𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 day, 2 hours ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 2 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 1 month, 4 weeks ago
سکس کمتر ۲۴ ساعت پس از آشنایی
1399/05/26
دوستان سلام.
این خاطره برمیگرده به سال 95. یه خونه مجردی داشتم و تنها زندگی میکردم. .اواخر پاییز بود و نیمه های ظهر تازه از مغازه اومده بودم خونه که یکی از دوستان بهم زنگ زد و گفت دوست دخترم از تهران اومده و میخوایم یکی دو ساعتی بیاییم خونتون اجازه هست. منم گفتم داداش تا ساعت 3 بیشتر خونه نیستم اگه دیرتر اومدی بیا کلید بهت بدم. نیم ساعت نکشید که با یه دختر جذاب دم در خونه سر و کلش پیدا شد. دختر خانوم اسمش لیلا بود. یه دختر با قد تقریبا کوتاه 1.60 معمولی ولی به خودش خوب رسیده بود نه چاق و نه لاغر. تیپ خوبی داشت و خوش لباس. دماغ عملی سر بالا و بسیار خونگرم و خوش صحبت. 1 ساعتی دور هم نشستیم بعد اشنا شدن من گفتم بچه ها میرم مغازه و شمارو تنها میزارم. دیدم دختره اشاره ای داد که نرو و صبر کن باهم از خونه بریم بیرون. فهمیدم نمیخواد با رفیقم سکس کنه ولی اهمیت ندادم رفتم اون اطاق و حاظر شدم زدم با عجله خدافظی کردم و زدم بیرون. تا اومدم تو محوطه حیاط مجتمع ماشین و روشن کردم دیدم دوستم و لیلا هم اومدن بیرون. من رفتم مغازه و شغل من هم به خانوما مربوط بود. ساعت 8 شب دیدم لیلا تنها اومد مغازه یه وسیله خرید زد و کارت مغازه رو گرفت و رفت. شب تنها تو خونه بودم که دیدم برام پیام اومد لیلا بود. که زحمت دادم و امروز خیلی خوش گذشت… این چیزا. یه نیم ساعتی گذشت از پیامک بازی ما که یهو گفت یه سوال دارم منم گفتم بپرس. میدونستم داره کرم میریزه ولی یهو پرسید تو از اونایی هستی که بکن خوبی هستن؟ منم جا خوردم گفتم باید تست کنی. قرار گزاشت فردا صبح بیاد خونه
خواب بودم ساعت 8 دیدم زنگ میزنه درو واکردم اومد دیدم لیلاست. اومد تو صبحونه هم گرفته بود. باهم صبحونه زدیم یه قلیون اول صبحی که گفت نمیخوای امتحان و پس بدی.
یه 20 ثانیه نگاهش کردم بعد با یه عطش زیادی لباشو بوسیدم و شروع کردیم به خوردن لب همدیگه. راستشو بگم بدن معمولی داشت لباساشو دراوردم سینه های 60.با پوستی تقریبا گندمی. قد کوتاه. و متوسط. منم لباسامو کندم لخت بغلش کردم هیچوقت گرمی تنش یادم نمیره. چون خیلی از من کوچیکتر بود مثل یه عروسک تو بغلم جا شده بود. سینه هاشو خوردم و گردنشو. نفساش به زور بالا میومد. دستمو بردم رو کسش. که دستمو گرفت و گفت میخوام برات ساک بزنم. کیرمو گرفت شروع کرد به ساک زدن. میخورد و در میاورد و سرشو دندان میکشید. بلند بلند داد میزد این کیر مال منه. میخوام باهاش کسمو جر بدی. خیلی سکسی بود تا اونروز دوست دختری نداشتم تو سکس حرفای سکسی بزنه. کیرم میخواست منفجر بشه رگاش زده بیرون از شهوت زیاد بیشترش هم بخاطر حرف زدنش بود و وقتی میخورد کیرمو با چشمای سیاهش تو چشام نگاه میکرد که خیلی حس خوبی بود. بعد یه 5 دقیقه ای ولو شد به کنار و گفت بیا کسمو بکن. کسش یکم بزرگ بود و چوچولای سبزه ای داشت دست بهش زدم خیس خیس بود. سر کیرمو گزاشتم تو سوراخ کسش که اروم فرو کنم خودش رو به عقب اورد کونشو تا ته کیرم رفت تو کسش هنوز صدای ناله پر از لذتش تو گوشمه. کون بزرگی نداشت ولی خوش فرم بود 30 دقیقه به 4 یا 5 مدل کردمش و نزاشت از کون بکنمش فقط نوک انگشتمو رو سوراخ کونش یکم داخل برده بودم اندازه نصف بند انگشت و میمالیدم و لذت میبرد. خوابیده بود من دوتا پاهاشو با دستم رو بالا نگه داشته بودم محکم براش تلنمبه میزدم. اینقدر حشری بودم که الان یادم میوفته خیلی وحشیانه میکردمش و از لذتی که میبرد همش به خودش فحش میداد و کیف میکرد که گفتم میخواد اب کیرم بزنه بیرونه تا کیرمو دراوردم پاهاشو از دستم دراورد سرشو جلو اورد کیرمو تا ته کرد تو دهنش و تمام ابمو خورد. راستشو بگم خیلی بهم حال داد و حس خوبی بود که لیلا ابمو خورد یه حس صمیمیت و عالی. بغلش کردم و همونجور لخت خوابیدیم تا ظهر. ظهر از خواب پریدیم باورم نمیشد ساعت 5 شده و من مغازه نرفتم. لیلا هم باید میرفت خونه عمش و حسابی دیرش شده بود. بعدا فهمیدم که شوهر داره و یه دختر کوچیک. بهم میگفت میخواد طلاق بگیره و من گفتم هر وقت طلاق گرفتی میتونم باهات باشم. یه هفته ای باهم حرف زدیم بعد اونروز و وقتی دید واقعا با زن شوهر دار نمیتونم باشم دیگه خبری ازش نشد.
