داستانکده | داستان | اعتراف | رمان‌

Description
کانال اسکیه با کلی فیلم خفن🔞🤤

@Sixet0

وطنیمونه با محتوای جذاب 😈

@vatanisecret

اعترافای سوسکی نوجوانان وطن💦

@Eteraf_Esxie

فقط وطنیمونه با کلی وطنی 🙄

@FAQQAT_WATANI
..........................................
سولاخ ارتباطی @secret_vatani_admin
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months, 4 weeks ago

2 days, 1 hour ago

من و عمه کوچولوم

1399/09/04

#عمه

داستان من واقعی واقعیه
من ۱۸ سالم و عمم ۲۰ سالش بود.عمم خیلی تلاش میکرد وقتایی که تنها میشدیم به من بفهمونه میخاره و برم بکنمش.ولی منه خنگ هم میترسیدم هم حالیم نمیشد.
یه بار رفتم خونه مادر بزرگم هیچکی نبود جز عمه هی میگفت برو شلوارتو در بیار راحتی بپوش.منم نمیفهمیدم منظورش اینه بریم بکنیم.گفتم بقیه کی رفتن فلان جا میگفت همین الان رفتن و خیلی طول میکشه بیان .منظورش این بود بیا سکس کنیم خیالت راحت حالا حالاها نمیان.هی اصرار که برو شلوارتو در بیار بیا پیشم بشین.منم اوسکول اوسکول
آخرشم گفتم حالا که پس تازه بقیه رفتن فلان جا منم میرم پیششون.این بود که حضرت یوسف بازی در اوردم و از چنگ عمه حشریم خلاص شدم.تا الانم که ۲۸ سالمه در حسرت کوس عمم دارم میسوزم.
خونشون دو طبقه بود کمد لباساشون طبقه بالا بود.یه بار گفت من میترسم بیا بریم من میخوام لباس بردارم برم حموم بیا بریم بالا من نترسم.منم رفتم باهاش.سر کمد لباساش ای شورت و سوتین های مختلف کنار هم میگرفت ببینه بهم میان یا نه.از منم پرسید این دو رنگ بهم میان.من اوسکولم گفتم نمیدونم.واااااای چقدر اوسکولم من.
یه بارم داشت ظرف میشست من میخواستم اب بخورم رفتم از جای ظرفها بالای سینک لیوان بردارم هی اینور اونور میشد به شوخی من نتونم لیوان بردارم.وای کوووون نرمش هی میخورد به کیییرم یعنی میگفت بیا بزار تو کوس و کونم.اونجام چون داشت کیییرم شق میشد از ترس اینکه لو نرم کیرم شق شده یه لیوان برداشتم سریع و رفتم.ادم انقدر اوسکول
واااای یه بارم رفتم خونشون زمستون بود دستام خیلی یخ زده بود.بیرون برف بازی کرده بودم.رفتم خونشون دستام از سرما تیر میکشید.خونه تنها بود.رفتم نشستم کنار بخاری اومد نشست کنارم گفت الهی بیا دستاتو بزار لای پاهام گرمشه.وای دستام لای روناش نزدیک کوسش بود چقدر دوس داشتم بمالم کوسشو ای خداااااااا ولی از ترس و خجالت اونجا هم هیچ گوهی نخوردم.
داستانم کاملا واقعی بود.عممو هیچ وقت نکردم اون ازدواج کرد.و دیگه کاریش نداشتم.ولی ۹۵ درصد جق زدنهام به یاد عممه.خیلی سکسی و حشری بود.انصافا مثل اون دختر ندیدم.خیلی ناز بود.طفلک خیلی حشری بود شاید به تنها کسی که میتونست اعتماد کنه من بودم تا به کوس و کونش حال بدم.ولی من اوسکول این حسرتو تو دل هردومون گذاشتم.خیلی سفید و خوش استایل بود.فقط ترس اینکه شاید ابروریزی بشه نذاشت یه دل سیر بکنمش.
الانم سالهاست به یادش جق میزنم.فقط به یاد عمه…
نوشته: مهران

