دانلود دانلود رمان نغمه شب (زندگی بنفش)

Description
#زندگی_بنفش
رمان #نغمه_شب

همه رمان های منو از روی اپلیکیشن #باغ_استور بخونید
@BaghStore_app
یا از کانال تلگرام رمان خاص تهیه کنید
@mynovelsell

? برشی از زندگی واقعی ... ?
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 5 days, 2 hours ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 2 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months ago

7 Monate her

نغمه شب ۲۶۳
شهریار سر تکون داد و گفت
- آره برای همین گفتم تو هم بی خبر!!
شهروز خسته خندید و گفت
- میدونی از چی میترسم!؟ از اینکه این گفتن ماهرخ بشه آتيش زندگی ما که چرا بی خبر ازدواج کردین! که چرا بزرگ طایفه نمیدونه!
هر دو اومدن رو صندلی های خالی نشستن و شهریار گفت
- چی بگم والا! این زن یه چیزیش شده!
نگران به هم نگاه کردیم . نگاه شهریار خسته و غمگین بود .
دلم میخواست کاری از دستم بر میومد. شهروز گفت
- با خواهر هات صحبت کن شهریار، زمین های پدری رو زودتر بفروشیم. قبل اینکه والا خوان مشکلی براش درست کنه!
مریم گفت
- کسی نمیتونه بدون اجازه والا خان زمین بفروشه که! شما هم بگی میخوام بفروشم اون باید تایید کنه!
شهریار سر تکون داد و مریم گفت
- ماهرخ هم بره بگه من میخوام با این داداش ها ازدواج کنم و قضیه شما رو شه، غوز بالا غوز میشه! دیگه عمرا بذاره بفروشید.
شهریار تکیه داد به صندلیش و گفت
- من اون زمین ها برام مهم نیست. از این لحظه ارتباطم با اون سمت میشه صفر ! دیگه هیچی اون سمت برام مهم نیست!
به مریم نگاه کرد و گفت
- تو هم حق نداری بری دیگه!
مریم سریع گفت
- عمرا برم!
مهین خانم گفت
- خواهرت فردا داره میاد اینجا! کژال! تو بگی صفر اونا که ولت نمیکنن. دیگه عقد کردی! باید یه کار درست حسابی کنی!
رو کرد به شهروز و گفت
- قبل ماهرخ خودتون خبر بدید ازدواج کردید!
هر دو سریع گفتن نه!
سوالی نگاهم بین هر دو چرخید و شهروز گفت
- ماهرخ حالا حالا ها به والا خان نمیگه! اون هنوز نه خبر داره ما ازدواج کردیم نه از ما نا امید شده!
شهریار سر تکون داد و رو به شهروز گفت
- زمین های پدری برات مهمه!؟
شهروز سر تکون داد و گفت
- لنگش نیستم! اما دوست ندارم حیف شه، میدونی چی میگم!؟
شهریار سر تکون داد آره و پرسیدم
- الان بچه ماهرخ کجاست!؟
همه به هم نگاه کردن و مریم گفت
- خونه مادرش! عملا ماهرخ همش خونه مادرشه!
مریم رو کرد به شهریار و گفت
- خاله کژال بیاد هم نمیخوای بگی عقد کردی دایی!؟
شهریار گردنش رو دست کشید و مهین خانم گفت
- کژال بفهمه کل طایفه میفهمه!
شهریار سر تکون داد و گفت
- نمیدونم واقعا... بذاریم ماهرخ بره جلو . خودش هر کاری خواست بکنه! ما وارد بازی نشیم.
به شهروز نگاه کرد و گفت
- بذاریم به والا بگه! اگر گفت بیاید باهاش ازدواج کنید میگیم مجرد نیستی! اونم شاید براش مهم نبود و گذشت!
مریم عصبی خندید و گفت
- دایی! دیوونه شدی! اونا تشنه این اتفاقاتن تا بیان به بقیه بپیچند!
شهریار با اخم به مریم نگاه کرد و گفت
- قضیه ماهرخ رو نمیگم! قضیه ازدواج ما رو میگم!
شهروز کلافه بلند شد و گفت
- بحث بی خوده من الان خودم یه حرف میزنم بعد به حرف خودم شک میکنم. این طایفه تصمیماتش معلوم نیست
به شهریار نگاه کرد و گفت
- یه تلاش بکن. این چند روز ماهرخ اینجاست بخشی از زمین هارو هم بفروشیم خوبه!فایل کامل این رمان موجوده دوستان.
فایل کامل بیش از ۵۵۰ پارت و ۲۰۰۰ صفحه است.
کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی ??
https://t.me/BaghStore_app/898
فایل کامل همه رمان هام اونجا هست.
هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید ???
https://t.me/BaghStore_app/709

