چهل‌تکه

Description
به هدف اشتراک‌گذاری تجربه‌های فکری.

ارتباط با من:
@ImanTaji
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 10 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 8 months, 4 weeks ago

8 months, 2 weeks ago
***🎬*** **فیلم شکار**

🎬 فیلم شکار

ــــــــــــ

🔹 فیلم شکار، دومین فیلمی است که تا به حال توانسته چندین روز پیوسته و شدید ذهن مرا مشغول خود کند به طوری که در سفر و حضر از مقابل دیدگانم پاک نشود (اولین فیلم داگ‌ویل بود). جالب اینکه هر دوی این فیلم‌ها از کارگردانانی دانمارکی است و هر دو مرتبط با یک رویکرد خاص به فیلم‌سازی: Dogma95. جنبش دوگما۹۵ در اواخر دهه‌ی ۹۰ میلادی با اعلامیه و مانیفست خاصی به هدف اصلاح جریان فیلم‌سازی مدرن حضور خود را اعلام کرد. آن‌ها در طریقه‌ی فیلم‌سازی خود معتقد بودند که دوربین را باید دستی حمل کرد و اشکالی ندارد لرزه‌های دست فیلم‌بردار در فیلم مشخص باشد. همچنین با هرگونه صحنه‌سازی و نورپردازی و صداگذاری مصنوعی مخالف بودند و می‌گفتند همه چیز باید «در صحنه» اتفاق بیفتد و واقعی باشد، در فیلم نباید فیلم بازی کرد!

🔹 این رویکرد فُرمال و صورت‌گرا البته پیامدهای محتوایی هم داشت و شاید مهم‌ترین پیامد آن پرداختن به مشکلات وجودی انسان و بالأخص توجه به جنبه‌های روانی زندگی بود. فیلم‌هایی به شدت اگزیستنسیال در این رویکرد تولید شد که تماما به مسائل و مصائب مرتبط با احساسات و افکار و دغدغه‌‌های زندگی انسانی می‌پرداخت. اما در نهایت وزنه‌ی «مصائب» از «مسائل» گران‌تر آمد و ماحصلِ بهترین کارهای دوگما۹۵ تراژدی‌های عمیق و بلیغی شدند که آدمی را در گردابی وحشتناک از چهره‌ی زشتِ زندگیِ انسان فرو می‌برد.

🔹 در باب این فیلم ساعت‌ها می‌توان سخن گفت. یا حداقل من خودم ساعت‌ها با خودم در موردش صحبت کردم 😊. کنش‌ها و واکنش‌های هر یک از شخصیت‌ها در موقعیتی که فیلم خلق کرده دنیایی از سخن‌ها و درس‌ها دارد. در اینجا صرفا به چند نکته‌ی کلی و کوتاه می‌پردازم.

🔹 آلبر کامو در کتاب اسطوره‌ی سیزیف جمله‌ای دارد که آن را تا به امروز که این فیلم را دیدم با دل و جان درک و لمس نکرده بودم. او می‌گوید: «تمامی اعمال و افکار بزرگ، آغازی بی‌اهمیت دارند (ص ۲۵، ترجمه‌ی مهستی بحرینی)». بزرگ را، هم می‌توان به معنای مثبتش در نظر گرفت و هم منفی. اما حالت منفی شاید بهتر و بیشتر مقصود کامو را می‌رساند (نمونه‌ی مثبتش را در رمان بار هستی می‌توان یافت). یک حرفِ ساده، یک عملِ ساده، یک رخدادِ بی‌اهمیت و پیش‌پاافتاده، گاه چنان بزرگ می‌شود که به هیچ وجه نمی‌توان جلوی آثار مخرب آن را گرفت. همانند گلوله‌ی برف کوچک و کودکانه‌ای که در نهایت به بهمنی مبدل می‌گردد که « سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت» همه را تخریب می‌کند. یکدفعه می‌بینی هرچه در طول عمرت با جان عزیز و خون دل رشته‌ای با مسئله‌ای، حرفی یا عملی مسخره و بی‌معنی، به معنای واقعی کلمه پنبه می‌شود. در این حالت هیچ کاری از دستت برنمی‌آید الا اینکه بنشینی و همانند « گرگِ دهن‌آلوده‌ی یوسف ندریده» ببینی که دنیا چه ساده و مسخره همه چیز را می‌تواند از تو بگیرد و همگام و همراه کامو به «بی‌معنایی و پوچی زندگی» پی ببری.

