از کتابهایی که می‌خوانم

Description
کتاب‌هایی را که خوانده‌ام مانند غذاهایی که خورده‌ام به یاد نمی‌آورم، با این همه همان‌ها مرا ساخته‌اند. (امرسون)
البته با مقداری تجربه و مشاهده تا اینجای زندگی
.
.


https://www.instagram.com/faezeh.tamimi/

اینجا به شکل نامنظم به‌روز می‌شود ؛)
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 5 months, 1 week ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 7 months, 3 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 3 months, 3 weeks ago

3 months, 1 week ago

من یقین دارم که در رگهای من خون رسولی یا امامی نیست
نیز خون هیچ خان و پادشاهی نیست
وین ندیم ژنده پیرم دوش با من گفت
کاندرین بی فخر بودنها گناهی نیست

#مهدی_اخوان_ثالث

به نظرم یکی از تفاوت‌های اساسی شاعر بودن و سیاستمدار بودن در قدرت تأمل و تفکر عمیق و فلسفه‌ورزی‌ها و تحمیل نکردن باورها به دیگران و پدرشان را نیاوردن است...

#چه_شاعرانی_داریم_چه_شاعرانی_❤️

3 months, 1 week ago

چه چیزی در این زندگی مقدس‌تر است جز حقیقت، شفقت و زیبایی

https://www.instagram.com/reel/DDeAs93IyDz/?igsh=MXcyYmdhNnhveDQwdg==

3 months, 1 week ago

همین ابتدا بنویسم پایانش غم دارد...

خواهر کنجکاوم هشت یا نه ساله بود که به پسرعمه‌ام سپرده بود برایش جوجه بیاورد!
جوجه گنجشگ...

محمد هم عصر یک روز تابستانی گرم در حیاط را زد و یک جعبه که داخلش جوجه‌ای بود را تحویل داد و رفت.

اصلا این که این دوتا چطور همچین قراری کرده بودند خودش داستانی دارد.
خانه‌ی عمه هم یک داستان مفصل دارد برای من، جک و جانور‌های مختلفی توی حیاط بزرگ و سبزشان می‌شد دید و سرشار از شگفتی و کشف بود...

جوجه حالا پیش خواهرم بود و ما سرشار از شگفتی بودیم و بی‌تجربگی. قرار گذاشتیم با هم بزرگش کنیم اما چون درخواست اولیه و ایده از خواهرم بود، احساس تعلق و مالکیت بیشتری داشت و من هم احساسات دوگانه و متعارضی داشتم به این قضیه.

یک روز که خواهر قشنگم کلاس تابستانی بود و بقیه‌ی اهالی خانه سرگرم کار و بار خودشان بودند، فکر کردم جوجه را ببرم سر طناب رخت بگذارم ببینم چه می‌شود، آیا ممکن است پرواز کند؟ به‌اندازه‌ی کافی بزرگ شده است؟ آماده پریدن است؟ ما خوب بزرگش کرده‌ایم؟ حدس اولیه‌ام این بود که بله حتما وقت پروازش شده.

شاید برادرم هم اینجا همراهم بود، شاید هم نه، حافظه‌ام از دست رفته.

جوجه‌ی نحیفِ بخت برگشته را گذاشتم سر طناب رخت، پاهای کوچک و لرزانش وزنش را به‌سختی تحمل می‌کرد، با ناخن‌هایش سفت طناب را چسبیده بود، اما همه‌ی اینها مانع نشده بود که فکر کنم هنوز وقتش نرسیده و نمی‌تواند پرواز کند.

گنجشک‌های بالغ یکی یکی سر رسیدند توی آسمان حیاط خانه چرخ می‌زدند، یکی غذا دهانش می‌گذاشت، مدام پرواز می‌کردند دور و برش، انگار که چیزی گم کرده باشند.
من غرق تماشا بودم، صحنه‌ای که محال بود دیگر در زندگی تکرار شود و توی هیچ کتاب و دفتری نبود را با تمام وجود می‌زیستم.
غذا که دهانش می‌گذاشتند، بند رخت می‌لرزید و پاهای لرزان جوجه هم انگار طاقتش کم بود، گاهی نگران میشدم که یک وقت نیفتد پایین، اما راستش قند هم توی دلم آب می‌شد، حس می‌کردم حالا مادر دارد، خانواده دارد و چه از این بهتر!