7 Monate her

بچه ها همین الان پارت ۳۰۵ #انتهاج تو پیج رایگان قرار گرفت . از اینجا رایگان بخونید???

https://www.instagram.com/reel/C6MipwDqsjU/?igsh=MW01ZTVxNXBnaDF4aQ==

اگر هم فایل کامل رو خواستید که بیش از ۶۰۰ پارت و ۲۲۰۰ صفحه است از اینجا بخرید???

https://baghstore.net/roman/2023/رمان-انتهاج

7 Monate, 1 Woche her

نغمه شب ۲۶۲
سکوت شد بین همه و قلب من یخ زد. نکنه شهریار اینو قبول کنه!؟
مهین خانم گفت
- چرا پسر ها با آینده خودشون بازی کنن به جای اینکه تو برای حقت بجنگی!
شهروز گفت
- حاضری عقد کنی و طلاق بگیری! اما نری حرف نزنی! راستشو بگو ماهرخ قضیه چیه!؟
نگاه ماهرخ پر از نفرت شد و شهریار گفت
- چرا صادق نباشیم! بیا تو حقیقتو بگو ما هم حقیقت رو بگیم، بهتر نیست!؟
ماهرخ بلند شد و گفت
- حقیقت!؟
به شهریار نگاه کرد و گفت
- تو ۴۰ سالته و اینهمه دختر بازی کردی! یهو ازت کمک خواستم یادت افتاد ازدواج کنی!
رو کرد به من و گفت
- اونم با این بچه!؟ انتظار داری کسی باور کنه!؟
با تمسخر خندید و گفت
- شهریار خان دنیارو گشت آخر چشم دنیارو کور کرد با این عروس گرفتنش!
با این حرف با دست به سر تا پای من اشاره کرد و شهریار با خشم گفت
- حد خودت رو بدون ماهرخ! من رو نغمه حساسم!
ماهرخ برگشت سمت شهریار و گفت
- جدا!؟ حدم رو ندونم چی میشه!؟ مگه نگفتی حقایق رو بگیم، حقایقی که در موردت میدونم رو بگم چی میشه!
صورت شهریار کاملا بر افروخته شده بود.مهین خانم عصبانی گفت
- بسه! اینجا اومدیم یه مشکل رو حل کنیم نه اینکه مشکل اضافه کنیم!
ماهرخ پوزخند زد.
از بین شهروز و شهریار رد شد و گفت
- من حرفم رو زدم. با هم توافق کنیم وگرنه میرم پیش والا خوان میگم میخوام زن برادر شوهر هام بشم! اونوقت ببینم میتونید منو پس بزنید یا نه!
با این حرف از پله ها بالا رفت. وارد خونه شد و در رو کوبید. به شهریار نگاه کردم. شهریار نفس عمیق کشید و چشم هاش رو بست.
میتونستم حس کنم چقدر عصبانیه و چقدر در تلاشه تا خودش رو کنترل کنه .
شهروز دست برد داخل جیبش. یه چیز کوچیک بیرون آورد. رو به شهریار گرفت و گفت
- دخترمه! تازه ۹ ماهه شده!
شهریار به عکس نگاه کرد . ابروهاش بالا پرید و گفت
- مبارکه! تو هم بی خبر!؟
شهروز تلخ لبخند زد و گفت
- والا به کی خبر بدیم!؟ مگه کسی رو داریم!؟
عکس رو گذاشت تو جیبش و گفت
- باز تو مادربزرگ مادریت هست من همینم ندارم! باقی فامیل هم که یا دشمن خونی و یا مثل ماهرخ دنبال منفعت و ...
به مریم نگاه کرد و گفت
- یا مثل مریم و تو، خودشون اسیر کلی بدبختی شدن!
مریم نفسش رو با آه بیرون داد و مهین خانم گفت
- خوب کاری کردی پسرم. شما الان هر دو متاهل هستید.بره به والا خان بگه هم ، طبق رسم چیزی پیش نمیره! برادرشوهر مجرد نداره که!
شهروز به شهریار نگاه کرد و گفت
- جدا عقد کردین!؟فایل کامل این رمان موجوده دوستان.
فایل کامل بیش از ۵۵۰ پارت و ۲۰۰۰ صفحه است.
کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی ??
https://t.me/BaghStore_app/898
فایل کامل همه رمان هام اونجا هست.
هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید ???
https://t.me/BaghStore_app/709