🔹 این فیلم به زیبایی «بی‌قراری و بی‌ثباتی زندگی» را با پتک بر سرمان می‌کوبد. همه‌ی دوستانت و همراهانت در یک لحظه می‌توانند هیچ شوند. همه‌ی اهداف و نقشه‌ها و برنامه‌ریزی‌هایت با یک «حرفِ الکی» بر آب می‌شوند و تو هیچ کاری از دستت برنمی‌آید جز اینکه نظاره‌گر این تراژدی باشی.

🔹 همچنین این فیلم از یکی دیگر از تراژدی‌های بزرگ زندگی انسان‌ها نیز پرده بر می‌دارد و آن اینکه « برقراری آرمانِ عدالت هیچ گاه امکان‌پذیر نیست!». فرض کنیم جامعه‌ای داریم که در آن هر خاطی به مجازاتش می‌رسد. درست است که خاطی به دلیل خطایش مجازات می‌شود اما نباید فراموش کنیم که مجازاتِ خاطی هرچه که باشد هیچ گاه نمی‌تواند زمان را به عقب برگرداند و پی‌آمدهای احساسی و فکری و به طور کلی تمام نتایج و محصولات ایجاد شده از عملِ خطا را پاک کند. عدالت -به معنای واقعی کلمه- صرفاً یک آرمان است و هیچ گاه در جهان محقق نخواهد شد. چه بخواهیم چه نخواهیم دنیا بر همین پاشنه می‌چرخد و هرچه ما داد و هوار کنیم و بانگ وااسفا وااسفا سر دهیم ککش هم نمی‌گزد و فریاد ما را نمی‌شنود، به بیان کامو: «پوچی (=بی‌معنایی زندگی) از مواجه‌ی ندایِ انسان با سکوتِ غیرمنطقیِ جهان زاده می‌شود (ص ۴۲).»

#فیلم‌نوشته
@ChehelTekke_ImanTaji

9 months ago
***?*** **تواضع و معنای آن**

? تواضع و معنای آن
ــــــــــ
?با گروهی از دوستان بوستان می‌خوانیم و به تازگی باب تواضع را تمام کردیم.

? به نظرم آمد که مفهوم تواضع در میان ما چندان روشن و جاافتاده نیست. به علاوه از آنجایی که تواضع با آموزه‌های مذهبی -در ذهن ما - گره خورده گاه منفی‌اش می‌انگاریم یا چندان توجهی به آن نمی‌کنیم و وصفی می‌دانیم‌اش مربوط به دنیای قدیم و بی‌استعمال در دنیای جدید. در دنیای فردگرای مدرن انسان باید خود را -حداقل آنطوری که هست-معرفی کند وگرنه کلاهش پس معرکه است! این موضوعات موجب شد تا فایل ضمیمه را درست کنم.

? فایل سه بخش دارد. در بخش اول معنای تواضع را آنطوری که در تحقیقات مربوط به روانشناسی مثبت‌گرا (Positive Psychology) آمده است معرفی کرده‌ام. بخش دوم اوصاف و آثار و نتایج تواضع از دیدگاه سعدی در باب تواضع است و بخش سوم راه‌کارهای کسب تواضع از منظر اوست.

? این فایل نه جامع است و نه مانع. صرفا تلاشی است برای بهتر فهمیدن یکی از باب‌های گلستان و کاربردی کردن آن برای امروز خودمان. شماره‌های قبل از ابیات، شماره‌ی حکایت در سایت گنجور است.

? فایل اگر شلختگی یا غلطی دارد پیشاپیش عذرخواهم.

@ChehelTekke_ImanTaji

9 months, 2 weeks ago

? طنز هستی نزد حافظ
بخش دوم (ادامه)
ــــــــــــ

در نتیجه چاره‌ای نداریم جز اینکه در این موقعیت سخت و نامفهوم از قدرت طنز روشی بسازیم برای زندگی، بجای اعتراض و غرغر کردن، اخم‌ها را بگشاییم و دم را غنیمت شمریم:
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای/که بر من و تو در اختیار نگشاده است.
ما در مقابل جهان هستی موجودی ضعیف و ناتوانیم و جنگیدنِ موجود ضعیف با قدرتی بزرگ، کار عاقلان نیست پس هرچه هست را -خوب و بد- باید بپذیریم:
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند/گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را!