در کل سکس خوب به اندام خیلی بزرگ و زیبایی زیاد نیست لیلا یه زن معمولی ولی بسیار شهوتی بود که یکبار باهاش سکس کردم و خاطره خیلی خوبی برام داشت.
ممنونم که داستان منو خوندید. همیشه موفق و پیروز باشید.
نوشته: 69poya69
سکس با ستاره در هتل
1399/05/25
سلام دوستان گل شهوانی
این خاطره مربوط میشه به سال 92 من اسمم محمد الان 34 سالمه اسم دوست دخترم هم ستاره بود اونم الان باید 31 ساله باشه تو اوج غرور جوونی بودم که رفتیم باهم یه هتل تو یکی از خیابونهای مشهد یه شبه اجاره کردیم بعد کلی کلنجار رفتن و صحنه سازی تونستیم مخشو بزنیم واتاق بهمون داد من خودم قدم 170 و کشتی گیرم هیکل ورزیده ای دارم ستاره هم یه دختر معمولی ولی خیلی هااااااااات و اصل ماجرا
ستاره یه آهنگ از محسن یگانه که رو بورس بود پلی کرد و رفتیم رو تخت اون آنقدر داغ بود که منتظرم نموند وچسبید به لبام وکلی لب و لیس و آه و اوه جوری گردنمو میخورد و زبونشو دور گشم میچرخند که طاقت نداشتم بعد 15 دقیقه منو هل داد رو تخت و گرید رو من منم تی شرت و سوتینشو باهم در آوردم اونم تی شرت منو بعد چسبید به خوردن سینه های اناری ستاره جونم که زیر من گم شده بود اونقدر سرمو به سینه هاش فشار میداد که نفسم بالا نمیومد بلند شدم و شلوار جین قشنگشو از پاش کشیدم پایین وشلوار و شورت خودمم در آوردم دوباره اومد شروع کرد به خوردن من یعنی جیغن بلند شد از موی سرم شروع کرد و تا انگشتای پاهام رو لیس میزد حالا نوبت من بود شورتشو در آوردم و یه کس خیس با باسن خیلی باحال جلو چشام بود شروع کردم سر کیرمو لای کسش مالوندن تا که نفسش بلند شد و میگفت بکن محمد تورو خدا بکن دارم میمیرم منم یه دفعه کل کیرمو کردم تو کسش و یه آخ محمدی گفت که هنوز صداش تو گوشمه پاهاشو قفل کرد دور کمرم وشروع کردم به عقب جلو کردن و چش تو چش هم و چشمای خمار هردومون اونقدر کردم و لب تو لب شدیم که از پشت گوشام عرق میریخت بعدش بلندش کردم و داگی شد جاااان یه کس قرمز و یه کون دخترونه باحال دو باره کردم تو کسش بعد 20 دقیقه تلمبه زدن آبم داشت میومد که برگردوندمش ودوباره پاهاشو دور کمرم قفل کرد بعد چندتا عقب جلو کردن کیرم تو کسش آبم اومد و جیغ کشیدم ستااااااارهههههه جوووون گفتش جونم محمدمممممم بریز تو کسم و لب تو لب ارضاء شدیم.
شب خیلی سکسی بود من که خیلی باهاش حال کردم هرجا هست موفق باشه دمش گرم.
نوشته: عشق سکس
کـون بزرگ دختر زن بابا
1399/05/25
کـون خیلی گنده روی بدن خیلی لـاغـر ،
همچون دیفرانسیال خـاور روی پـرایـد است !
همسرم ده ماه بود قهر کرده بود و رفته بود پیش مامانش ، من هم بعضی شبها میرفتم خونه بابام
البته وقتی بابام تو سن هفتاد سالگی بعد فوت مادرم ، رفت یک زن بابای چـاق ۴۷ ساله گرفت ، دیگه کمـتـر میرفتم خونه بابام
یک شب وقتی رفتم ، دیدم یک دختر لـاغـر ۲۰ الی ۲۲ ساله اونجاست
دختره موقع سلام کردن ، دست داد که باعث تعجبم شد ، چـون سـعـی میکرد خودش را صمیمی نشون بده
درحین تـعـارفـات ، زنداداشم که اونجا بود ، جلو امد و گفت ایشون رویـا دختر الـهـه خانم (زن بابام) هستند
یه چیزایی یادم امد ، زن بابام تعریف کرده بود که دامادش دُزد و مـعتـاد و سرباز فراریه و با جرم سنگین دستگیر شده و حالا دخترش تو شهرستان دنبال طلـاق است و در حال حاضـر تـنـهایی تو خونه سـابـق مادرش که زن بابای ما بود ، زندگی میکنه
بعد شام ، تو حیاط موقع سیگار میکشیدن ، زنداداشم که با من صمیمی بود ، امد جلو بهم گفت : هـا میدونم چی تو سرته ، خجالت بکش ، برو دست زنت را بگیر و بیار
داداشم پشت سرش ادامه داد من داداشم را میشناسم ، الان تو فکر اینه که این الان خواهرش حساب میشه یا دختر زن باباش !