7 Monate, 1 Woche her

نغمه شب ۲۶۱
شهریار به من نگاه کرد. سریع اخم کردم و گفتم
- من باید باشم.
چشم هاش ریز شد اما منم مثل مهین خانم مکث نکردم و با مریم از اتاق زدیم بیرون. مریم آروم گفت
- شک ندارم ماهرخ رفت بیرون که تنهایی با پسر ها حرف بزنه!
کلافه گفتم
- ببین من به اونم حق میدم اما ...
مریم ایستاد و حرفم ناتموم موند. آزرده نگاهم کرد و گفت
- نده! حق نده! همین ماهرخ و امثال ماهرخ هستند که براشون مهم نیست این رسم درسته یا نه، فقط منفعت خودشون رو نگاه میکنن و با این طرز فکر باعث موندگار شدن این رسم های مسخره میشن! همین ماهرخ و خاله کژال و زن های دیگه که حاضر نیستن تو راه درست بجنگند!
شهریار و شهروز اومدن تو و مریم ادامه نداد. بازوم رو گرفت و سریع رفتیم بیرون.
شرمنده شده بودم.
من هیچوقت تو زندگی مریم نبودم، تو خانواده اش... نمیدونستم چه فشاری روی مریمه و چه اتفاقاتی اونجا میگذره...
برای همین عمق درد و عذاب مریم رو نمیفهمیدم...
از خونه زدیم بیرون. ماهرخ رو تاب نشسته بود و مهین خانم هم رفت رو صندلی فلزی نزدیک تاب نشست. میز و صندلی ها قبلا انقدر نزدیک تاب نبود اما الان انگار چیده شده بود تا دور هم بشینیم.
ماهرخ با دیدن ما اخم کرد و گفت
- این بحث به درد بچه ها نمیخوره!
از حرفش واقعا زورم گرفت اما مریم قبل من گفت
- شما به امورات خودت برس!
هر دو با خشم به هم نگاه کردن و من و مریم هم نشستیم!
شهروز و شهریار اومدن اما جلو تاب ایستادن‌ .
هر دو دستشون رو زدن به سینه و شهریار گفت
- خب ... داشتی میگفتی! دقیقا الان برای چی اینجایی!؟
ماهرخ سرش رو بالا گرفت و مغرورانه گفت
- شا هر دو قول دادید اگر روزی من تصمیم گرفتم تو خونه پدری نمونم و ازدواج کنم، حمایت کنید!
شهریار و شهروز سر تکون دادن و شهروز گفت
- دقیقا ... الانم میگم... برو بگو میخوای ازدواج کنی و منم به عنوان برادر شوهر ناتنی تو این حق رو به تو میدم و موافقت میکنم!
شهریار هم تایید کرد.
ماهرخ مکثی کرد و گفت
- خودت میدونی نمی‌ذارن! میگن باید با برادر شوهر هام وصلت کنم! وگرنه نه ارثی به من میدن نه بچه ام رو میدن!
مهین خانم گفت
- تو برو جلو ... هم پسر ها هم خانواده حمایتت میکنه حقت رو میگیری! از خانواده شوهرت مردی نمونده جز شهریار و شهروز! این دوتا هم که میگن سهمت رو میدن! برو از خونه پدری!
ماهرخ شاکی به مهین خانم نگاه کرد و گفت
- من نمیخوام اسیر یه جنگ بشم. برای همینه این چند سال تو خونه پدری موندم!
رو کرد به شهریار و شهروز و گفت
- یکیتون با من ازدواج کنه! منو از اونجا دور کنید، بعد طلاقم بدید و حق و حقوقم رو بدید. نه کسی میفهمه نه جنگی میشه!فایل کامل این رمان موجوده دوستان.
فایل کامل بیش از ۵۵۰ پارت و ۲۰۰۰ صفحه است.
کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی ??
https://t.me/BaghStore_app/898
فایل کامل همه رمان هام اونجا هست.
هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید ???
https://t.me/BaghStore_app/709

