𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 2 days, 2 hours ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 2 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 1 month, 4 weeks ago
🔻 آکادمیِ فلسفهی مارزوک تقدیم میکند...
*🔹 درسگفتار*: علوم شناختی دین
"نشست ششم"
🔸 با حضور: دکتر سارا قزلباش
دکترای فلسفه دین
🕒 زمان: دوشنبه ۷ آبان ماه، ۱۴۰۳
ساعت ۲۲ بوقت تهران
کانالِ آکادمی
@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademyز
🔻 آکادمیِ فلسفهی مارزوک تقدیم میکند...
🔹 درسگفتار : رئالیسم کثیف وچالش های ایدئالیسم
"نشست پنجم"
🔸 با حضور: زهرا قزلباش
دکترای فلسفه غرب
🕒 زمان:چهارشنبه ۲ آبان ماه۱۴۰۳
ساعت ۲۲ بوقت تهران
در گروه اکادمی مارزوک
https://t.me/+RgpoTxExbs0yOTA0
کانالِ آکادمی
@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy
بکت و مسئلهی زمان
(بخش سوم)
یکی از مهم ترین موضوعات در نوشته های بکت، این است.شخصیت های او دارای انگیزه نیستند. یعنی ارزش زندگی، کوشش و....، در مقابل مصایب زیستنِ این جهان آشکار می شود. به همین دلیل آنها نمی توانند آینده خود را رقم بزنند. از همین جا می شود پی به این موضوع برد. که زمان برای شخصیت های بکت بسیار محدود است. و شکلی مبهمی از بشر بودن به انسان دست می دهد. در داستان آخرین نوار کراپ، زمان، یک زمانِ خاطره است. در داستان هیچ اتفاقی رخ نمی دهد. پیرمردی سالخورده که زندگی خود را در یک نوار ضبط کرده بود. به همین دلیل او در یک چارچوب زمانی خاص گرفتار شده است. یک نوع ملالِ مرگبار، بی کنشی، فهم ناپذیری از دنیایی که برایش بی معنا و در حال گندیدن است. با این وجود، در آثار بکت می توان دو نوع زمان را تفسیر کرد.
« زمان گریزی» و «زمان انتظار»،
در رمان «مالوی» با مورد اول، مواجه هستیم،یعنی فراروی از بن بست های زندگی، اما در داستان «مالون میمیرد » و یا در نمایشنامه ی
«در انتظار گودو»، با یک زمانِ انتظار برخورد می کنیم، در رمانِ مالون می میرد. بکت، تصویرِ برهنه و تنهایی شخصی را نشان می دهد که زیستن خود را در یک جهانِ توخالی مشاهده می کند.
اما در نمایشنامه «در انتظار گودو»،زمان، زمانِ «اینک» است. ناتوان از ادامه دادن، و ناتوان از ادامه ندادن، دراین نمایشنامه ما شاهد این هستیم که یک زمانِ اکنون به واسطهی در بودنِ خود،در مسیرِ یک امتداد یا کششی قرار می گیرد. یعنی انتظار برای آمدن «گودو»، به همین دلیل، با فرضیه اتفاق روبرو می باشیم، «این» و «آیا»، دو موضوعی که بر وقایع روزانه استراگون و ولادیمیر اثر می گذارد.«این» در نمایشنامه زمانی است که دچار دلزدگی هستند. یعنی تخریب و فروپاشی، به مقصد نرسیدن، «آیا» هم یک فعالیت مکرری است که با ملالت همراه است. به تعبیرِ دیگر، حالتِ اجرای شده ای که در نیاز های کنونی رنج هایِ آن ها را وخیم تر می کند. راز گشاییِ تلاش هایی که در نهایت، محکوم به شکست می شوند. «این» و «آیا» واحدی را نشان می دهند که در حالت مکانیکی خودش در داستان،حرکتِ خطیِ آن به سوی بی هدفی است. گویی یک اتصالِ ساختاری در برزخ نگه داشتنِ آنها است. در واقع، نمایشنامه ی گودو شکلِ زمانیِ آن، دارای هیچ حکمی نیست، یعنی شکل های تکوین یافته ای که، منطبق بر آشفتگی می باشد. یعنی عدم امکانِ دستیابی به خوشی های زندگی، به بیان دیگر، چون با مفهوم انتظار مواجه هستیم. نه با صفاتِ زمان؛ بلکه خصلت نماییِ زمان برخورد می کنیم. گویی ناآشنایی جهان که گاهی در یک سکوت طولانی خلاصه می شود.