?بلندپروازی ما انسان‌ها ره به جایی نمی‌برد

ما انسان‌ها به دلیل بزرگ‌بینی خیال خام می‌پروریم که آنچه می‌خواهیم را حتما به دست می‌آوریم و در خواسته‌های خود بلندپروازی می‌کنیم. اما حافظ به ما می‌گوید که نقشه‌های ما جز نقشی بر آب نیستند: «عنقا شکار کس نشود دام بازچین». او می‌گوید که دام‌های خود را برای شکار مقصودها و مطلوب‌های بلندپروازانه باید بازبچینیم. به علاوه گیرم که جهان هستی به تصادف ما را بلندنشین کرد و ایوان‌مان را در افلاک گذشت، اما عاقبت که قرار است همه چیز را واگذاریم و برویم، پس چرا باید امروزِ خود را خراب کنیم به امید اینکه شاید روزی -دنیا به تصادف- ما را بالانشین کند:
هرکه را خوابگه آخر مشتی خاک است/گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را؟

?لذت‌های دنیا موقتی است و نباید به آن‌ها دل بست

با همه‌ی این احوالاتی که در وصف دنیا گفتیم مشخص است که در دار دنیا اگر لذتی به ما رسید آن لذت رفتنی است. پس چه بهتر که خوشی‌مان را صرفا به همان لحظه محدود کرده و برای نگه داشتن آن خوشی تلاش بیهوده نکنیم:
در بزم دور یک‌دو قدح درکش و برو/یعنی طمع مدار وصال مدام را.
لذت‌های دنیا همانند باد در گذرند و این باد در لحظه‌ای نسیمی خوش به صورت کسی می‌نوازد و بلافاصله گذر می‌کند، ما باید بیاموزیم که هنگام وزش نسیم خوش باشیم و از فقدان آن هم ناله نکنیم که اساس دنیا بر فقدان است:
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند/آدم بهشت روضه‌ی دارالسلام را.
سبز است در و دشت بیا تا نگذاریم/دست از سرِ آبی که جهان جمله سراب است

?لذت‌ها خودشان مایه‌ی رنج ما هستند

این هم از طنزهای عالم است که هر‌آنچه لذت تو در آن است، رنج تو نیز در همان است:
با دلارامی مرا خاطر خوش است/ کز دلم یکباره برد آرام را. به بیان مولوی همچو نی زهری و تریاقی که دید؟
که شنیدی که در این بزم خوش بنشست/ که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست
نهاد این عالم با بلا بسته شده و هیچ لذتی بی‌رنج به دست نمی‌آید:
مقام عیش میسر نمی‌شود بی‌رنج/بلی به حکم بلا بسته‌اند عهد الست

?هیچ اعتباری به آینده نیست و ما نمی‌دانیم که فردا در کجای عالم خواهیم ایستاد

همانطور که گفتیم اختیار ما محدود است و هر موقع لاف بزنیم که من در فلان موقع به فلان چیز خواهم رسید، خواهیم دید که اتفاقا عکس آن رخ خواهد داد. ما نمی‌دانیم که گردونه‌ی هستی در چرخ و واچرخِ خود ما را به کجا عالم پرت خواهد کرد. از این رو چه بسا امروز پشت به زین باشیم و فردا زین به پشت:
ترسم این قوم که بر دردکشان می‌خندند/در سر کار خرابات کنند ایمان را.
ترسم که صرفه‌ای نبرد روز بازخواست/نان حلال شیخ ز آب حرام ما
ما به واقع نمی‌دانیم که در این بحر عمیق، سنگریزه قرب دارد یا عقیق. پس نه با داشتن‌ها باید غره شد و نه با نداشتن‌ها ناامید: «ناامید از در رحمت مشو ای باده‌پرست».