@Eteraf_Esxie

2 days, 4 hours ago

جاری شوهردار دوست دخترم

1399/09/04

#زن_شوهردار #خیانت

سلام امیرم سومین داستان ۲۳ سالمه الان دو سه سال پیش بود تقریبا شایدم سه چهار سال پیش زیاد مهم نیس مهم اینه ک چ اتفاقی افتاد من ی دوس دختر ۳۰ ساله ک متاهل بود داشتم سه سال باهم بودیم تو این سه سال هر حرفی بهش زدم ن نگفت منو با جون و دل دوس داشت فقط یبار ب حرفم گوش نکرد ک همین گوش نکردن باعث شد بهش خیانت کنم بعد اون اتفاق ک ب حرفم گوش نکرد ی هفته ای بود باهاش حرف نمیزدم .با صدای زنگ گوشیم از خاب بیدار شدم ساعت یک شب بود جاری دوس دخترم بود مثلا اسمشو بزاریم نرگس نرگس همیشه تو پیش ما بود نصف قرارامونو خونه نرگس میزاشتیم خلاصه خیلی اوکی بودیم دیدم با صدای خراب میگه امیر حالم خیلی بده خودتو برسون منم بدو بدو پاشدم رفتم نزدیک خونه ما بود خونش سریع رسیدم در باز بود رفتم بالا دیدم زیاد مشروب خورده ولی حالش بد نبود فیلمش بود شوهرش رفته بود ی شهر دگ دنبال کسکلک بازی پسرشم ک سه چهار سالش بود تو اتاق خاب بود بعد رفتم مثلا ازش مراقبت کنم ولی دیوث حالش از من بهتر بود تو اتاقش بودیم همینجوری حرف میزد میگفت میگفت ساعت سه اینا بود حوصلم سر رفت دگ چسبیدم بهش لب گرفتم دیوس جوری لبامو فشار داد تا سه روز بعدش نمیتونستم غذا بخورم تو بغل هم بودیم بم گف بیا روم لامصب چقد خوب بود نرگس ۲۸ سالش بود سبزه بود قد بلند گوشتی منه ۷۵ کون بزرگگ چهره معمولی وقتی ساپورتشو دادم پایین شرت نداشت ی پارچه گزاشته بود رو کسش ک خیس میشه ساپورت کصیف نشه خلاصه لختش کردیمو بدون این ک فرصت شه ساک بزنه کردیم تو بشدت داغ بود خیلی حشری بود چشاش سفید شده بود فقط میگف بزن بزن من ک زود تر از اون ابم بود براش جغ زدم ک اونم ارضا بشه خخخ وقتی ارضا شد دگ افتاد نمیتونست بلند شه بعضی از زنا اینجورین بعضیام دوبار پشت سر هم ارضا میشن تجربه سابت کرده اره خلاصه ی ده دیقه دگ دوباره رفتم سراغش این دفه ابم دیر اومد بلندش کردم سرپا سرپایی میزدم نمیتونست صاف وایسه خلاصه اون شبم اینجوری تموم شد پنج صب رفتم خونه کسی نفهمیده بود ک خونه نیستم رفتم خابیدم ساعت هفت صب دوباره گوشیم ز خود دیدم نرگسه میگه پاشو بیا میخام نهار بزارم رفتم بچش رفته بود مهد تنها بود اونجام یبار سکس کردیم ساعت دوازده برگشتم خونه سه بار جاری دوس دخترمو کردم بعد این خیانت دگ اروم شدم برگشتم پیش دوس دخترم دگ هیچ‌وقت فرصت پیش نیومد با نرگس تنها باشم وگرنه بازم میشد یکارایی کرد
نوشته: امیر