7 Monate, 1 Woche her

نغمه شب ۲۶۰
#سرگذشت_واقعی
جو سنگین شده بود. مهین خانم گفت
- بله، سر غذا صحبت درست نیست.
من که میلم رفته بود. اما بقیه خودشون رو سر گرم غذا نشون دادن. به زور چند لقمه خوردم و تشکر کردم.
کمی نوشیدنی خوردم. ضربان قلبم تو سرم میزد. دوست داشتم فرار کنم و از اینجا دور شم‌.
اما ...
نگاهم افتاد به دست های شهریار.
نمیتونم از این مرد بگذرم. قلبم انگار دیگه بخشیش تو وجود این مرد جا مونده .
نفس عمیقی کشیدم و شهریار آروم کنار گوشم گفت
- میخوای بری بالا راحت باش!
با تکون سر گفتم نه! ماهرخ هم تشکر کرد و گفت
- من میرم تو حیاط شهریار. لطفا شامت تموم شد بیا اونجا!
با این حرف بلند شد و از اتاق بیرون رفت.
سکوت شد بین همه، مهین خانم به شهروز و شهریار نگاه کرد و گفت
- هیچ دلیلی نداره اون از شما کمک بخواد و شما کمکش کنید! اگر یک سنت اشتباه تو خاندان شما هست، دلیلی نداره شما پایبند بهش باشید. بلاخره تغییر از یه جایی باید شروع شه!
مریم تقریبا عصبانی گفت
- ماهرخ از این رسم انگار بدش نیومده!
به شهروز و شهریار نگاه کرد.
من با مریم موافق بودم. درسته از چند و چون زندگی شهروز خبر نداشتم. اما شهریار آدم موفق و مثبتی بود، اخلاقش هم کاملا موجه بود. پس میتونست گزینه خیلی ها باشه. مخصوصا ماهرخ که سن و سالش هم به شهریار می‌خورد!
شهروز کلافه دست برد تو موهاش و گفت
- والا من نه مالی و نه عاطفی به اون خاندان وابستگی ندارم!
شهریار سریع گفت
- منم!
شهروز سر تکون داد و گفت
- اما ماهرخ تهدید کرده بیاید تکلیف منو روشن کنید اگر نمی‌کنید به والا خان بگم تکلیف منو روشن کنه، ارث شوهرم رو بدید برم مستقل زندگی کنم!
مهین خانم گفت
- ماهرخ هم حق داره. ارث شوهرش رو میخواد و میخواد مستقل زندگی کنه! اما کسی که باید برای این حق بجنگه خودش و برادر هاش و خوانواده خوش هستند نه برادر های ناتنی شوهرش! اونم با این تهدید و رفتار!
شهریار کلافه گفت
- خانواده خودش که ذوب تو این رسوماتن!
شهروز گفت
- اون قسمت واقعا به ما ربطی نداره. ما بخشی که مربوط به خودمونه انجام میدیم. من حاضر نیستم تن به هیچ بخشی از این رسم مسخره بدم.
شهریار گفت
- منم!
شهروز بلند شد و گفت
- بریم تو حیاط !؟
شهریار سر تکون داد و بلند شد.
من و مریم سریع بلند شدیم. هر دو به ما نگاه کردن و گفتن
- شما کجا!؟
قبل جواب ما مهین خانم گفت
- منم میام تازه! برید حرف نباشه!
بلند شد و فرصت مخالفت به پسر ها نداد.فایل کامل این رمان موجوده دوستان.
فایل کامل بیش از ۵۵۰ پارت و ۲۰۰۰ صفحه است.
کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی ??
https://t.me/BaghStore_app/898
فایل کامل همه رمان هام اونجا هست.
هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید ???
https://t.me/BaghStore_app/709