راست میگفت
تو همین افکار بودم که رویا برای کاری به حیاط امد ، یک نگاه دقیق کارشناسی به هیکلش کردم
موی لَخـت مشکی تا زیر شانه هاش ، پوست سفید و بدون لک صورت ، چشمهای درشت گاوی ، شکم باریک …
جـل الـخـالـق ! ران پا به این باریکی ولی کــون به این گندگـی !
چنان طاقچه ی داشت که اگر یک لیوان میزاشتی رو لبه طاقـچـه کـونـش، لیوان نمیافتاد !
بدجـور کـون رویـا آمـپـرم را بالا برد
پـروژه کردن کـون رویـا تو مـُخـَم بود !
از فردا ۲۴ساعت خونه بابام بودم ، از طرفی بابام ، از خداش بود من با رویا برم بیرون تا اون بتونه با زنش راحـت باشد !
یعنی وقتی من تو خونه بابام ، هیکل لـاغـر و ظـریف رویـا را با اون کون طاقچـه یش میدیدم ، از عشق اون کــون ، حاضر بودم سر به بیابون بزارم
بیرون رفتن من با رویـا شروع شد ، مادرش هم مخالفتی نداشت ، چون میخواست یکی پیدا بشه که دخترش را مـجـانی به پارک و سینما و … ببره
اولین باری که بهش چسبیدم و بوسیدمش ، تو صندلی های دونفره طـلـسـی کوه دربند بود
…
خلاصه بگم ؛ کـُلی براش خرج کردم ، نقشـه ریختم ، هزار جور دوز و کـلـک زدم تا بالاخره موافت کرد بیاد خونه م ، تا براش یک فلش آهنگ پر کنم ، گرچه از نیت واقعی من خبر داشت
از بدو ورود ، شروع به لب بازی و خوردن گردن و … کردیم و بالاخره رو تخت خوابوندمش
کمی گردن و مـمـه هاش رو خوردم ولی تمرکزم و فکر و حواسم به کـونـش بود که کی برم سراغ کـون رویا
اول باید کمی از کـوس میکردمش و بعد به هزار دوز و کـلـک و بهانه، از کـون می گاییدمش
ازش خواستم یک وری بخوابد تا از پشت بزارم جلو تا به این بهانه سمت کونش برم ، ولـی کمی بعد متوجه موضوعی شدم
کـون رویا صــاف صــاف بود ، اصلا کون نداشت !
نگاهی به لباسهای رویا انداختم ، بـــلـــه ، همه ش دروغ بود
تو لباسهای رویا چیزی شبیه به شلوارک از جنس أبـر بود
من شش ماه کف ابر بودم !
این شلوارک از جنس أبــر ، کـون رویا را سـوبـلـه نشون میداد
اصلا حس گاییدنم رفت ! کیرم خوابید و بلند نشد
رویا متعجب گفت چی شد ؟ ارضا شدی ؟
با سر اشاره کردم خیر
گفت چیزی زدی یا کشیدی که کیرت خوابید ؟
گفتم ولم کن ، همه ش دروغ بود
جدی جـدی ادامه ندادم و لباس پوشیدم…
رویا بعدا بهم گفت اگر میپرسیدی ، بهت میگفتم !!!
من هم گفتم یعنی به نظرت من باید چه سوالی از یک دختر بپرسم ؟
خانم سینه ت اسفنجه یا طبیعیه ؟ کونت دُمـبـه ست یا ابـره ؟ کمر باریک هستی یا گـِن پوشیدی ؟
یه حسی داشتم که انـگـار که بهم خیانت شده باشه ،
تنها خاصیت کـون ابری این بود که انگیزه ی شد برم دنبال همسرم و آشتی کنم
امیدوارم گـیـر این دم و دستگاه مصنوعی نیفتین !