@Eteraf_Esxie

2 days, 4 hours ago

مثله این رفیقمون حداقل پراید بخر 🚗

سایت RED90 مورد تایید ماست 👇
https://t.me/+ERFMr4K8YSYxYmVk

1 week, 2 days ago

زندگی کورکورانه من

1399/08/25

#شب_زفاف #دنباله_دار

سلام من اسمم مریم ۲۴سالمه وباهمسرم که ۷سال ازم بزگتره سال ۹۱ازدواج کردم ولی ازدواج که چه عرض کنم مثل اینکه یکی چشاتوببنده هلت بده به یه جای غریب ونااشنا طبق معمول مایکم نامزدموندیم منوشوهرم فامیلیم وتویکی ازروستاهای ایران زندگی میکنیم برای همین اون موقه نه اینترنت ونه این پرروبازیا حداقل توخانواده مامدنبودبه قول امروزیاعقب مونده بودن خانوادم.ماعروسی کردیم ورفتیم ماه عسل مشهد🥺🥺ولی من حتی نمیدونستم چیکارمیکنن کیرچجوریه حال کردن چیه حتی خوداحمقشم یکم بهم توضیح نمیدادبفهمم چی به چیه یادم رف بگم من دست نامادری بزرگ شدم وهیچ دلسوزی ندارم بنابراین مسلم بودبهم چیزی نگن چون ازمن که خوششون نمیومد شب شدوقرارشدکارمونوبکنیم ولی شوهرم خجالتی بودوبه کوروکرونفهم بودن برچسب سربه زیری میزنن که منوشوهرم همونطوری بودیم بدون اینکه چیزی بگه یاپیشنوازی بشه یاهرررررچیزدیگه ای خواست که پردموبزنه ولی هررررکاری کردیم تونرفت که نرفت ولی اون ابش اومدوارضاشدماتواون یه هفته که ماه عسل بودیم هرشب همون داستان بودمنم که گفتم کسی دلسوزم نبودکه بهم حتی یه زنگ بزنه حالموبپرسه انگارمثل یه اشغال منوپرت کردن ازخونه پدریم بیرون.بنابراین ماه عسل تموم شدومابرگشتیم وقرارشدعصرهمون روزبرام پاتختی بگیرن که منم رفتمویهوبه جاریموخواهرشوهرم گفتم ماکاری نکردیم هنوز اونام ازتعجب شاخ دراورده بودن که دردداره واین حرفابرین زودکارتون بکنین من احمق خرهم رفتم فک کردم شایدمن تحمل ندارم ونمیتونم دردشوتحمل کنم ودوباره خواستیم که تونرفت ومن دوباره رفتم به خواهرشوهرم که اخلاقش خوبه وباهاش رابطمم خوبه گفتم که نشداونم گف پس یه سربرین پیش ماماپاتختیوگرفتنوخواهرشوهرم وجاریم رفتن به نامادریم قضیروبگن وبگن که یکیتون بیاین همراهش برین دکترکه اوناهم گفته بودن خودتون ببرین ینی من دراین حدبی کس وبی پناه بودم خدایا😭😭.مابایکی ازجاریام ومادرشوهرم رفتیم تبریزپیش مامااونم نه برداشت نه گذاشت گفت جلوپردتویه چیزگوشتی گرفته که بایدباتیغ ببرمش ینی بازش کنم ومن هرثانیهکه ماماداشت کارشومیکردجان میدادم وپرپرمیشدم وچنان نعره هایی میکشیدم که جاریم حالش بدشدوبرداشت پارچ ابوریخت روسرش دراون حدمن دردمیکشیدم تصورکنین.بالاخره کارتموم شدوازم خون اومدودکترم به شوهرم گف ازبس زورزدین که بره توش ونرفته همه جاشوزخمی کردی وپردمواونجاموقه کارباتیغ زدوخونشونشون دادمااومدیمویه هفته تماممممم من خوابیدم نمیتونستم راه برم بلندشم بماندکه چقدرزجرکشیدم خداهیچکسوبیکس نکنه یااگه بیکس شدخودشم بمیره مثل من زجرنکشه توتنهایی تواون یه هفته حتی یه بارازخونواده نامادریم هیچکس سراغمونگرف نه تواون یه هفته بلکه هیچوقت.ومن هنوزهم نمیدونم که واقعایه چیزگوشتی جلوپردموگرفته بودپس من چطوری پریودمیشدم.ومن همیشه عفونت واژن دارم وهیچوقت خوب نمیشمتازگیابه مامارفتم وجریانوگفتم اونم ازتعجب موندکه همچین چیزی نداریم ینی چی ووقتی معاینم کردگفت ازبس گشادکرده توروکه عفونتت ازاونه .خلاصه امان ازبیکسی ازخداخیلی دلگیرم که چرادراین حدمنوبیکس افریدچراجونمونگرفت راحت بشم مگه من نباشم کسیم یادش میفته کسیم دلگیرمیشه ازنبودنم.این داستان تجربه چندساله منه که هنوزم باهاش درگیرم من همچنان توهمون زندگی هستم وباشوهرم یه دختر۷ساله دارم ولی خدابیکسش نکنه کسیوکه این گوشی های خوبوواینترنتوتودسترس وهمگانی کرده که کسی تونفهمی دستوپانزنه😭🥺