?دعوت به شادی و شادباشی انسان با وجود چنین موقعیتی در جهان هستی

وصف دنیا را گفتیم و موقعیت انسان را در هستی شناختیم. حال که فهمیدیم دنیا بدعهد است و برنامه‌ریزی‌ها و آرزوهای ما هیچ جواب نمی‌دهد چه باید کرد؟
انسان عاقل معمولا در هنگام حوادث به جاهای امن پناه می‌برد، اما بدبختی این است که ما «از بدِ حادثه اینجا به پناه آمده‌ایم!»، اینجایی که بدعهد است و بی‌رحم. اینجایی که بسیار قدرتمند است، در مقابل مای ضعیف و نحیف. به راستی حال که قدرتِ عملِ ما در این دنیا اینقدر محدود است چه باید کنیم؟ حال که آینده‌ی ما نه به تصمیمِ ما بلکه به چرخیدن گردونه‌ی هستی وابسته است چه می‌توان کرد؟
قبلا گفتیم که طنز جدی نگرفتنِ دنیاست، آشتی با این دنیای بی‌عدالت است. طنز یعنی صحبت از امید در دنیای رو به سقوط، یعنی لبخندی در میانه‌ی هجوم حوادث، شادباشی در هنگام نداری‌ها. پس حافظ که طرفدار «طنز روشی برای زندگی است» می‌گوید: «هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی». طنز یعنی به هیچ گرفتن دنیا: «ده روز مهر گردون افسانه است و افسون»، همانطور که دنیا ما را به هیچ می‌گیرد.
ماهیت دنیا بر نیستی است. هر چیز که امروز به دست ما برسد -چه خوشی و چه لذت- فردا می‌رود. دنیا رونده است و هر کمال و نقصانی زودگذر است، می‌آید و می‌رود پس:
به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش می‌باش/که نیستی است سرانجام هر کمال که هست.

#سر_خدا_در_دست_باده‌فروش
@ChehelTekke_ImanTaji

9 months, 3 weeks ago
***?*** **شوخ‌طبعیِ فلسفی**

? شوخ‌طبعیِ فلسفی

ــــــــــــــــ

? احتمالا همگی با هرم نیازهای آبراهام مازلو (Abraham Maslow) آشنا هستیم. مازلو در سلسله‌مراتبی که برای نیازهای انسان‌ پایه‌ریزی می‌کند، نیازهای مادیِ اولیه را در قاعده‌ی هرم قرار می‌دهد چرا «آدمی اول حریص نان بود»، سپس نیازهای دیگری را در انسان برمی‌شمرد که برآورده شدن هر کدام او را به مسیر «انسانیت» نزدیک‌تر می‌کند. نمود «انسان کامل» از دیدگاه مازلو در بالاترین بخش این مراتب ظهور می‌کند: انسانی که به مرحله‌ی «خودشکوفایی» رسیده است. انسان خودشکوفا انسانی است که استعدادهای خود را به تمام و کمال بروز داده است. البته باید توجه نمود که این «انسان کامل» یک آرمان است تا واقعیت. بدین معنا که حد نهایی برای آن متصوَر نیست، و بیشتر نشان‌دهنده‌ی مسیری است که انسان باید در آن گام بردارد نت هرچه بیشتر استعدادهای خود را شکوفا نماید.

? خودشکوفایی یکی از مفاهیم کلیدی در نوشته‌های مازلو است و در جای‌جای مکتوبات او می‌توان اطلاعاتی در این باب بدست آورد. اما یکی از مهم‌ترین این منابع مقاله‌ای است با نام «انسان‌های خودشکوفا: پژوهشی در سلامتی روان». در این مقاله، مازلو چهارده ویژگی انسان‌های خودشکوفا را برمی‌شمرد. اما آنچه به کار ما در سلسله نوشته‌های «طنز، روشی برای زندگی» می‌آید، ویژگی یازدهم این مقاله است: شوخ‌طبعی فلسفی.

