?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 9 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 5 months, 3 weeks ago
?07547 سوال:
سلام من خیلی وقته دنبال این رمانم ولی هرکاری میکنم پیداش نمیکنم لطفا لینکشو بذاریدد??
دختره عاشق رقیبش میشه که مشهورترین گیتاریست کشوره، مردی چشم یشمی و جذاب که خیلی مرموز و سردم هست و آوازش همه جا پیچیده تا دختره رو میبینه و عاشق هم میشن واقعا قشنگ بود تروخدا لینکشو بذارید?****
جواب :
سلام عزیزم این رمان خیلی معروفه و به خاطر متفاوت بودنش لینکش حق عضویتیِ
لینکشم دیگه جایی گذاشته نمیشه فقط درخواست چندنفرو قبول میکنن لینکشو بازوراز نویسنده گرفتم?
https://t.me/+dGff3ig6Bjs2NjRk
https://t.me/+dGff3ig6Bjs2NjRk
〔ساعت ۱:۳۰ پاک〕
نفس کلافه ای کشیدم مامان راست می گفت باید برمی گشتم
_باشه، کی میای؟
_7 روز دیگه. خب مامان جان کاری نداری؟
_نه
_خدانگهدار
گوشی رو گذاشتم رو پاتختی
باید بر می گشتم
رایان سوالی نگام می کرد
_عروسی بهترین دوستمه باید برگردم
اخماش تو هم رفت و سری تکون داد
_کی می خوای بری؟
_فردا صبح. کاش ماشین داشتم.. صبر کن ببینم ماشینم چی شد؟؟؟؟
گوشه چشماش چین افتاده بود و لبشو داخل کشید خندش گرفته بود
_بعد چن روز الان یاد ماشینت افتادی؟
_اوه راستی خونم آتیش گرفت مشکلی پیش نیومد آتش سوزی تو جنگل بوده دیگه
يه دونه آروم زد رو پیشونیم
_وقتی ترو گذاشتم خونه رفتم پیگیر شدم
کلی برامون دردسر داشت و لازم بود تو هم باشی به یه عالمه مسئول جواب پس دادیم اگه پارتی نداشتیم تو رو به دلیل آتش سوزی بازداشت می کردن فهمیده بودن آتش سوزی عمدی بوده.
یکی از بچه ها رو فرستادم ماشینتو ببرن
_اوه..... چه دردسرس... ماشینمو چه طور بردین؟؟؟ سوئیچ نداشتین که؟
_من دارم از بدبختیایی که کشیدم می گم تو از چه طور بردن ماشینت می گی؟
لبخند خجالت زده ای زدم راست می گفت این همه مشکل درست کردم به هیچ جام هم نگرفتم
با سرو صدایی که میومد چشمامو باز کردم تو اتاق خونه رایان بودم
گلوم خشک شده بود و آب می خواستم
نگاهی به اطراف کردم کسی تو اتاق نبود
می خواستم بلند شم با تکون دادن پام شدید درد گرفت
لبمو گاز گرفتم و دیگه تکون نخوردم یکم که درد کمتر شد نفسمو با شدت بیرون دادم
همون لحظه در باز شد و مهلا داخل شد چشماش اشکی بود و داشت اشکاشو پاک می کرد
وقتی منو دید چند بار پلک زد و بعد سریع دویید بیرون و داد زد
_بیدار شده
تو چن ثانیه صدای دوییدم و از پله ها اومد و بعد چندین چشم که سر تا پامو نگاه می کردن
اولین نفر دایه به طرفم اومد و شروع کرد حرف زدن
_الهی قربونت بشم دخترکم.... مادر فدات بهتری؟؟ جاییت درد نمی کنه
جواب دایه رو همون طور که خیره به رایان و اخم روی صورتش بودم دادم
ولی صدام خیلی ضعیف بود و گلوم خشک شده بود
مهلا گفت الان می رم آب بیارم و سریع رفت
یا شنیدن صدام اخم رایان بیشتر شد
تو چشماش نگرانی موج می زد
همون پسره که فهمیدم دکتر
طاها هست به طرفم اومد و شروع کرد به سوال پرسیدن و تو یه برگه داروهایی رو نوشت و گفت مچ پات در رفت بود که جا انداختم چن روز استراحت کنم و تحرک نداشته باشم تا خوب بشه
و به دایه سفارش می کرد چه غذا هایی برای تقویت بدنم بهم بده
و بعد از جمع خداحافظی کرد و به رایان گفت چن لحظه بیاد کارش داره و رفت
رایان هم یه بار دیگه سر تا پامو نگاه کرد کلافه دستی تو موهاش کشید و دنبال دکتر رفت
#بزور_دختره_رو_میخوان_شوهر_بدن???