7 Monate, 1 Woche her

?
دستمو روی شکمو بین پام کشیدم
واقعا با اینهمه فکر تحریک شده بودم
آروم انگشتمو بین پام کشیدم
همی گفتمو کمی پامو باز کردم که در حمام با شتاب باز شد
با شوک برگشتم سمت در
سیاوش عصبانی نگاهم کردو گفت
- قرارمون چی بود آرام
در حمامو بستو اومو سمت من
خودمو آروم کردمو گفتم
- ما قرار های زیادی داریم سیاوش ! منظورت کدومه ؟
پیراهنشو از تنش بیرون آوردو کمر شلوارشو باز کرد
چشم هاش فوق العاده عصبانی بودو گفت
- تو خیلی بچه ای آرام... من ازت انتظار رفتار های پخته تری دارم
خودمو  کمی تو وان بالا کشیدم
بخشی از سینه هام بیرون از آب قرار گرفتو رد نگاه سیاوش رو تنم افتاد
لبخند زدمو گفتم
- من بچه ام سیاوش... چیزی که میخوامو نمیتونم مثل تو رد کنم ...
با این حرفم انگشت های پامو از آب بیرون آوردم
دستمو رو پام کشیدمو گفتم
- وقتی به رابطمون فکر میکنم تحریک میشمو دلم سکس میخواد ...
به اندامش نگاه کردم
سیاوش کاملا لخت شده بود و کاملا هم تحریک شده بود
پامو گرفتو سمت دیگه وان رو به رو من نشست با همون عصبانیت گفت
- دلت هر چیزی بخواد حق نداری بدون من با خودت ور بری
دستمو زیر دلم کشیدمو گفتم
- بدون تو نبود... منتظر تو بودم ...
اخم و خشم سیاوش کمتر نشد
نگاهش رو صورتم چرخید
میدونستم داره کبودی های تنمو چک میکنه
با حرص گفت
- اینجوری میبینمت عصبی میشم
به سمتش رفتمو روی تنش نشستم
خودمو بهش کشیدمو درد و سوزش بدی تو ناحیه واژنم حس کردم
اما به روی خودم نیاوردمو گفتم
- من دوستشون دارم ...
با اخم پرسید
- چیو؟
- کبودیارو ...
با این حرف کنار گردنشو بوسیدم
سیاوش کتفمو بوسیدو گفت
- میدونی اومدم تنبیهت کنم ؟
یهو شوکه صاف نشستمو نگاهش کردم.هنوز اون خشم و عصبانیت تو چشم هاش بود
خیلی جدی منو برگردوند تو بغلش تا به پشت بشم
دستشو رو باسنم کشیدو گفت
- پس سکس میخوای آرام... اونم وقتی که من میگم نه ...
دستمو گذاشت رو لبه وان تا به جلو خم شم و زیر آب باسنمو دست کشید
خواستم صاف شم که یهو گردنمو گرفتو ثابتم کرد
عصبانی گفت
- آروم بگیر آرام... این یه تنبیه واقعیه
یهو ترسیده بودم
عصبی گفتم
- من که کاری نکردم...
سیاوش مجبورم کرد رو زانوهام نیم خیز بشم و باسنم خارج از آب قرار بگیره
پاهام دو طرفش بودو باسنم جلو صورتش بود
سیاوش در حالی که کبودی های تنمو چک میکرد گفت
- تحریکم کردی تا منو بکشی خونه! با خودت بدون من ور رفتی ! بازم بگم ؟
خواستم برگردم سمتش اما همین لحظه انگشتشو پشتم فشار داد