نوشته: مریم
@Eteraf_Esxie

1 week, 2 days ago

سکس من با دختر همسادمون

1399/08/24

#دوست_دختر #همسایه

سلام من نیمام و الان نوزده سالمه داستانی ک میخوام تعریف کنم بر میگرده پارسال بانگار دختر همسادمون زمانی ک مادرم برای زایمان سه شب بیمارستان بود و من ناهار شام رو خونه همسادمون بودم و شبا اونجا میخوابیدم اصلا به فکر سکس باکسی نبودم.
شبایی که اونجا بودم اون تو حال میخوابید و منم تو اتاقش اینم بگم‌ک نگار ۱۷ سالشه و اندام فوق العاده خوب و جذاب و بزرگی داره خوش اندام ترینه بنظرم بعد شب اول گذشت شب دوم متوجه شدم شورت سوتینش رو زمینه انگار تازه در اورده بود و یادش رفته بود برداره شبام با لباس خوابش میخابید ی دامن داشت با ی تاپ بعد ب لباس زیراش نگاه میکردم نقشه کردنشو تو سرم میکشیدم که یهو صدای در اومد گفتم‌بله گفت بیام شارژرم بردارم گفتم باشه بیا رومو کردم ب اونور چون با شورت میخوابیدم و راست کرده بودم خودم بردم زیر پتو و اون دید ک لباساش وسط اتاقه خجالت کشیدو برداشت قایم کرد منم مثلا ندیدم بعد گفتی شارزم کو منم کنار تخت دیده بودم گذاشتم زیر بالشتم‌گفتم‌نمیدونم
بعد گف پاشو میخوام‌بگردم
گفتم‌زیر تختو نگاه شاید اون زیر افتاده خم شدی زیرو نگا کنی دامنت رفت بالا دیدم شورت تداره چی میدیدم چ کون بزرگی ج سوراخ تنگی ک سرش اورد بالا گفت به جی‌نگاه میکردی منم هول شدم‌گفتم هیجی بعد گف بیا اینور نرفتم اونور اون لج کرد اومد روم
داشت میگشت ک سیمشو دید زیر بالشتم پتو کتار رفته بود قشنگ داشت رو کیرم مالیده میشد شورتم هفتی بود از کنار شورت کیرم اومد بالا بعد از دستم‌گرفت من بلند کنه نتونست دستاش انداخت دور گردنم بکشه یهو سرم رفت لای سینه هاش وایی چ سفید بود برف بود دیدم سوتینم نداره بعد دستام‌انداختم‌دور کمرش گردنشو میک‌زدم کنترلشو از دست داده بود داشت همراهی میکرد تو حال خودش نبود تاپشو در اوردم وای چ بزرگ بود سینه هاش افتاد بیرون گرفتم دوتاشو تو دستم با انگشت شصتم نوک سینه هاش بازی بازی دادم بعد گرفتم بین انگشتام نوکشو فشار دادم بعد بلند شدم اون رو پاهام نششته بود کیرم قشنگ رو کصش بود داشتم حس میکردم بعد با زبونم نوک سینشو بازی دادم خیس شد بعد انداختم‌دهنمو میک زدم همرمانم با اون سینش ور میرفتمو فشار میدادم سر صداش داشت در میشد پدر مادرش اتاقشون اونور خونست صدا نمیرفت بعد رفتم وسط سینه هاش شروع کردم زبون زدن اونم دستاش کرد تو موهام ب خودش مالید و فشار داد داشتم حال میکردم داشت از حشر میمرد جون اب کصش داغ داغ بود بعدرو تخت افتاد من رفتم لای پاش دامنش زدم بالا داد پایین گفتم جرا نمیزاری گفت میترسم خیلی پیش رفتیم گفتم نترس چیزی نمیشه ب هزار دردسر و به بهانه گوشی گذاشت که بمالم و بخورم ولی توش نکنم گوشی دادم دستش و برگشت کونش قمبل شد و کصش از پشت زد بیرون
منم شروع کردم لیسیدن رون هاش چنگ زدم بعد رو کصش انگشتم خیس کردم کشیدم ی اهی کشید بعد سرمو بردم لای پاش زبون زدم روشو کل کصش خیس خیس شد داشت نقس نفس میزد بعد زبونم کردم تو کصش
دیدم واقعابازه واییی چ خوشمزه و تمیز بود سوراخ کونشم لییس زدم داشتم کصشو میخوردم ک لرزید فهمیدم ارضا شده
بعد بلند شدم گفت داری چیکار میکنی گفتم هیجی کیزمو در اوردم سرش تنظیم کردم رو کصش فرو کردم تا ته داخل کص تنگش خیلی حال کرد چشاش مست شد انگار از حال رفت بعدخودش خواست بکشه کنار گفت بسه بعد من نذاشتم بره اونور شروع کردم طلمبه زدن تو کصش تند تند جون تو فکرش بودم ابم زود اومد صداش داشت بالا میرفت ک میخواستم ارضا بشم سریع دراوردم یهو تا ته فشار دادم تو کونش
دردش گرفت ولی فقط سزش رف کونش تنگ تنگ بود ارضا شدمو همه ابمو ریختم‌تو کونش
مرسی ک وقت گذاشتید و خوندید