? مازلو معتقد است که انسان‌های خودشکوفا شوخ‌طبعند چه در گفتار و چه در ذهن و ضمیرِ خود. اما این شوخ‌طبعی به معنای هرزه‌بازی و لودگی و هزل‌گویی نیست. مازلو از طنزی فلسفی سخن می‌گوید. این طنز فلسفی بجای آنکه هدفش مسخره کردن فرد یا گروه خاصی باشد معمولا به نوعِ انسان‌ها می‌پردازد یا می‌توان گفت گونه‌ای از شوخی با جهان هستی است. مثلا وقتی ضعف انسان را -این موجودی که هر روز در حال تلاش و کوشش و زور زدن برای کشف و تسخیر جهان است- در برابر عظمت بی‌کران جهان هستی قرار می‌دهیم موقعیتی طنز‌آمیز آفریده‌ایم: انگار ما انسان‌ها با این تلاش‌های بی حد و حصر خود در حال پیچیدن به هیچ هستیم! یا به یاد بیاوریم مثالی را که از رمان بار هستی زدم، وقتی می‌بینیم که بزرگ‌ترین داشته‌های زندگی‌مان (نظیر عشق توما به ترزا در رمان) حاصل مجموعه‌ای از رخدادهایی کاملا تصادفی است، به خودمان می‌گوییم انگار «زندگی آنچنان هم که فکر می‌کردیم جدی نیست!». این به جد نگرفتن معنای هستی (در عین اینکه افراد خودشکوفا همیشه برای بهبود سلامت روان خود و جامعه‌ی خود در تلاشند) -همانطور که در رمان گرگ بیابان هم دیدیدم- صفتی است که در «انسان‌های کامل» از دیگاه مازلو دیده می‌شود. مثال‌های بیشتری از این نوع را در فرسته‌ی بعدی ذکر خواهم کرد.

? انسان‌های خودشکوفا می‌دانند که دنیا هیچ گاه قرار نسیت به کام ما بچرخد. دنیا منتظر نیست که هرچه دل ما بخواهد، با گوش جان بشنود و به دست ما برساند. از این رو انسان‌های خودشکوفا اگرچه تمام تلاش خود را برای رسیدن به اهداف‌شان می‌کنند، اما اگر ببینند در نهایت هستی پاسخ مطلوب ما را در قبال کوشش‌هایمان نداد، زانوی غم بغل نمی‌گیرند و خود را به آب‌وآتش نمی‌زنند. طنز هستی را به یاد می‌آورند و با شوخ‌طبعی و شاید لبخندی بر لب، موقعیتی که جهان در برابر آن‌ها قرار داده را با آغوش باز می‌پذیرند و خود را برای تلاش دیگری مهیا می‌کنند، «باشد کز آن میانه یکی کارگر شود».

?مقاله‌ای که مازلو صفات انسان‌های خودشکوفا را در آن بیان کرده اینجا می‌آورم. از آنجایی که این مقاله، مقاله‌ی مهم و ارزشمندی است، خلاصه‌ای از آن را تهیه کردم که اینجا قرار دادم. به شخصه از خواندن این مقاله بسیار لذت بردم و البته بسیار آموختم، امیدوارم که برای خوانندگان نیز مفید باشد.

#سر_خدا_در_دست_باده‌فروش
@ChehelTekke_ImanTaji

11 months, 2 weeks ago
***?*** **آشتی با دنیا**

? آشتی با دنیا

ــــــــــ

?دیده‌اید کسانی را که یکسره از دنیا می‌نالند؟ از آدم‌ها، از پیشامدها، از بدشانسی‌ها، از نداشتن‌ها و از نشدن‌ها و نخواستن‌ها و نادانی‌ها و نافهمی‌ها و نارفیقی‌ها و نامردمی‌ها و ناکسی‌ها و ناپایداری‌ها و ناداری‌ها و نالایقی‌ها. انگار دنیا چیزی به آن‌ها بدهکار است. انگار قرار بوده این «نا»ها نباشند. انگار قرار بوده همه چیز به عدالت و مساوات و خوشی و خرمی میان ما انسان‌ها تقسیم شود. یا اینکه قرار بوده دنیا بر مدار آنچه ما می‌خواهیم و آنطور که ما فکر می‌کنیم بچرخد.

?چنین آدم‌هایی زمانی که با اصل «بی‌عدالتی» دنیا مواجه می‌شوند، اگر نیمچه‌نگاهی فلسفی و ذاتی متفکرانه داشته باشند، احتمالا به دام نومیدی گرفتار می‌شوند و دنیا و مافیها برای آن‌‌ها لکه‌ی ننگ سیاهی می‌شود که زندگی ناکردنش به کردنش می‌ارزد. در چنین حالتی مرگ، باارزش‌تر از زندگی می‌نماید و فرد تمایلی درونی به مرگ و پایان زندگی پیدا می‌کند.

