Romantic text.boufe koor

Description
عاشقانه های بوف کور
داستانهای بلند
رمان
اینجا میذارم اگه دوست داشتید

کانال بوف کور??

https://t.me/Ahsan9S
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 7 months ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 9 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 5 months, 2 weeks ago

5 months, 3 weeks ago

داشتم کاج هامو از کوچیک به بزرگ مرتب میکردم
اما گوشم بحرفای مامان گرم بود.
- دِ آخه دختر این پسره هم تحصیلات داره
هم کار ،
با اصالته ، مردِ زندگیه ، ظاهرشم که خوبه ،

تو دیگه چی میخوای از یه آدم که بشه همسرت؟!

یکی از کاج هارو از تو قفسه برداشتم
و دقیق تر لَمسِش کردم ،
بدون اینکه برگردم گفتم :
"دیوونگی " 
مامان که از حرفم چیزی نفهمیده بود نشست
رو تخت و از پنجره به بیرون نگاه کرد.
_ دیوونگی ....
از کِی تاحالا دیوونگی شده معیارِ انتخابِ همسر؟!
با بغضی که تو صدام شکسته بود گفتم:
_ از همون وقتی که
بخاطر طرز فکرم خیلیا بهم خندیدن ،
از همون وقتی که گفتن رفتارت بچگونه ست ،
از همون وقتی که .....
میدونی مامان ،
یجایی از زندگی هست که دیگه حالت
با اتفاقای عادی خوب نمیشه ،
حالت با یه سرویسِ طلا ،
با یه لباسِ پرنسسی قشنگ ،
با یه گلدونِ لوکسِ گرون قیمت خوب نمیشه ، یجایی از زندگی
به چیزای بیشتر ازین نیاز داری ،
به یه آدم که به این کاج ها
نگه آت و آشغال ، به یه آدم که از نگات بفهمه
الان دلت میخواد یه عالمه بادکنک داشته باشی ،
دلت میخواد سٌرسٌره بازی کنی ،
لباسای جینگول مینگولٌ گل گلی بپوشی ...
یکی که نگه زشته ، نگه در شأن ما نیست ،
نگه چرا موزیک باکس گوشیت
پر از تصنیف و آهنگایِ سنتیِ ،
میدونی مامان من نمیتونم یه زندگی داشته باشم
که توش فقط لباس بخرم و
غذا درست کنم و هفته ای یه کتاب نخونم ،
نقاشی نکشم ،
از هرچیزی که بنظرم جذابه عکس نگیرم ،
نمیتونم طاقت بیارم اگه همسرمم
مثل همه ی آدما بهم بگه چرا
از درو دیوار و پنجره های مسخره عکس میگیری.
میخوام وقتی یه پنجره ی قشنگ دید
وایسته بگه بریم عکس بگیریم؟!
وقتی یه کتاب جدید خریدم بگه باهم بخونیم؟!
وقتی دلم گرفت بگه نون پنیر درست کنیم بریم امامزاده نذری بدیم؟!
وقتی به تونل رسیدیم بگه جیغ بزنیم؟!
میدونم رویاییه اما صبر میکنم براش ،
واسه وقتی که جیغ بزنم و بگم
آخه کی مثِ تو پایه ی دیوونه بازی های منه
و اون بخنده
و من دلم قَنج بره واسه دیوونگیاش ...
خیلی قشنگه نه؟!
سرمو برگردوندم و لبخند زدم
مامان از ذوقِ رویایِ شیرینِ من خوابش برده بود ... ! :)

boufe koor?

5 months, 4 weeks ago

دکتر قاطعانه گفته بود
"شما دو تا با هم...
هرگز نمیتونید صاحب فرزند بشید...."
همه یِ فامیلُ این یه جمله ریخت به هم....
اون طرف
یه عده آدم نشسته بودند پایِ دوختُ دوزِ زندگی ما و
این طرف ما دو تا
سرِ جنگ بودیم با منطق و دلِمون....
میگفت: من هیچـــی....
تو عاشقِ بچه ای....
برو پیِ زندگیت....
راحت نمیگفت ها...جــون میکّندُ میگفت....
گریه می کردُ میگفت....
سه حرفیِ قویِ مغرورِ من
زار میزدُ می گفــت....