نوشته: کابوس
ثبت نام بازی و درامد دلاری و دریافت ۵۰ دلار ثبت نام ✅✅🔥👇
دستمالی دخترخاله تو اتوبوس
1399/05/06
#دخترخاله #مالیدن #سکس_در_اتوبوس
با سلام من اسمم سعیده (مستعار) ایدی قبلیم از چندسال پیش عضو بود ولی چون یوزرم اسم فامیل واقعیم بود مجبور به یوزر جدید شدم داستانم واقعیه و برام فرقی نداره باور کنید یانه از خودم بگم پسری لاغر قد ۱۷۰ و سن ۱۸ خورده داستان هم مال دو سال پیشه داستان از اونجایی شروع میشه که من همیشه تو کف دختر خاله کوچیکم که دوسال ازم بزرگ تر بود بودم قیافش خوشگل و اندام همون اندامی که من دوست دارم قد نسبتا کوتاه یکمی لاغر سینه های متوسط که خوب تو دست جا شه خلاصه عروسی دختر خاله بزرگم بود و طبق رسم ما بردیمش خونه دوماد که چهار ساعت تا شهر ما فاصلس رسوندیم و یه مراسم کوچیک گرفتیم فردا بعد از ظهرش یه خاله دیگم و دوتا دخترش و زن عمو و دختر عموم و این دختر خاله ای که من دوسش داشتم تصمیم به برگشت گرفتن منم دیدم این داره میره بهونه گرفتم به خونواده گفتم تنها میرم با اینا شما بعد بیاین رفتیم ترمینال برای ساعتایی ۵ ۶ گیرمون اومد و شانس من یه صندلی دونفره که کسی پیشم نبود دوتا دختر خاله دیگم پیش هم نشستن و این دختر خاله و دختر عموم پیش هم و زن عموم و خالم پیش هم منم تنها وسطای راه بودیم چون خسته بودن همه زود خواب رفتن منم به دختر عموم گفتم بیا جای من راحت دراز بکش بخواب یکمی من من کرد ولی بعد قبول کرد حالا هوا تاریک بودو من و دختر خاله ای که حسابی خستس و عین خرس خوابیده چون وسط زمستون بود پالتو کلفت کوتاهی پوشیده بودکه راه بالاتنه رو گرفته بود ولی بجاش یه ساپورت مشکی تنگ نازک پوشیره بود منم شروع کردم یه انگشت روی روناش گذاشتن و جلو عقب کردن دیدم بیدار نمیشه کم کم اضاف کردم حالا دیگه کل دستم رو رونای خوشگلش بود رفتم پایین بند کفشمو وا کردم که اگه یکی بیدار شد سریع خودمو مشغول کنم دستمو گذاشتم روی نوک انگشتش و همینطوری میکشیدم بالا اروم اروم میکشیدم بالا و کیرم هی سفت ترو سفت تر میشد آخ دستمو میکشیدم رو ساق پاشو هعی میرفتم بالاترو بالاتر تا دوباره به رون های نرم خوشگلش میرسید دلم میخواست همونجا دست کنم تو شلوار و شرتش و کسشو براش بمالم ولی حیف شلوغ بودو میترسیدم دادو بیداد کنه دیگه بایه دست حسابی دختر خالمو میمالیدم با یه دست هم کیرمو من بودمو دو سه ساعت راه تا شهرمون آی اگه کسی نبود همونجا لبای باریک و کوچیکشو میخوردم اگه بیدار هم میشد به زور تحریکش میکردم تا خودش راه بیاد خدا رو چه دیدی شاید اینقد هم که مالیدمش بیدار بوده و داشته حال میکرده حیف ک دوست نداشتم بوی منی بلند شه و کثیف کاری کنم مگه نه تا خود شهرمون میتونستم تا ۳ بار ارضا شم تا خود شهر حسابی مالیدمش وقتی هم رسیدیم کیرمو انداختم پشت کمربندو بیدارش کردم و خودمو با سرعت رسوندم خونه و خودمو خالی کردم
نوشته: بی نام
معلم خصوصی ریاکار (۲)
1399/05/06
...قسمت قبل
مالیدن دستها گونه ها و سینه هایی ک قبل از خودنمایی این مرد میانسال رو به وسوسه انداخته بودند ، اون رو راضی نکرد! وقتی ازم خواست پای تخته برم خودش رو به من چسبوند و من سفتی چیزی که دیگه میدونستم چیه رو روی باسنم احساس میکردم و اشکهام راهشونو باز کردن و بعد مدتها لب گشودم خواستم نکنه، خواهش کردم نکنه ولی اون میگفت چیزی نیس اروم باش وگرنه پدرت دعوات میکنه و من بیصدا اشک ریختم دستهای بزرگش زیر لباسم و زیر شورتم حرکت میکرد هر لحظه بین دستهاش فشرده میشدم داشت شلوارش در میاورد ک تلفن خونه به صدا دراومد و مجبور شد سریع ولم کنه چون دخترش توی خونه خواب بود هرچند همسرش هم معلم بود و درگیر کار! به محض اینکه رفت منم بدون دفتر و کتاب زدم بیرون، از استرسم مستقیم رفتم توی اتاقم و به بهانه درس بیرون نیومدم شوک وحشتناک و بزرگی بود روز بعد بود ک اقای هدایت با منزل ما تماس گرفت و با پدرم صحبت کرد از وقتی که پدرم گفت با زحمتای ما اقای هدایت، رنگ از صورتم پرید انگار من گناه کرده بودم انقدر بچه بودم که نمیدونستم کسی که باید بترسه و منتظر تنبیه باشه من نیستم اونه! ولی باز قرار کلاس گذاشته شد و باز