با گریه فریاد زدم:
- من #زنش نمیشم مامان برو بهش بگو بیخودی نره #عاقد دعوت کنه، داره منو #مجبور میکنه پس این #ازدواج باطله!
- هیس، زبون به دهن بگیر دختر. زنعموت نمیذاره تو به الیاس برسی، امیر پسر خوبیه پ...
_گفتم نه انقدر اص...
با وارد شدن امیر به داخل اتاق از #ترس و #وحشت غالب تهی میکنم.
هیکل تنومد و #ورزشکاریش منو به واهمه وامیداره.!!
- منظورت چیه؟
مادرم با تشویش نگاهش کرد.
- آقا امیر.
- شما لطفا برید بیرون #ادب کردن دخترای فقیر فقط کار منه
با رفتن مامانم #بغضم میشکنه و گوشه #تخت تو خودم جمع میشم.
_می..میخوای چ..چیک..چیکارم کنی؟
نزدیکم میشه و...???
https://t.me/+QEEqcrLnVZo5MTY0
https://t.me/+QEEqcrLnVZo5MTY0
〔ساعت 2 پاک〕
همین که بلند شدم پام شدید تیر کشید و جیغ کشیدم
آرمان هول شده بود و مدام مثل طوطی صدام می کرد
آخر دید نمی شه و من نمی تونم بلند شم بغلم کرد و تند تند شروع کرد راه رفتن
بعد چن دقیقه که برای من جزو زجر آور ترین لحظات زندگیم بود در یه خونه ای رو محکم با پا کوبید که صدای غر غر کسی اومد
_چه خبره اومدم.... صبر کن درو شکستی نصفه شبی.....
در باز شد و یه پسر جوون تقریبا 30 و خورده ای ساله جلوی در بود تا مارو دید شوکه شد
سریع گفت بیاین تو..
جلو تر رفت و در یه اتاق و باز کرد که توش وسایل پزشکی بود
آرمان منو آروم رو تخت گذاشت
اون پسره به آرمان گفت بره بیرون
به زور آرمان و بیرون کرد و درو بست
اومد طرفم و شروع کرد حرف زدن سعی می کرد آرومم کنه و ازم سوال می پرسید
بعد اینکه معاینه ام کرد یه مسکن زد سرم وصل کرد و کم کم دردم کم شد و خوابم برد
کپی حرام است حتی برای خودتون ‼️❌❌
- من زن واقعیت نیستم که بهم گیر میدی...من نفس نیستم آریان!
مرد عصبی خندید و ضربهای به شقیقهی رویای بغض کرده زد: - وقتی بهت میگم بچهای قبول نمیکنی تو فکر کردی میتونی جای نفس رو برام بگیری؟
دخترک از این اعتراف بی رحمانه، قلبش مچاله شد و ناگهان از خود بی خود شده جیغ زد: - پس بی جا میکنی منو پیش خودت نگه میداری و بهم دستوری میدی...اگر هنوز عاشق نفسی چرا ولم نمیکنی برم؟
آریان نفسش تنگ شد. گردنش داغ کرد و مانند رویای گریان رو به رویش از شدت تمام حرف های گفته و ناگفتهی فرو خوردهاش، منفجر شد: - چون من احمق عاشق یه بچه شدم...عاشق دوست عروس مردهام که منو نمیبینه...عاشق تویی که دارم له له میزنم برای بوسیدنت!
