوسته تاسف می خورد که چرا باید دو فرزندش از روی فزون طلبی و بدخویی با کرداری بد به سرنوشتی شوم دچار شوند و ایرج مظلوم به دست آنها کشته شود
پر از خون دل و پر ز گریه دو روی چنین تا زمانه سرآمد به روی
فریدون شد و نام از او ماند باز
برآمد چنین روزگاری دراز
منوچهر بنهاد تاج کیان
ببستش به زناّر خونین میان
به آیین شاهان یکی دخمه کرد
که از زرّ سرخ و چه از لاجورد
منوچهر یک هفته با درد بود
دو چشمش پرآب و دورخ زرد بود
???
?پند واندرز فردوسی
جهانا سراسر فسوسی و باد
به تو نیست مرد خردمند شاد
یکایک همی پروریشان به ناز
چه کوتاه عمر و چه عمر دراز
اگر شهریاری وگر زیردست
چو از توجهان آن نفس را گسست
همه درد و خوشیّ تو شد چو آب
به جاوید ماندن دلت را متاب
خنک آن کز او نیکویی یادگار
بمانَد اگر بنده ،گر شهریار
✍روایت و بازنویسی حسن حاج صدری
???
با پیوستن به لینک شاهنامه خوانی از گنجینه ادبی آن بهره مند شویم .
https://t.me/khaneshShahnameh
?داستان فریدون و پسرانش
قسمت یازدهم
???
?شکست سلم و کشته شدن او
بعد از فتح دژ سپاهیان قارن راه را بر سپاهیان سلم بستند و قارن خود را به منوچهر رساند و نبرد و فتح دژ را به او گزارش داد
اکنون از پیش و پس سپاهیان سلم در محاصره قرار گرفته بودند
منوچهر از این پیروزی بسیار خوشحال شد و قارن را در آغوش کشید و تحسین نمود
تعدادی از پهلوانان و فرماندهان سپاه سلم با لشکریانشان برای شکستن محاصره لشکریان منوچهر یورش آوردند اما همگی شکست خورده و کشته و تار و مار شدند
سلم که از شکست فرماندهان و دلاورانش خود را باخته بود و شکست و نابودی خود را حتمی میدید به سوی دریا عقب نشینی کرد تا خود را به دژ برساند اما غافل از آنکه سپاهیان قارن دژ را به تسخیر خود درآورده بودند و آماده نبرد با سپاهیان سلم بودند
سلم در محاصره و تنگنا قرار گرفت و منوچهر با شجاعت به او یورش برد
رسید آنگهی تنگ در شاه روم خروشید کای مرد بیداد و شوم
بکشتی برادر ز بهر کلاه
کله یافتی چند پویی به راه
کنون تاجت آوردم ای شاه و تخت
به بار آمد آن خسروانی درخت
گرش بار خار است خود کِشته ای
وگر پرنیان است خود رشتهای
چو در گور تنگ استوارت کنند
همه نیک و بد در کنارت کنند
یکی تیغ زد بر بر وگردنش
به دو نیمه شد خسروانی تنش
بفرمود تا سرش برداشتند
به نیزه به ابر اندر افراشتند
بماندند لشکر شگفت اندر اوی
از آن زور وآن بازوی جنگجوی
همه لشکر سلم همچون رمه
که بپراکند روزگار دمه
گرفتند بی ره گروها گروه
پراکنده در دشت و در غار و کوه
?ملاقات منوچهر با بزرگان دربار سلم وتور
بزرگان و خردمندان و فرماندهان در بارسلم و تور به حضور منوچهر شاه آمدند و گفتند :
ای پادشاه پیروز و بزرگ! ما سر به سر بندگان وکهتر تو هستیم هر فرمانی که صادر کنی اطاعت خواهیم کرد
ما مطابق آرزوی دل خود به این کارزار نیامدیم و گناهی متوجه ما نیست ما هوا خواه تو وفریدون هستیم
منوچهر گفت:
من مایل نیستم هر ظلم وکار زشتی به کام من بگردد من هر کاری که راه ایزد نباشد و خداوند از آن خشنود نباشد با آن همراهی نخواهم کرد