? هَری هالِر به چنین روزی افتاده است. او فردی است متفکر و کتاب‌خوان که در همه چیز به دنبال «بهترینش» است. اگر از موسیقی سخن بگوییم به کمتر از موتزارت و بتهوون راضی نمی‌شود، اگر حرف شعر بزنیم،‌ جز گوته نمی‌شناسد و اگر حدیث کتاب به میان آید جز آثار فیلسوفان و متفکران و بزرگان بقیه‌ی کتاب‌ها را مفید نمی‌داند. او پیوسته در پی این است که کار «مفید» کند و وقتش را سر کارهای بی‌خودی هدر نهد. او ایده‌آل‌هایی برای خود ساخته و جز به آن ایده‌آل‌ها راضی نمی‌شود. هری هالر همه چیز را «سخت می‌گیرد».

? همین سخت‌گیری‌اش او را بیمار می‌کند، طوری که تصمیم به خودکشی می‌گیرد، هرچند که خودکشی را پست‌ترین راه رهایی از این دنیای پست می‌داند. اما قضای روزگار او را در راه دخترکی -هرمینه‌نام- قرار می‌دهد که از تنانگی روزی می‌خورد و پسرکی به نام پابلو که از راه مطربی. و اتفاقا همین دو هستند که راه و رسم «زندگی کردن» را به هری می‌آموزند.

?بسیاری از رمان‌های هرمان هسه تصویرگر سالکی است -همانند خود او- که به دنبال آموختن راه زندگی است. هرچند که هسه به زبان طنز نمی‌نویسد، اما طنزِ نهفته در هستی را به رخ ما می‌کشد. در «سیدارتا»، عارفِ سالکی که سال‌ها با شمن‌ها به ریاضت نشسته و حضورِ بودای بزرگ را درک کرده، عاقبت راهِ سعادت را از زبان دختری روسپی می‌آموزد و در «گرگ بیابان» نیز پیرِ مغان و مرشد راه او یک مطرب و یک روسپی است.

?هرمینه و پابلو به فیلسوفِ سخت‌گیرِ رنج‌کشِ داستان می‌آموزند که برقصد و از موسیقی جاز لذت ببرد. هری هالر که جز در مجلس علما نمی‌نشست و جز دانایان هم‌صحبتی نمی‌گرفت، حال خود را در مجلسی شبانه در زیرزمینی شلوغ می‌یابد در حالی که یک دست جامِ باده دارد و یک دست زلفِ یار و در میانه‌ی میدان رقصی می‌کند آنچنان.

?هرمینه به او می‌آموزد که «سخت نگیرد»، هیچ چیز را جدی نگیرد، سهل‌گیر باشد. به او می‌گوید که این همه مقاومت در برابر آموختن رقص برای چه بود؟ برای اینکه رقص را زیادی جدی می‌گرفت. خیال می‌کرد لابد اگر وقتش را به خواندن کتابی از نیچه بگذراند و زمان را در آموختن رقص هدر ندهد، دنیا را فتح خواهد کرد! هرمینه به او می‌گوید: « تا به حال تحمل این رقص و موسیقی برایت ممکن نبود، از نظر تو خیلی سطحی و سبک‌سرانه بود. حالا فهمیده‌ای که ضرورتی ندارد آدم آن را جدی بگیرد، تازه می‌تواند خیلی مطبوع و نشاط‌آور باشد.»

?طنز جدی نگرفتن دنیاست، آشتی با این دنیای بی‌رحم و بی‌عدالت است. طنز صحبت از ایمان و امید و عشق در دنیای رو به سقوط است. دیدگاه طنزآلود دنیا را در آغوش می‌گیرد و با تأویل دنیا آن را جایی برای زندگی کردن می‌کند.