@Eteraf_Esxie

1 week, 2 days ago

تفاوت و اعتماد را در سایت مورد تایید ما #وین_اسپرت قدیمی ترین و باسابقه ترین سایت پیشبینی تجربه کنید 👇

https://t.me/joinchat/AAAAAEgBTn0UL_Kmkpy4Cw

2 weeks, 1 day ago

دخترخاله ی شوهردار

1399/08/06

#دخت_خاله #زن_شوهردار

سلام دوستان نمیدونم باور میکنید یا نه ب تخمم من تعریف میکنم اول کار بگم ک اسمارو عوض کردم بخاطر مسائل امنیتی 😂
من 25 سالمه و ی دختر خاله دارم ک حدودا 29.30 هیکلشم باربی نیس ولی انصافا خوبه 6 ساله که شوهر کرده از بچگی منو خیلی دوس داشت من تک فرزندم ولی دختر خالم دوتا خواهرو ی برادر داره اینم بگم بچه اوله خانوادس من وقتی اول دبستان بودم یادمه که ب من میگفت چیزتو میشه ببینم خب اون موقع ها مث الان بچه ها نمیدانستن راجب این چیزا منم نشون میدادم اونم میگفت اخی گوگولی و فلان بزرگ تر ک شدم سعی میکرد سنمین رفتار کنه ولی هنوزم یکمی کرمو داشت اینو بگم ک من اول رفتم خدمت بد رفتم دانشگاه خدمتم ک تموم شد ی جشن خانواده گرفتن ک فامیلارم دعوت کردن چن ساعت قبل اومدن مهمونا دختر خالم اومده بود کمک مادرم نزدیکای ساعت 18 بود ک من رفتم ی دوش بگیرم اومدم بیرون لخت بودم میخواستم برم سر کمد لباس بردارم دختر خالم فک کرده بودند حمومم اومد تو همینجوری منو دید وقتی دید لختم خشکش زده بود وقتی ب خودش اومد سریع دستشو گذاشت رو چشمش رفت بیرون مهمونی تموم شدو من داشتم تو اینستا میچرخیدم دیدم پیام اومده حداقل ی اصلاح میکردی دیدم ک از اکانت دختر خالمه جواب دادم منک تو خدمت اصلاح شدم خودمو زدم ب اون راه ک اون سرحرفو باز کنه گفت ن خره من خودتو نمیگم اون چیز پایینتو میگم منم گفتم اها خب براکی اصلاحش کنم وقتی قرار نیس کسی ببینه گفت چطور من دیدم پس گفتم اتفاقی بود خب یکمی ب همین روال چت کردیم بیشتر روم باز شد اونم دیگ خجالت ک گذاشته بود کنارمنم از سکس با شوهرش ازش میپرسیدم ک چطوره بلده بکنه یا ن و اینا هرساعت باهم چت میکردیم و من هرروز حشری تر از دیروز ی شب دلو زدم ب دریا گفتم میخوام ی چیزی بگم بت اونم گفت بگو گفتم ک حقیقتش چن شبی با فکر تو جنوب شدم اونم خندید گف خیلی خری پس منم گفتم دیگه دیگه گفت ک چرا با فکردیونه ی لحظه برق از کلم پرید گفتم ینی میشه گفت چرا نشه و فلان قرار گذاشتیم شوهرش رف من برم خونشون تو کونم عروسی بود خلاصه روز موعود فرا رسید زنگ زد منم سریع رفتم خونشون قبلشم ی قرص خوردم چون مث شماها کمرسفتی ندارم وقتی رفتم تو ش شلوارک پوشیده بود کرمی رنگ شورت نداشت اوووووف ک چاک کسش داشت دیونم میکرد کیرمم شق شده بود نشستیم گف چ زود سیخش کردی گفتم چاک پاتو نگا خودشم نگا کرد خندید رفتم بغلشو شرو کردم لب بازی و این داستانایکمی سینه هاشومیخوردم کیف میکرد کیرم داشت میترکید از شقی بش گفتم میشه یکم زودتر بکشی پایین اونم شلوارشو دراورد چی دیدم خدا اووووووف کسش چقد تمیز بود ادم دلش میخواس نکنه فقط بخوره حیفه این کس دست اون کچل کسکش بود درسته کسش سفید برفی نبود ولی خیلی خوب بود نذاشتم بشینه همونجور ک وایساده بود شرو کردم ب خوردنش همچین با ولع میخوردم صدای ناله هاش بلند شد دیگ طاقت نداشتم گفتم بخواب طاق باز خوابید کیرمو میمالیدم ب کسش خیس خیس بود وقتی کردم تو انگار تو مذاب کردم اتقد داغ بود شذو کردم تلنبه زدنو ی چن دیگ ای. ک زدم گفتم پاشو کمی داگی بکنم گفت ن اونجوری دوس ندارم گفت بخواب خوابیدم اومد روم نشست رو کیرم بالا پایین میکرد انقد خوب بالا پایین میکرد جیغو دادش بیشتر شد فهمیدم ک ارضاشده وقتی ارضاشد گفت حالا داگی بکن ی قمبلی کردکونش شبیه قلب شد خیلی تمیز بود دلم میخواست از کون بکنم نذاشت کردم کسش یکمی ک کردم ابم اومد ریختم تو دسریختمد کنارش افتادم بغلش کردم خیلی بهم حال داده بود اون اولین سکسمون بود از اون موقع حدودا 4 سال گذشته و همچنان باهم سکس داریم امیدوارم خوشتون اومده باشه تا خاطرات بعدی بدرود
نوشته: رضا

@Eteraf_Esxie

2 weeks, 1 day ago

#فوری
خودم فعالیت دارم داخل بازی انفجار بت فیدو و حالا به شما پیشنهاد میدم تست کنید عالیه دوستان💥👇