من هرگز راه اهریمن و بدی را نخواهم پیمود
اکنون روز دادگری است چون ظالمان و بیدادگران که خون مظلومان را بر زمین می ریختند نابود شدهاند
همه ما باید ساز و برگ جنگ را از خود دور کنیم و راه مهر و دوستی را بپیماییم همه باید کینه ها را از دل بشویند و خردمند و پاکیزه دین باشند
شما به هر سرزمینی که مایل هستید بروید و اطمینان داشته باشید در امنیت و آسایش و آرامش به زندگی خود ادامه می دهید
از این لحظه کسی نباید خونی بریزد و جفاکاری پیشه کند چون جفا پیشه گان و ستمگران نابود شدهاند
سپاهیان سلم و تور آلات و ادوات جنگی خود را گروه گروه نزد فرماندهان سپاه منوچهر میآوردند و با تحسین پادشاه به خانههای خود بازگشتند
?بازگشت منوچهر
منوچهر نامهای به فریدون نوشت و در آن بعد از ستایش پروردگار فریدون را به جهت رای و خرد وفره ایزدی ستود
او اطلاع داد که بعد از فتح و پیروزی بزرگ و نابودی جنایتکاران و ستم پیشگان عازم بازگشت نزد نیای خود است
منوچهر شیروی را مأمور کرد تا تمام گنجینه ها و غنیمتها را جمع آوری نموده و به دربار فریدون و منوچهر بفرستد
منوچهر با سپاهیانش به سرعت خود را به پایتخت ایران رساندند
چوآمد به نزدیک شاه و سپاه
فریدون پیاده بیامد به راه
پس پشت شاه اندر ایرانیان
یکایک به کردار شیر ژیان
درفش فریدون چو آمد پدید
سپاه منوچهر صف برکشید
پیاده شد از اسب سالار نو
درخت نوآیین پر از بار نو
زمین را ببوسید و کرد آفرین
بر آن تخت و تاج و کلاه و نگین
فریدون بفرمود تا بر نشست
ببوسید و ببسود دستش به دست
✍بازنویسی و روایت حسن حاج صدری
???
با پیوستن به لینک شاهنامه خوانی از گنجینه ادبی آن بهره مند شویم .
?داستان فریدون و پسرانش
(شاهنامه فردوسی)
?قسمت هشتم
???
?برگزاری جشن و نامگذاری کودک
فریدون دستور داد تا جشنی بزرگ و شایسته بر پا کردند و همه مردم و درباریان در این جشن شرکت کردند
فریدون در میانه جشن کودک را در آغوش گرفت و او را «منوچهر» نامید
فریدون چندین پرستار زبده و کارآزموده برای منوچهر تعیین کرد تا او بالید و بزرگ شد چون سالیانی بر او گذشت برای پرورش او پهلوانان و خردمندانی گمارد تا او را راه و رسم پهلوانی و جنگاوری بیاموزند و دانش و فرهنگ یاد بدهند
نیایش اورا هنرها آموخت تا منوچهر جوانی شایسته و شجاع و خردمند شد
چو چشم و دل پادشاه باز شد
جهان نیز با او پر آواز شد
نیا تخت زرین و گرز گران
بدو داد و پیروزه تاج سران
کلید در گنج زرّ و گهر
همان تخت و طوق و کلاه و کمر
سراسر سزای منوچهر دید
دل خویشتن زو پر از مهر دید
همه پهلوانان لشکرش را
همه نامداران کشورش را
بفرمود تا پیش او آمدند
همه با دلی کینه جو آمدند
به شاهی براو آفرین خواندند
زبرجد به تاجش بر افشاندند
?تدبیر سلم و تور
جاسوسان سلم و تور به آنها اطلاع دادند که منوچهر بر تخت پادشاهی ایران جلوس کرده و لشکریان ایران با او پیمان بستند و فرمانبردار او هستند
دل هر دو فرزند فریدون از این خبر پر بیم و هراس شد و تصمیم گرفتند با یکدیگر ملاقاتی داشته باشند و به رایزنی بپردازند