زن عمو سخت دنبالِ شــوهر دادنِ اون به یه"جنتلمنِ با اصلُ نصب" بــود....
 و مامانِ من دنبالِ دخترِ خــوش برُ رو و کدبانــو واسِ من میگشتُ....
یه نفــر نبـود محضِ رضایِ خـدا
طرفِ دل ما رو بگیــره...
یه روز
بعدِ همه یِ گریه کردنا
غصـه خوردنا....
نشستم رو به روشُ گفتم:
ببین زن جانِ من
۴۰ سال دیگه
جامــون گوشه ی خانه ی سالمندانِ...
بی بچــه
یا با بچــه....
تصمیمِ ماست
که این چهل سالُ
شب ها کنار یه غریبه بخــوابیم
که فقط پدر و مــادر بچه هامونن....
یا شب ها تا خودِ صبح تو تراس واسِ هم شعــر بخونیمُ
دل بدیمُ قلوه بگیــریم....
من که میخــوام
چهل سالُ قربونِ عسلیِ چشمـات برم....
میمــونه تــو....
که میخوای چهل سالُ به رقصِ خنده دارِ من تو عروسیمون بخندی....
حلــه...؟
_نه....
برایِ چهل سالِ خــودم...من تصمیم میگیــرم
که فرفری هاتُ دو تایی ببافــم....یا تکــی....

boufe koor?

5 months, 4 weeks ago

داشتم پروفایلاتونو میدیدم
چقدر خوشگلید???

این اهنگ هم شما فرستاید

@Eh9517san

boufe koor?

6 months ago

میگن پایان جمله نقطست.چرا جمله های زندگی من هیچ کدوم نقطه نداره؟
یه عالمه کلمه ست وسط ذهنم هاج واج واستادن زل زدن به زندگیم هی ازم میپرسن:
"چی شد؟ این کلمه مال کدوم موقع بود؟ این فعلِ اول داستانه یا وسطش یا آخرش؟"
این عشق که تو میگی اولش بود یا آخرش؟
میگم این "عشق" و "قرمز" و "برف" و "یلدا"و"ولیعصر" بیاین یه دقه...شما مال اون موقعی بودین که فهمیدم بهش قرمز میاد.میپرسی کی فهمیدم؟شاید اون موقع که زل زدم به ویترین مغازه و دیدم جای مانکن دارم قیافشو میبینم لابه لای تارو پود قرمز.نپیچیدمش تو کادو یا مث این عاشق معشوقا ببرمش وسط یه کافه ی تاریک و تقدیمش کنم.
واستادم اخرین هفته ی آذر که شد یلدا...اولین برف زمستون که بارید روی تن لخت درختای ولیعصر...وقتی گردنشو خم کرد و  از زور سرما و دستاشو "ها"کرد؛ دستمو گذاشتم زیر چونش سرشو اوردم بالا، چشماش که زل زد به چشمام شالگردن و پیچیدم دور گردنش.
میگم این "خداحافظی" و "بوسیدن" و "اسمم" بیان کنار هم...اینا مال اون قسمتِ رفتنشه.
روشو برگردوند که بره واستادم که راه رفتتشو ببینم.قدم هاشو...با یه لبخند ذوق زده که دل کندم از قدم هاش و سرمو پایین انداختم بلند اسممو صدا زد.سرمو اوردم بالا دیدم شالگردن بوسید و برام دست تکون داد.
میگم میفهمم یه عالمه "نمیدونم"مونده فاسد شده تو ذهنم.
این مال دوران نبودشه.وقتی که نبود که زل بزنم به ترکیب قرمز و سیاهِ چشماش.هی از خودم میپرسیدم چرا رفت؟چی شد رفت؟ اصلا کی رفت که نفهمیدم؟ چرا من هیچی یادم نیست؟ چرا ندارمش؟
ولی جواب همشون نمیدونم بود.نشستم تو قطار ذهنم سرمو چسبوندم به شیشه ش...دوباره مرور کردم.
هیچی نبود.یه بیابون خالی و سخت و تلخ.
آخرین ایستگاه یه چنتا کلمه مونده بود.
قدم زدم کنارِش. دوباره همون"قرمز"مونده بود با " اسمم"...یه پوزخندی زدم.راست میگفت طفلی...این مال ایستگاه آخره.وختی داشتم از زور دل تنگی و نمیدونم لا به لای درختای ولیعصر قدم میزدم.وقتی دوباره یکی اسممو با همون ظرافت قدیمی و کهنه صدا زد و سرمو بالا اوردم.دیدم خودشه و همون شالگردن قرمزش دورگردنش.
همه ی ذهنم که سوال شد مهلت نداد بهم.دستاش دراز شد و یه پسر بچه پرید بغلش.
از این جا به بعدشو بیخیال...میخوام برم
بشینم تو همون ایستگاه آخر...زل بزنم به همون "نمیدونم" های همیشگیم.
اقلا بهتر از "عذاب"و "رفتن " و "درده".
میگن پایان همه ی جمله ها نقطست...ولی من عادت کردم به این همه سه نقطه ی آواره ی تو ذهنم...