https://t.me/+dySI_QFj0T0xZGVk

2 weeks, 2 days ago

کرونا و کون قمبل خاله

1399/08/04

#خاله #هیزی #جلق

سلام سامی هستم ۲۲ ساله ،قد بلند ،حشری،،،،،،،،،،،،،، آقا ما یه خاله داریم به اسم فرزانه ،۳۴ ساله،کون درشت، از موقعی که به بلوغ رسیدم فقط به عشق این کون قمبل خالم جق میزنم ماجرا از اونجا شروع شد که خاله فرزانه و بچه هاش اومدن خونه ما که ۲،۳ روز بمونن.من اون روز چند روزی بود که کرونا گرفته بودم ولی میترسیدم به خونمون بگم .خالم اون شب یه شلوار راحتی تنگ پوشیده بود موقع خواب. اون شب کولر بزرگمون خراب شده بود وهمه یعنی من، مامانم ،۲تا خواهرم،خاله و۲تا بچش مجبور شدیم تو اتاق من که یه کولر کوچیک داشت بخوابیم خالم دقیقا پایین پای من خوابیده بود طوری که پای من و اون حدودا ۲۰‌سانت با هم فاصله داشت.آقا ما خوابیدیم نصفه شب یهو از خواب بلند شدم دیدم تنگی نفس دارم بلند شدم رفتم دسشویی یه آبی به صورتم زدم ۱۰ دیقه بیرون نشستم تا اینکه بهتر شدم اومدم که دوباره بخوابم .همین که اومدم پتو رو روم بکشم نگاهم به کون خالم افتاد که چون گرم بود پتو رو کنار زده بود. همین جور فقط داشتم نگاش میکردم و دستم رو کیرم بود با کیرم ور میرفتم .اصلا نمیشد بخوابم خیلی صحنه خوبی بود .عین فیلم های پورن هم نمیشد برم یهو بکنمش خالم بود بابا…خالم دمر خوابیده بود وکونش کاملا قمبل شده بود رفتم نزدیکتر مطمعن شدم که خوابه . شلوارمو کشیدم پایین .یه کم تف انداختم کف دستم شروع کردم به جق زدن روی کون خالم .آبم داشت میومد چه حالی میداد .بعد همه ابمو ریختم رو کون خالم.یواشکی رفتم زیر پتو .۱۰دیقه بعد شاشم‌گرفت رفتم دسشوی وبعد اومدم رفتم در یخچال یه چیزی بخورم.که دیدم خالم از اناق اومد بیرون ورفت توو اتاق پشتی .رفتم دیدم داره شلوارشو عوض میکنه‌ بعد با حالتی عصبانی اومد پشم و به گفت که فردا به مامانت میگم که چه غلطی کردی حیووون بعدش هم رفت خوابید ولی خداروشکر هیچ وقت به مامانم چیزی نگفت …(خداشاهده کاملا واقعی بوددددد)
نوشته: سامی