دیگر فکر اینکه وقت پروازش است از سرم افتاده بود و کیف می‌کردم از این مدل خوردنش، غذا می‌خورد آن هم نه از دستان ما.
خیلی خوشحال بودم برایش و فکر میکردم آخیش دیگر زندانی نیست، و با هم‌نوعانش می‌تواند زندگی کند، یعنی انتظار داشتم بزنندش زیر بغلشان و ببرندش!

یک دفعه دیدم ولوله شد، چندتا از گنجشک‌های بالغ سرعتشان را بیشتر کردند و بی‌تابانه چرخ می‌زدند بالای سرش، دلم آشوب شد، فکر کردم شاید دارد اتفاق بدی می‌افتد که هنوز متوجه‌اش نیستم.
سرم را گرداندم دور حیاط کوچکمان، خوب نگاه کردم، دیدم کلاغی روی شاخه‌ی انگور نشسته و زل زده به طنابِ رخت و گربه‌ای هم از سمتِ باغچه کمین کرده، و در حال محاسبه است که راهی برای شکار جوجه پیدا کند.
سریع دویدم سمت طناب رخت، اما همه چیز از سرعت من بیشتر بود، قبل از رسیدن من و گربه، اول جوجه افتاد وسط حیاط، بعد هم گربه سر رسید و بردش، گنجشک‌های بالغ هم کمی چرخ زندند و صفیرهایی انگار می‌کشیدند یا من اینطور می‌شنیدم و پر کشیدند و رفتند.

دنیا لحظاتی در تاریکی عمیقی فرو رفت، همه جا را سکوت تابستان گرفته بود، سکوتی غم‌انگیز که با هیچ چیز جز برگشتن جوجه گنجشک بساطش را جمع نمی‌کرد
و من فقط به اشکهایی که قرار بود روی صورت خواهرم ببینم فکر می‌کردم و صورتم خیس اشک بود.

راستش همه چیز فراموشم شده بود تا اینکه این دخترک غمگین را دیدم.‌‌ به این ویدئوها هرگز نمی‌خندم، اصلا چرا یک نفر باید این سمتِ دوربین باشد و اشک‌های تو را نادیده بگیرد؟ به جایش از تو فیلم بگیرد برای چه؟

در این زندگی، هرکسی با تجربه‌ی از دست دادن عزیزی، ناگزیر مواجه می‌شود، برای یک کودک می‌تواند یک جوجه باشد، حتی اگر به اشتباه انتخابش کرده باشد.
اما اگر اطرافیانش اینطور بی‌ توجه باشند و به تمسخر بگیرندش...

بقیه تاملات با شما.

https://www.instagram.com/reel/DEnZ0PzOPS3/?igsh=MXZyY3Jvbzc4aTBqbw==

5 months, 2 weeks ago

او که خواهان صحت بدون اشتباه،
و نظم بدون بی‌نظمی است،
مبادی و اصول بهشت و جهنم را ادراک نمی‌کند،
او نمی‌داند که چگونه اشیاء به هم متصل‌اند.

#چوانگ_تزو
قرن چهارم قبل از میلاد

5 months, 2 weeks ago
اگر مثل من زیاد توی ترافیک …

اگر مثل من زیاد توی ترافیک هستین، به مباحث مدیتیشن و تأمل و آگاهی علاقه دارین و میخوایین زبان انگلیسی هم تمرین کنین این دوتا پادکست توجه منو جلب کردن، البته برای زبان متوسط خوبه و رو به بالا...

https://castbox.fm/va/354889

https://castbox.fm/vb/751415593
Russ Legear

5 months, 3 weeks ago

ما با رخنه در اسرار بسیار، دیگر به ناشناخته باور نداریم. در حالیکه، ناشناخته آنجا آرام نشسته و لب و دهن خود را می‌لیسد.

#اچ_ال_منکن

8 months, 2 weeks ago

وقتی رقابت از حد بگذرد، افراد قدرتمند احساس موفقیت می‌کنند ولی به مراتب گروه بیشتری احساس شکست و ناتوانی می‌کنند. سپس همین افراد ناتوان به سبب سرخوردگی مانع پیشرفت افراد توانا می‌شوند.

