?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 9 months, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 11 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 7 months, 2 weeks ago
در ترس از دست دادن جایی میرسد که فکر میکنی فراموش میشوی، پس پیش دستی میکنی و فراموش میکنی. فکر میکنی تنها میمانی پس تنهایش میگذاری. فکر میکنی همه چیز تغییر خواهد کرد، پس همه چیز را تغییر میدهی. از ترس اینکه تجربهات غمناک شود تجربهای نمیکنی. به چیزی دلبسته نمیشوی. از هر آنچه که خوب به نظر میرسد دوری میکنی و در تاریکی خودت میمانی. آنجا جهنم رها شدن است.
میدانمت که چگونهای.
کلافهای از گفتن اینکه کجا ایستادهای و چه چیزی را پشت سر گذاشتهای. انگار کسی در تو به قتل رسیده و کمکهای اولیه و سادهدلانهی آدمها به کارت نمیآید. احوالپرسیعا حوصلهات را سر میبرد م توان هیچ ارتباط تازه و تازه کردن هیچ کهنهای نیست. و وقتی دیگران میخواهند با مفاهیم قابل درک سادهات کنند، بیتحمل میشوی. میدانم
ای هستِ تو پنهان شده در هستیِ پنهان من...
سال نو میلادی مبارک همه شما نو گلان باغ زندگی.
۲۰۲۴ تموم شد ولی ۱۴۰۳ سه چهارسالی هست تموم نمیشه تازه دوماه و بیست روزشم مونده.
اینجا کسی فن اسکویید گیم هست؟ من چند تا سوال دارم ازش.
قبلا گفته بودم شجاعت نترسیدن نیست اینه که با وجود اینکه میترسی انجامش بدی؟
**همدورهایهایم دارند مدام از هم سوال درسی میپرسند. اضطراب امتحان را دارند. گروهای کلاسی همه فعالاند. من هنوز لای کتابم را باز نکردم. از من که سوال میپرسند میگویم باید بایستید تا فلان روز که من میخواهم درس بخوانم، بهتان بگویم. توی سر خودم میزنم که بتوانم ارائهام را سر موقع به استاد برسانم. کمتر از ۲۴ ساعت وقت دارم. در این مدتی که ماندهام چه کنم، یک فیلم دیدهام، هزار بار یک آهنگ را خوانده و ضبط کردهام، رفتهام یک کتاب خاک گرفته برداشتهام و روخوانی کردهام، هزار برنامه هیجانانگیز برای خودم ریختهام که هیچ کدام را انجام نمیدهم و بلای عجیب و غریبی سر خودم آوردهام. همه اینها را برای این انجام دادهام که اضطراب ددلاین را کنترل کنم. معنی ددلاین چه میشود؟ موعد تحویل؟ سررسید؟ هر چه هست من هنوز نشستهام و کاری نکردهام. توی ذهنم یک بیزنس راه انداختهام، یک جا ورشکست شدهام، یک رابطه را تمام کردهام، دنیا را گشتهام، مثل قبل شاد و سرزنده شدهام و به آرزوهایم رسیدهام. اما در واقعیت از پس ارائه ۱۳ صفحه کتاب و درست کردن یک پاورپوینت بر نمیآیم.
اینور و آنور برای خودم میچرخم. ایدههای جدید را مینویسم. یادم میافتد آن روز دفترچه ایدههایم را توی باغ کتاب جا گذاشتهم. البته به غیر از خودم به درد کسی هم نمیخورد اما به هر حال، همه آنچه که میخواستم انجام دهم را توی آن نوشته بودم. حوصلهام سر میرود. نمیدانم آدم چگونه وسط اینهمه فکر و مشغله و ددلاین میتواند حوصلهاش سر برود اما به دیدن دوستانم فکر میکنم. آخرش انقدر دستدست میکنم که شب میشود. شبها هم آدم فقط باید یک گوشهای دراز بکشد خستگی حاصل از نشخوار فکری روزانه را در کند. همه چیز می ماند برای روز بعد، همان روز دِدلاین، موعد تحویل یا شاید هم سررسید.
[ ۷۲ ]**
میدانی دلم بیشتر میخواست مرا با غمم دوست بدارند. آن وقت ها که زیاد برای چیزی ذوق نمیکنم چون نمیتوانم درونم را به بیرون منتقل کنم، بفهمند در دلم ذوقزده شدهام. دلم میخواست وقتی صورت سنگیام را رو به چیزی میگیرم بفهمند احساسی دارم که نمیخواهم بیانش کنم. دلم میخواست مرا در درونم دوست داشته باشند. بدانند وقتی بیشتر حرف میزنم، بیشتر مضطربم وقتی بیشتر میخندم، دلم دارد زار میزند. وقتی مسخره بازی در میآورم دارم با تمام قدرت میخواهم کسی من را بفهمد. دوست داشتم فهمیده شوم، آنچنان که سعی میکنند شعرهای مولانا را بفهمند. دلم میخواست کسی میتوانست این پیچیدگی موزون را آسان کند. این گره کور را به جای من باز کند. این درد عمیق غیرمادیِ وجودی را بلد باشد. دوست داشتم کسی به جای اینکه من را دوست بدارد، من را بلد شود.
من اون بچهای بودم که علی رغم اینکه بهم تذکر داده بودن گریه نکنم، زار زار گریه کردم. با همون چشمهای خیس منو به بازار بردن و برای فروش، در معرض دید همه گذاشتن. هیچکس قدرت خرید من رو نداشت تا اینکه سر و کله بزرگترین مافیای خرید بچه یعنی "رحیمی" پیدا شد. رحیمی که حدودا سیصد بچه رو خریده بود من رو هم به قیمت چهار هزار قدیمی خرید. اگه هنوز داری میخونی و همچنان این سوال برات پیش نیومده که داری با وقتت چیکار میکنی باید بگم که رحیمی یه مدت بعد فاز هایزنبرگ برداشت و کلهش رو از ته تراشید و همین موضوع باعث خارش شدید سرش شد. تنها دلخوشی من این بود که صبحها استیصال و خشم اون رو موقع رفتن به اداره تماشا کنم. رحیمی برای سرپوش گذاشتن روی کاری که انجام میداد توی اداره مبارزه با دزدیدن بچهها کار میکرد. کلافه بودنش وقتی که کلهی عاری از موی اون دوباره و دوباره میخارید به من جون تازه میداد.
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 9 months, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 11 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 7 months, 2 weeks ago