هوا هوای خاطرات اوست.

چشم ستاره ای خوشگلم=)

کاش بود

چقدر نیاز داشتم الان باهاش حرف بزنم.

یک ماه گذشت ولی ذره ای نتونستم باور کنم دیگه پیشم نیستی
هنوز منتظرم خودت بیای از خواب بیدارم کنی،بغلم کنی، مثل همیشه بگی احمق تو رو ول نمیکنم که.

۱۶ ام وقتی من اینو داشتم مینوشتم تو خودت زودتر تصمیم گرفته بودی بری و تو جای دیگه حالت خوب باشه(=

این بار زمان نمیتونه همه چیز و خوب کنه.

سالیا یه بار برای همیشه رفت،ولی من از درون دارم روزی هزار بار میمیرم.

همه چیز عادی بود و داشتم از عکسا و دوستیتون لذت میبردم تا به عکس اخر رسیدم:) سالیا توی عکسا بغل دست توعه یکتا،اما توی عکس اخر جسم قشنگش دیگه کنارت نیست و به ظاهر تنهایی.. اما اینو بدون سالیا بیشتر از هر موقعه کنارته تو عکس نیوفتاده ولی حضورش شدید حس میشه روحش…