این موضوعات در نمایشنامه ی گودو ویرانگریِ زمان است. به همین دلیل، در پس آن هیچ عظمتی ایستاده نیست. حتی به خاطر آوردن گذشته نیز، یک تصورِ خیال می باشد.به این علت، شخصیت ها هیچ حسرتی در قبال زندگی خود نداشته اند. و ما تنها ملول شدنِ زندگی را درک می کنیم. گمگشتگی در یک زمانی که ظاهر شدن تکرارو اسارت بود. به گونه ای که می شود به نقصان ابدیت هم پی برد. چون از یک انتظار خبر میدهد.اما در فرم عینی داستان با سرگشتگی مکانی برخورد می کنیم. بنابراین، در نمایشنامه در انتظار گودو؛ زمان حالت های خودش را نشان می دهد. زمانِ منقبض و فشرده که شیوه ی رهایی بشر را تعیین می کند. نه زمانِ خشونت، زمانی که موقعیت فعلی آنان از دست رفته می باشد. یک نوع زمانِ «دلمشغولی» که میانِ لحظات مرزیِ زندگی فرق می گذارد. یعنی امید علیه ی امید.
✍آرسین
⚜️ t.me/Metahistorical 𓁈
بکت و مسئلهی زمان
بخش دوم
هر داستانی اساسا چگونگی و انعکاسی از زمان است. اما بعضی از نویسندگان زمان را در مرکز داستان قرار داده اند. مارسل پروست، ویرجینیا وولف، جیمز جویس، توماس مان در کوه جادو،
فاکنر در خشم و هیاهو، فرضا، در رمان خشم و هیاهو، تجربه و اندازه گیریِ زمان را شاهد می باشیم، جهانی تک افتاده، که شخصیت های او به دنبال راز گشایی بزرگ هستند. جز بنجی، در واقع این تجربه در خشم و هیاهو، به منزله یک هشدار است،یعنی بر حسبِ اتفاقی که باید حل شود. در رمانِ جنایت و مکافات، زمان در یک چارچوبِ تقویمی بر اراده ی فرد حاکم است، زمان_ قدرت، اما در خشم و هیاهو، زمان، زمان_ تغییر می باشد. زمانی که آگاه می کند.