@Eteraf_Esxie

3 weeks, 1 day ago

خاطرات خوش نوجوانی با سمیه خانم

1399/07/03

#زن_همسایه #خاطرات_نوجوانی

سلام خسته نباشید این داستان کم و بیش سکسیه حالا بازم نظر خودتونه ماجرا مال 32 سال پیشه من الان 44 سالمه اون موقع یعنی سال 67 خیلی ساختمان نبود خونه ها بیشتر قدیمی بود محله ای که ما زندگی میکردیم خونه ها همه قدیمی بودند این داستان مال زن همسایمونه که اون موقع 44 سالش بود اسمش سمیه بود خلاصه مامان من و سمیه خیلی رفیق بودند یعنی تا حدی که میخواست مسافرت بره من خونه این ها گذاشت اما اصل داستان از اینجا شروع میشه شوهرش اغذیه فروشی داشت 11 صبح میرفت 4 میومد بعد 6 میرفت 11 میومد منم که کلا تو کوچه ها بازی میکردم حسابی خاکی اینا میشدم تا اینکه مامانم و بابام میخواستند برن مشهد منو گذاشتند پیش سمیه من دو سه روز کلی بازی کردم اینا بعدش سمیه گفت باید ببرمت حموم البته من سختم بود گفتم نه خاله واینا منو به زور برد من تو اون سن تو سن بلوغ بودم از 10 تا 14 سن بلوغه من کیرم بعد نبود شق اندازه 10 سانت الان میگید از کجا سایزشو میدونی اینا من مدرسه میرفتم با خط کش گرفته بودم خلاصه منو لخت کرد شروع کرد شستن ولی واسم عجیب بود چرا بیشتر کیرمو میشوره و نیشخند میزنه بعد اون حس خوبیه لحظه اومد من شق کردم اینم شروع کرد خندیدن و اینا خلاصه منو شست فرداش من داشتم بازی میکردم چندبار زمین خورده بودم خاکی بودم که سمیه منو دید منو بزور برد تو خونه گفت برو اتاق الان میام می برمت حموم یه دفعه زنگ در رو زدند 2تا از خانم های دیگه بودند اونا هم هم سن سمیه بودند دیدم نشستند شروع کردن حرف زدن منم داشتم بازی میکردم که بعد چنددقیقه صدای خندشون میومد اوایل زیاد مهم نبود تا اسممو شنیدم از این جا به بعد صحبت بین سمیه و زن ها هست
سمیه :اره دیروز بردمش حموم چیزش خوب چیزیه تو این سن خیلی کم بچه هستند اینقدری باشن
عطیه:واقعا(هه هه هه)
زهرا : سمیه میتونی یک کار کنی ما هم ببینیم
سمیه :دیروز تو رختکن لختش کردم الان تو اتاق لخت میکنم جلو شما میبرمش حموم
عطیه:وای خیلی خوبه فقط زود باش
سمیه :الان