boufe koor?

6 months ago

امشب کسی برا کسی نوشت

نشد.
طبق معمول همیشه...

boufe koor?

6 months ago

وقتی واژه‌ها معنی خود را از دست می‌دهند.
مثلا من مینویسم شبِ یلدا ، تو بخوان شبِ مردِ تنها ...

@Eh9517san

boufe koor?

6 months, 1 week ago

انتقادی
متنی
پیشنهادی
حرفی
اینجا
@Eh9517san

boufe koor?

6 months, 1 week ago

آذرماه بودو سرد
روبه‌روی شب دریا ایستاده بودم
موجا بلندتر به سمت ساحل میومدن
باد سرد موهامو پریشون کرده بود‌و تنمو می‌لرزوند، خودمو بغل کرده بودم، غرق بودم تو دریای غوطه‌ور افکارم که کتش رو شونه‌هام نشست، دستامو تو آستینای کت جا دادم‌و لبه‌های کتشو بهم رسوندم تا گرمم کنه
کتش آغشته بود به بوی تلخ سیگار‌و عطر سردش ...
حافظم از این عطر پر بود، خیلی ساله که هروقت هرجا کم آوردم صاحب این عطر کنارم بودو حامی ...
همیشه با رعایت همین فاصله‌ی کوتاه، اونقدر کوتاه‌و کم که لمس نمیشد اما حس چرا ...
هیچوقت از این نزدیک‌تر نشده بود اما همیشه بود هرجا دنیا تنگ اومد بهم‌و تنها شدم بود ...
موهامو زدم پشت گوشم‌و برگشتم به نیم‌رخ جذاب مردونش که همیشه ته‌ریش داشت نگاه کردم‌و گفتم: خسته نشدی ازم؟
برنگشت نگاهم کنه‌و جوابمم نداد، می‌دونست من هروقت کم‌حوصله میشم‌و بی‌اعصاب اختیار زبونم دیگه دست خودم نیست، پشت هم اراجیف می‌بافم‌، خودم میگم‌، خودم جواب میدم، خودم عصبی میشم‌و بغض می‌کنم بعدم غرورم نمی‌زاره به آغوش همیشه بازش پناه ببرم‌‌و اونم هیچوقت پاپیش نمی‌زاره‌ که آغوشش‌و تعارفم کنه ...
تعارفم نمیکنه‌و با همون فاصله نه یک قدم عقب‌تر نه یک قدم جلوتر درست شونه‌به‌شونم می‌مونه که بدونم هست تا هروقت بخوام ...
من حرف می‌زنم‌و اون سیگار می‌کشه
اون سیگار می‌کشه تو سکوت‌و من وسط غر زدن‌و گلایه کردنام به اینم فکر میکنم که چطوری تو این هوا با اون لباس آستین کوتاه سردش نمیشه؟!
به این فکر می‌کنم آغوششم قدرِ حضورش گرمه؟! 
شاید امشب دل به دریا زدم‌ تا غرقم کنه
تا آروم شه‌و آرومم کنه ...
تا بدونه من حرف نگاهش‌و خیلی وقته خوندم ...
تا بفهمه منم تکیه‌گاه شدن بلدم، بلدم قرار وقتای بی‌قراریش بشم ...
تا خاطرش پرشه از عطر گرمم‌و هروقت‌و هرجا کم آورد‌ من‌و جای سیگار لای لب بزاره‌و حسرت از نگاهش پر بکشه، خیالش آسوده بشه از بودنم ...
بودنی که ارزش اینهمه من‌و تاب آوردن‌و داشته باشه!