در داستان هایِ بکت، جهان تحتِ حاکمیتِ زمان است. زمان_ حافظه، زمان_ عادت،
که بازگو کننده ی بی معناییِ جهانِ ذهنی بود. یعنی آنچه که وضعیتِ مثبتِ آنان را رقم می زند. بکت سعی دارد این عنصر زمان را بر مبنایِ عادت به گذشته متصل کند. یعنی تمامیِ جستجویِ زیستن را بر گذشته ای رقم می زند که تجسم یک لحظه در زمان باشد. اما این زمان برای آنها یک زمانِ قدیم است. در داستانِ مالوی، معیاری از زمان وجود دارد. که بقایِ خودش را در زمانِ قدیم می جوید. یعنی یک معجزه ی نامعلوم برای یافتنِ خودش، یعنی سعی دارد به در شود. در واقع می توان گفت، زمان در رمان مالوی پیچیده تر می شود و چشم انداز های متعددی رخ می دهد. اساسا در نوشته های بکت، توالی و نظم زمانی وجود ندارد. زمان مبسوط است. اما ناشناخته، در رمان مالوی، ما تنها تداعیِ زمان را مشاهده می کنیم. در قسمت دوم داستان، یکی دیگر مثل خودش می آید. زمان دوباره یک امر معمول می شود.زمان کدرتر می شود. یک تغییر ناپذیری بینِ زمانِ گذشته و زمانِ حال، و زندگی دچار یک توحشِ سکوت می شود. به بیان دیگر می توان گفت در رمانِ مالوی، زمان با وجودِ گسستگی، مقیاسی برای عمل است، چیزی که در مالون می می میرد نمی بینیم. لذا، این عمل یا فعالیت،با تصادفی بودن نیز به همراه می باشد. «بعضی وقت ها»، «گاهی»، «پس از دیگری»، به همین دلیل مالوی سعی دارد از جبرِ زندگی بگریزد. این موضوع در داستان را می توان به بازی به زمان نیز تشبیه کرد. ضرورت منطقی از بین می رود. یعنی مالوی موجودی تازه از زمان می شود. اما با یک جریانِ نامنتظر، (کنشگری، عدم کنشگری)، و بکت وسوسه می شود تا منی را نشان دهد که در یک مکانِ نامطلوب حضور دارد. و زمان از سال و ساعت تبدیل می شود به ثانیه،وگویی یک تصویر را در خودش ادراک می کند. این ادراک در فرم عینی خود نشان می دهد که لحظاتی خواهند آمد که چیزی روی نخواهد داد. همانند نام ناپذیر، در رمان مالوی ما درک درستی از زمان نداریم. چون آن را گم می کنیم. گاهی زمان در حال است. و گاهی در گذشته، گاهی هم مربوط به آینده، بنابراین، بکت به نحو مکانیستی زمانی را بازگو می کند که مالوی را به بی نوایی رهنمون می گرداند.
⚜️ t.me/Metahistorical 𓁈
بکت و مسئلهی زمان
بخش اول
بعضی از داستان ها طریقه ای است میانِ سخن نویسنده با شخصیت تخیلی خودش، که در پیِ آشکارساختنِ فهم پذیری آن می باشند. یعنی پذیرش ضرورت همه جانبه ی انسان در مسائل مختلف، این مسئله سنجیدنِ شیوه های روایی می باشدکه طرح همگانی را درگیر خود می کند. اما بکت اینگونه نیست. برای بکت جهان یک چیز است. و فرد هم یک چیز، فرد درگیرخودش است. گویی شفافیت درونی را بازگو می کند که در حالت عادی رمز گشایی شود. در آثار بکت قالب کلمات بر «من» استوار است. منی که تنها پاسخ گویی آن، پرسش از معنای هستی است. بنابراین، میتوان در اینجا رگه های هایدگر را نیز شاهد بود. برای بکت، جهان تنها یک امکان است. جایی که باید خودیِ «خود» را در آن ملاحظه کرد. به همین دلیل، آنها در حال کشف خودی هستند که توام با بهت و بیچارگی است. به سخن دیگر، بکت یک موجودیت را نشان می دهد. این موجودیت همان وضعیتی می باشد که شخصیت های او، در قالبش چفت و بست شده اند. یعنی بی اعتباری و شکنندگی اقتدار خویش، و در پسِ آن، نزول فلاکت! اساسا در آثار بکت، رابطه ی انسان با زندگی، بیشتر رابطه زمانی است. تا رابطه ی مکانی، اما این زمان، زمانِ هایدگری نیست که با گشودگی مرتبط شده باشد.زمان، زمانِ هبوط و فروپاشی است. نه صرفا به گذشته، بلکه بارِ سنگینِ آشفتگیِ زمانِ «حال»، در فلسفه هایدگر، زمان؛ به_ سوی_ مرگ است، اما در بکت، زمان؛ به_ سوی_ بی معنایی می باشد. گویی در جاهایی از داستانِ ( مالون می میرد)، زمان ثابت است. این مسئله، بحرانی را نشان می دهدکه در شمایلِ تاریکی بر مالون ظاهر می شود. به بیان دیگر، نشان دادنِ یکنواختی و بی مقداریِ یک انسان، که همه چیز را در خود فرو می برد. و هیچ راه گریزی از آن ندارد. حتی خاطراتِ درستی هم نداشته که بتواند به او تسکین دهد. به همین دلیل، در رمانِ مالون می میرد. زمان در مفهوم شمارش، مغشوش و بی درو پیکر می باشد. در نوشته های بکت؛ زمان تنها یک موقعیتی است برای سخن گفتن، لذا او دور شدنِ زمان را نشان نمی دهد. و نحوه بازسازی داستان برای خواننده جنبه ی هدایت ندارد. حتی گاهی کار به جایی می رسد که در رمان مالون می میرد، بکت زمانمندیِ قراردادی را انکار می کند. گاهی بی زمانی و گاهی فرا زمانی است.