ادامه رمان??
https://t.me/mynovelsell/1921

9 Monate, 1 Woche her

کیارش خودشو بیرون کشیدو دوباره واردم کرد
اینبار اروم تر
اب کمتری انگار اینبار با واژنم فشار اورد
اما بخاطر اسطحکاک بیشتر با درد نالیدم و سعی کردم خودمو بالا بکشم
کیارش سینه هامو فشرد و تو گوشم گفت
- درد داری؟
- هووووم
نوک سینه ام رو فشار داد و گفت
- خیسیت تو آب کم میشه برا همونه
دوباره کمرمو گرفت
بلندم کرد
اما اینبار محکم منو نشوند رو خودشو بدون مکث حرکاتشو تند تند شروع کرد
ناله ام داشت تبدیل به جیغ میشد
سعی کردم خودمو عقب بکشم
واقعا حس پاره شدن و سوختن داشتم
اما کیارش با من اومد
من لبه وان گرفتم
خودمو عقب کشیدم و کیارش همچنان با من اومد
طوری که حالا من پشتم به لبه وان بود و اون بین پام ضرباتشو میکوبید
دستمو تکیه دادم به سینه اش
نالیدم
- بسه ...‌بسه ...
سوزشش داشت بیشتر میشد
اما یهو
دستم شل شد
بدنم لرزید
اوجی رو تجربه کردم که قبلا تجربه نکرده بودم.
وا رفتم و کیارش با ضرباتش منو سر جام ثابت نگه داشته بود
یهو خودشو با فشار داخلم خالی کرد و هم زمان هم خودشو بیرون کشید
من نا نداشتم چشممو باز کنم
فقط دستمو گرفتم به لبه وان
که حالا، بدون بدن کیارش بین پام
تو آب فرو نرم
بدنم هنوز داشت نبض میزد که کیارش انگشتشو واردم کرد
هین گفتم
شوکه نگاهش کردم
انگشتشو داخلم چرخوند و گفت
- بزار واژنتو تمیز کنم اگر چیزی از من رفت توش، بیاد بیرون
پامو خواستم جمع کنم و مانع بشم
چون حرکت انگشتش داخلم حس عجیبی داشت
اما با بدنش و پاش مانع بسته شدن پای من شد و هم زمان خم شد نوک سینه ام رو مکید
انگشتشو چند بار بیرون آورد
دوباره برد داخل و با شست دستش روی واژنمو مالید
کنار گوشم کفت
- یکی انگار نزدیک اورگاسم دومه !
نمیفهمیدم چطور انقدر حالمو خوب میفهمه
نالیدم
- اره
تو گلو خندید
حرکت دستشو تند تر کرد و یهو انگار دوباره پرتاب شدم به اوج آسمون
نفس نفس میزدم
داشتم تازه میومدم نرم نرم پایین که انگشتشو رو مقعدم حس کردم..
فایل کامل این رمان رو بدون سانسور میخوای؟ همین الان بهم‌پیام بده و بخر???
https://t.me/mynovelsell/1557

9 Monate, 1 Woche her

اگر رمان تو اینستاگرام بخونی ۱۰۰ پارت جلو تره ? و هر روز پارتگذاریه
https://www.instagram.com/aram.rzvi

اگر هم میخوای بخری که بیا تو باغ استور برنامه رو نصب کن و بخر
@BaghStore_app

11 Monate, 2 Wochen her

اگر برای خوندن بقیه رمان نغمه شب عجله داری. میتونی همین الان فایل کامل رو با مبلغ ناچیزی بخری عزیزم??❤️

فایل کامل ( بیش از ۵۵۰ پارت و ۲۰۰۰ صفحه) کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی ??
https://t.me/BaghStore_app/898
فایل کامل همه رمان هام اونجا هست.
هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید ???
https://t.me/BaghStore_app/709

Telegram

رمان و داستان کوتاه - اپلیکیشن باغ استور

جدیدترین نسخه اپلیکیشن باغ استور سیستم عامل : اندروید (Android) تاریخ انتشار : 05 مهر 1402 مختص موبایل های سامسونگ،شیائومی،هوآوی و ... * توجه کنید که سوابق کتابخانه شما محفوظ است و با پاک شدن برنامه یا حتی صدمه به موبایل شما، اتفاقی برای رمان های خریداری…

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 5 days, 2 hours ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 2 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months ago