Last updated 3 weeks, 4 days ago
اچھے اشعار کا مطالعہ کیا جائے تو وہ انسان کو بھلائی کے راستے پر لگاتے ہیں لیکن اس کے برعکس اگر لغویہ،محبتوں،محض ذکرِ بُتاں اور تذکرۂ شراب و کباب والے اشعار ہوں تو وہ انسان کو تباہی تک لے جاتے ہیں۔ اردو،عربی،فارسی،پشتو،سندھی اشعار کیلئے چینل سے منسلک ہوں ـ
Last updated 1 week, 1 day ago
گهی گریان گهی خندان پر از تغییر و تغییرم
گهی شادم گهی غمگین گهی بی حد چه دلگیرم
گهی خوبم خوش احوالم ، گهی بیمار و بدحالم
گهی آسوده افکارم گهی درگیر و درگیرم
گهی بغضم پر از زخمم ولی خاموش و مسکوتم
گهی با گریه خوشحالم که از خاموشی ام سیرم
نمی دانم چه گویم من نمی دانم چه هستم من
که گاهی بی خیالاتم وَ گاهی بند زنجیرم
دلم بشکسته گه گاهی ز هرچیزی که خوش نامد
گهی بی حد چه خوشحالم که دور از فکر نخجیرم
گهی دیوانه می گردم گهی چون عاقلان گردم
نباشد حال من ثابت پر از تفسیر و تعبیرم
به ظاهر خنده بر لبها ولی باطن پر از غمها
گهی خوابیده در ظاهر ولی از دل چو شبگیرم
نمی ماند دمی ثابت نه گریانی نه شادانی
الا روح الغزل آری پر از تغییر و تغییرم
مرا چشمیست خونافشان ز دست آن کمانابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
قسم به جمعه ای که تنها در خیابان قدم میزنم
به بارانِ بیتابی که شهر را دچار جنون کرده
به کافه چی که برای بار سیزدهم آهنگ جمعه فرهاد را تکرار میکند
به سرباز خسته ای که در ایستگاه اتوبوس زل زده به آسمان وسیگارش به فیلتر رسیده
به صندلی خالی کناری ام در سالن سینما
به خاطراتی که مدام در مقابل چشمانم اکران میشود
به نوازنده خیابانی، که ساعتها روبه روی اش مینشینم
به عکاسی که سوژه عکس های امروزش شده ام!
به حرفهای ناگفته ای که مدام در سرم میپیچد
به مازوخیسمی که رویای شیرین خواب هایم شده!
به این شعرِ آشفته که میخواهم همینجا رهایش کنم
قسم به پاییز و جمعه و باران....
شاخه را محکم گرفتن این زمان بی فایده ست
برگ میریزد، ستیزش با خزان بی فایده ست
باز میپرسی چه شد که عاشق جبرت شدم
در دل طوفان که باشی بادبان بی فایده ست
بال وقتی بشکند از کوچ هم باید گذشت
دست و پا وقتی نباشد نردبان بی فایده ست
تا تو بوی زلفها را میفرستی با نسیم
سعی من در سر به زیری بی گمان بی فایده ست
در من عاشق، توان ذرهای پرهیز نیست
پرت کن ما را به دوزخ، امتحان بی فایده ست
از نصیحت کردنم پیغمبرانت خستهاند
حرف موسی را نمیفهمد شبان، بی فایده ست
من به دنبال خدایی که بسوزاند مرا
همچنان میگردم اما همچنان بی فایده ست
از باغ می برند چراغانی ات کنند
تا کاج جشن های زمستانی ات کنند
پوشانده اند «صبح» تو را «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند
هرچه آیینه به توصیف تو جان کند، نشد آه! تصویر تو هرگز به تو مانند نشد گفتم از قصه زلفت گرهای باز کنم به پریشانی گیسوی تو سوگند نشد خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند تا فراموش شود یاد تو هرچند نشد من دهان باز نکردم که نرنجی از من مثل زخمی که لبش باز به لبخند…
Last updated 3 weeks, 4 days ago
اچھے اشعار کا مطالعہ کیا جائے تو وہ انسان کو بھلائی کے راستے پر لگاتے ہیں لیکن اس کے برعکس اگر لغویہ،محبتوں،محض ذکرِ بُتاں اور تذکرۂ شراب و کباب والے اشعار ہوں تو وہ انسان کو تباہی تک لے جاتے ہیں۔ اردو،عربی،فارسی،پشتو،سندھی اشعار کیلئے چینل سے منسلک ہوں ـ
Last updated 1 week, 1 day ago