در جامعه‌ای که براساس رقابت پیش می‌رود، تنها عدهٔ کمی از مردم به توان خود دسترسی پیدا می‌کنند.

#هاوارد_گاردنر

8 months, 2 weeks ago

تقریبا روزی ۲ تا ۳ ساعت برق نداریم...
وقتی برق قطع می‌شود در کنار حرص خوردن و عصبانی شدن، یا می‌خوابم تا تن همیشه خسته‌ام را التیام دهم، یا چیزی می‌خوانم یا فکر می‌کنم...

فکر کردن بستگی دارد به حال روحی و جسمی‌ام،
مثلا امروز موقع تصمیم برای نهار امروز چی بپزم برق رفت، گرما طاقتم برای پخت‌وپز را کم کرد. رها کردمش، فکر کردم فعلا انرژی کمتری می‌برد اگر گشنگی را تحمل کنم...

بعد گشنگی شد رهبر فکرم، اول به راه‌های متفاوت پول درآوردن به‌غیر از راه‌های فعلی فکر کردم، مثلا موتوری را روشن کنی، و خودش راهش را برود، روشن کردنش با تو، ادامه‌آش با خودش. فکر کردم به پاور بانک‌های خورشیدی و خیلی چیزهای دیگر

بعد دیدم خیلی‌هاشان نیاز به سرمایه اولیه دارند که خب فعلا هیچی...

بعد گشنگی بیشتر رهبری کرد، فکر کردم الان رستوران‌ها و شیرینی‌فروشی‌ها چه کار می‌کنند، خامه‌های روی شیرینی‌ها چی؟

بعد یاد صاحب قنادی سر کوچه‌مان افتادم، دوران ناخوش کودکی!
قنادی که حالا جایش را دفتر پیش‌خوان دولت گرفته. راستی حالش چطور است؟ نانش در روغن است؟ نان دارد بخورد توی این اوضاع؟

بعد یاد نان افتادم و نان درآوردن. حالا که برق نیست و کار نمی‌کنم و درآمدم کم و کمتر می‌شود زندگی چه شکلی می‌شود؟

بعد به این نتیجه رسیدم که همین شکلی می‌شود که الان هست:
فقیرتر که بشوی به یاد خامه روی شیرینی در شیرینی‌فروشی دوران بچگی‌ات می‌افتی و دلت برای رستوران‌دارها و قنادهای شهر می‌سوزد. به راه‌های دیگر پول درآوردن که در تخصصت نیست فکر می‌کنی و بعد احتملا چند روزی که از این حالت بگذرد و دستت به جایی نرسید دیگر یاد اینها هم نمی‌افتی...

حتی نمی‌توانم بگویم به درجه حیوانی تنزل می‌کنی، والا حیوانات رفتارهای محترمانه‌تری دارند نسبت به هم...

همان مرتبه که خودتان می‌دانید و پست است، حسود و خبیث است و می‌درد و تحمیل می‌کند و سرکوب و هلاک... کاش به اینجا نرسم...

ولی فکرم الان رفته سمت اینکه ممکن است باز سر اینها بجنگیم؟ بله ممکن است... همه چیز ممکن است. از الان لازم است پیش‌بینی کنیم و برایش چاره کنیم، برای راه‌حل پیدا کردن و نجنگیدن...

وقتی ناعدالتی می‌بینی #چیزی_بگو

8 months, 3 weeks ago

نه کوه قاف
نه تا آسمان
نه تا ناهید
مرا به کوچهٔ محبوبِ خوبِ من ببرید
به کوچه باغِ پُر از وهم
خلوتِ شاعر...

#حمید_مصدق
نوشیدن مداوم

8 months, 3 weeks ago

«از چیستی من نپرسید، از من نپرسید که هستم و از من نخواهید همان ‌که هستم باقی بمانم. چک‌کردن اوراق هویت ما را به مأموران دولت و پلیس واگذارید. لااقل وقتی‌که می‌نویسیم ما را از اخلاقیات آن‌ها معاف دارید.»

#میشل_فوکو
مقدمهٔ کتاب دیرینه‌شناسی دانش

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 5 months, 1 week ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 7 months, 3 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 3 months, 3 weeks ago