اساسا؛ زمان در نوشته های او، یک زمان رو به جلو نیست،یا زمانِ کابوس ها و رویاهاست، یا رجعت و برگشت پذیری به ناخشنودی ها و مفلوک بودنِ زندگی،
بنابراین در طول داستان های بکت زمان واقعیتی پاره پاره است؛ محبوس ماندن در لحظه ی حال، به عنوان مثال، رمان نام ناپذیر، زمان یک ارتباطِ کلامی است تا یک ارتباطِ تخیل گونه، شخصیت داستان در یک مونولوگ واحد سعی دارد که متزلزل بودنِ زندگی خودش را شرح دهد. تنش میان خود و اکنونی که درآن محبوس گشته است. گویی عجزِ شکوهنمدی که بر آن غلبه کرده است و به همین دلیل، بی وقفه در حال بازگو کردن مصیبت اش می باشد. پرسش های بهت انگیزی که به واسطه ی نمی دانم _ چه چیزی، حکم فرما است، در رمان «نام ناپذیر»، هیچ تغییری وجود ندارد. نه خبری از ساعت است.نه تقویم، بلکه همه چیز در مقام توقف و درنگ است. یک نوع درنگِ جنون آسایِ بی پایان، گویی بکت در حال نشان دادنِ آخرین برهان برعبث بودن انسان و عالم است.
✍ آرسین
⚜️ t.me/Metahistorical 𓁈
🔶درسگفتارهای فرزانآگاهی
🔸دیالکتیک غار افلاطون و راهحل سقراطی
🌿دکتر سارا قزلباش (دکترای فلسفۀ دین)
🔶جلسۀ دوازدهم: انسان و تنهایی او در تاریکخانۀ غار
🔸فایل #پیدیاف جلسۀ دوازدهم
نظم به عنوان هوشمندی از منظر سالک کامبیز خدارحمی هوشمندی تنها وقتی به سراغ سالک می آید که از زیر بار تاثیرات و القاءات دیگران خلاص شده باشد. در این کیفیت؛ "وقتی هیچ چیز سر جایش نیست، تنها همان وقت است که همه چیز درست است"! زیرا چیدمان های قبلی مشتی القاءات…
نظم به عنوان هوشمندی از منظر سالک
کامبیز خدارحمی
هوشمندی تنها وقتی به سراغ سالک می آید که از زیر بار تاثیرات و القاءات دیگران خلاص شده باشد.
در این کیفیت؛ "وقتی هیچ چیز سر جایش نیست، تنها همان وقت است که همه چیز درست است"!
زیرا چیدمان های قبلی مشتی القاءات ذهنی بوده اند. نظم نبوده اند،
بلکه یک بی نظمی شبیه نظم بوده اند،
و البته نظمی که بر جهان آفرینش حاکم است از نوع نظم های متعارفی که می شناسیم، نیست.
نظم های که ما می شناسیم، همه ذهنی اند. اعتباری اند.
غالباً چیدمان هایی اند که بر اساس فکر و احساس و ایده های مختلف به وجود آمده اند.
به تعبیری تصنعی، و ساخته و پرداخته برداشت های خودمان اند.