من وارد اون حیاط که دیگه اصلا به نظرم قشنگ نمیومد شدم اینبار خود پدرم دخترش رو برای تعرض قرار گرفتن به زور وارد اون حیاط کرد ! باز تنها شدیم این دفعه بلافاصله در اتاق رو قفل کرد و گفت دیگه نبینم پاشی قبل تموم شدن کلاست بری وگرنه با پدرت حرف میزنم ک ادبت کنه! دوباره شروع شد دستها روی دستهام لبها رو گردنم و بدنم که باز میلرزید انقدر ازش متنفر بودم که احساس میکردم کل وجودم نجس شده اینبار بدترین اتفاق ممکن افتاد انگار لباس ها اذیتش میکردن که خیلی سریع از شرشون راحت شد فقط چشمهام رو بستم و خواهش میکردم ولی دست بردار نبود هر لحظه بدن کثیفش رو بهم میمالید و با زبون همه جای تنم رو لمس میکرد از اینکه به واژنم دست میکشید وحشت میکردم فقط چشمام رو تا جایی ک میتونستم روی هم فشار میدادم،برم گردوند و التش رو بین پام گذاشت و با باسنم ور میرفت وقتی از پشت کمی فشار داد فریاد زدم انقدر بلند ک ترسید و بالاخره ترس رو تو چشماش دیدم چون ما همسایه دیوار به دیوار بودیم از پشت منصرف شد بین پاهام انقد عقب جلو کرد و بدنم رو مالید تا ارضا شد و مث حیوون طعمشو ول کرد بدنمو تمیز کرد و بهم هشدار داد اگه چیزی بگی به پدرت میگم تو چ کارای بدی کردی! و من واقعا احساس میکردم که همه ی اینا تقصیر خودمه ! بعد اون روز دیگه نرفتم کلاس و برای اولین بار پدرم بهم سیلی زد و دلایل غیر منطقی و واهی خودش رو برای کلاس نرفتنم رگباری به روح و قلبم فرود اورد و چقدر این تنبیه لذت بخش بود در مقال تنبیه اون اتاق جهنمی! بالاخره تموم شد و من سعی میکردم حتی تو خیابون نبینمش و ندیدمش تا موقع رفتن به دبیرستان !پدرم دم در منتظر بود تا منو به مدرسه برسونه که همزمان اقای هدایت ماشینش رو بیرون کرد از حیاط و من دیدمش اونم با لبخند همیشگی و با لحن صمیمی با من احوال پرسی کرد انگار اصلا اتفاقی نیافتاده ! تو مسیر مدرسه پدرم همش تعریف میکرد چقدر این معلمت اقای شریفیه چقدر انسان با خدایی هست همیشه توی مسجد ازش تعریف میکنن و من تو ذهنم زمزمه میکردم باخدا …سرمو چسبوندم به شیشه و باز چشمهام رو بستم باز تمام استرس به تنم برگشت لرزش دستهام هدیه ای بود از طرف این مرد باخدا که هنوزم از بین نرفته !
نگاه به ساعتم کردم چقد زمان گذشته بود و من غرق خاطراتی بودم ک به هیچ وجه دوست نداشتم از اعماق ذهنم بیرون بکشم سرمو به دو طرف تکون دادم انگار اینجوری افکار مزاحم میرفتن بیرون،چشمهای سیاه پرهام اومد جلوم یعنی بازم برای بردن نوه اش میومد؟اگ دوباره ببینمش چی؟ تا کی میخواد همون مرد باخدا بمونه؟ برخورد من چی میتونه باشه؟سرم از این همه فکر بیشتر به درد اومد و صدای تماس شوهرم منو از عالم فکر بیرون کشید …
نوشته: صدف
سکس بادوست زنم پرستو
1398/9/28
زن شوهردار
مرد متاهل
با سلام خدمت دوستان این داستان کاملا واقعی هستش و هنوز هم بعد ۷ سال ادامه داره
من یه هیکل معمولی دارم با کیر نسبتا بزرگ خانمم یه دوست داره به اسم پرستو که اونم ازدواج کرده و ۲ تا بچه داره ولی با هیکلی بسیار سکسی و بدنی سفید و اندامی این باربی داستان از اونجا شروع شد که من از اولین دیدار عاشق پرستو شدم. پرستو جون از همون اول جلوی من خیلی راحت راه میرفت و رفت و آمد های ما خیلی زیاد بود اولین برخورد من با پرستو سر رفتن یک مسافرت شروع شد که قرار بود خانوادگی بریم مسافرت. که اون راضی نمیشد بیاد ولی شوهرش دوست داشت با ما بیاد بخاطر همین موضوع شماره پرستو رو داد به من که من راضیش کنم منم مجبور شدم بخاطر اومدن اون خرج سفر اونا رو بدم تا خانم قبول کنه خلاصه تو این سفر من به پرستو جون خیلی نزدیک تر شدم هر از چند گاهی بعد سفر بهش پیام میدادم و اونم دست و پا شکسته جواب میداد تا اینکه شوهرش اعتیاد به قرص پیدا کرد و این فرصتی بود تا اینکه بیشتر به من نزدیک بشه خلاصه تو یکی از مهمونی های دورهمی که همه حسابی مست بودیم تو یکی از اتاق های باغ شروع کردیم لب گرفتن ولی فرصت واسه سکس نبود چند روزی گذشت تا شوهرش رفت شهرستان و بچه ها شو فرستاد خونه مادرش به من زنگ زد تا برم خونشون وقتی رفتم داخل دیدم یه تاپ مشکی پوشیده با یک دامن کوتا تا زیر کونش عجب بدنی داشت.