?«تنها طنز، این اختراع باشکوه که به احتمال ذاتی‌ترین و درخشان‌ترین موفقیت روح انسانی است، این اختراع باشکوه آن‌هایی که در نیمه‌راه توسل به عالی‌ترین وظائف و خدمات درمانده‌اند، این اختراع آن‌‌هایی که با وجود سرخوردگی از رنج و مصیبت و پر بودن از محنت و بیچارگی باز هم لبریز از استعدادند، این غیرممکن را ممکن می‌کند و تمامی جنبه‌های حیات بشری را در زیر تشعشع این منشور گرد می‌آورد (ص. ۷۵)»

#سر_خدا_در_دست_باده‌فروش
@ChehelTekke_ImanTaji

12 months ago

? سِرِّ خدا در دست باده‌فروش یا «طنز، روشی برای زندگی»

مقدمه: آیِنِگیِ رُمان، مواجهه‌ی هنری با یک اثر
_________
? به نظر می‌رسد که مواجهه‌ی هنری با یک اثر (موسیقایی، سینمایی، تئاتر، ...،‌ ادبیات و به ویژه رمان که موضوع بحث ماست) با مواجهه‌ی علمی با آن یک تفاوت اساسی دارد و آن تفاوت این است که مواجهه‌ی هنری ما را غرق در خود می‌کند و مواجهه‌ی علمی ما را از خود بیرون.

? توضیح دهم که منظورم چیست. فرض کنید در مقابل یک تابلوی نقاشیِ «زیبا» قرار گرفته‌اید یا قطعه‌ی موسیقی زیبایی را می‌شنوید. از یک منظر می‌توان دو گونه برخورد با این نقاشی یا موسیقی داشت. حالت اول، که مواجهه‌ی علمی می‌نامیمش، زمانی است که در مواجهه با آن نقاشی مثلا به زیر و بم خط‌ و خطوط توجه کنیم،‌ در رنگ‌ها مداقه کنیم، شکل‌ها را بررسی کنیم یا به دنبال تاثیر فلان مکتب نقاشی بر نقاش باشم. یا در مثال موسیقی به دنبال کیفیت آلات موسیقی و یافتن دستگاه آن قطعه و بالا و پایین خوانندگی و کیفیت و معنای شعر و این چیزها باشیم. اما در مواجهه‌ی هنری درگیرِ جزئیات اثر نمی‌شویم، بلکه کُلیتِ آن اثر ما را «می‌گیرد». اگر کسی از ما بپرسد از کجای این اثر لذت بردی، گرچه می‌توانیم زیبایی‌هایش را یک‌به‌یک نام ببریم، احتمالا خواهیم گفت کل اثر زیباست و همه‌ی جزئیات آن به خوبی در کنار هم قرار گرفته‌اند به طوری که مرا مجذوب خود کرده است.
در مواجهه‌ی علمی ما می‌توانیم نتایج حاصل از مواجهه‌ی خود را به راحتی برای دیگران بازگو کنیم و براساس معیارهایی همگانی بر سر آن‌ها بحث کنیم. اما در مواجهه‌ی هنری آنچه که اتفاق می‌افتد قابل انتقال نیست بلکه تجربه‌ای کاملا شخصی است.

?وقتی که در یک نقاشی «غرق» می‌شویم و در زیبایی آن فرو می‌رویم، این فرو رفتنِ در خود نتیجه‌ی بازخوردی ذهنی است از تجربیات ما در مواجهه با آن اثر. به همین دلیل است که امکان دارد یکی از فلان نقاشی یا موسیقی خوشش نیاید اما دیگری خوشش آید. این «خوش آمدن» بستگی دارد به دنیایی که در درون ما وجود دارد،‌ تجربیاتی که ما در زندگی خود داشته‌ایم، اندوخته‌هایی که طی سال‌ها و ماه‌ها و روزها و ناراحتی‌ها و خوشی‌ها و انتخاب‌ها و پشیمانی‌ها در درون‌مان تلنبار شده است. همه‌ی این تجربیات یا لااقل بخشی از آن‌ها در مواجهه‌ای برخاسته از احساسات شخصی با اثر مذکور ارتباط می‌گیرد و التذاذ هنری را در ما ایجاد می‌کند. اگرچه که نیرومحرکه‌ی اولیه‌ی این التذاذ اثر هنری است، اما در واقع این لذت از درون وجود ما سر برآورده است. در این فرآیند اثرِ هنری تبدیل به «آینه»‌ای می‌شود که زندگی زیسته‌ی ما را فراچشممان می‌آورد. درست به همین دلیل است که می‌گویم مواجهه‌ی هنری ما را به درونِ خودمان می‌کشاند اما مواجهه‌ی علمی ما را از خود خارج می‌کند. مواجهه‌ی هنری «دیدنِ» وجودِ خود در پس اثر هنری است، حالی که مواجهه‌ی علمی سخن گفتن از مفاهیمِ خارجی در باب آن اثر است.