حال آنکه آن نظمِ عالمگیر، امری زنده، پویا و کاملاً طبیعی است و دقیقاً مطابق با فطرت هستی عمل می کند.
نظم ها، طبقه بندی ها، و چیدمان های من درآوردی ما، در برابر آن نظم حقیقی، نوعی بی نظمی است.
نظم محسوب نمی شود.
برای همین است که با اتمام دوره اش، از بین می رود و اثری از آن باقی نمی ماند.
یک سالک، سلوک می کند تا به آن نظم زنده، پویا و مستمر و جاودانه دست یابد.
همان نظمی که تنها با هماهنگی با جریان هستی محقق می شود.
چنین نظمی هم زنده کننده است و هم میراننده.
نظم از منظر خالق، با نظم از منظر مخلوق دو چیز یکسان نیست.
و سالک، خواهان منظر خالق و اراده ی اوست.
نظم اصیل و پایدار، "نظم خودانگیخته" است.
نظم خودانگیخته، نظم الهی است و نظم تصنعی، ذهنی و ناپایدار است.
بدون شک نظم خودانگیخته همان نظم مقدّس است.
چه نظم خودانگیخته، منبعث از فطرت آدمی و مطابق با طبع هستی است.
آنگاه که آدمی به فطرت خود نائل شود، آنگاه که مدیریت زندگی اش را سرشت خدایی اش عهده دار گردد، "نظم خودانگیخته" پا به عرصۀ وجود می گذارد. و چون این فطرتِ زنده، فقط زبان"حال" را می فهمد، آن به آن، خود، بهترین واکنش را در برابر هر پدیده و ماجرایی خواهد داشت. واکنشی که هماهنگ، زنده، پویا، کامل و پر از آگاهی است. و از آنجایی که جهان آفرینش نیز خود برخوردار از نظم خودانگیخته ی الهی خویش است، تو با جهان نیز به "هماهنگی" رسیده ای. اصل هماهنگی با "کل"، اینگونه محقق می شود. هنگامی که سالک با سلوک خویش بدین کیفیت واصل شود، هنگامی که با سرشت خدادادۀ خویش یکی گردد، دگر به هیچ نظم تصنعی و من درآوردی در حوزه ی روان خویش نیازمند نیست. زیرا چنین کسی از نظم فطری برخوردار گشته است. نظمی که کامل، حقیقی، لطیف و در عین حال سامان دهنده ی تمامی بخش ها و مراحل حیات است. او اگرچه به قوانین اجتماع احترام می گذارد، لکن رواناً از آن آزاد است. زیرا به خوبی دریافته که خداوند تمامی مایحتاج رشدش را در فطرتش نهاده است. فطرتی که چون یک دانه ی کامل است. نیل به فطرت، بارزترین اثرش، "عمل خودانگیخته" است، که خود عین "نظم" است. زیرا چنین عملی، صرفاً در "حال" اتفاق می افتد و هماهنگ با کل است. به عبارتی، ذهن آدمی آن را از پیش تعیین نکرده است. مراد از "نظم زنده" همین است. برخورداری از این کیفیت حیات، همان راهی است که منجر به بیداری، نجات و آرامش تمامی مردمان می گردد.
اقلیمی نیست، خاص این ملّیت، یا آن ملّیت نیست، بلکه یک نعمت جهانی و همه گیر است که خداوند آن را در بطن خلقت نهاده است.
"نظم خودانگیخته"، یا همان "نظم فطری" از آنجا که اجباری نیست، دستوری نمی باشد، و هماهنگ با طبع هستی عمل می کند و همواره زنده است.