لاغر با یک کون تاقچه ای سایز سینه هاش ۸۰ وای وقتی دیدمش کیرم داشت از جا کنده میشود تو لحظه اول شروع کردیم لب گرفتن بردمش رو تخت خوابش و لباشو میخوردم تاپ مشکی شو دادم بالا سوتینش هم مشکی بود شروع کردم به مالیدن سینه هاش عجب سفت و بزرگ بود وایییی تو ابرا بودیم صدای آخ آهش کل خونه رو پر کرده بود یواش یواش دامن کوتاهشو دادم بالا وای چی بود ریرش یه شورت لامبدا مشکی که با سوتینش ست بود دستم به کوسش که خورد خیس اب بود لعنتی کوس نبود این یک کلوچه بود کوسش چاق و بدون یک لاخ مو شورت شک در اوردم شروع کردم به خوردن کوسش خیلی بوی خوبی میداد حسابی حشری شده بود منو انداخت رو تخت و شروع کرد به ساک زدن میگفت تا بحال چنین کیری ندیدم کیر شوهرم خیلی کوچیکه بعد کلی خوردن با کلی اسرار پرستو کیرمو گذاشتم دم کوسش وایی چه کوس تنگی بود با فشار دادمش داخل مثل تنور داغ بود و خیلی تنگ من تلمبه میزدم اونم فقط جیغ میرد که بکن لعنتی بکن میخوام بازم میخوام چرخوندم حالت داگ استایل عاشق این پوزیشنه رو کمرش تاتو کرده بود وای چقدر بدن سکسی داشت چه کوس تنگی داشت تا بحال چنین کوسی نکرده بودم بعد ۴۵دقیقه سکس طوفانی دیدم یه جیغ بلند زد و ارضاء شد منم شدت تلمبه رو بیشتر کردم داشت آبم میومد که گفت همشو خالی کن تو کسم عشقم منم با قدرت تمام آبم پاشیده شد تو کوس تنگش لعنتی مثل جارو برقی تمام وجودمو کشید داخل بعد کنار هم دراز کشیدم و تا صبح کنار هم خوابیدم والان ۷ ساله هنوز رابطه ما به صورت عاشقانه ادمه داره.تو قسمت های بعد خاطره سفر دونفریمون به شمال رو هم مینویسم
نوشته: علی رضا
غریبه باش
1398/9/28
عاشقی
اولین نوشته ام ، فاقد صحنه های جنسی
درو باز کرد،
گرمای توی خونه آروم میخورد بهم که نشست توی تراس کنارم، سیگار اولیو که از پاکت دراوورد بی هوا بهش گفتم:
بلدی"فقط" غریبه بمونی؟!
اروم گفت:
غریبه؟نه!
همونجور که خیرشده بودم به تاریکی پیاده روی اون دست خیابون گفتم:
ولی اینبارو بلد شو!
"فقط غریبه بمون"
و بدون اینکه بهش اجازه بدم بپرسه چرا گفتم:
"دلم نمیخوادبشناسمت،
آره دلم نمیخواد بدونم ازت که حتی وقتی راه میری پاهاتو چطوری کفِ خیابون میذاری یا وقتی ناراحتی یا میخندی چشات چه شکلی میشه..
دلم نمیخواد موقع خواب ببینمت یا وقتی چشات سرخِ از گریه هات من شاهده ریختن اشکات باشم..
بذار نشناسمت!
بذار تموم فکرای خوبی که درباره َت میکنم،
تموم انرژی هایِ خوبی که میگیرم ازت همون بمونه..
بذار نگرانت نشم که از خودم نگذرم که خوبت کنم
غریبه بمون که وقتی قدم میزنم باهات هوا ابری نشه،
بذار سکوت کنم واسه تموم چیزایی که قراره نگی،واسه تموم جاهایی که قرار نیست بریم!
من از شناختن آدما میترسم میترسم که چهرشون زشت شه
میترسم اونقدر بمونم پیششون و آخر کار بزنن زیر دستم جوری که انگار دستم هیچوقت نمک نداره که نمک گیرشون کنه
من بدم میاد از اینکه بشناسمشون و اونا در مقابل محبتم بخوان ابراز علاقه کنن بهم..
من عصبانی میشم ناراحت میشم
من نمیخوام منو بشناسی نمیخوام بشناسمت که ازغصه هام غصت بگیره و منم از غصه ی تو بیشتر بشه حالِ بدم انگار که گیر کردیم تو یه چرخه تو میدویی دنبال منو منم میدوام دنبال تو..
نه غصه های من تموم میشه و نه غصه های تو!
من الان اینجایی که هستم تو این روز از چنددمین دهه ی زندگیم نه وسیله میخوام ازت
نه پول میخوام
نه حتی ابراز علاقه و محبتتو
من حتی دستاتو هم نمیخوام
من فقط ازت میخوام گاهی برای چندساعت کمم که شده
بیای وبشینی کنارم
حتی اگر هیچ باره دیگه ای قرار نباشه چیزی بگیم،
من فقط لازم دارم به بودنِ یه آدمی حتی برای چند ساعت
فقط برای اینکه بدونم بودنش کنارم برای هیچی نیست که بدونم بودنش و وقتی که گذاشته تا بیاد کنارم واقعی بوده نه از سرِ ادای دِینایی که باعث میشه فقط خسته بشی..
من همین که حس کنم یه آدم غریبه ای کنارم نشسته
که حتی حالم براش فرقی نداره چه حالیه برام کافیه..
تو فقط غریبه باش!
از این غریبه های خوب..
از این غریبه هایی که تو خیابون وقتی رد میشی یه لبخند محومیزنن بهت
و تو تاآخر روز از یاداوریشون حس خوب میگیری..
بذار کنارت حس بهتری بگیرم..