https://t.me/+GVOauDinVxZhZWU0
https://t.me/+GVOauDinVxZhZWU0
〔ساعت ۳ شب پاک〕
نشسته بودیم چایی می خوردیم
و زل زده بودیم به اون 2 تا که هر از گاهی نگاهی به هم می نداختن و چشم غره می رفتن
آرمین : دایه کجاست؟
_رفته دورهمی دوستانه
سری تکون داد
آرمان : این دایه تا مارو شوهر نده شوهر نمی کنه. من که می دونم دورهمی نرفته و کجا رفته
آرمین چشم غره ای بهش رفت و اخطاری اسمشو صدا زد
مهلا : کار خوبو هم دایه می کنه، به این مردا نباید رو داد وگرنه پرو می شن
آرمان : بله بله ببین کی این حرف و می زنه عه عه عه دختره چلغوز
مهلا : چلغوز عمته
آرمان : عمه من مامان توعه
مهلا خواست چیزی بگه که ارمین داد زد
_بسه چه خبرتونه مثل موش و گربه به هم می پرید
آرمان و مهلا هم زمان انگشتاشونو به طرف هم گرفتن و گفتن تقصیر اینه
آرمین خندش گرفته بود ولی سعی می کرد جدی باشه
کپی ممنوع❌‼️
بعد اینکه خندمون تموم شد با آرمین رفتیم و زوری اون 2 تا رو از هم جدا کردیم
چنان برای هم چشم غره می رفتن که من ترسیدم چشاشون چپ بشه
آرمان بازوشو می مالید و مثل این مادر مرده ها نفرین می کرد مهلا رو.
جای دندونای مهلا روی بازوی آرمان مونده بود
آرمان : الهی شب بی شرت بخوابی
الهی شرت گلگلی بپوشی یکی بزنی گلاش بریزه الهی شلوارت گشاد باشه راه که می ری شلوارت بیفته پایین شرت هم نداشته باشی
الهی اونجات
مهلا با ترس دستشو رو دهن آرمان گذاشت
_مردک قجری فقط یه گاز بود چرا کولی بازی در میاری
آرمان با این حرف جری تر شد و
شروع کرد ننه من غریبم بازی و با دست به سینش می زد و ادای زنا رو در میآورد
آرمان : خدا یا ببین من که ازش نمی گذرم 4 روز دیگه شوهر کردم و جای این دندونارو دید چی جوابشو بدم
ای دختر جز جیگر زده
إنقدر به مسخره بازیای این دوتا خندیدم که لپام درد گرفت و اشکم در اومد به آرمین نگاه کردم دیدم وضعش از من بد تره و داره زمین و گاز می زنه
بالاخره با بد بختی راضی شون کردیم بیان بشینن و براشون چایی بیاریم
??- باورم نمیشه نه این امکان نداره نباید اینجوری بشه؟
با چشمای ناباورم به سمت بابام میچرخم
- بگو که دورغ بگو که اینجور نیست بگو که من دختر توام نه این مرد ، اره بابا بگو .!
بابا سهراب سکوت کرده و هیجی نمیگه و نگاهش میخ زمینهه با دادی که میزنم توجه اینبار به سمت من جلب میشه
- بگو لعنتی بگو این که شنیدم دورغه بگوو.؟
بابا سرش و بالا میاره و دستی به پیشونیش میکشه
- حقیق داره دخترم تو دختر اون مردی نه من !
نه حقیقت نداره دورغ اخه چطور ممکنه من با برادر خودم باشم...
https://t.me/+J2TP8skh7K8xNmY0
~~نیمساعتنوپصبحپاک~~
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 9 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 5 months, 3 weeks ago