مهلا_بستگان

boufe koor?

6 months, 1 week ago

در خونه رو پشت سرش بست و گفت: اوه چه بوىِ حنايى، حنا درست كردى؟!
مثل اكثر اوقات جوابى كه ازم نشنيد رفت سمت پنجره سراسرى سالن و دوباره گفت: پرده ها هم كه مثل هميشه بيخ تا بيخ كشيده است، بزنمشون كنار نور آفتاب بزنه به خونه؟!

" اسمش حنا بود، مثل خودش كه مثل حنا خوش رنگ و خوش بو بود، مثل رنگ موهاش!
تازه از سفر شمال برگشته بوديم و قهر!
كليد انداخت تو خونه و اومد مثل هميشه براى پيش قدم شدن واسه آشتى كردن!
با اومدنش كلى بوىِ دريا ريخت تو خونه، كلى بوىِ بارون، ياس و حنا... كلى بوىِ خوب از هرچى كه تو دنيا هست.
نشست كنار منِ چمبره زده رو مبل از دلگرفتگى، هميشگى بود اين دلگرفتگى وقتى كه نبود، وقتى كه قهر بوديم!

گفت: نقاشى دريا رو تموم كردم، تو ماشينه، بيا بريم نشونت بدم!

نميخواستم از جامون تكون بخوريم، ميخواستم بشينم و كل بوهاىِ خوب دنيارو از تنش نفس بكشم!
پاشد، دستمو كشيد كه منم پاشم، به بهم ريختگى خونه اشاره كرد و گفت: باز من نبودم خونه رو بهم ريختى؟ بريم و زود بيايم كه تميزش كنم!

ميخواستم بگم وقتى نيستى همه چيزِ جهان من بهم ريخته است اما نگفتم و بجاش كلِ بوهاىِ خوبِ دنيارو از تو موهاش نفس كشيدم!
رفت اونور خيابون تا از تو ماشين نقاشيشو بياره؛ منم وايسادم تا نگاش كنم تا كل بوهاى خوب جهان رو نفس بكشم از همون فاصله.
ساعت سفيدش دستش بود و شال سرمه ايش موهاىِ حناييشو بغل كرده بود، ميخنديد و منم از خندش ميخنديدم تا اينكه صداىِ ترمز ماشين اومد، كل جهان بهم ريخت و كل بوهاىِ جهان براى هميشه تموم شد.
حناىِ من تموم شد، ساعت سفيدش چند قدم اونطرف تر پرت شده بود و موهاىِ حناييش رنگِ خون گرفته بود.

كاش يكى از همين روزايى كه دارم از اين خيابون لعنتى رد ميشم و چشمامو مثل هميشه اشك پر كرده صداى ترمز يه ماشين بياد و موهام رنگِ خون بگيره! "

جواب دادم: نه،نميخوام چشمام به اون خيابون لعنتى بيافته!

boufe koor?

6 months, 2 weeks ago

لباسش را در خانه‌ی من جا گذاشته‌بود.
خانه‌ام را دور لباسش چیدم.
چه خانه‌ی خوبی.
boufe koor?****

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 7 months ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 9 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 5 months, 2 weeks ago