توفقط بلد شو غریبه باشی
من ازآدمایی که شناسن میترسم!
بدجوری میترسم..
غریبه باش!
غریبه بمون..
نگاش میکردم لبخند میزد،باد سرد میومد..
اماگرم بود،گرم!
گرمای لبای داغش رو لبهام و دستهایی که سمت اندام زنانه ام میرفت ...
نوشته: ElaHe_jw
عرفان و دختر دایی
1398/9/27
دختر دایی
ما یه خانواده مذهبی داشتیم که صحبت کردن و داشتن شماره دختر خاله و دختردایی و بقیه ممنوع بود دختر دایی من تو تصادف پدر مادرش فوت میشن و با خالم ک معلم و مجرد زندکی میکرد از اونجایی هم که خونه هامون ب هم نزدیک بود من شبا میرفتم پیششون ک تنها نباشن اون موقع ۱۶ سالم بود ولی خب تو خونه هیچ اتفاقی نمییفتاد من گاهی خودمو با لباس زیراش ارضا میکردم تو حموم تا اینکه ازدواج کرد و رفت منم صاحب شغل و کار شدم بعد گذشت چند سال از شوهرش جدا شد و دوباره برگشت پیش خالم ولی دیگه من واسه خوالیدن اصلا دیگه اونجا نمیرفتم چون ما اومده بودیم اندیشه و اونا تهران بودن تا اینکه یه ماموریت کاری ک رفته بودم تو بازی کوییز آف کینگ که ایدیمو از خواهرمگرفته بود درخواست بازی داد و بازی کردیم و شروع ب چت کردن در مورد بازی کردیم و مسخره بازی تا اینکه حرفا به جداییش و اینا کشید و میگفت من از بچگی تورو دوس داشتم و میخواستم با تو ازدواج کنم منم تا دیدم تنور داغه چسبوندم و منم تایید کردم . کار ب بوس و بغل و رد و بدل شدن شماره کشید و ازم خواست ک بعد ماموریت ک دوآب بودم اول برم تهران ۱ شب اونجا بمونم بعد برم خونه منم قبول کردم وقتی رفتم دل تو دلم نبود چند دقه ای ک نشستم خالم بهش گفت ک به عرفان شلوار راحتی بده منم گفتم خودم برمیدارم خلاصه اون رفت ک شلوارو بیاره منم رفتن داخل اناق ک عوض کنم ک تو این حین تونستم فقط در حد ۱ ثانیه دستاشو لمس کنم شب شد و من تو اتاق خوابیدم اونا هم دو تایی تو پذیرایی نصف شب یهو بیدار شدم دیدم یکی داره میگه هیس و نوازشم میکنه من گفتم چرا اومدی الان میبینه و میفهه یکم بوس کردیم همو زود رفت این ماجرا گذشت تا اینکه ۱ شب اومده بودن خونه ما اکثرا اخر هفته میومدن و پنجشنبه شب خونه ما میخوابیدن تا جمعه شب ک باید میرفتن قرار شده یود نصف شب وقتی تو اتاق خواهرم خوابه مادرم و خالمم تو حال (پدرم با ما زندگی نمیکنه نگهبان پاساژه) ب بهونه دستشویی بیاد بیرون بیاد تو اتاق من باورم نمیشد این کارو انجام بده ولی دیدم پیام داد ک دارم میام و اومد چون فرصت زیادی نداشتیم بعد ی لب گرفتن مختصر شلوار و شورتشو کشید پایین ب حالت داگی منم چنتا تلمبه تو کسش زدم و ارضا شدم ریختم رو کمرش و اونم سریع جمع و جور کردو رفت دسشویی
رابطه ما اینجوری ادامه داشت تا اینکه خالم از طرف مدرسه رفتن اردو خلاصه ۱ شب خوته تنها باید بود ک خاله دیگمک نزدیکشون بود اجازه نمیداد گفت بیا اینجا اینم ب بهونه باشگاه و حموم گفت باشه میام واسه شام اونم قبول کرد ما هم قرص خوردیم و حرکت کردیم سمت تهران درو ک وا کرد برای اولین بار تو روشنایی با لباس سکسی میددمش و بدنشو میدیدم همیشه تو لباس های گشاد و مانتو بود جلوم خیلی خوشم اومد فکرنمیکردم همجین بدنی داشته باشه سینه های ۷۵ با چال کمر ک سکسیش میکرد بعد اینکه لبای همو خوردیم شروع کرد ب لخت کردنم و کیرم رو دست گرفت واقعا انگاری تا حالا کیر ندیده بود همچین با ولع کیرمو میخورد لیس میزد ک من ک قرص خورده بودم زودی وا دادم و ارضا شدم شستم اومدم ول کن نبود تازه کیر پیدا کرده بود دوباره با خوردن کیرمو راست کرد و خوابوندمش ب پشت و کیرمو کردمتو کسش تلمبه میزدم و با سینه هاش بازی میکردم و اونم مسجنده ها فقط میگفت جرم بده کیر میخوام خدارو شکر قرصه اثر کرد خخخ و من فکر کنم ۵ و ۶ دقه ای تو پوزیشن های مختلف از کس کردمش بعد چندتا رابطه ازم میخواد ک بگیرمش خودشم خونه داره پول داره از مهریه ک گرفته واقعا هم میدونم با کسی نیست چون محدوده خودمونم چند ماه ۱ بار در حد جند دقه وقت میکنیم با هم باشیم البته بعد ها نمیدونم خواهرم از کجا فهمید و بهش گفته بود بی شرف چرا با فامیل اونم یکم ازم فاصله گرفت ولی خب اگه من نباشم از بی کیری میمیره تنهه راه سکسش منم ک باز اومد سمتم خداییش هم مورد خوبیه ولی نمیتونم قبول کنم بعنوان زنم باشه نمیدونم چیکار کنم.