من سریع خودم مشغول بازی نشون دادم سمیه اومد تو گفت وقت حمومه گفتم من خودم خودمو میشورم گفت تو با این سر وضع نمیتونی شروع کرد در اوردن لباسام گفتم مگه تو رختکن در نمیاری گفت نه من لخت کرد در روباز کرد
حالا مدل اتاق ها رو بگم 3 تا اتاق داره که اتاق خواب تو راهروهه حموم در بقلشه اون اتاقی که من بودم روبروی اتاق سمیه بیرون راهروهه که مال اتاق مهمان و … بود من خوابیده کیرم اون موقع 3 سانت که 12 سالم بود الان خیلی گنده تره اون موفع مال رشد و بلوغ بود خلاصه منو داره میبره حموم من لخت کیرم معلوم اون دوتا هم میدیدند نیشخند میزدند نزدیک حموم رسیدیم شروع کردند با سمیه حرف زدند حالا سمیه ایستاده دست منو کیپ داره منم کیرم لخت الکی سمیه رو به حرف میگرفتند نگاه هر سه تاشون به کیرم بود من یخ کرده بودم گفتم من یخ کردم سمیه گفت من اینو ببرم بعد باهاتون حرف میزنم همه شون هم میخندیدند من رفتم حموم سمیه هم شروع کرد به شستن من دوباره اون حس خوش اومد سراغم شق کردم دیدم یه دفعه سمیه زهرا و عطیه رو صدا زد که بیایید من کمک میخوام دست تنهام انگار اونا هم اماده بودند اون دوره چادر میپوشیدند اما عده کمی هم مانتو میپوشیدند این سه تا هم مانتو پوش بودند خلاصه اومدند داخل دیدند من شق کردم قش قش خندیدند حالا شروع کردند منو بشورن هر سه تاشون هم بیشتر کیرمو میشستند دیدم شروع کردند مثل جق زدن کیرمو مالیدن البته من موقع نمیدوستم ولی پاهام سست شده بود البته تا اون موقع ابم نمیومد خلاصه منو شستند بردند بیرون بردند تو اتاق دیدم سمیه اهنگ گذاشته هر سه نشستند دست میزدند من لخت بودم میگفتند برقص منم بلد نبودم همش بالا و پایین میپریدم کیرم تکون تکون میخورد میدیدم نگاه میکنند پچ پچ حرف میزدند خلاصه تا بعد ازظهر بودند بعد رفتند خلاصه هر روز همین جور بود تا میومدند منو لخت میکردند کیرمو میمالیدن منم حس خوبی بهم دست میداد سمیه بهم گفت اگه به کسی نگم دفعه بعد که مامان بابام رفتند مسافرت بازم کیرمو میمالن منم نگفتم دفعات بعدی که مامان بابام میرفتند مسافرت منم باهاشون میرفتم بعد چند سال ما رفتیم یک محله دیگه دیگه سمیه رو ندیدم
پایان داستان
نوشته: شب رو

@Eteraf_Esxie

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months, 4 weeks ago