? این مقدمه را گفتم تا نقطه‌ی شروع یا شأن‌النزول چند نوشته‌ی بعدی را -که با عنوان اصلی و هشتگ «سِرِّ خدا در دست باده‌فروش» می‌آید- بیان کنم. آنچه در باب مواجهه‌ی هنری گفته شد در مورد هر اثر هنری و ادبی، نظیر رمان نیز صادق است. «سِرِّ خدا در دست باده‌فروش» نتیجه‌ی برخی از مواجهه‌های هنریِ من با چند رمانی است که اخیراً خوانده‌ام. در این نوشته‌ها صرفا به یک موضوع خواهم پرداخت و آن «طنز به مثابه روشی برای زندگی» است. البته آنچه می‌گویم چیز جدید و کشف مهمی نیست اما تلاش می‌کنم آن را از دریچه‌ی ذهن خودم به خواننده منتقل کنم. همانطور که گفتم «ادراک هنری» قابل انتقال نیست و به ناچار در این فرآیند باید از زبان علمی و همه‌فهم (به معنای عام آن) بهره گرفت.

?این مقدمه را با گفته‌ای از عین‌القضات همدانی پایان می‌دهم که آنچه آمد را در یک بند به کمال توضیح می‌دهد (نامه‌ها، ج. ۱، نامه‌ی ۲۵، بند ۳۵۰، ص۲۱۶، انتشارات اساطیر):

? جوانمردا! این شعرها (بخوانید رمان‌ها/نقاشی‌ها/موسیقی‌ها...هنرها) را چون «آیینه» دان! آخر دانی که آیینه را صورتی نیست در خود، اما هرکه در او نگه کند، صورتِ خود تواند دید. همچنین می‌دان که شعر را در خود هیچ معنی نیست، اما هر کسی از او آن تواند دیدن که نقدِ روزگارِ او بود و کمالِ کارِ اوست. و اگر گویی شعر را معنی آن است که قایلش (=گوینده/سازنده) خواست، و دیگران معنیِ دیگر وضع می‌کنند از خود، این هم چنان است که کسی گوید: صورتِ آیینه صورتِ رویِ صیقل است که اول آن صورت نمود. و این معنی را تحقیق و غموضی هست که اگر در شرح آن آویزم از مقصود باز مانم.

#سر_خدا_در_دست_باده‌فروش
@ChehelTekke_ImanTaji

1 year, 1 month ago

?? اطلاعیه

? مدتی است با جمعی از علاقمندان به صورت گروهی و البته حرفه‌ای و جدی «رمان» می‌خوانیم. روش کار بدین صورت است که رمان را در مدتی مقرر خوانده و سپس در جلسه یا جلساتی، کلیات و جزئیات آن را تحلیل و بررسی می‌کنیم. کتاب خواندن به صورت گروهی چندین حُسن دارد از جمله اینکه:

- مجاب می‌شویم به صورت منظم برنامه‌ی مطالعاتی داشته باشیم.
- قسمت‌های نفهمیده یا بدفهمیده‌ی کتاب را در میان جمع به خوبی متوجه شویم.
- با تکرار مطالب در جلسات، به خاطرسپاری مطالب در ذهن ما بهتر و بیشتر صورت گیرد،
- از تجربیات و دانش دیگران بهره‌مند شویم و
- با نقد و بررسی آرا‌ی مختلف در پی فهمِ بهتر و تصحیح و بهبود داشته‌های خود شویم.

البته فواید،‌ اهمیت و جایگاه بی‌نظیر رمان در آشنایی با لطایف انسانی و شناخت از «خود» و «هستی» به کنار!

?به تازگی رمان «گرگ بیایان» از «هرمان هسه» را شروع کرده‌ایم و الان زمان خوبی برای پیوستن به کاروان است. کسانی که علاقمندند یا دوستانی دارند (در این کانال یا جاهای دیگر) که به رمان علاقه دارند، می‌توانند در گروه زیر عضو شوند.

اطلاعات بیشتر را آنجا در پیام‌های اولیه‌ی گروه خواهید یافت.

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 10 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 8 months, 4 weeks ago