آنها به این نتیجه رسیدند که باید قبل از آنکه زمان بگذرد چارهای بیندیشند
آنها فرستادهای خردمند و چرب زبان انتخاب کردند تا به درگاه فریدون برود و مراتب پشیمانی آن ها را به اطلاع او برساند و با لابه و خواهش فریدون را به عفو و گذشت وادارد
آنها کاروانی از هدایای بسیار ارزشمند هم تهیه کردند و همراه فرستاده به سوی فریدون و منوچهر فرستادند
پیام آنها به فریدون چنین بود:
ای پادشاه بزرگ! ایزد پاک جهانداری را به تو ارزانی داشت و تو بی دریغ به فرزندانت بخشیدی سرت سبز و جانت بی گزند باد
سلم و تور فرزندان تو به خاطر اشتباهی که مرتکب شدند دلی پردرد و جانی هراسان دارند و سخت پشیمان هستند
ما اقرار می کنیم که فریب ابلیس پر تلبیس را خوردیم و راه خطا رفتیم .رای دیو بر فکر و اندیشه ما حاکم شد و:
همی چشم داریم از آن تاجور
که بخشایش آرد به ما بر مگر
اگرچه بزرگ است ما را گناه
به بی دانشی بر نهد پیشگاه
اگر پادشا را سر از کین ما
شود پاک و روشن شود دین ما
منوچهررا با سپاهی گران
فرستد به نزدیک خواهشگران
بدان تا چو بنده به پیشش به پای
بباشیم جاوید این است رای
مگر کان درختی که از کین برُست
به آب دو دیده توانیم شست
فرستاده سلم و تور با این پیام و کاروان هدایای گرانبها به سرعت خود را به دربار فریدون رساند. مأموران فرستاده را نزد فریدون بردند فریدون در حالی که بر تخت با شکوهی تکیه زده بود و منوچهر در کنار او بود فرستاده را پذیرش کرد
شکوه و عظمت دربار فریدون چشم و دل فرستاده را گرفت و زمین را بوسه داد او با دلی هراسان اما با زبانی نرم و رسا پیام سلم وتور را به گوش فریدون رساند
?پاسخ فریدون
هنگامی که سخنان پیام رسان به پایان رسید فریدون با خشمی فزاینده گفت:
همانگونه که نمی توان نور خورشید جهانتاب را پنهان کرد نیّات شیطانی و پنهانی آن دو مرد پلید از نور خورشید آشکارتر است ای فرستاده به آن دو مرد شریر و بی شرم و ناپاک بگو سخنان بیهوده و بی شرم و ناپاک بگو:
سخنان بیهوده و بی ارزش شما پشیزی نمی ارزد
آیا شما نسبت به منوچهر مهر میورزید ؟
جسم پاک ایرج مظلوم کجاست که شما باعث شدید خوراک دد و دام شود و سرش را با تابوتی ننگین نزد من فرستادید
من شک ندارم که شما چون از ایرج بپرداختید و با نامردی او را کشتید اکنون نقشه کشیده اید و به خون منوچهر طمع دارید
اینکه گفتید من دل از کینه بشویم و گناه بزرگ شما را ببخشم باید آگاه باشید که هرکس تخم جفا وستم میکارد هم در این جهان هم در جهان آخرت ثمره ای جز خواری و ذلت نخواهد دید
اگر خداوند از گناه بزرگ برادرکشی شما گذشت ما هم میگذریم مکافات این گناه را به هردو سرای خواهید دید
دیگر آنکه من و درباریانم هیچ احتیاجی به این هدایای بی ارزش و خفت بار شما و بدره های زر و گوهر نداریم
✍روایت و بازنویسی حسن حاج صدری
???
با پیوستن به لینک شاهنامه خوانی از گنجینه ادبی آن بهره مند شویم .
https://t.me/khaneshShahnameh
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months ago