نوشته: عرفان
#زن شوهردار
#فامیل
#میلف
سلام
اسمها مستعاره
من شهابم وزنم ۸۰ قدم ۱۷۷ ورزش میکنم
مریم قدش ۱۷۰ وزنش ۷۰ و ورزشکار
ماجرای منو مریم ازاونجایی شروع شد که باهم چت میکردیم اوایل فقط جوک و خنده بود
بعد استیکرای بوس و بغل و کم کم استیگرای سکسی
کم کم از کمبود سکس برام گفت
چون شوهرش دیابت و فشار خون و بیماری قلبی داشت اون اوخر هم مشکل پروستات بهم زده بود و درست نمیتونست راست کنه
من شیراز بودم و اون اراک
حدود شش ماه باهم حرف زدیم و قرارشد من برم اراک
چندباری رفتم خونشون ولی دخترش خونه بود و نشد کاری کنیم فقط بوس یواشکی و مالش سینه هاش
بعد از مدتی قرار شد برم واسه سکس آخه شوهرش ماموریت بود و دخترکوچکش رفته بود تهران خونه خالش
روزی که میخواستم برم از شیراز تا اراک کیرم راست بود
رفتم خونه مریم جون
چون ورزش میکنه هیکل خوب و رو فرمی داره
اولش که رفتم تو کلی بغل و بوس بود
بعدمنو برد تواتاق خوابشون شروع کردم لباشو خوردن? کم کم اومدم سمت گردن و گوشش اومدم پایین تارسیدم به سینه هاش لباسشو درآوردم و سوتین قرمزش خیلی خودنمایی میکرد تو اون بدن سفید سوتین رو درآوردم و سینه های خوش فرم ۷۵ رو شروع کردم به خوردن?
یه مقدارکه خوردم منو هل داد سمت پایین
شلوارشو با کمک خودش درآوردم و شورت ست قرمزشو کنار زدن و شروع کردم به خوردن
لعنتی کلوچه داشت عالی
بعد از دوتا زایمان هنوز کسش عین دختربچه ها بود سفید و بی مو
فکرکنم سه بار ارضا شد تو خوردن
یکم همو بغل کردیم و لب خوردیم بعد اومدلباس منو درآوردو شروع کرد سینه هامو دست کشیدن و لیس زدن
همین جور رفت پایین تا رسید به کمربندم و بازش کرد و شلوارو شورتمو باهم کشید پایین
کیرم عین چوب شده بود سفت و راست شروع کرد به لیس زدنش
تا تخمامو میلیسیدو زبون میکشید
نمیدونید چه لذتی داره
شصت ونه شدیم و دوباره کسشو کردم تو دهنم اونم از سر لذت همه کیرم رو با ولع میخورد و ناله میکرد
اگر یکم دیگه ادامه میداد آبم میریخت
از دهنش درآوردم و کمی لب تو لب شدیم به کمر خوابید و پاهاشو هفتی باز کرد گفت این مدلی دوست دارم بکنی
کیرمو با آب دهن خودش خیس کردم و مالیدم به چوچولش و آروم کردم توش و شروع کردم کمرزدن
اوففف که چقدر داغ و لیز بود
بعد ازیکمی کردن به پهلو خوابوندمش و از بغل کردم توش کمی که کردم گفت تو چه مدلی دوست داری گفتم داگی بلند شد و حالت داگی حرفه ای گرفت
کردم توش و با آب دهن سوراخ کونشو ماساژ میدادم و یکم از انگشتمو کردم داخل و درمیاوردم
دیدم خیلی اذیت میشه گفتم چی شده عشقم
گفت هفت هشت باری ارضا شدم زودترآبتو بیار
دوباره به کمر خوابوندمش و کردم تو کس نازشو تمام وزنمو انداحتمش رو بدن قشنگش و تند شروع کردم تلمبه زدن با تمام قدرت میزدم توش لباشو گذاشته بود تو دهنم که داد بزنه صداش بیرون نره
بعد از چند دقیقه داشت آبم میومد بهش گفتم گفت بریز بین سینه هام
از کسش کشیدم بیرون و گذاشتم بین سینه هاش و تلمبه زدم تا آبم اومد و بعد همینجوری خوابیدم تو بغلش اون رفت تو حمام و منو صدازد که برم خودمو بشورم رفتم تو حمام و زیر دوش دوباره از پشت بغلش کردم و دوباره راست کردم ولی نذاشت بکنمش گفت اونقدر کردی که کسم میسوزه ولی یه ساک حرفه ای زد و آبمو ریختم رو سینه هاش.اونروز خیلی حال دادبه هردوتامون بعد از اون چندباردیگه سکس کردیم ولی هیچکدوم مثل دفعه اول حال نداد
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 day, 2 hours ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 2 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 1 month, 4 weeks ago