نظم به عنوان هوشمندی
سارا قزلباش
نظم سیستماتیک، به اجزاء و اعضای هوشمند خود نقش و جایگاه هدفمندی قائل است، به نحوی که بدون رضایت و سودمندی و بهینه بودن یک بخش، بخش دیگر کارساز نخواهد بود. نظم به این معنا هوشمندیست که اجزاء را به نحو کارآمد و هدفمند کنار هم قرار داده و به ثبات روشمند سوق میدهد. کمال و زیبایی و تناسب چنین نظم هوشمندی نیز در همین ثبات هدفمند آن است؛ در واقع کامل بودن در اینجا به معنای ثبات و دوام در به ثمر رساندن هدف و تاثیرگذاری دائمیست.
برای نمونه، در یک سیستم شهری نظمیافته هوشمند، اجزاء و اعضای آن بایستی در تناسب و هماهنگی هدفمند با هم قرار داشته باشند، به نحوی که اهداف سیستماتیک برای همه تعریف شده و فعالیتهای انرژیگیر و انرژیزا در راستای تحقق کلی نظم هوشمند شهری باشد. به فرض شهری که بخشی از آن به تصویر مبلغانه یک ایدئولوژی خاص تبدیل شده و بخشی به یک تصویر زیرزمینی از یک ایدئولوژی مخالف و نیز اهداف شهری نه بر اساس نیازهای اعضا بلکه بر اساس سیاستهای کلی خارج از اعضا (تصمیمگیری در تاریکی) تنظیم شده، در اجرای همین سیاستهای مبهم و غیرروشن نبز با شکست مواجه خواهد شد، زیرا اعضا مشارکت لازم در اجرای آن نخواهند داشت و اساسا «همهدفی» به عنوان یکی از مولفههای اصلی نظم هوشمندانه رعایت نشده است.
مسلما چنین هدفمندی هوشمندی نیازمند تصمیمگیریهای سیستماتیک و جامعی است که خردمندانه با مشارکت اعضا و نمایندگان آنها صورت گرفته باشد و سیستم فارغ از اعضا، غیرهوشمند، ضعیف و خودویرانگر است.
سیستمهای شهری نظمیافته و هوشمند نمونهای از یک وحدت ثباتیافته تکاملی هستند که بنیان تکاملی آنها در هدفمندی معطوف به آینده و همهدفی خردمندانه مبتنی بر دانش و تلاش است. طبیعتا در چنین ثبات تکاملی هوشمندانهای، ایدئولوژی فردی و فرقهای یا قبیلهای جایی نداشته و به طور جامع کارآمد نخواهند بود، مگر در ساختار شخصیتسازی نقطهای و غیرمتمرکز که آنهم در صورت آسیبزا نبودن برای ثبات نظم، قابلیت پذیرش دارند. به دیگر سخن ایدئولوژیها در فردیتسازی اعضای هوشمند نقش فعال خواهند داشت و در کنش کنترلشده اجتماعی، صرفا در صورت خردمندانه بودن یا کارآمدی هوشمند طبق محاسبات معنادار مورد توجه قرار خواهند گرفت.
زندگی هوشمند مستلزم خردمندی دائمی، محاسبه معناداری و کارآمدی و هدفمندی نظمیافته معطوف به آینده است و فرقههای ایدئولوژیک تصمیمگیرنده در تاریکی، مهمترین عامل مخرّب در آن هستند.
⚜️ t.me/Metahistorical ?
*?جستار در فلسفهٔ اسلامی*
*♦️زهرا قزلباش*
دکتری فلسفه
? جلسهٔ اول: آغاز فلسفهٔ اسلامی
? محورهای بحث:
-دربارهٔ عنوان «فلسفهٔ اسلامی»
-رد عنوان «فلسفهٔ عربی»
-ظهور اسلام
-اهمیت قرآن
-میراث و سنت نبوی، نص و عقل تنها
-انشقاق فکری؛ جریان رسمی و اعتزال
-شکل گیری کلام و چالش علیه سنت و نص
-معتزله و اشاعره
-نهضت ترجمه در جهان اسلام از قرن دوم تا سوم هجری
-آغاز از ابواسحاق کندی
⚜️ t.me/Metahistorical ?
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 2 days, 2 hours ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 2 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 1 month, 4 weeks ago